طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

سریال سازی برای محرم با طعم فتنه!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۲ ق.ظ | ۰ نظر

 امیرحسین مانیان: در خبرها آمده بود که یکی از کارگردانان سینما کهع فیلمی در حمایت از فتنه ساخته بود، قرار است با دوراندیشی مدیران سیما، سریالی مناسبتی برای محرم بسازد. اگر این اتفاق بیفتد، آنچه در ادامه می‌خوانید، می‌تواند بخشی از فیلمنامه سریال مذکور باشد. همراه این گزیده فیلمنامه، یک عدد کلاه برای بالاتر گذاشتن، به مدیرران خدوم و انقلابی رسانه ملی تقدیم می‌شود:

 

زمان و فضای وقوع داستان: ایام عزاداری محرم، یکی از محله های قدیمی تهران

قسمت اول:

[سکانس 1، گوشه خلوتی از یکی از پارکهای تهران]

 دختر و پسری زانوی غم به بغل گرفته در کنار هم نشسته اند. (توضیح: با رعایت فاصله قانونی مندرج در اساسنامه سیما، بند 17، تبصره 6)

دختر: آخه ما تا کی باید تو این وضعیت بمونیم؟

پسر: میگی من چیکار کنم؟ کم التماس بابای خودمو داداش تو رو کردم؟!

-           من نمیدونم!، اصلاً من دیگه خودمو میکشم؛ لااقل هردومون از این سرگردونی راحت بشیم.

[پسر غیرتی می شود]

-          پاشو بریم! این دفعه تکلیفمونو روشن می کنم.

[سکانس 2، یکی از محلات قدیمی تهران]

 عده ای مشغول نصب پرچم و علم عزاداری بر در و دیوار عزاخانه هیئت هستند. صاحب عزاخانه، حاج رضا _پیرمردی ریش سفید، تسبیح در دست، چهره عبوس با بازی «محمد فیلی»(تصادفاً همان بازیگر نقش شمر در سریال مختار)_ آنها را در نصب و چینش راهنمایی می کند. دختر و پسر از سر کوچه وارد می شوند. حاج رضا لحظه ای مبهوت نگاهشان می کند. پسر جلو آمده، سلام می کند:

-          سلام آقاجون!

حاجی جواب نداده و تنها رو به یکی از جوانان هیئتی کرده و می گوید: «خوشا به غیرتت عباس آقا!»

جوان به خشم آمده دوان دوان به سمت دختر می دود. دستش را برای زدن دختر (خواهرش) بلند می کند. دختر از ترس به دیوار خورده و نقش زمین می‌شود.

[آهنگ غمگینی طنین انداز می شود]

پسر [اشک در چشم، التماس گونه]: آقاجون!!

[تصویر و صدای سیلی طنین انداز می شود؛ تسبیح پاره شده و دانه های آن (با تصویر آهسته) بر زمین پخش می شود]

قسمت سوم: [ابعاد پنهان زندگی پدر]

[سکانس3، دقایقی مانده به نماز ظهر]

حاجی در صف اول مسجد مشغول خواندن قرآن است، به او خبر میدهند زنی دم در مسجد با او کار دارد. زن جوانی کودک خردسال در دست سلام می کند.

-          سلام؛ چی شده اومدی اینجا؟

-          حاج آقا! امشب قراره واسه خواهرم خواستگار بیاد.

[حاجی سریعاً دست به جیب شده دو عدد تراول به زن می دهد؛ زن تشکر می کند.]

حاجی: پس قضیه شما چی شد؟ بالاخره از اون مردک معتاد طلاق گرفتی یا نه؟

[زن مِن مِن کنان]: میخوام بگیرم، ولی...،

- دیگه ولی و اما نداره! من که خیریه باز نکردم! فکر بچه هات باش، باید زیر سایه یه «مرد» بزرگ بشن.

-          ولی حالا که تو زندانه.

-          مسأله ای نیست! میگم بیارنش دادگاه! خودمم یه چیزی بهش میدم رضایتشو میگیرم.

-          باشه حاج آقا فردا میرم دادگاه.

