طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۱۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

از شلوارک تا مایو راهی نیست!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ | ۱۵ نظر

تعدادی از هنرمندان غالباً  زیبارو که در فیلمها و سریالهای زیبارویانه‌ای نقش آفرینی کرده بودند به همراه چند نفر خواننده و فیلمنامه نویس و... به کشور دوست و برادر برزیل سفر کرده‌اند تا در کنار حال و هول و مخلفات، تیم ملی را هم حمایت فرمایند. از آنجا که یکی از نیازهای اولیه حمایت ار تیم ملی شلوارک گل منگولی است، این افراد هم سریعاً یک عدد شلوارک از ساک درآورده و همینکه پایشان به فرودگاه برزیل رسیده، به سرویس بهداشتی رفته و شلوارک مزبور را جای شلوار بر تن فرموده‌اند. اما اینور دنیا و در مرز پرگهر هم تعدادی افراد بی‌شلوارک پیدا شده‌اند که این نوع رفتار بهشان برخورده و احساس کرده‌اند که وقتی یک هنرمند برای حمایت از تیم ملی به برزیل می‌رود باید حداقل دو زار رفتارش شبیه هنرمند و سفیر فرهنگی و... باشد.

از آنطرف هم یکی از آن افراد سفر کرده که صد قافله شلوارک همره اوست، غیرتی شده و در فیسبوکش مطلبی نوشته بدین مضمون که «اعتراف میکنم به عنوان یک شلوارک‌پوش آمده ام تا یک عده شورت‌پوش را تشویق کنم!»

راستش ما تا این را خواندیم، مو به تنمان سیخ شد! یعنی اولش سیخ نشد ها، اما همین که یک لحظه چشمانمان را بستیم و به کنه قضیه فکر کردیم تنمان به لرزه افتاد. حالا شما هم اگر میخواهید تنتان بلرزد چشمانتان را ببندید و کمی دورتر را ببینید،  ولی اگر حوصله چشم بستن و فکر کردن را ندارید، بگذارید من برایتان عرض میکنم:

ببینید اینکه این بنده خدا میگوید رفته تا با شلوارک از یک عده شورت پوش حمایت کند نشان دهنده یک منطقی است که خدا بدور! یعنی با این منطق اگر مثلا یکوقت هنرمندان بروند تا از تیم ملی کشتی حمایت کنند، این بنده خدا میخواهد با دوبنده برود در خیابان! از آنطرف خدا نکند که قضیه حمایت از تیم ملی شنا پیش بیاد! فقط تصور کنید که این بنده خدا با مایو و دماغ گیر شروع کند در خیابان قدم زدن! اما از این بدتر هم میشود، مثلا تصور کنید مثلا مسابقات پرورش اندام باشد! اینجا دیگر فقط بحث فرهنگ ملی و شأن هنرمند ایرانی مطرح نیست... کافیست این بنده خدا با آن هیکل زیبا و ورزشکاری، از آن لباسهای فوق کوچک بپوشد و مثلا وسط یک میدان مهم در یک شهر کشور خارجی فیگور بگیرد...

نه... نه... حتی تصور نگاهی که مردم آن کشور به ما ایرانی‌ها پیدا می‌کنند هم ترسناک است. بیایید از این هنرمند –که طبیعتا ارزشی و غیر ارزشی هم ندارد- بخواهیم که به همین حمایت از ورزش فوتبال اکتفا کند!

  • م.ر سیخونکچی

ربا وارد نشود!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ | ۴ نظر

آقای سیف، رییس بانک مرکزی درباره ربوی بودن برخی وامهای بانکها و حرام بودن دیرکردی که بانکها از مردم میگیرند گفته: «این مسئله فقط با انجام وظیفه بانک مرکزی حل شدنی نیست و باید مشتریان نظام بانکی نیز عزم لازم را داشته باشند که ربا وارد کسب و کار ایشان نشود

در همین راستا چند توصیه به مردم برای اینکه ربا وارد زندگی‌شان نشود ذکر می‌کنیم:

1. اگرهنگام وام گرفتن از بانک دیدید ربا دارد وارد زندگی‌تان میشود، خیلی قاطع جلویش بایستید و بگویید: وارد نشو، ربای بد!

2. یواشک ی و بصورت ناشناس از بانکها وام بگیرد تا ربا متوجه نشده و یهو خودش را وارد زندگی‌تان نکند.

