طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

نهادهای فرهنگی اینطوری از درمان احمد عزیزی حمایت می‌کنند!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۳۴ ب.ظ | ۰ نظر

ظاهرا روند درمانی احمد عزیزی شاعر شناخته شده و متعهد کشورمان در حالی ادامه دارد که خانواده وی برای تامین هزینه‌های درمان او با مشکل مواجه هستند و نهادهای مسئول هم هیچ کمکی به آنها نمی‌کنند. برای پی بردن به تلاشهای این نهادهای مسئول در این رابطه با روابط عمومی آنها تماس گرفتیم:

 

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

-          سلام... روابط عمومی وزارت ارشاد؟

-          بفرمایید عسیسم!

-          ببخشید من می‌خواستم درباره اقدامات وزارت ارشاد برای تامین هزینه های درمانی آقای احمد عزیزی سوال بپرسم...

-          وای، خدا مرگم بده... خدادا عزیزی طوریش شده؟!

-          خدادا عزیزی نه، احمد عزیزی...

-          ای بابا... من نمیدونم خداداد مگه چه بدی‌ای داشت رفته اسمش رو عوض کرده گذاشته احمد...

-          نخیر، عرض کردم ، احمد عزیزی... شاعر هستن...

-          تو رو خدا؟! همین دیگه... فکر کرده اسمش رو بزاره احمد شاعر میشه! دیده بودیم فوتبالیستها خواننده بشن اما شاعر دیگه نوبره والّا!

-          نخیر خانم! احمد عزیزی با خداداد عزیزی فرق داره، ایشون از اول شاعر بودن...

-          اِوا! چه افاده‌ها... هنوز دو تا شعر نگفته میگه من فوتبالیست هم نبودم...

-          بابا ایشون اوشون نیست...

-          حالا هر چی... والّا من که خبر ندارم، بزارید آقای وزیر تشریف بیارن، من میپرسم بهتون خبر میدم. ولی نمیدونم آخه فوتبالیستها چه ربطی به وزارت ارشا دارن بخدا!

-          عوووفففف... حالا کی میان آقای وزیر؟

-          نمیدونم که... رفتن ملاقات آقای دولت آبادی... ظاهرا تو حموم سر خوردن، شست پاشون دچار کوفتگی موضعی شده، آقای وزیر با معاون فرهنگی و تیم پزشکی رفتن برای عیادت...

 

  • م.ر سیخونکچی

خاطرات یک آقازاده ساکن انگلیس از روزهای فتنه: بابا زنگ زد!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ | ۸ نظر

یکی از چند صد آقازاده‌ای که در انگلستان مشغول تحصیل هستند خاطرات خود از روزهای فتنه را در اختیار ما قرار داده است که در ادامه میخوانید:

 

22 خرداد 88

امروز بابا زنگ زد. میخواست ببینه رفتم رای بدم یا نه؟ یک کم سر به سرش گذاشتم. خواهش کرد که برم رای بدم. به التماس افتاد. گفت بخاطر مهر شناسنامه هم شده برم رای بدم. گذاشته بودم روی آیفون و با بچه ها میخندیدیم. آخر هم سوسن دلش سوخت و رفت گوشی رو برداشت و گفت رفتیم رای دادیم بابا! بابا گفت: شما؟ سوسن گفت: دوست رضام، دختر دکتر منوچهری. بابا خیلی خوشحال شد. گفت اتفاقا دیروز پیش دکتر منوچهری بودم، از اینکه شما حواست به رضا هست خیالم راحت شد.

 

24 خرداد 88

بابا زنگ زد. گفتم اوضاع چطوره توی ایران؟ گفت: همینا که میبینی توی تلویزیونها. پرسید: اوضاع اونجا چطوره؟ گفتم یه تجمعاتی جلوی سفارت ایران هست. گفت یه وقت تو نری ها! دوباره گوشی رو گذاشتم روی آیفون و اذیتش کردم. خواهش کرد، التماس کرد. گفت فعلا نرو، هیچی معلوم نیست که چی بشه آخر این شلوغیا. باز هم دل سوسن براش سوخت و رفت خیالش رو راحت کرد که باشه، نمیریم.