-          پیش همونی برو که بهت معرفی کردم، میگم یه هفته ای طلاقتو بگیره. بعد محرم و صفرم انشاا... عقدت می کنم.

[زن جوان با چهره غم زده خداحافظی می کند]

حاج آقا: راستی! دیگه اینطرفا نیا! مردم حرف در میارن!.

قسمت ششم:

[سکانس 5، دختر و پسر در همان پارک]

دختر: آخه ما تا کی باید تو این وضعیت بمونیم؟

پسر: میگی من چیکار کنم؟ کم التماس بابای خودمو داداش تو رو کردم؟!

-          من نمیدونم!، اصلآ من دیگه خودمو میکشم؛ لااقل هردومون از این سرگردونی راحت بشیم.

 [پسر غیرتی می شود]

-          پاشو بریم!؛ این دفعه تکلیفمونو روشن می کنم.

[نا گهان صدای آژیر پلیس طنین انداز می شود!]

صدا از داخل بلندگو: گشت ارشاد صحبت میکنه؛ از پشت شمشادها بیایید بیرون! شما محاصره شدید.

[سکانس 7، بازداشتگاه کلانتری]

پسر در بازداشتگاه چند جوان را می بیند که به شدت کتک خورده اند. از یکی می پرسد: شمارو برای چی گرفتند؟

[جوان درحالیکه خون از 17 ناحیه اش می چکد]: برای دفاع از آزادی، اعتراض به قانون گریزی و تقلب و دیکتاتوری!

[ناگهان صدای جیغی طنین انداز می شود]

پسر: صدای چی بود؟

جوان زخمی: فکر کنم دارن به یه نفر تجاوز می کنن. (این بخش به طرز هوشمندانه ای توسط ممیزی همیشه در صحنه  صدا و سیما شناسایی و حذف می شود)

[سکانس 8، کلانتری]

حاجی وارد می شود. از دربان تا سروان همه به احترامش خم می شوند.

رئیس کلانتری: شما چرا قدم رنجه کردید حاج آقا! تماس میگرفتید بنده آقازاده رو با اسکورت می فرستادم خونه خدمتتون!

-          اومدم بگم یه کاری کنید این عشق از کله اش بیفته. اونقدر نگهش دارید و بزنیدش تا قدر عافیتو بفهمه

[رئیس، بهت زده]: چشم حاجی!

حاج آقا: راستی، شب بیایید مسجد، وامتون حاضره!

-          ممنون حاج آقا! خدا حفظتون کنه!

قسمت نهم:

[سکانس 12، همان پارک همیشگی!]

پسر اینبار تنها نشسته و تلفنی با دختر صحبت می کند.

دختر: آخه ما تا کی باید تو این وضعیت بمونیم؟

پسر: میگی من چیکار کنم؟ کم التماس بابای خودمو داداش تو رو کردم؟!

-          من نمیدونم!، اصلاً من دیگه خودمو میکشم؛ لااقل هردومون از این سرگردونی راحت بشیم.

 [پسر غیرتی می شود]

-          پاشو بریم! فردا تکلیفمونو روشن می کنم.

-          ولی فردا که عاشوراست!

-          فردا همه حسابامونو تسویه میکنیم!

قسمت دهم (پایانی)

[سکانس 19، خیابان]

دسته عزاداری با اسکورت پلیس در حال حرکت در خیابان است. حاجی، بعنوان قافله سالار در جلوی دسته حرکت می کند. ناگهان در روبروی خود (فاصله 100 متری) پسر و دختر را در کنار هم (با رعایت فاصله قانونی مندرج در اساسنامه سیما، بند 17، تبصره 6) می بیند که محکم و استوار در مسیر حرکت قافله ایستاده اند. با خشم اشاره ای به رئیس کلانتری می کند. او هم دو مأمور می فرستد. در همین لحظه همان جوان بازداشتگاه پشت سرشان می ایستد. و پس از او دوتا دوتا و چندتا چندتا نفرات پشت سرشان جمع می شوند. در مدت کمی جمعیتشان انبوه می شود. مأموران سرشان را پایین انداخته برمی گردند. صدای سوت و کف در جمعیت طنین انداز می شود.

