طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۶۲ مطلب با موضوع «جنبش سبز مغز پسته‌ای» ثبت شده است

خاطرات یک آقازاده ساکن انگلیس از روزهای فتنه: بابا زنگ زد!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ | ۸ نظر

یکی از چند صد آقازاده‌ای که در انگلستان مشغول تحصیل هستند خاطرات خود از روزهای فتنه را در اختیار ما قرار داده است که در ادامه میخوانید:

 

22 خرداد 88

امروز بابا زنگ زد. میخواست ببینه رفتم رای بدم یا نه؟ یک کم سر به سرش گذاشتم. خواهش کرد که برم رای بدم. به التماس افتاد. گفت بخاطر مهر شناسنامه هم شده برم رای بدم. گذاشته بودم روی آیفون و با بچه ها میخندیدیم. آخر هم سوسن دلش سوخت و رفت گوشی رو برداشت و گفت رفتیم رای دادیم بابا! بابا گفت: شما؟ سوسن گفت: دوست رضام، دختر دکتر منوچهری. بابا خیلی خوشحال شد. گفت اتفاقا دیروز پیش دکتر منوچهری بودم، از اینکه شما حواست به رضا هست خیالم راحت شد.

 

24 خرداد 88

بابا زنگ زد. گفتم اوضاع چطوره توی ایران؟ گفت: همینا که میبینی توی تلویزیونها. پرسید: اوضاع اونجا چطوره؟ گفتم یه تجمعاتی جلوی سفارت ایران هست. گفت یه وقت تو نری ها! دوباره گوشی رو گذاشتم روی آیفون و اذیتش کردم. خواهش کرد، التماس کرد. گفت فعلا نرو، هیچی معلوم نیست که چی بشه آخر این شلوغیا. باز هم دل سوسن براش سوخت و رفت خیالش رو راحت کرد که باشه، نمیریم.

 

2 مرداد 88

بابا زنگ زد. گفت چه خبر؟ گفتم هیچی، صبح تا شب درس میخونم. سوسن زد زیر خنده! بابا گفت آفرین، اگر تونستی یه سر به این تجمع‌ها بزن! گفتم نمیشه، درس دارم. سوسن گوشی رو برداشت و گفت که دکتر منوچهری بهش زنگ زده و همین رو گفته. باب از سوسن خواست که من رو هم با خودش ببره. سوسن گفت چشم. بابا گفت ولی خیلی نمونید، چند دقیقه وایسید و بیاید. سوسن گفت چشم. بابا خیالش راحت شد.

 

15 مرداد 88

زنگ زدم به بابا. به منشیش گفتم با حاج آقا کار دارم. منشیش گفت دکتر نیستن!

 

16 مرداد 88

بابا زنگ زد. گفتم از کی تا حالا دکتر شدی حاج آقا؟ گفت از این به بعد تو هم زنگ زدی یا میگی با دکتر کار دارم، یا میگی با پاپا کار دارم! پرسیدم این چیزایی که تلویزیونا نشون میدن درسته؟ گفت چی بگم، تقریبا! گفتم من چی کار کنم اینجا؟ گفت هیچی... یک کم کمتر درس بخون، توی تجمعات هم برو. یه چند تا عکس داشته باشی بد نیست. پرسید سوسن اونجاس؟ گفتم نه، امروز با هم درس نخوندیم.گفت تکی درس خوندن فایده نداره، مباحثه باعث میشه بیشتر توی ذهنت بمونه!

 

3 شهریور

بابا زنگ زد. گفت اون پسره بود که باباش ضد انقلاب بود، اسش چی بود؟ گفتم بهروز؟ گفت آره، ازش خبر داری؟ گفتم نه، شما گفته بودی با اونا رفت و آمد نکنم دیگه! گفت حالا تونستی یه سراغی ازش بگیر، دعوتش کن بیاد خونه‌ت. یه قرمه سبزی سفارشی بهش بده. گفتم قرمه سبزی دوست نداره، دیشب فسنجون دادم کیف کرد!