 

2 مرداد 88

بابا زنگ زد. گفت چه خبر؟ گفتم هیچی، صبح تا شب درس میخونم. سوسن زد زیر خنده! بابا گفت آفرین، اگر تونستی یه سر به این تجمع‌ها بزن! گفتم نمیشه، درس دارم. سوسن گوشی رو برداشت و گفت که دکتر منوچهری بهش زنگ زده و همین رو گفته. باب از سوسن خواست که من رو هم با خودش ببره. سوسن گفت چشم. بابا گفت ولی خیلی نمونید، چند دقیقه وایسید و بیاید. سوسن گفت چشم. بابا خیالش راحت شد.

 

15 مرداد 88

زنگ زدم به بابا. به منشیش گفتم با حاج آقا کار دارم. منشیش گفت دکتر نیستن!

 

16 مرداد 88

بابا زنگ زد. گفتم از کی تا حالا دکتر شدی حاج آقا؟ گفت از این به بعد تو هم زنگ زدی یا میگی با دکتر کار دارم، یا میگی با پاپا کار دارم! پرسیدم این چیزایی که تلویزیونا نشون میدن درسته؟ گفت چی بگم، تقریبا! گفتم من چی کار کنم اینجا؟ گفت هیچی... یک کم کمتر درس بخون، توی تجمعات هم برو. یه چند تا عکس داشته باشی بد نیست. پرسید سوسن اونجاس؟ گفتم نه، امروز با هم درس نخوندیم.گفت تکی درس خوندن فایده نداره، مباحثه باعث میشه بیشتر توی ذهنت بمونه!

 

3 شهریور

بابا زنگ زد. گفت اون پسره بود که باباش ضد انقلاب بود، اسش چی بود؟ گفتم بهروز؟ گفت آره، ازش خبر داری؟ گفتم نه، شما گفته بودی با اونا رفت و آمد نکنم دیگه! گفت حالا تونستی یه سراغی ازش بگیر، دعوتش کن بیاد خونه‌ت. یه قرمه سبزی سفارشی بهش بده. گفتم قرمه سبزی دوست نداره، دیشب فسنجون دادم کیف کرد!

 

11 شهریور

بابا زنگ زد. گفت سوسن هست؟ گفتم آره، داریم درس میخونیم. گفت گوشی رو بده سوسن، تو سلیقه نداری. به سوسن گفت برایش چند دست شلوار جین مارک دار و تی‌شرت مارک دار بخرد و بدهد من تا برایش بفرستم. تاکید کرد که یقه تی‌شرتها باز باشه و فاق شلوار جین‌ها کوتاه. به من هم گفت لباسها رو جوری بسته بندی کنم که توی راه مارکهاش کنده نشه. گفتم باشه.

 

27 شهریور 88

پستچی اومد. یه بسته از ایران آورده بود. زنگ زدم به بابا گفتم این بسته چیه؟ گفت بهروز رو که دعوت کردی این رو از طرف من هدیه بده ببره برای باباش! گفتم باشه. گفت راستی یادته یه بار با مامانت اومدیم اونجا رفته بودیم کنار ساحل از ما یه عکس انداختی؟ گفتم آره. گفت هنوز توی کامپیوتر داریش؟ گفتم باید بگردم، گفتید عکس ضایعیه فکر کنم پاکش کردم. گفت هاردت رو بده ریکاوری شاید باشه.

 

16 مهر 88

بابا زنگ زد. پرسید اجاره ویلای منچستر کی تموم میشه؟ گفتم فکر کنم اواخر بهمن. گفت نمیتونی بری با مستاجرش صحبت کنی زودتر خالی کنه، مثلا تا آخر آبان؟ گفتم حالا چه عجله‌ایه؟ گفت آخه اینجا اوضاع داره میریزه بهم. گفتم فوقش حالا یه چند روز میاید پیش من تا اونجا خالی بشه. گفت نمیخوام مزاحم درس خوندن تو و سوسن بشیم!

 

13 آبان 88

شب بابا زنگ زد. گفت این تی‌شرت‌ها که فرستادید خیلی یقه‌ش بازه. شلوارها هم خیلی فاقش بالاس. به سوسن بگو یک کم معولی‌ترش رو برام بخره، بفرست. گفتم باشه ولی دیگه این موقع شب زنگ نزن، داریم مباحثه میکنیم تمرکزمون رو از دست میدیم. گفت باشه.

