طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۲۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

بمب آزادی

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ب.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

پس کو تدبیرش؟!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۲۱ ب.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

حیـف! یعنی واقعاً آوای باران تمام شد؟

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ق.ظ | ۱۴ نظر

اگرچه باورش سخت بود اما مجموعه آوای باران هم بالاخره تمام شد! کشدار شدن این مجموعه در قسمتهای انتهایی انقدر توی ذوق میزد که برخی از بینندگان تلویزیون دچار شبهه شده بودند که نکند کار ساخت مصلای تهران زودتر از این مجموعه تمام شود! اما به لطف خدا عوامل آوای باران بالاخره شیر آب را بستند و مردم را خلاص کردند. این از خود گذشتگی در حالی بود که می‌شد سریال را حالا حالاها ادامه داد. برای اینکه هم ثابت کنیم حرف مفت نمیزنیم و هم اینکه به برنامه سازان تلویزیون یاد بدهیم چطور بیش از اینی که بلد هستند، در تولیداتشان آب ببندند، بصورت خیلی خلاصه قسمتهای بعدی این مجموعه را که می‌توانست ساخته شود شرح می‌دهیم.


قسمت پنجاه و هشتم
شکیب: باید یه میلیارد دیگه بسلفی مهندس جون!
نادر: مگه قرار نبود دست از سرم برداری؟
شکیب: حالا همینه که هست. میدی یا دختره رو ول کنم؟
نادر: باشه، میدم.


قسمت شصت و دوم
باران به میله های پنجره آویزان شده و فریاد می‌زند
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!


قسمت هفتادم
باران همچنان به میله‌های پنجره آویزون شده و داد میزند 
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!
باران که به خاطر هشت قسمت آویزان بودن از میله‌ها دستهایش تاول زده، برای لحظه‌ای دست هایش را از میله ها جدا کرده و درون آنها فوت می‌کند. دوباره به میله ها چنگ زده و باز بابایی جونش را صدا می‌کند!


 قسمت هشتاد و هفتم
شکیب: مهندس جون باید دو میلیارد دیگه اِخ کنی بیاد!
نادر: مردک عوضی... چرا دست از سرم بر نمیداری؟
شکیب: خداوکیلی من هم از کار و زندگی افتادم! اما چی کار کنم که کارگردان گفته تا همه دار و ندارت رو نگرفتم ولت نکن! حالا پول رو میدی یا دختره رو ول کنم تو خیابون!
نادر: میدم بابا!


 قسمت صد و یازدهم
باران همچنان به میله ها چنگ زده است که ناگهان می بیند گل‌پری آمده تا او را آزاد کند اما همینکه در باز می شود شکیب از پشت با گلوله می زند و او را می کشد و باران دوباره می رود سراغ پنجره و از میله هایش آویزان می شود!


 قسمت صد و بیست و ششم
شکیب: مهندس جون باید 5 میلیارد دیگه بدی؟
نادر: ای تف تو روت! چقدر تو پررویی مرد!  من 5میلیارد از کجا بیارم؟
شکیب: من نمیدونم این مشکل توئه.
نادر: مثل اینکه فیلمنامه رو درست و حسابی نخوندی، طبق فیلمنامه من کلاً 3میلیارد دیگه پول واسم مونده.
شکیب: فوتینا! دیشب با نویسنده نشستیم فیلمنامه رو تغییر دادیم. الان هشت میلیارد تو حسابته برو چک کن!


 قسمت صد و پنجاه و هشتم
آفرین می‌آید و در را برای باران باز میکند تا فرار کند.
آفرین: بیا برو خونتون دختره چشم سفید! بیا برو بلکه این ماجرا تموم بشه ما هم به زندگیمون برسیم. بیا برو انقدر من پا به ماه رو حرص نده!
در همین موقع شکیب از پشت سر آمده و با شلیک گلوله حتی زنش را هم میکشد! باران دوباره میرود تا برای حداقل هفده قسمت دیگر از گشت پنجره بابایی جونش را صدا بزند!