 

11 شهریور

بابا زنگ زد. گفت سوسن هست؟ گفتم آره، داریم درس میخونیم. گفت گوشی رو بده سوسن، تو سلیقه نداری. به سوسن گفت برایش چند دست شلوار جین مارک دار و تی‌شرت مارک دار بخرد و بدهد من تا برایش بفرستم. تاکید کرد که یقه تی‌شرتها باز باشه و فاق شلوار جین‌ها کوتاه. به من هم گفت لباسها رو جوری بسته بندی کنم که توی راه مارکهاش کنده نشه. گفتم باشه.

 

27 شهریور 88

پستچی اومد. یه بسته از ایران آورده بود. زنگ زدم به بابا گفتم این بسته چیه؟ گفت بهروز رو که دعوت کردی این رو از طرف من هدیه بده ببره برای باباش! گفتم باشه. گفت راستی یادته یه بار با مامانت اومدیم اونجا رفته بودیم کنار ساحل از ما یه عکس انداختی؟ گفتم آره. گفت هنوز توی کامپیوتر داریش؟ گفتم باید بگردم، گفتید عکس ضایعیه فکر کنم پاکش کردم. گفت هاردت رو بده ریکاوری شاید باشه.

 

16 مهر 88

بابا زنگ زد. پرسید اجاره ویلای منچستر کی تموم میشه؟ گفتم فکر کنم اواخر بهمن. گفت نمیتونی بری با مستاجرش صحبت کنی زودتر خالی کنه، مثلا تا آخر آبان؟ گفتم حالا چه عجله‌ایه؟ گفت آخه اینجا اوضاع داره میریزه بهم. گفتم فوقش حالا یه چند روز میاید پیش من تا اونجا خالی بشه. گفت نمیخوام مزاحم درس خوندن تو و سوسن بشیم!

 

13 آبان 88

شب بابا زنگ زد. گفت این تی‌شرت‌ها که فرستادید خیلی یقه‌ش بازه. شلوارها هم خیلی فاقش بالاس. به سوسن بگو یک کم معولی‌ترش رو برام بخره، بفرست. گفتم باشه ولی دیگه این موقع شب زنگ نزن، داریم مباحثه میکنیم تمرکزمون رو از دست میدیم. گفت باشه.

 

17 آذر 88

صبح بابا زنگ زد. گفت میخواستم همون دیشب زنگ بزنم گفتم یه وقت مزاحم درس خوندنتون میشم نزدم. گفتم خوب کاری کردی. گفتم چه خبر؟ گفت والا دیگه خودم هم خسته شدم. یا اینوری یا اونوری دیگه. صبح شلوار جین فاق کوتاه میپوشم کمرم معلوم میشه، عصر لباس 4XL میپوشم گردنم هم معلوم نمیشه!  گفت تو چی کار کردی؟ گفتم یه مهمونی دادم به بهروز و رفقاش که بیا و ببین. گفت هدیه من رو دادی بده به باباش؟ گفتم آره، دیروز هم زنگ زد از طرف باباش تشکر کرد. گفت: خدا رو شکر!

 

9 دی 88

شب بابا زنگ زد. گفتم مگه نگفته بودم شب زنگ نزن درس میخونیم؟ گفت گور بابا تو و اون درسی که میخونی! گفتم چرا فحش میدی؟ گفت زر نزن. زنگ بزن به بهروز از طرف من به باباش چند تا فحش بده! اون هاردت رو هم کلا بزن بشکون. ببین کدوم سایتا از تو جلوی سفارت ایران عکس منتشر کردن اسمشون رو بده ببینم میتونم یه جوری راضی‌شون کنم عکس رو بردارن یا نه. به سوسن هم بگو از این به بعد بره خونه خودشون درس بخونه! قرارداد اجاره ویلای منچستر رو هم برو تمدید کن. از این به بعد هم زنگ زدی دفترم میگی با حاج آقا کار دارم، فهمیدی؟!