 

17 آذر 88

صبح بابا زنگ زد. گفت میخواستم همون دیشب زنگ بزنم گفتم یه وقت مزاحم درس خوندنتون میشم نزدم. گفتم خوب کاری کردی. گفتم چه خبر؟ گفت والا دیگه خودم هم خسته شدم. یا اینوری یا اونوری دیگه. صبح شلوار جین فاق کوتاه میپوشم کمرم معلوم میشه، عصر لباس 4XL میپوشم گردنم هم معلوم نمیشه!  گفت تو چی کار کردی؟ گفتم یه مهمونی دادم به بهروز و رفقاش که بیا و ببین. گفت هدیه من رو دادی بده به باباش؟ گفتم آره، دیروز هم زنگ زد از طرف باباش تشکر کرد. گفت: خدا رو شکر!

 

9 دی 88

شب بابا زنگ زد. گفتم مگه نگفته بودم شب زنگ نزن درس میخونیم؟ گفت گور بابا تو و اون درسی که میخونی! گفتم چرا فحش میدی؟ گفت زر نزن. زنگ بزن به بهروز از طرف من به باباش چند تا فحش بده! اون هاردت رو هم کلا بزن بشکون. ببین کدوم سایتا از تو جلوی سفارت ایران عکس منتشر کردن اسمشون رو بده ببینم میتونم یه جوری راضی‌شون کنم عکس رو بردارن یا نه. به سوسن هم بگو از این به بعد بره خونه خودشون درس بخونه! قرارداد اجاره ویلای منچستر رو هم برو تمدید کن. از این به بعد هم زنگ زدی دفترم میگی با حاج آقا کار دارم، فهمیدی؟!

 

  • م.ر سیخونکچی

میگم جنبش سبز رشد کرده، نگو نه!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

من از همان ابتدا هم معتقد بودم که جنبش سبز، جنبشی رو به پیشرفت است و علی رغم ظاهرش آینده درخشانی خواهد داشت! حالا بعد از شش سال با کمی دقت میتوان شواهد این پیشرفت را دید. نمونه اش همین کمپین خرید روزنامه اطلاعات.

الان چند روز است که باقی مانده های وفادار جنبش سبز -که علی رغم وجود جنبش های جذابتری مثل جنبش حفظ کرگدنها از خطر انقراض یا کمپین غذا دادن به کلاغها در روزهای برفی هنوز به این جنبش وفادار هستند- این کمپین را راه انداخته اند. طبق این کمپین قرار است که به پاس شجاعت مدیرمسول اطلاعات در انتشار عکس محمد خاتمی، جنبش سبزیها بروند روزنامه اطلاعات را بخرند.

جدای از توهین خفیفی که در این کمپین به روزنامه اطلاعات وجود دارد و حکایت از اطلاعات نخریدن این دوستان تا قبل از این دارد، این کمپین نشان دهنده پیشرفت جنبش سبز است.

بالاخره این جنبش قبلا و در اوج مبارزات سال 88 کمپین زدن اتو در برق را راه انداخته بود و قرار بود همه با هم ساعت 9 شب اتوهایشان را بزنند در پریز برق تا یکدفعه برق جمهوری اسلامی تمام شود. یا یکبار دیگر قرار بود همزمان بروند دستشویی و شیر آب را باز کنند و یکدفعه دستشان را بگذارند جلوی شیلنگ آب تا ناگهان فشار آب از توی لوله ها منتقل شود به سدها و سدها بشکند و جمهوری اسلامی را آب ببرد!

حالا خداوکیلی شما اگر بین آن کمپینها و کمپین خریدن روزنامه اطلاعات مقایسه کنید، پی به پیشرفت جنبش سبز نمیبرید؟ ببرید دیگر!


  • م.ر سیخونکچی

طنز/ یک فعال حقوق زنان روز خود را چطور می‌گذراند؟!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۱ ب.ظ | ۰ نظر

همانطور که واضح و مبرهن است روز ۲۵ نوامبر روز نه به خشونت علیه زنان است. به همین مناسبت همراه شدیم با یک فعال جنسیتی(!) در ایران تا گزارشی از یک روز کاری وی تهیه کنیم. سر کار خانم «منیژه مردجو» رییس انجمن «تف تو تبعیض» هستند که بیش از بیست سال سابقه مبارزه با تبعیض علیه زنان را در کارنامه دارند. از خانم مردجو تا کنون مقالاتی چون «تبعیض؛ چرا و چگونه»، «زن-مرد؛ دو گانه‌ای رو به افول»، «طرح سربازی زنان خیانت است»، «لزوم کاهش ساعات کاری زنان»، «افزایش مرخصی زایمان به هفت سال» و... در مجلات تخصصی چون «من و ساناز جون»، «ماهنامه تخصصی کیک و کلوچه» و «افق زنان» منتشر شده است.