3. اگر موقع پرداخت دیرکرد به بانکها احساس کردید که خدای نکره دارد ربا وارد زندگی کارمند بانک می‌شود. سریع بروید بیرون و دیرکرد را از طریق دستگاه خود پرداز پرداخت کنید تا ربا وارد زندگی او شود. او هم که یک تکه آهن است و طبیعتا سوال و جوابی در قیامت نخواهد داشت! خیالتان تخت!

4. اصلاً چرا شما می‌گذارید وامتان دیر شود تا دیرکرد به آن تعلق بگیرد؟ شما اهمال میکنید آنوقت این رییس بانک مرکزی بیچاره باید بیاید اینطور توجیه کند و از این حرفها بزند! خب وامتان را سر وقت بدهید تا این بنده خدا هم مجبور نشود از این حرفهای جالب بزند دیگر!

  • م.ر سیخونکچی

با هم بچسبیم... به هم نچسبیم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ | ۳ نظر

مدیونید اگر فکر کنید گفاگوهایی که در ادامه آمده ربطی به سخنان چند روز پیش رییس جمهور در جشن سالروز انتخابات 24 خرداد دارد! یعنی آدم عاقل مگر همچین فکرهای بیخودی می‌کند برای خودش؟!

 

روز- داخلی- واگن یکی مانده به آخر مترو!

خانم محترم: هوی... مردتیکه... بکش اونور خودتو دیگه!

آقای محترم: وا! این چه طرز صحبت کردنه خانم؟

خانم محترم: کوفت... چه لفظ قلم هم صحبت میکنه ایکبیری! یه بار دیگه بخوری به من جیغ میزنم ها!

آقای محترم: ای بابا! مثل اینکه شما پیام 24 خرداد رو درک نکردید ها... الان دوران چسبندگی بیشتره!

 

روز – داخلی – سالن همایش‌های هر کدام از وزارتخانه‌ها که شد، خیلی فرق نمی‌کند کدام باشد!

مجری: امروز اینجا جمع شدیم تا اولین روز از دوره جدید بازگشت ژنرال‌ها به عرصه مدیریت اجرایی کشور را جشن بگیریم. من از ژنرال ]...[ دعوت می‌کنم که پشت تریبون قرار بگیرند و ما را به فیض برسانند.

ژنرال: من ممنونم...

حاضران در همایش: ژنرال مچکریم... ژنرال مچکریم...

ژنرال: راستش من گوشم کمی ضعیف شده... درست متوجه نمی‌شم چی می‌گید اما نقداً برای اینکه یک وقت مغبون نشم عرض میکنم که خودتونید!

حاضران در همایش: ژنرال خرتیم...ژنرال خرتیم...

ژنرال: خب دیگه... بس کنید... من نمیتونم تو این سن و سال سرپا وایسم که شما از این جلف بازیا در بیارید... بذارید دو کلوم حرف بزنم تا دهنم خشک نشده.. برم پی کارم بابا...

حاضران در همایش: ژنرال حرف بزن... ژنرال حرف بزن...

ژنرال: راستش من فقط خواستم بگم که دیگه از ما گذشته بود بخوایم بیایم مسئولیت قبول کنیم...

حاضران در همایش: ژنرال نوکرتیم... ژنرال نوکرتیم...

ژنرال: ای بابا... شما چرا خفه نمیشید؟.. آقا اینا رو از کجا آوردید... واسه همایشهای بعدی نیاریدشون ها!

حاضران در همایش: ژنرال بدبختمون نکن خفه میشیم... ژنرال بدبختمون نکن خفه میشیم...

ژنرال: خب حالا.... میگفتم که اگر حاضر شدیم بیایم اینجا بخاطر این بود که دوره، دوره چسبندگی و ما هم بد ندیدیم که تا جایی که امکان داره به میز بچسبیم...

حاضران در همایش: ژنرال چسبتیم... ژنرال چسبتیم....

ژنرال: ای مرگ... آخرین توصیه‌م هم به همه فعالان همه بخشها اینه که بیاید بجای اینکه هی به هم گیر بدیم و به هم بچسبیم، با هم بچسبیم به این همه فرصت و ظرفیت و میزی که در کشور وجود دارد!

 

روز- خارجی- روبروی بیگ بن لندن

مستر: های... مستر! جاست اِ مومنت!

جناب محترم: ها؟ جونم دادا؟

مستر: آر یو ایرانین؟

جناب محترم: پَ مال کوجام؟ نمیبینی فارسی حرف میزنم؟

مستر: بله.... من حواس نداشت... من را ببخشید..

جناب محترم: حالا بگو ببینیم چه دردته دادا؟!

مستر: من درد نداشت.... یعنی چند روزه که دیگر درد نداشت... جایش را امید گرفته!