 

  • م.ر سیخونکچی

میگم جنبش سبز رشد کرده، نگو نه!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

من از همان ابتدا هم معتقد بودم که جنبش سبز، جنبشی رو به پیشرفت است و علی رغم ظاهرش آینده درخشانی خواهد داشت! حالا بعد از شش سال با کمی دقت میتوان شواهد این پیشرفت را دید. نمونه اش همین کمپین خرید روزنامه اطلاعات.

الان چند روز است که باقی مانده های وفادار جنبش سبز -که علی رغم وجود جنبش های جذابتری مثل جنبش حفظ کرگدنها از خطر انقراض یا کمپین غذا دادن به کلاغها در روزهای برفی هنوز به این جنبش وفادار هستند- این کمپین را راه انداخته اند. طبق این کمپین قرار است که به پاس شجاعت مدیرمسول اطلاعات در انتشار عکس محمد خاتمی، جنبش سبزیها بروند روزنامه اطلاعات را بخرند.

جدای از توهین خفیفی که در این کمپین به روزنامه اطلاعات وجود دارد و حکایت از اطلاعات نخریدن این دوستان تا قبل از این دارد، این کمپین نشان دهنده پیشرفت جنبش سبز است.

بالاخره این جنبش قبلا و در اوج مبارزات سال 88 کمپین زدن اتو در برق را راه انداخته بود و قرار بود همه با هم ساعت 9 شب اتوهایشان را بزنند در پریز برق تا یکدفعه برق جمهوری اسلامی تمام شود. یا یکبار دیگر قرار بود همزمان بروند دستشویی و شیر آب را باز کنند و یکدفعه دستشان را بگذارند جلوی شیلنگ آب تا ناگهان فشار آب از توی لوله ها منتقل شود به سدها و سدها بشکند و جمهوری اسلامی را آب ببرد!

حالا خداوکیلی شما اگر بین آن کمپینها و کمپین خریدن روزنامه اطلاعات مقایسه کنید، پی به پیشرفت جنبش سبز نمیبرید؟ ببرید دیگر!


  • م.ر سیخونکچی

16 آذر، جلوی سلول بابک زنجانی!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

- آقا این داره چی مینویسه از صبح سرش توی کاغذه؟ دفاعیاتشه؟

+ نه بابا... اونکه فعلا چند جلسه دادگاه مربوط بهش نیست.

- پس چیه هی مینویسه، خط میزنه، مینویسه؟

+متن سخنرانیش توی مراسم ۱۶ آذره.

- خل شده؟ این که فعلا توی زندونه. کی باورش میسه بابک زنجانی بشه سخنران ۱۶ آذر آخه؟

+ ۱۶ آذر امسال که نه، پونزده سال بعد!

- حالا پونزده سال بعد چرا؟

+ والا چی بگم... از صبح که شنیده کرباسچی رفته توی داشنگاه امیرکبیر و بعنوان سخنران مراسم ۱۶ آذر امسال سخنرانی کرده، اینم نشسته داره متن سخنرانی پونزده سال بعدش رو مینویسه!

- حق داره خداییش!

 

  • م.ر سیخونکچی

طنز/ پدر دلسوخته روی پله‌های بی‌بی‌سی!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

هیچ چیز مثل دیدن این پدرهایی که زندگیشون رو وقف بچه‌شون کردن اما بچه‌شون ناخلف از آب دراومده دل آدم رو نمی‌سوزونه. خدایی هم خیلی زور داره که برای رفاه حال بچه‌ت همه‌کاری کرده باشی، اما طرف بجای اینکه درس بخونه و برای خودش کسی بشه، یا معتاد بشه، یا دزد یا لات و... . خیلی زور داره که بعد از بازنشستگی باز هم از خروسخون تا بوق سگ هی دنده عوض کرده باشی تو ترافیک تهران و با بدبختی پول دانشگاه بچه رو جور کرده باشی و اونوقت ببینی شازده‌ت زده توی جاده خاکی...