 

با خانم مردجو از اولین ساعات صبح همراه شدیم و تا ساعات پایانی روز که ایشان در نشست هم اندیشی «زن هم برای خودش مردی است» سخنرانی داشتند همراه ایشان بودیم. بعنوان یک مرد که خبرنگار حوزه زنان است از همراهی با اسطوره ضد تبعیض جنسیتی در پوست خودم نمیگنجیدم. گزارش این همراهی را در ادامه بخوانید:

 

  • م.ر سیخونکچی

پیام تسلیت فرانسوا اولاند خطاب به مردم ایران!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر

فرانسوا اولاند، رییس جمهور فرانسه در پی حوادث تروریستی پاریس و کشته شدن صدها فرانسوی، پیام تسلیتی خطاب به مردم ایران صادر کرد. متن پیام رییس جمهور فرانسه بدین شرح است:

 

مهناز افشار، پیمان معادی، میترا حجار، جعفر پناهی و سایر مردم عزادار ایران

اینجانب فرانسوا اولاند لازم میدانم از طرف خود و کشته های شب گذشته ی پاریس، مصیبت وارده را به شما تسلیت عرض کرده و شما را به کنترل احساسات دعوت کنم؛ ما را هم در غم خود شریک بدانید!

بی شک حملات تروریستی شب گذشته چنان قلب و روح لطیف شما را آزرده است که جایش از دور هم پیداست. مردم فرانسه به محض اینکه بتوانند بفهمند شما چرا انقدر ناراحت هستید، حتما قدردان این میزان ناراحتی شما خواهند بود. اما نقدا و تا زمانی که از شوک توامان ناشی از حملات تروریستی و شدت ناراحتی شما بیرون بیایند، به نمایندگی از آنها یک عدد پازل هزار تکه برج ایفل به قید قرعه به پاس همدردی هایتان به شما تقدیم میشود. سفیر ما در تهران شخصا بر روند قرعه کشی نظارت خواهد داشت تا حقی از هیچکدام از عزاداران تضییع نشود.

ضمنا شایان ذکر است که دولت فرانسه متعهد میشود یک عدد ساندویچ کالباس اضافی به شخص اقای جعفر پناهی تقدیم کند تا مشخص شود که این دولت قدردان همه دوستداران فرانسه که از اولین ساعات پس از حملات تروریستی دارند خودشان را جر میدهند خواهد بود.

در پایان لازم است ذکر کنم که آواتارت چقدر با پرچم فرانسه نایس شده بود جیگر!

به امید دیدار تک تکتان در سازمان انتقال خون و تزریق خونهای فرانسوی!

فرانسوا اولاند

رییس جمهوری فرانسه

۱۴ نوامبر

 

  • م.ر سیخونکچی

متن بازجویی ناطق نوری از یک جوان هیئتی تندرو!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ب.ظ | ۰ نظر

آقای ناطق نوری گفته‌اند که جوانان هیئتی تندرو هستند و خیلی از مشکلات کشور بخاطر همینهاست و همچنین گفته‌اند تندروها باید محاکمه شوند. در ادامه متن بازجویی از یکی از این جوانان هیئتی که توسط آقای ناطق نوری انجام شده است را می‌خوانید:

 

ناطق نوری: اسم؟

جوان هیئتی تندرو: رضا.

 

ناطق نوری: چرا؟

جوان هیئتی تندرو: چی چرا؟

 

ناطق نوری: چرا رضا؟ چرا کامبیز نه؟!

جوان هیئتی تندرو: نمی‌دونم. بابام اسمم رو انتخاب کرد.

 

(ناطق نوری خطاب به منشی جلسه: باباش رو هم بیارید برای بازجویی!)

 

ناطق نوری: گزارش شده شما در هیئات تندروی کردید.

جوان هیئتی تندرو: والا چه عرض کنم. متوجه منظورتون نمیشم.