جناب محترم: چرا دادا؟

مستر: بعد از انتخابات 24 خرداد شما... من الان سرشار از امید هست... خواست بگویم این انتخابات خیلی برای ما امید بخش بود...

جناب محترم: تو خیلی غلط کردی امید بخش شدی؟ مردک مگه نتیجه انتخابات ما چی بود که توی روباه پیر پر از امید شدی؟!

 

اول صبح – داخلی- ستاد تکریم همه حتی منتقدان و مخالفان

کارمند: جناب رییس امروز چی کاره‌ایم؟

رییس: یه چند تا منتقد و مخالف رو قراره تکریم کنیم.

کارمند: اون که بله.. در این مدت دقیقا متوجه شدم کجا هستم. منظورم این بود که قراره کی رو، چگونه و تا کجا تکریم کنیم؟!

رییس: دیروز یک نفر بیسوادِ بی‌شناسنامه‌ی لبوفروش یه مزخرفاتی درباره مذاکرات هسته‌ای گفته، لطفا نامه‌ش رو بزن تکریمش کنن!

کارمند: دیگه چی؟

رییس: یه متوهمِ بی‌کار هم درباره مسائل دینی و فرهنگی ابراز نگرانی کرده، ترتیبش رو بده با حفظ کرامت و احترام و متناسب با جایگاه طرف، توسط رسانه‌ها عنایت بشه!

کارمند: اونم به چشم...

 

 

شب – داخلی- یه جایی شبیه میهمانی خانوادگی اما زیاد گیر ندید!

جوان محترم: تو چرا به صحنه آمدی و ثبت نام کردی؟

عالیجناب محترم: راستش چی بگم؟

جوان محترم: چرا از این شهر به آن شهر سفر می کنی؟

عالیجناب محترم: والّا...

جوان محترم: مگر کشور را نمی شناسی؟

عالیجناب محترم: اووووممممم...

جوان محترم: مگر نمی دانی مکانیزم صندوق رأی چگونه است؟

عالیجناب محترم: آخه....

جوان محترم: پس من با پاسخ‌های قانع کننده شما متنبه شده و در انتخابات حضوری پرشور به هم خواهم رساند. زنده باد اعتدال... زنده باد تدبیر... زنده باد تکریم... هورا چسبندگی!

  • م.ر سیخونکچی

گفتگوی موز، گلابی‌ و قطعات‌ بویینگ در انبار گمرک!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۱۸ ب.ظ | ۹ نظر

در راستای اینکه واردات انبه، نارگیل و آناناس آزاد شده است(اینجا) و پسته آمریکایی هم وارد کشور شده(اینجا) و قرار بوده است واردات قطعات بویینگ هم بعد از توافق ژنو آزاد شود(برای این هم لینک می‌خواهید؟ یعنی انقدر دولت محترم در بوق و کرنا کرد این دستاورد بزرگ توافقنامه ژنو را بستان نیست، باور نکرده‌اید هنوز، اصلاً شما می‌دانید توافق ژنو یعنی چه؟!)، گفتگوی زیر را که در یک انبار گمرک صورت گرفته، بخوانید:

 

موز: آقا جون مادرتون بگیرید بخوابید، چقدر حرف میزنید آخه؟!

آناناس: ایششش...

نارگیل: چی میگی عمو؟ با تو چی کار داریم؟

موز: با من چی کار دارید؟ سر و صداتون نمیذاره بخوابیم خب. از صبح که آوردنتون اینجا یه ریز دارید حرف میزنید. باز خدا رو شکر فردا ترخیصمون میکنن از دستتون راحت میشیم.

انبه: خب ما ذوق داریم عزیزم. مثل تو نیستیم که هی فرت و فرت وارد بشیم. بعد از مدتها که بصورت قاچاق می‌اومدیم، حالا داریم مثل یه میوه با شخصیت وارد میشیم!

آناناس: ولش کنید بابا... این موزا از اینکه میبینن قیمت گوجه و سیب زمینی و خیا و پیاز یکی در میون از قیمت موز گرون‌تر میشه، اعصابشون خرد شده، چشم ندارن ببینن چطور توافقنامه ژنو باعث شده درهای دنیا به روی ایران باز بشه!

موز: چرا چرت و پرت میگی آخه؟ حسادت کدومه، به توافق‌نامه ژنو چه ربطی داره، قیمت گوجه کجا بود؟

انبه: راست میگه دیگه... من خودم وقتی خارج بودیم خوندم که بخاطر گرون شدن سیب زمینی مردم موز سرخ میکنن میریزن تو قیمه!