 قسمت صد و نود و سوم
شکیب: مهندس جون بازم باید پول بدی!
نادر: بابا ندارم، به خدا ندارم، بدبختم کردید، ندارم...
شکیب: من این حرفا حالیم نیست. کارگردان گفته تا پول ندی این سکانس تموم نمیشه، حالا خود دانی!
نادر: بابا برو از طرف من به اون کارگردان بگو تلویزیون بابت هر دقیقه چقدر بهت میده؟ سه میلیون تومن؟ چهار میلیون تومن؟ پنج میلیون تومن؟ نه دیگه، چقدر میده؟ من دو برابرش رو میدم اما دست از سر من برداره انقدر کش نده این سریال رو بزاره برم به زندگیم برسم. بخدا کاری کردید که به همون پادویی دایی طاها راضی شدم! عجب غلطی کردیم کلاه برداری کردیم ها!


 قسمت دویست و بیست و پنجم
شکیب پشت درختها کمین کرده تا اگر کسی خواست بیاید و باران را نجات بدهد، با شلیک گلوله او را بکشد و حداقل برای بیست قسمت دیگر موجبات طول کشیدن سریال را فراهم کند. اما کسی نیست. شکیب بی حوصله- بعد از هشت قسمت- از پشت درخت ها بیرون آمده و شاکی رو به دوربین و خطاب به کارگردان می گوید:
شکیب: بابا مرد حسابی دیگه کسی نمونده که بخواد بیاد باران رو نجات بده، نکنه انتظار داری آصف بیاد.
کارگردان از پشت دوربین کلید در را برای باران پرت می کند و وقتی باران بیرون می‌آید شکیب می زند او را هم می کشد. بعد از آنجا که مجموعه باید پیام اخلاقی داشته باشد، خود کارگردان هم می پرد جلوی دوربین و می زند شکسیب را میکشد تا همه بفهمند اینجور کارها آخر و عاقبت ندارد.
در اینجا سریال تمام میشود ولی در لحظه آخر مرضیه میپرد جلوی دوربین.

مرضیه(لطفا با همان لهجه مضحک مرضیه بخوانید): آخ جون... این بد مصب هم تمام شد، حالا بعد از بیست سال انتظار من و طاها میتونیم بریم ازدواج کنیم!

  • م.ر سیخونکچی

بعد از کارگران معدن!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۲۶ ق.ظ | ۲ نظر

اگرچه نظرات مختلفی وجود دارد و موسسات گوناگون رده بندی های متفاوتی ارائه داده‌اند، اما به نظر من بعد از کار کردن در معدن، سخت ترین کار دنیا توجیه و ماست مالی کردن سخنان آقای علی مطهری است! از همینجا و از طرف خود و همه اقوام و آشنایانی که از راههای دور و نزدیک تشریف آورده‌اند، از همه عزیزانی که این وظیفه خطیر را بعهده گرفته‌اند قدردانی و تشکر کرده و امیدواریم در انجام امور محوله خداوند به آنها صبر عطا بفرماید!