 

دیروز یکی از اینا رو دیدم. دلم کباب شد براش. نه اینکه فکر کنید طرف راننده تاکسی بود ها، نه؛ طرف بیشتر از اینا بدبختی کشیده بود. نشسته بود روی پله‌های ورودی بی‌بی‌سی و زار می‌زد. چند نفر هم جمع شدن بودن دورش و سعی می‌کردن آرومش کنن اما فایده نداشت. با هق‌هق و فین‌فین می‌گفت: بخدا من هیچی برا این پسرا کم نذاشتم... هر کاری می‌شد کردم... ای خدا...

 

«پونه قدوسی» مجری بی‌بی‌سی رفت براش یه لیوان آب آورد و چون دید «صادق صبا» داره میاد، زود لیوان رو داد دست این بنده خدا و فلنگ رو بست!

 

پدر دلسوخته ادامه داد: رفتم پیش این پادشاه گور به گور شده سعودی و خم و راست شدم تا تونستم کاری کنم که خرج تحصیل یکی از این تن لش ها رو بدن... مگه به این سادگی‌ها سفارت عربستان توی لندن حاضر میشد اینا رو بورس کنه؟! شبهای الجناردیه که یادتونه؟!

همه سر تکون دادند...

 

این بنده خدا ادامه داد: اینجا هم که هر روز دارم پای این ملکه انگلیسی رو میبوسم و مجیزشون رو میگم تا چند غاز بندازن جلوم و بتونم خرج این مفت خورها رو بدم... فقط مونده برم برای سلطان برونئی بولتن روزانه در بیارم و در باب آزادی خواهی ابوبکر البغدادی حرف بزنم! اونوقت این پدرسوخته‌ها بجای درس خوندن شدن کلاهبردار و زورگیر و دکل دزد!

 

 

دیگه هق هق بهش امون نداد... زد زیر گریه... بقیه هم تک و توک گریه میکردن... واقعا حرفاش تاثیرگزار بود. برگشتم به بغل دستیم گفتم این بنده خدا کیه و چی شده؟ گفت مگه خبر نداری؟ گفتم نه! گفت بابا این بنده خدا مهاجرانی، وزیر ارشاد خاتمیه دیگه... چند روز پیش پسرش رو بخاطر فساد اقتصادی تو ماجرای دکل نفتی گرفتن!

 

گفتم آهان.


ریحانه نسیمی

  • م.ر سیخونکچی

رضا عیوضی:

در خبرها آمده است که فابیوس نامی دارد وارد ایران شده است. طبق معمول روزنامه‌های زنجیری، درحال تدارک ملت بالاشهر نشین برای جشن گرفتن هستند و طبق معمول مناسبتش هم که اصلا مهم نیست. در همین راستا وزیر بهداشت، طرح پرونده ابتلا به ایدز بیماران هموفیلی را در آستانه سفر فابیوس به ایران به مصلحت ندانست و گفت: در مورد پرونده بیماران هموفیلی باید آنگونه که در شأن ملت و منافع ملی است عمل کرد و نباید دستگاه دیپلماسی کشور را دچار چالش کنیم.

با این وجود ما نیز بد ندیدیم به سراغ شخصیت‌های دیگر دولتی و غیر دولتی رفته و نظرات احتمالی‌شان را برای شما درباره ورود متهم اصلی ماجرای خون‌های آلوده به کشور، منتشر کنیم:

 

روحانی: ورود فابیوس به کشور آغاز تعامل ما با دنیاست. این یعنی ما از انزوا خارج شده‌ایم، یعنی به دروازه‌های تمدن بزرگ رسیده‌ایم و تندروها باید پیام انتخابات۲۴خرداد را برای هم اس ام اس کنند.