 

ناطق نوری: شنیده شده چند بار گفتید وای حسین. از بردن اسم برادر رییس جمهور چه قصدی داشتید؟

جوان هیئتی تندرو: والا ما با ایشون کاری نداشتیم. اسم امام حسین رو آوردیم.

 

ناطق نوری: بعدش هم دعوت به تجمع کردید. اون هم بدون مجوز از دولت.

جوان هیئتی تندرو: ما؟

 

ناطق نوری: بله، گفتید جوانان بنی هاشم بیایید! قصدتون چی بود؟

جوان هیئتی تندرو: بابا این حرفها چیه؟ دودمه‌س بخدا.

 

ناطق نوری: دودمه؟ چرا دو دودمه؟ چرا یه دمه نه؟ از این دوقطبی سازی چه سودی می‌برید؟

جوان هیئتی تندرو: بخدا من نمیفهمم چی میگید حاج آقا...

 

ناطق نوری: پس اعتراف میکنی که آدم نفهمی هستی!

جوان هیئتی تندرو: حاج آقا چرا توهین میکنید؟

 

ناطق نوری: اینجا فقط من سوال می‌پرسم! قصدتون از خوندن روضه رد کردن امان نامه در شب عاشورا چی بود؟

جوان هیئتی تندرو: قصد قربت!

 

ناطق نوری: مسخره میکنی؟

جوان هیئتی تندرو: نه بخدا! ما با قصد قربت میریم تو هیئت...

 

ناطق نوری: چرا روضه مذاکره نخوندید؟

جوان هیئتی تندرو: نمیدونم... اگر توی مقاتل باشه، از سال بعد می‌خونیم.

 

ناطق نوری: چرا توی دسته عزاداری کفشاتون رو درآوردید و پا برهنه شدید؟ میخواستید بگید بعد از برجام انقدر اوضاع خرابه که مردم کفش هم ندارند بپوشند؟!

جوان هیئتی تندرو: حاج آقا این حرفها چیه. شما آخه روحانی هستید...

 

ناطق نوری: من ناطق نوری هستم، آقای روحانی یکی دیگه است. ایشون قاضیه، من بازجوام!

 

(ناطق نوری خطاب به منشی جلسه: ببریدش پیش قاضی... باباش رو بیارید برای بازجویی!)

  • م.ر سیخونکچی


آقا جان من همان اولش هم گفتم این کار را نکنید. گفتم درست است که بچه‌های دبستانی حتماً تحلیل‌های جامعی درباره توافق هسته‌ای و تاثیرات آن بر اقتصاد ایران دارند، اما خب دبستانی هستند و ممکن است نتوانند نشانی دفتر ریاست جمهوری را درست بنویسند! همینطور هم شد. خیلی از آنها نشانی را اشتباه نوشته‌اند و پاسخ‌هایشان به پرسش مهر رییس‌جمهور بجای دفتر ایشان رسیده است به دست ما. برخی از پاسخ‌های آنها را در ادامه می‌خوانید. رییس جمهور محترم روز اول مهر ضمن حضور در یک دبستان پسرانه و در حضور دانش آموزان دبستانی (بخدا!) پرسیده بودند: «پس از توافق هسته ای فرصت های جدید پیش روی ما از نظر علمی ، فناوری ، محیط کار، اقتصاد و روابط با همسایگان و دنیا چیست؟»

 

بی‌شک توافق هسته‌ای گامی بلند در جهت است.

(رضا غلامی/ سوم دبستان)

 

طوافغ حسته‌ای خیلی چیز خوبی می‌باشد. ما هر شب با خانواده دور هم می‌نشینیم و درباره آن حرف می‌زنیم. پدر ما معتقد است که این خیلی چیز خوبی است و خدا کند بشود. ما همه قبل از خواب مسواک می‌زنیم.

(منوچهر خیابانی/ چهارم دبستان)

 

آقا اجازه! ما جیش داریم!