  • م.ر سیخونکچی

فیلترشکن در جلسه خواستگاری

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ب.ظ | ۱۱ نظر
مادر عروس: بعله... خیلی خوش آمدید...
زن داداش داماد: بله دیگه... از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است.
مادر عروس: بله خوش‌تر است!
زن داداش داماد: بعله با اجازه بزرگ‌ترها بریم سر اصل بحث.
پدر عروس: خواهش می‌کنم، بفرمایید!
زن داداش داماد: پس لطف می‌کنید رمزwifiتون رو بگید؟
پدر عروس: خواهش می‌کنم، کیانوش!... کیانوش!.. اون رمز چی بود؟
کیانوش(برادر عروس): بیست و دو نسرین ضد دبلیو آسمان آلفا ایکس بزرگ کامبیز!
زن داداش داماد: خیلی ممنون، ببخشیدها! ولی تو این دوره زمونه دیگه اینترنت جزو زندگی همه شده.
مادر عروس: بله دیگه...
پدر عروس: خب ببخشید! آقا داماد چه کاره هستن؟
پدر داماد: راستش ایشون...
مادر داماد: وا! غلامی! بذار خودش بگه، مگه پسرم زبون نداره؟
پدر داماد با خنده‌ای که حاکی از کنف شدن دارد: بله خب خودش بگه بهتره...
همه بر می‌گردند و داماد را نگاه می‌کنند و در انتظار سخن گفتن او می‌مانند، ولی داماد حرفی نمی‌زند.
پدر داماد: هوی پسر... هوی!
داماد همچنان به کار خودش مشغول است. پدر داماد دستش را دراز می‌کند و پس‌گردنی محکمی به پسرش می‌زند. داماد سراسیمه سر بلند می‌کند.
داماد: بله... چی شده؟
مادر داماد: آقا پرسیدند شغل شما چیه؟
داماد: من... بله.... خب.. راستش.. من...
صدایی از موبایل داماد بلد می‌شود.
داماد: ببخشید یه لحظه من ببینم این چی میگه!
چند دقیقه بعد داماد بلند می‌زند زیر خنده!
مادر داماد: وا! چی شد مادر؟
داماد: عجب آدم کولیه این آتوسا! چه جک‌هایی تعریف می‌کنه پدر سوخته!
پدر عروس: آتوسا دیگه کی تشریف دارند؟
داماد: یکی از فرندامه، یعنی تو کل گروه یه دونه‌س لا مصب! خیلی کوله!
مادر داماد برای عوض کردن بحث وارد می‌شود.
مادر داماد: بله خب... بگذریم... این عروس خوشگل ما نمی‌خواد چایی بیاره، گلومون خشک شد بخدا.
مادر عروس: بله.... نسرین... نسرین جان، مادر یه سینی چای بیار.
چند دقیقه می‌گذرد و خبری از چای نمی‎شود.
مادر عروس: نسرین خانوم.. دختر گلم! چای بیار مادر جان.
باز هم خبری نمی‌شود. مادر عروس گوشی موبایلش را از روی میز برمی‌دارد و در حین زدن دکمه‌های آن می‌گوید.
مادر عروس: فکر کنم حواسش نیست. الان می‌رم تو ویچت می‌گم بیاره!
چند دقیقه بعد نسرین با سینی چای در حالی که سینی را در یک دست گرفته و با دست دیگر در حال ور رفتن با موبایلش است، سر می‌رسد.
مادر عروس: مادر جون، نریزه یه وقت؟ دو دستی بگیر خب.
عروس ایشه‌ای می‌پراند و سینی را می‌دهد دست کیانوش.
عروس: کیانوش بگیر این چایی رو بچرخون بخورن ببینم این کامبیز دوباره چه مرگشه؟!
مادر داماد: چشمم روشن... کامبیز دیگه کیه؟
کیانوش: همسایه‌مونه... پسر خوبیه... خیلی چشم پاکه!
زن داداش داماد: آره... ایناهاش... منم تو ویچت پیداش کردم... خیلی باحاله!
برادر داماد چپ چپ به زنش نگاه می‌کند.
زن داداش داماد: خب تو ویچت هست، به من چه!
صدای دینگی از گوشی مادر داماد بلند می‌شود. او با غیظ گوشی را در می‌آورد و چند دقیقه بعد رو می‌کند به کیانوش.
مادر داماد: پسرم فیلترشکن داری؟!
کیانوش: بله، بلوتوثتون رو روشن کنید.
مادر داماد: قربون دستت پسرم... بچه‌های گروه روش پخت یه غذای تایلندی رو می‌خوان، باید برم از یه سایت تایلندی بردارم. تایلند هم که می‌دونید نه که چیزه! معمولاً سایتاش فیلتره!
مادر عروس: چه جالب، اسم گروهتون چیه خانوم جون؟
مادر داماد: میترا آشپزی!
مادر عروس: تو رو خدا! اتفاقاً من هم عضوم، ندیدم شما رو اون تو...
مادر داماد: آخه من با اسم خودم نیستم، اکانتم فیکه!
مادر عروس: چه جالب، با چه اسمی هستید؟
مادر داماد: سوزی!
پدر عروس که داشت چایی را سر می‌کشید یک دفعه سرفه کرده و کلی چای می‌پاشد روی میز! کیانوش می‌دود و محکم می‌زند پشت پدرش تا سرفه هایش قطع شود.
پدر عروس: سوزی؟!
مادر داماد: شاهین؟!