 

حاج آقا: آخه این دیگه گفتن داره که امام مخالف پیگیری پرونده‌ بیماران هموفیلی بود؟ نداره دیگه!

 

نوبخت: باتوجه به این‌که تا این لحظه هیچ کالایی گران نشده است، دولت قصد دارد ۱۸قلم کالای دیگر را تک‌نرخی کند؛ اگرنه قیمت آن‌ها را که اصلاح می‌کند؛ در غیر این‌صورت بالاخره مجبوریم برویم سراغ همان شیب ملایم؛ نتیجتا این‌که بنده از همین تریبون و در همین لحظه، گران شدن ۱۸قلم کالای دیگر را قویا تکذیب می‌کنم.

 

آشنا: مجلس خودش درمورد پرونده بیماران هموفیلی، بین خواسته دانشگاهیان و یک مشت تندرو چاله‌میدانی‌ یکی را انتخاب کند!

 

یونسی: با حضور فابیوس در کشور، آمار طلاق، سن ازدواج جوانان، خودکشی دسته جمعی نهنگ‌ها، مرگ سه نفر بر اثر گازگرفتگی، ریزش کوه‌های جاده چالوس، شوری آب قم، سیل و آب‌گرفتگی معابر، مرگ یک قلاده سگ پاکوتاه درحال انقراض و... هم حل می‌شود. ضمنا اون قضیه امپراتوری ایران و... کلا بی‌خیال شین! همه‌رو هم شوخی کردم!

 

ترکان: ما فقط در صنعت کشف بیماری‌های خونی توان رقابت با دنیا را داریم.

 

صالحی: باید با ایشان درمورد واردات سیمان و بتن آلوده برای تزریق به یه جاهایی رایزنی کنیم!

 

علی مطهری: اسم این یارو پافیوس، اسم قشنگی است!

 

زیباکلام: پرونده بیماران هموفیلی به کنار، چرا آقای شریعتمداری درمورد تعداد کشته‌های پراید در جاده‌ها چیزی نمی‌نویسد؟

 

لاریجانی: به من می‌گویند سگ کری و شرمن شرف دارد به فابیوس!

 

ابتکار: کسی اینجا به سگ توهین کرد؟

  • م.ر سیخونکچی


*

معاوضه آموزشی صفر ۱۲ منهتن با پادگانی در کرج یا افسریه

فوری

بعلت بیمار بودن یکی از اعضای خانواده و لزوم مراقبت از او

 

||سرباز صفر- منوچهر شادباش||

 

*

چند کیسه خون از سفر اخیر آقای فابیوس به ایران جا مانده است

متقاضیان درخواستهای خود را به وزارت خارجه ارسال فرمایند

گفتنی است طبق بررسی‌ها کیسه‌های خون از وجود ویروس ایدز پاک هستند اما چون احتمال وجود ویروس هپاتیت وجود دارد، همراه کیسه‌ها یک عدد واکسن هپاتیت هم بصورت رایگان اهدا میشود، سگ خور!

 

||سازمان اجرای توافق وین/ ستاد استیفای حقوق پایمال شده ایرانیان که تا حالا از تحریم متضرر شده بودند/کمیته بهداشت و درمان و دارو و آمپول و پماد||

 

*

آموزش حرکات موزون با رعایت شئونات توسط سرکار خانم جنیفر لوپز

ویژه بانوان

(افراد ترنسکچوال با ارائه گواهی از پزشکی قانونی می‌توانند در کلاس شرکت کرده ولی باید با یک چشم برنامه را ببینند!)

زمان: روزهای زوج از هشت صبح تا ۷ شب یه کله!

مکان: سالن اجتماعات لانه جاسوسی

 

||معاونت هنرهای تجسمی(!) هنرمندان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی||

 

*

سه عدد هسته آلبالو گم شده است

از یابنده تقاضا میشود فوراً آنها را معدوم که اگر به دست اعضای شورای امنیت باشد به همین بهانه تحریمها را برمی‌گردانند!