(اصغر/ دوم دبستان)

 

بر اساس کهن الگوهایی که بعد از جنگ جهان دوم در جهان مورد آزمایش قرار گرفت و جواب داد، پارامترهای اقتصادی در کنش با یکدیگر فضایی آکوستیک خلق می‌کنند که اجازه خروج آثار این کنشها از این فضا را نمی‌دهد. بنابراین طبیعی است که کاهش تعارض این کنش‌ها و میل دادن آنها از تضاد به سمت تنافر به ایجاد فضایی آرام خواهد انجامید. در این فضاست که اقتصاد شکوفا شده، رشد علمی شتاب گرفته، بسترهای فرهنگی ریشه دوانده و جامعه‌ای شاداب و بانشاط پدید می‌آید. از این رو توافق هسته‌ای خیلی خوب است.

(ساسان امین‌پناه/ اول دبستان)

 

من می‌دانم که توافق هسته‌ای هر چه که نباشد موجب افزایش شخصیت و حس خودباوری در بین کودکان این سرزمین خواهد شد، چون پریشب دکتر سعید زیباکلام و دکتر فؤاد ایزدی خانه ما بودند. همینکه آنها خواستند علیه توافق حرفی بزنند، پدرم با پشت دست خواباند توی دهانشان و گفت «ساکت شید بی‌سفادها، روم به دیفال چقدر حرف می‌زنید» و بعد رو کرد به سمت من و گفت: «شما بفرما عزیزم»! و من هم در محسنات توافق کلی حرف زدم و کلی احساس شخصیت و خودباوری کردم. ممنونم.

(کامبیز پیرداغی/ سوم دبستان)

 

ما خیلی توافق را دوست دارم. دیروز که با مسعود نشسته بودیم کنار جوب و نوشمک می‌خوردیم –آقا اجازه! مسعود یکسال از ما بزرگتر است و سوم دبستان است و از ما خیلی بیشتر درباره توافق چیز می‌داند- او گفت که اگر توافق بشود مشق‌ها خودشان نوشته می‌شوند. او گفت بعد از توافق بچه‌ها می‌توانند لای انگشت معلمها خودکار بگذارند. او گفت بعد از توافق فقط شنبه‌ها می‌رویم مدرسه و فقط هم زنگ ورزش داریم. او گفت بعد از توافق اگر به آقا فلافلی بگوییم نان اضافه بگذار فحش نمی‌دهد. او گفت بعد از توافق به همه بچه‌ها یک لاستیک دوچرخه می‌دهند که بدوند و با چوب آن را بچرخانند. آقا اجازه! مسعود خیلی چیزها درباره فواید توافق می‌داند. ما مسعود را خیلی دوست داریم. ما توافق را هم خیلی دوست داریم.

(سیامک بی‌طرف/ دوم دبستان)

  • م.ر سیخونکچی

بدآموزی های پخش مشروح کمسیون برجام!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ | ۱ نظر

۱

میگن یه بچه‌ی پولداری بود، باباش و مامانش همه جوره دستش رو باز گذاشتن، پول ریختن به پاش، امکانات ریختن، مدرسه خوب بردنش، براش معلم خصوصی گرفتن و خلاصه هیچی براش کم نذاشتن. اونم هی میگفت اگر فلان چیز رو برام بخرید یا فلان کار رو بکنید عوضش تو آینده باعث افتخارتون میشم. بابا ننه هه هم گوش میدادن. اقا زد و ده دوازده سال بعد پسره شد یه معتاد عملی و یه بار تو نشءگی زد چهار نفر رو کشت. یه روز تو ساعت ملاقات زندان باباش بهش گفت اینهمه امکانات و پول رو ریختم به پات آخرش شدی یه عملی قاتل، مگه قرار نبود برامون افتخار کسب کنی؟!

پسره میدونی چی جواب داد؟ گفت ببین اگر این کارا رو نکرده بودی چقدر آدم ناجورتری شد بودم!

میگن باباهه از ملاقات که اومد بیرون رفت جلوی صدا و سیما خودش رو در اعتراض به بداموزی های پخش جلسات کمسیون برجام آتش زد!

 

۲

میگن یه ناظم مدرسه ابتدایی بود که هر چی سر صف به بچه‌ها می‌گفت ساکت، کسی گوش نمی‌کرد. این هرچقدر داد می‌زد، تهدید می‌کرد، خواهش می‌کرد، می‌گفت هر کی ساکت نشه باید پدرش رو فردا بیاره مدرسه، بچه‌ها انگار نه انگار.