مادر عروس جیغ می‌کشد!
  • م.ر سیخونکچی

خدا 4 سال بعد رو به خیر کنه!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۱۹ ب.ظ | ۲۳ نظر

قبل از انتخابات: شما خوبی، خانواده خوبن؟ فداتون بشم، قربون این ملت سرافراز و عزیز برم، چقدر شما ماهید، چقدر شما گلید، من خاک پای شمام، من نوکر شمام، شما اصلا بیا بزن تو گوش من... بیا بزن... جون من بیا بزن، نه آقا تا نزنی اصلا از جام تکون نمیخورم، بیا بزن...


دو ماه بعد: خدایا از استبداد رای و بستن دهان منتقدان به تو پناه میبرم.


هشت ماه بعد: منتقدان ژنو یک عده معدود کم سواد هستند.


یک سال بعد: یه عده آدم بو گندو‌ی پیف پیفو دارن از ما انتقاد میکنن.


دو سال بعد: هوی... دهنت رو ببند عوضی! میدونی از کی داری انتقاد میکنی؟!


دو سال و نیم بعد: تو (...) میخوری انتقاد میکنی، مگه اینجا خونه باباته الدنگ؟! فکر کردی چون حقوقدانم جوابت رو نمیدم؟


سه سال بعد: من دهن تو رو سرویس میکنم...


سه سال و 11 ماه بعد: هر کی به من انتقاد کرده مادر فلانه! با توام... آره با توام ازگل عوضی! 


سه سال و 11 ماه و 28 روز بعد: من فداتون بشم! قربونتون برم، ملت نجیب و عزیز ایران... حال و احوال دهنتون چطوره؟!...

  • م.ر سیخونکچی

تکریم با بیل!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۴۴ ق.ظ | ۱ نظر
  • م.ر سیخونکچی

سرما، صف، زنبیل و... مردم را اینطور تکریم می‌کنند!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ | ۱۵ نظر

تقدیم به همه دلیرمردانی که در این چند ماه تلاش کردند تا ملت همیشه در صحنه ایران با آغاز دهه فجر یکبار دیگر لذت تکریم را بچشند و با ایستادن در صف یاد روزهای حماسه دهه شصت در ذهنشان زنده شود. تا باد چنین بادا!
 
1
 
- آقا ببخشید!
 
- جونم؟
 
- همینجا مردم رو تکریم می‌کنند؟!
 
- بله عزیزم، شما هم اومدی تکریم بشی؟
 
- بله دیگه... یه چند وقتی بود تکریم نشده بودم، الان در پوست خودم نمی‌گنجم!
 
...
 
- کجا پس عمو؟ چی شد؟
 
- دارم میرم تکریم بشم دیگه.
 
- نه بابا! دیر اومدی زود هم میخوای تکریم بشی بری؟ زرشک!
 
- چطور مگه؟ نکنه تکریم تموم شده؟
 
- نه عزیزم، مگه صف رو نمیبینی؟ برو وایسا ته صف... ما هم میخوایم تکریم بشیم ها!
 
- ئه!...مگه واسه تکریم هم باید تو صف وایسیم؟
 
- پس چی، اصلا خود این صف اصل تکریمه! اون تخم مرغ و برنج بهونه اس، اصل تکریم همین تو صف موندن تو این سرماس!
 
- آهان...!
 
 
2
 
 
- آقا دو تا از این تکریم‌های ما افتاد شکست!
 
- جان؟ چی افتاد شکست؟!
 
- دو تا از این تکریم ها دیگه، این تکریم بیضوی شکل‌ها... شما چی میگین؟ ئه.... آهان شما میگین تخم مرغ!!
 