 

||واحد حراست مجمع حقوقدانان و کارشناسان مجری توافق وین، (جامعه حقوقدانان و کارشناسان مذاکره کننده سابق)||

 

*

فروشی

اقساطی

زیر قیمت بازار

زیر قیمت خرید

یک دست کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید یقه دیپلمات

هر کی پایه‌س فردا هفت صبح بیاد جلوی گیت۳ فرودگاه، پرواز آنتالیا، با زیرپراهن رکابی و شلوارک و عینک دودی وایسادم. تو رو خدا زود بیاید که از پرواز نمونم. مرسی.

 

||منوچ خوشگله (دکتر عاقبت اندیش سابق، معاونت پژوهشهای راهبردیِ مرکز اندیشه‌های راستینِ ستاد مبارزه با تهاجم فرهنگی و غیر فرهنگی جفتش)

 

*

دبیرخانه همایش «جایگاه زرشک در اقتصاد پس از تحریم» اعلام می‌کند

فراخوان مقاله در موضوعات:

- بیماری‌های مزمن اقتصاد ایران

- ساختارهای غلط اقتصادی با طول درمان بالا

- چرا دوباره فقط بیست درصد مشکلات اقتصادی به تحریم‌ها ربط داشت؟

- نقش صدا و سیما در بالابردن انتظارات اقتصادی مردم پس از برداشته شدن تحریم‌ها

- تحریم، زرشک، دلار هزار تومانی

پژوهشگران مقالات خود را به نشانی تهران، وزارت اقتصاد و دارایی، سمت راست، دبیرخانه همایش ارسال کنند.

 

||دبیرخانه همایش جایگاه زرشک در اقتصاد پس از تحریم||

 

*

تعداد محدودی مجوز واردات اعطا می‌شود

متقاضیان صاحب صلاحیت درخواستهای خود را در حداکثر سه خط و با فونت بزرگ به روابط عمومی وزارت صنعت، معدن و تجارت ارسال کنند.

نمودار درختی صلاحیت را ضمیمه درخواست کنید!

 

|| اداره رونق واردات وزارت صنعت، معدن و تجارت، شهرام.ج ||

  • م.ر سیخونکچی

از این به بعد با این شعارها شهدا را تشییع کنید!

م.ر سیخونکچی | جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ | ۱ نظر

آقاجون اصلا از این به بعد برای اینکه از تشییع شهدا بهره برداری سیاسی نشه و روایت مردمی دفاع مقدس خدشه نبینه، همگی یکصدا در مراسمات بعدی این شعارها را فریاد خواهیم زد. این شعارها با بررسی وصیتنامه ها و دستنوشته های شهدا استخراج شده و مشخص است که آنها برای اعتلای این شعارها رفتند و کشته شدند:

شیش تای 52
شیر سماور...
یوزپلنگ ایرانی محافظت باید گردد
لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد
شهر ما خانه ما
هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش
برای فردای فرزندانمان شیر آب را ببندیم
جنگل را از فرزندانمان دریغ نکنیم، میدانید برای هر برگ دستمال کاغذی چند درخت قطع شده اند؟!
فیتیله فردا تعطیله
دوچرخه، دوچرخه، سیبیل بابات میچرخه
وان تو تری فور، فنایی لایی خور
خط زرد کنار سکو حریم ایمن شماست
مصرف روزانه یک گلابی 30 درصد از احتمال ابتلا به سرطلان روده کوچک میکاهد/ ما همه گلابی هستیم
و...

  • م.ر سیخونکچی

گزارش مردمی درباره یک اعتصاب غذا: حالا چرا خشک؟!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ق.ظ | ۰ نظر

گزارش مردمی درباره یک اعتصاب غذا:

حالا چرا خشک!