یه روز که ناظم نشسته بود توی دفتر مدرسه و زانوهاش رو بغل کرده بود و گریه می‌کرد، یکی از بچه های دوم دبستان اومد دست گذاشت روی شونه‌های ناظم و گفت: گریه نکن مرد! این بچه‌ها از وقتی جلسات کمسیون برجام رو دیدن دیگه فهمیدن که وسط حرف همدیگه پریدن و جیغ و داد کردن و به حرف ناظم گوش ندادن کار بدی نیست!

میگن ناظم فردای اون روز رفته جلوی صدا و سیما خودش رو در اعتراض به محدودیت سنی نداشتن دیدن کمسیون برجام آتش زده!

 

۳

میگن یه بنده خدایی بود که یکی که تو جلسات برجام حضور داره رو بهترین گزینه برای ریاست جمهوری می‌دونست. بعد از دیدن چند جلسه از این جلسات رفت خودش رو جلوی صدا و سیما آتش نزد چون اعتقاد داشت خودکشی حرومه!

 

۴

 میگن ساکنین واحدهای یه آپارتمان به یه نفر گفتن نامزد مدیریت ساختمون نمیشی؟

گفت از کجا معلوم رای بیارم؟

گفتن یه کاری میکنیم رای بیاری.

گفت چطوری؟

گفتن کاری نداره که، به آقا بهروز نعمتی نماینده اسدآباد میگیم تو رو هم با خودش ببره تو کمسیون، هی بپر وسط حرف بقیه و داد و بیداد کن، معروف میشی مردم هم فکر میکنن چه آدم فعالی هستی، بهت رای میدن!

میگن این بنده خدا هم رفت جلوی صدا و سیاما آتیش روشن کرد سی چهل تا بلال پخت داد به مسئولان صدا و سیما تا صحنه‌های داد زدنش رو نشون بدن بلکه مردم فکر کنن چقدر آدم فعالی هست بهش رای بدن!

 

پ.ن: هنگام نوشتن این مطلب خبری منتشر شد مبنی بر اینکه ریاست مجلس شورای اسلامی از ادامه پخش مشروح جلسات آتی کمسیون برجام از تلویزیون جلوگیری کرده.

  • م.ر سیخونکچی

جدول برنامه‌های سفارت انگلیس بعد از بازگشایی!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ | ۲ نظر

«به میمنت و مبارکی؛ نه چک زدیم نه چونه، روباه اومد تو لونه! از امروز دیگه پولهایی که انگلیسی‌های عزیز تو کشورهای ترکیه و ارمنستان و امارات خرج جاسوسی از ایران میکردند، مستقیما تو خود ایران هزینه میشه و با این چند هزار دلار ارزآوری، در کنار اون چند هزار دلاری که بابت توافق آزاد شده بعلاوه ۳۰۰ دلاری که جان کری دستی به عباس عراقچی داده است، انشاالله مشکلات مملکت یکی پس از دیگری حل می‌شود. روباه پیر...»

 

آقا بس کنید تو رو خدا! انقدر تهمت نزنید، آخه مگه شما تنهایی لیلا نمی‌بینید؟! چرا مردم رو قضاوت می‌کنید؟! چرا پشت سر یک ملت با چند هزار سال تاریخ -گیرم حالا چند صد سالش هم تاریخ استعمار باشه- انقدر حرف میزنید؟ بابا باور کنید انگلیسی‌ها هم آدم هستند، عوض می‌شوند، تغییر سیاست می‌دهند. باور کنید اینها دیگر آن روباه پیر سابق نیستند، فوق فوقش خیلی که زحمت بکشند بتوانند یک مارمولک میانسال باشند! بله پس چی؟! اثرات توافق است! آن توافقی که ابرها را بردارد از آنطرف دنیا یکهو بیاورد و انقدر ببارد که سیل بیاید، حتما می‌تواند انگلیسی‌ها را هم عوض کند. 

 

خلاصه آنکه انقدر پشت سر این بدبختها حرف نزنید، آنها می‌آیند که خدمت کنند. دیگر خبری هم از جاسوسی و فتنه انگیزی نیست. انقدر هم به دولت گیر ندهید که بدون معذرت خواهی انگلیسی‌ها آنها را راه داده است به کشور. اگر باور نمیکنید بروید به سایت وزارت خارجه خودمان و کنار همانجایی که ترجمه برجام گذاشته شده، جدول برنامه هفتگی سفارت انگلستان را ببینید. دیگر حرف حسابتان چیست؟!