(این بخش هم به همت معاونت پخش سیما با طنین شعار «یاحسین» جایگزین می گردد.)

  • م.ر سیخونکچی

تدبیر مطهری هستند، نماینده مجلس!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۱۲ ق.ظ | ۱ نظر

دکتر علی مطهری نماینده مردم تهران، ری و شمیرانات در مجلس شورای اسلامی درباره انتخاب نشدنش از سوی کمسیون فرهنگی برای عضویت در هیئت نظارت بر مطبوعات گفته: این کار خلاف قانون نبود، خلاف تدبیر بود.

به همین دلیل زین پس بجای علی مطهری بگوییم تدبیر مطهری چون فقط انتخاب ایشان مطابق تدبیر است ولاغیر.

گفتنی است تدبیر مطهری با همین استدلال قوی نگذاشت که انتخاب نماینده مجلس در هیئت نظارت بر اساس قانون برگزار شود.


  • م.ر سیخونکچی

شکم، غذا و دیگر هیچ!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۷ ق.ظ | ۵ نظر

مثل سنوات گذشته برادر باراک اوباما سفره افطاری انداختند و بخشی از مسلمانان آمریکا را بر سر خوان خود میهمان کردند. احتمالاً در حاشیه این افطاری گعده دوستانه‌ای هم تشکیل شده است که متن زیر گزارشی است از آنچه در آن جمع دوستانه گذشته است:


 نماینده قطر: جزاک الله خیرا یا اخی اوباما... خدا شما را از افطار دهندگان بهشتی قرار دهد.
 نماینده عربستان: نعم... نعم... خیلی ممنون... بسیار پذیرایی خوبی بود.
 نماینده داعش: هم پذیرایی خوب بود، هم پذیرایی کننده. خدا به این خدمه‌های شما برکت بدهد، اهل جهاد نیستند؟!!
 نماینده مصر: بعله.. بالاخره بعد از چند روز شنیدن اخبار جنگ و خونریزی یک لقمه راحت از گلویمان پایین رفت.
 نماینده اردن: بچه‌ها... بچه‌ها... دوباره شروع نکنید! یک امشب رو بذارید خوش باشیم. گور باباشون بذار... همدیگه رو بکشن!
 نماینده آیپک: چی؟ گور باباشون؟ منظورت هر دو طرف قضیه اس؟
 نماینده اردن(با دستپاچگی): نه... معلومه که نه... اسرائیل که داره از خودش دفاع مشروع میکنه! منظورم حماس و فلسطینی‌های نامرد هستن!
 نماینده آیپک: آهان!
 نماینده کویت: ولی میگم سیدی اوباما! اگر کاری میکردید این جنگ هم زودتر تمام شود خوب بود ها.
 نماینده عربستان: ها والّا! بالاخره هرچقدر هم ما همکاری کنیم اما طول کشیدن جنگ باعث میشود مردم ما هم بیدارتر شوند.
 اوباما: این از بی‌عرضگی شماست. وگرنه کاری میکردید که مردمتون هم با شما همراه بشن.
 نماینده مصر: بله... اتفاقا من دیروز که داشتم تصاویر تظاهرات مردم آمریکا علیه اسرائیل رو میدیدم با خودم گفتم باید از شما یاد بگیریم همراه کردن مردم رو!
 اوباما: اونا مشتی ساندیس خور بی‌سواد هستن! قاطبه مردم با ما هستن، ما بی‌شماریم!
 نماینده جنبش سبز: احسنت پرزیدنت! آفرین! این جمله شما نشون میده که ادبیات جنبش سبز فراگیر شده!
 اوباما: تو خفه شو بابا! یه چیزی علم کردیم به اسم جنبش سبز حالا خودمون موندیم توش!
 نماینده اردن: میگم چطوره نذاریم عکسهای کودکهای کشته شده تو غزه به بیرون درز کنه.
اوباما: نمیشه که... سخته.
 نماینده عربستان: میگم چطوره خب اسرائیل دیگه بچه‌ها و زنها رو نکشه.
 نماینده داعش: آره... زنها رو که نباید کشت، حیف نیست؟!
 نماینده آیپک: باز شما دو تا خرفت حرف زدید! مگه میشه زنها و بچه‌ها رو نکشت. پس یه دفعه بگید عقب نشینی کنیم دیگه!
 نماینده عربستان: حق با شماست. من عذر میخوام. حواسم نبود زنها و بچه‌ها برای شما تهدید امنیت ملی محسوب میشن!
 نمانیده آیپک: داری تیکه میندازی خپل؟
 نمانیده عریستان: من غلط بکنم! اصلا من دیگه حرف نمیزنم، غذا میخورم!
 اوباما: آره غذا بخور، هنوز دو سانت جا داری تا بترکی!
 نماینده قطر: میگم چطوره اصلاً همه خبرنگارها رو بکشیم، اینطوری دیگه خبرنگاری نیست که بخواد عکس منتشر کنه.
 نماینده آیپک: حرف بدی نیست ها.
 اوباما: میشه روش فکر کرد.
 نماینده قطر: ممنونم که از پیشنهاد من استقبال کردید!
نماینده یک کشور دوست و برادر: میگم آقایون حالا که بحث غزه تموم شد یه فکری هم به حال ما کنید، یه دو سه هزار دلار پول به ما میدید ما بریم تو کشورمون خرج کنیم!
 اوباما: تو حرف نزن!