 

دیروز رسانه‌ها خبر دادند که مهدی خزعلی اعلام کرده است در اعتراض به پلمپ شدن غرفه‌اش در نمایشگاه کتاب قصد دارد در نمایشگاه اعتصاب غذای خشک کند. به همین مناسبت خبرنگار «چاپ آخر» به میان بازدیدکنندگان نمایشگاه رفته و نظر آنها را درباره این اقدام مهدی خزعلی جویا شده است:

خانم جوانی که خود را خاطره معرفی کرد: واقعا از ایشون ممنونم که تو این وضعیت کمبود آب، به فکر محیط زیست بودن و بصورت خشک اعتصاب غذا کردن. واقعا همه باید دست به دست هم بدیم آب رو برای نسلهای آینده حفظ کنیم!

مردی چهارشونه و عضلانی به نام بهروز: حالا چرا خشک؟! بخار که بهتره! بعدشم که بپری تو جکوزی سرد دیگه توپ توپ میشه بدنت. به این عموم بگو بیاد باشگاه داداشت بهروز، سه سوته روبراش میکنم، خشک که نمیشه!

دختری شانزده هفده ساله که همراه همکلاسی‌هایش به نمایشگاه آمده بود: وا... تو رو خدا؟ بازیگره؟ خواننده چی؟ فوتبالیت هم نیست؟ جدی؟ پس به درک! انقدر اعتصاب کنه تا بمیره!

خانمی میانسال در حالی که دست پسرش را گرفته بود و روی زمین میکشید: اعتصاب کرده؟ جداً؟ خدا خیرت بده آقا آدرسشو میدی؟... بیای پسرم... بیا بریم اون عمو رو نشونت بدم به حرف بابا مامانش گوش نکرده، هی گریه کرده، هی اذیتشون کرده، هی گفته اینو می‌خوام اونو می‌خوام... بیا حالا ببین چی شده! تو هم من رو انقدر اذیت کنی مثل اون میشی ها! آفرین گلم...

پسر جوانی که توی این هوا شال گردن انداخته بود: نترسین نترسین، ما همه با هم هستیم!

مردی جا افتاده که خود را غلام، 52 ساله معرفی کرد: آقا همه‌اش تقصیر شهرداریه. نمیرسه به محله‌ها. امکانات نیست، وسایل تفریح نیست، جوونا نمیتونن اوقات فراغتشون رو پر کنن. نتیجه‌ش هم میشه همین بنده‌خدا که برای پر کردن اوقات فراغتش ماهی سه بار اغتصاب غذا میکنه!

 

خاقانی

معرفی کتاب/ «خقن»؛ خاقانی به انتخاب کیارستمی در نمایشگاه!

کتاب «خقن» شامل انتخابهای فیلمساز شهیر کشورمان از اشعار «خاقانی» رونمایی شد.

«عباس کیارستمی» که پیش از این کتابهایی شامل گزیده‌های از اشعار حافظ و سعدی را منتشر کرده بود، در جدیدترین کتاب خود به انتخاب اشعاری از خاقانی دست زده است.

کیارستمی درباره نحوه انتخاب این ابیات گفت: هیچ معیار خاصی نداشتم. بلکه دیوان خاقانی را برداشتم و ابیاتش را یکی در میان انتخاب کردم و هر کدام را در یک صفحه گذاشتم و چاپ کردم. به همین دلیل هم اسم کتاب را گذاشتم خقن، یعنی حروف اسم خاقانی بصورت یکی در میان!

وی از انتشار جلد دوم این کتاب به نام «اای» در نمایشگاه سال بعد خبر داد و گفت: جلد دوم این کتاب شامل آن یکی ابیات دیوان خاقانی بصورت یکی در میان خواهد بود!

عباس کیارستمی در بخشی از جلسه رونمایی این کتاب گفت: اگر می‌دونستم میشه تو حوزه کتاب اینجوری نون خورد غلط میکردم فیلمساز بشم!

این فیلمساز مطرح ایرانی در پاسخ به این سوال که آیا برنامه‌ای هم برای سایر شاعران کهن پارسی گوی دارد یا نه سکوت کرده و از پشت عینک دودی چپ چپ به خبرنگاران نگاه کرد.