  • م.ر سیخونکچی

چند وقت پیش آقای صادق زیباکلام نامه‌ای به سفیر سوئد در ایران نوشتند و از او خواستند که جایزه صلح نوبل به علی مطهری تعلق بگیرد، حال آنکه جایزه صلح نوبل ربطی به سوئد ندارد و در نروژ داده می‌شود. همین چند روز پیش هم باز یک نامه به شهردار تهران نوشتند و از نصب بیلبوردهای ضد فرانسوی در سطح شهر انتقاد کردند، در حالی که معلوم شد اصلاً بیلبوردی در کار نبوده است. با توجه به اینکه در نامه اول اصل چیز-یعنی جایزه نوبل- وجود داشت اما مخاطب نامه اشتباه شده بود، اما در نامه دوم همان اصل چیز –یعنی بیلبورد- هم از اساس وجود نداشته است، به نظر می‌رسد با همین شیب ملایم نامه بعدی آقای زیباکلام هم در اصل چیز و هم در مخاطب نامه و هم در چیزهای دیگر کلاً اشتباهی باشد و چیزی در بیاید مانند:

 

جناب آقای فدریکو باتیستوتا

سفیر سابق ایالات متحده ژاپن در انجمن ذرت‌کاران شرق مرکز

با سلام

همانطور که مستحضرید قریب بیست سال است که شیر آب حمام خانه ما چکه می‌کند و در این مدت سهمیه کشورهای آسیایی در جام جهانی به زور به عدد چهار و نیم رسیده است. و این در حالی است که اگزوز خاور علی رغم همه پیش‌بینی‌های سازمان هواشناسی روزی سه بار، قبل از غذا یک عدد بصورت آب‌پز در کشورهای آمریکایی جنوبی کشت می‌گردد. علی ای حال هیچکدام از نمایندگان مجلس شورای اسلامی نسبت به کاهش تعداد قرقاول‌های شاخدار در بازار تهران اعتراض نکرده و حتی یکی از اساتید دانشگاه در حضور شخص بنده سه بار یک لباس را پرو کرد و آخر هم نخرید که می‌توان گفت آنچه اقتصاد ایران را رنج می‌دهد مسائلی از همین دست گوسفند شده کیلویی ۲۹ هزار تومان آنهم نه لخت، بلکه با چربی بالایی که بیش از ۳۰ درصد مردم جهان از آن رنج برده و جزو چاق‌ها چه گناهی کرده‌اند که در صندلی‌های باریک می‌نی بوس آن هم در وسط خیابان؟ بوس در جلوی چشم مردم؟

بله جناب کامبیز آنتوانی

امروز جهان در شرایط سختی به سر می‌زند که این ضربات قطعا موجب سرشکستگی پدران بیکار در برابر اعضای خانواده نرم‌تنان است که محل زندگی آن در سواحل شرقی رشته کوه‌های آلپ قبلا لااقل یک مدرسه داشت که خود ما در کارتون‌ها می‌دیدیم اما هم اکنون همه کارتون‌ها را به اسم اینکه از جنس کاغذ هستند و برای تولیدشان باید درخت قطع شود ممنوع کرده‌اند که واقعا از اینهمه ممنوعیت و خفقان اجتماعی باید به کجا پناه ببریم؟

جناب وزیر

آیا وقت آن نرسیده که از پیله بیرون آمده و بصورت پروانه‌ای زیبا بال گشوده و پرواز می‌کند اما متاسفانه این پرواز را پایان خوبی در پیش نیست چرا که تحریم‌ها باعث فرسودگی ناوگان هواپیمایی شده و تک تک سرنشینان در برابر خواب آلودگی راننده مسئول هستند و آیا ما روشنفکران اجازه داریم که چشم بر این کوتاهی‌ها بسته و موفقیت‌های روز افزون کریس رونالدو را به پای برادرش گریس که با اینکه فقط یک سرکش بیشتر دارد موجب روانی انواع سگ‌دست و میل‌ لنگ می‌زند و چه خوش گفت حافظ کرمانی که هرچه سنگ است پیش پای لنگ است.

لذا در پایان از شما، مدیر محترم تقتضا دارم با درخواست مساعده بنده موافقت کنید.

با تشکر

سعید زیباکلام برادرم است، خودم صادق هستم

  • م.ر سیخونکچی