  • م.ر سیخونکچی

دستگاه تبدیل شکم به غیرت رسید!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۰ ب.ظ | ۳ نظر
چند آگهی مناسبتی برای این روزهای غزه:

1

 دستگاه تبدیل شکم به غیرت رسید!
در کوتاهترین مدت بخشی از شکمهای خود را به غیرت تبدیل کنید
با ارسال رایگان به کشورهای حاشیه خلیج فارس و حومه


2
 آرامش اعصاب و روان خود را به ما بسپارید
تلویزیون‌های هوشمند رسید!
این تلویزیون با سانسور هوشمند تصاویر جنگ و خونریزی شما را از شر دیدن صحنه‌های متاثر کننده نجات می‌دهد
برای خرید عدد 666 را به واحد سمعی و بصری کوکاکولا پیامک کنید!


3
 آیا می‌دانید بز کوهی چند ناخن دارد؟
آیا میدانید سوسمارها در روز سالگرد ازدواجشان چه صدایی در می‌آورند؟!
آیا می‌دانیددر عمق هشتصد متری زمین سیب زمینی در چند صدم ثانیه سرخ می‌شود؟
آیا میدانید مادر زنِ پسر عمه‌ی داورِ بازی وسطی جام جهانی نیمرو را با نمک می‌خورد یا فلفل؟!
برای اینکه در دنیا از آخرین اخبار و اطلاعات عقب نمانید با ما همراه باشید
هر پیامک رایگان تازه یه پولی بهتون میدیم، فقط تو رو خدا پیگیر اخبار غزه نشید!


4
 تا حالا فکر کرده‌اید چرا مذاکره‌هایتان به نتیجه نمی‌رسد؟
با نشستن دور میز مذاکره‌ای که ما ساخته‌ایم سه سوته به توافق برسید و در ازای دادن کلی امتیاز، پولهای خودتان را بگیرید!
این میزها از چوب زیتون مرغوب، بریده شده از مزارع زیتون در فلسطین ساخته شده است
«نجاری بنیامین و شرکاء»


5
 به تعدادی افراد دارای سابقه برای توجیه شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» نیازمندیم
متقاضیان رزومه خود را ارسال کنند
کسانی که کار کردن با ماله را بلدند در اولویت خواهند بود!


6
 صفحه اول روزنامه های شما را خریداریم
«ستاد جنگ روانی اسرائیل»


7
 همایش اعتراض به قتل عام 12 سوسک شاخدار در یک انباری مقابل سازمان حفاظت از محیط زیست بین الملل برگزار می‌شود
«انجمن دوستداران سوسک‌های شاخدار»

  • م.ر سیخونکچی