گفتنی است کتاب «خقن» را انتشارات «کیار» در 725 صفحه و با قیمت 48 هزار تومان و تیراژ 300 نسخه منتشر کرده است.

 

 

مشاوره «چاپ آخر»:

سوال: سلام. بنده مادری هستم 34 ساله که دو فرزند دختر و پسر به سنهای 13 و 9 ساله دارم. دیروز رفته بودیم نمایشگاه برای بچه‌ها کتاب بخریم. هرچقدر گشتیم جز کتابهای ترجمه‌ای چیزی ندیدم. میشه من رو راهنمایی کنید که چی کار باید بکنم؟

پاسخ: البته نه اینکه نباشه، اما خب واقعا کتابهای داستان داخلی برای نوجوانان کمه. به همین خاطر من به شما پیشنهاد میدم همون کتابهای کدوی قلقله زن، بزک زنگوله پا و... رو بخرید و با کمی تغییر در داستان آنها که باورپذیرشون کنه، برای فرزندان نوجوانتون بخونید. مثلا بجای اینکه بگید پیرزنه رفت تو کدو، بگید رفت توی بشکه و قل خورد. بجای اینکه بگید گرگ و پلنگ و شیر راهش رو بستن، بگید داعش راهش رو بست. با اینگونه تغییرات می‌تونید کتابهای مناسب را برای فرزندانتون بسازید!

  • م.ر سیخونکچی

حتما شما هم اخبار مربوط به حادثه مهاباد را شنیده اید، در این ماجرا هم طبق معمول یک نیروی امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی قصد تجاوز داشته است. فکر میکنید چطور انقدر سریع همه میفهمند که طرف اطلاعاتی بوده است؟ برای اینکه به صداقت کاسه لیسان ملکه و سایر دوستانشان پی ببرید، به شما عرض میکنیم که چطور امکان دارد،،، اینطور:

روز. داخلی. اینور و آنور در اتاق هتل:
توی اتاق: برو. دست از سرم بردار...
بیرون اتاق: نمیرم. من بعنوان یک نیروی امنیتی جمهوری اسلامی میخوام بهت تجاوز کنم. 
توی اتاق: نه، من دوست ندارم.
بیرون اتاق: این دست تو نیست. من بعنوان نیروی امنیتی جمهوری اسلامی در این مورد تصمیم میگیرم! در رو باز کن!
توی اتاق: اصلا از کجا معلوم تو راست میگی؟ چرا من باید باور کنم تو نیروی امنیتی جمهوری اسلامی هستی. اگر راست میگی کارتت رو از زیر در بنداز تو...
بیرون اتاق: بیا اینم کارتم، حالا زود در رو باز کن. معطل کردن نیروی امنیتی جمهوری اسلامی جرمه!
توی اتاق: امکان نداره. الان جیغ میزنم همه بیان ببینن یه نیروی امنیتی جمهوری اسلامی میخواد به من تجاوز کنه!
بیرون اتاق: زرشک! الان همه اینجا جمعن!... آهای مردم! شاهد باشید یه نیروی امنیتی جمهوری اسلامی میخواست به این تجاوز کنه اما اون قبول نکرد. بعدا نگید من نگفتم نیروی امنیتی جمهوری اسلامی هستم ها!
توی اتاق: حالا که اینطور شد من میرم خودم رو از پنجره میندازم پایین تا این رژیم رسوا بشه.
بیرون اتاق: برو!

  • م.ر سیخونکچی

میبوسمت از پشت شیشه!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۵۳ ب.ظ | ۰ نظر

مصطفی تاجزاده به مناسبت سالروز تول همسرش یه نامه سرگشاده بهش نوشته و گفته میبوسمت حتی از پشت شیشه!

برای سالگرد ازدواجشون نامه ننویسه صلوات بفرست!

  • م.ر سیخونکچی