- آهان! خب حالا چی کار کنم؟
 
- من چه میدونم. شما اینجا مسئول تکریم مردمی، از من میپرسی؟
 
- خب باید حواست باشه نیفته دیگه. من که نمیتونم حواسم به تکریم همه مردم باشه!
 
- من حواسم باشه یا شما؟ شما باید مردم رو یه جور تکریم کنید که شکستنی نباشه! حالا من این یه شونه تکریم رو ببرم خونه زن و بچه نمیگن چرا تکریمت ناقصه؟ من جوابشون رو چی بدم؟
 
- چه میدونم والّا... ببین کسی تکریم اضافه نداره بهت قرض بده!
 
...
 
- آقا اگر کسی هست که دو تا دونه اضافی تکریم شده باشه لطف کنه بده به من، بخدا واسه مریض میخوام!!!
 
- بیا آقاجون... من از صبح تا حالا زیر این برف و تو این سرما بیشتر از بقیه تکریم شدم. بیا این دو تا تکریم رو بگیر ببر!
  
 
3
 
- آقا لطف کن او کرامت من سرخ کردنی باشه!
 
- سرخ کردنی ندارم، ساده‌اس!
 
- ای بابا... این چه وضعیه آخه.... ما گفتیم بعد از هشت سال که کرامت انسانیمون نادیده گرفته شده بود، حالا همزمان با بازیابی عزت در عرصه بین الملل لااقل این اجازه رو داریم که نوع کرامتمون رو خودمون انتخاب کنیم!
 
- آقا حرف سیاسی نزن... بیا این دو تا بطری  روغن رو بگیر برو حالش رو ببر!
 
- بابا لااقل یکیش رو سرخ کردنی بده!
 
 
4
 
- کجا آقا جون؟
 
- اومدم تکریم بشم.
 
- برو پی کارت بابا...
 
- چرا؟ مگه من چمه؟!
 
- چت نیست؟ فکر کردی اینجا هم گداپروری میکنن که با این سر و وضع راه افتادی بیای تکریم بشی؟ اون ممه رو... ببخشید اون یارانه نقدی رو که باهاش گداپروری میکردن لولو برد! اینجا مخصوص آدمای دارای کرامت انسانیه!
 
- یعنی ما نیستیم دیگه؟
 
- نه که نیستی. نه از سرما میلرزی، نه روی لباست رد بارون و برفه، دیشب هم که ندیدم تو صف وایساده باشی، اگر شایسته تکریم بودی یکی از این نشونه ها رو حداقل داشتی؟
 
- عجب!
 
...
 
- حالا کجا میری؟ بیا برو تو شاید دو بسته تکریم 800 گرمی مونده باشه بهت بدن!
 
- نه پدر جان، دارم میرم پیام 24 خرداد رو درک کنم!
  • م.ر سیخونکچی

شیب؟... بام؟!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ق.ظ | ۳ نظر

رئیس‌جمهور روحانی: شیب تندی در افزایش قیمت برخی کالاها مثل بنزین خواهیم داشت.

برای پی بردن به واکنش مردم بعد از شنیدن این جمله به این لینک رفته و ماجرا را تصویری ببینید!!!


  • م.ر سیخونکچی

نشست شصت شصت در ژنو!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۲ ق.ظ | ۰ نظر

هفته ای که گذشت در کنار هزاران جلسه مهم کاری و غیرکاری برگزار شده در ایران و جهان! یک جلسه خیلی مهم دیگر نیز با حضور طیفی از سران کشورهای همواره مهم جهان و کشورهای در حال حاضر مهم جهان و بدون حضور کشور مزاحم جهان یعنی ایران در ژنو برگزار شد که خلاصه ای از صورت جلسه این نشست خدمتتان ترجمه می گردد.

موضوع نشست: بشار اسد!
تاریخ نشست: ژانویه 2014
حاضرین نشست: اعضای ثابت به علاوه اعضای متغیر!
مدعوین نشست: برزیل، شیلی، تایلند، ملبورن! و منچستریونایتد...
غائبین نشست: آنهایی که می بایست باشند، بودند!
مدیر نشست: لوران کری مون! 
نتیجه نشست: شصت شصت!
خلاصه اهمّ نظرات نشست:
بان کی مون خطاب به حاضرین: موضوع نشست امروز ما حل بحران سوریه یا همان بشار اسد است. بحث را از کدام طرف شروع کنیم؟ از بزرگترهای مجلس شروع می کنیم! جان! تو بگو!
جان کری وزیر خارجه آمریکا: با مطالعات عمیقی که بنده مدت هاست بر روی مسئله سوریه انجام داده ام و مشاوره های متعددی که با کارشناسان مطرح مسائل خاورمیانه مانند دکتر اوباما، دکتر پرز، دکتر نتانیاهو و دکتر محسن سازگارا! صورت داده ام به نظر می رسد تنها راه حل خروج از بحران سوریه برکناری اسد از قدرت و برگزاری بلافاصله دادگاه محاکمه وی می باشد. اسد باید برود...
لوران فابیوس وزیر خارجه فرانسه: بنده هم با نظر همکار عزیزم آقای کری موافقم و در تکمیل بحث ایشان باید به این نکته هم اشاره کنم که شاید در ذهن بعضی از شما این پرسش مطرح شده است که برای انتخاب جایگزین اسد چه باید کرد؟ راه حل عقلانی و دموکراتیک این مساله نیز توسط ما تعیین شده است. برگزاری یک انتخابات تخصصی در چهار کشور آمریکا، فرانسه، انگلیس و عربستان! یعنی جمعی از متخصصان و کارشناسان داخلی و خارجی موجود در این کشورها دور هم جمع می شوند و با برگزاری یک انتخابات سالم و بانشاط، جایگزین اسد را تعیین و به جهان ابلاغ می کنند!
احمد الجریا نماینده ائتلاف مخالفان سوری: سخن گفتن بنده نزد بزرگان حاضر در این جلسه کمال بی احترامی نسبت به شأن این عزیزان است و بنده فقط از طرف خودم و سایر مخالفان نظام حاکم در سوریه که در خارج از مرزهای این کشور زندگی می کنند از شما به خاطر دعوتم در این نشست کمال تشکر را خواستارم! حرفی ندارم جز تشکر و آرزویی ندارم جز برکناری اسد! ممنونم!
لاوروف وزیر خارجه روسیه: بنده به دلیل عدم حضور ایران در اینجا، این نشست را به رسمیت نمی شناسم و فقط می گویم برای همه شما متأسفم که بدون ایران جلسه برگزار می کنید! خاک برسرتان!
ولیدالمعلم وزیر خارجه سوریه: با عرض سلام خدمت حضار...
بان کی مون: لطفا سریعتر... وقت نداریم اصلا!
المعلم: آقای به ظاهر رئیس! من که هنوز حرفی نزدم. موضوع نشست من و کشورم هستیم و من باید به شما و دوستان نیویورک نشینتان بگویم که در سوریه چه خبر است! جناب کری! شما و گنده تر از شما هم حق تصمیم گرفتن در مورد سرنوشت ملت سوریه را ندارید. بشار اسد هیچ جا نخواهد رفت!
بان کی مون: لطفا از عبارات تند و اعصاب خرد کن استفاده نکنید دوست من! دو دقیقه وقت دارید!
المعلم: ما هیچ رابطه دوستی با هم نداشتیم و نداریم! شما جای پسر من هستید! من بیست دقیقه دیگه صحبتم را تمام خواهم کرد.
بان کی مون(با عصبانیت): لعنت بر شیطان...
المعلم:  بشمار!
بان کی مون: میکروفنش را قطع کنید!
.
المعلم: ... این تروریسم که اکنون در سوریه خون مردم را می ریزد به زودی گریبان کشورهای شما را نیز خواهد گرفت. تاکید می کنم که بشار اسد از قدرت کناره گیری نخواهد کرد تا کور شود هرآنکه نتواند دید. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته! 


ابوالفضل اقبالی

  • م.ر سیخونکچی