نارگیل: بله، تازه من شنیدم یه مدتی هم مردم موز رنده میکردن و باهاش املت می‌پختن!

موز: بابا انقدر دری وری نگید نصفه شبی، بذارید بخوابیم...

گلابی: دری وری چیه موز جون، حالا اینا خارج بودن، من که خودم تو ایران بودم و از نزدیک دیدم چطوربا پول یه کیلو سیب زمینی میشد، سه جعبه موز خرید دیگه...

موز: ببینم اصلاً تو اینجا چی کار میکنی؟ مگه گلابی هم وارد میشه به کشور؟

گلابی: وارد شدنش که میشه اما من تولید داخلم. یه سر فرستاده بودنم بیرون، برم یه مارک خارجی روم بخوره، برگردم!

موز: حالا هرچی، ساکت شید بخوابیم بابا...

آناناس: خب بابا بگیر بخواب، انگار نوبرش رو آورده...

.

.

.

موز: بابا پس چی شد دوباره، چرا ساکت نمی‌شید پس؟

نارگیل: ما که ساکتیم، توهم زدی ها...

گلابی: آخی... فکر کنم بیچاره هی خواب میبینه یه سیب زمینی داره رنده‌ش میکنه، از خواب می‌پره!

موز: خواب کدومه؟ مگه صدای خنده شما میذاره بخوابیم؟

نارگیل: من که نخندیدم...

موز: ایناهاش... ببین... صدای خنده میاد...

نارگیل: راست میگه میوه‌ی خدا! صدای خنده میاد!

انبه: از اون توئه... اون کارتونه...

موز: هوی... کیه داره می‌خنده... با توام.... کی هستی؟

گلابی: خودت رو معرفی کن... تو در محاصره‌ای...

پسته: غریبه نیستم... پسته‌ام!

موز: پسته؟ اون تو چه غلطی میکنی؟ اونجا که نوشته قطعات هواپیمای بویینگ!!!

پسته: قطعات بویینگ کجا بود بابا؟ پسته‌ام بخدا!

نارگیل: پس اون تو چی کار میکنی؟

پسته: راستش من خیلی خبر ندارم... به ما گفتن توافق ژنو امضا شده و تحریم‌ها برداشته شده، بیاید برید ایران، ما هم گفتیم چی از این بهتر، یه سر هم به پسرعموهامون تو رفسنجان می‌زنیم!

آناناس: ایشششش.... انقدر از این میوه‌های تازه به باسکول رسیده که سریع خودمونی میشن بدم میاد!

گلابی: حالا چرا داشتی می‌خندیدی؟

انبه: خب پسته‌ی خندونه دیگه! پسته خندان نشنیدی؟ نخنده چی کار کنه؟

پسته: ببین انبه جون، اگر قرار باشه هر میوه‌ای فقط بر اساس اسمش فعالیت کنه که اوضاع تو بد میشه داداش جون!!!

انبه: بیششششور!

نارگیل: ولش کن بابا.. این هم مثل بقیه آمریکایی‌هاس، ادب نداره که! مردک یانکی!

گلابی: بچه‌ها فحش ندید... آمریکایی‌ها خیلی هم بد نیستن... دوست باشیم با هم!

موز: نگفتی چرا داشتی می‌خندیدی؟

پسته: خب خنده دارید دیگه... پسته رو بجای قطعات بویینگ بهتون قالب کردن، اونوقت نشستید دارید درباره سیب زمینی و گوجه حرف می‌زنید!

گلابی: قالب چیه... خودشون قول دادن قطعات بویینگ بدن...

پسته: آره... بشین تا بدن... گلابی!

  • م.ر سیخونکچی

تکفیری، منافق، اتحاد اتحاد!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ | ۰ نظر

میلاد نجفی:

به گزارش شبکه العربیه اخیرا نمایندگان گروه‌های معارض سوری و گروهک منافقین در پاریس با یکدیگر دیدار و گفنگو داشته‌اند که به بخشی از مذاکرات طرفین اشاره می‌نمائیم:

نماینده گروه‌های تکفیری: ما برای رسیدن به دموکراسی و حکومت آزاد از هیچ اقدامی کوتاهی نمی‌کنیم، از بریدن سرملت تا عملیات انتحاری بین مردم. خلاصه ما خیر و صلاح مردم سوریه رو می‌خوایم و برای همینه که از کل دنیا تکفیری ها رو جمع کردیم. برای رسیدن به هدفمون نصف سوریه رو داغون کردیم. همه جور امکانات و حمایتم ازطرف امریکائی‌ها ازمون صورت می‌گیره و باید تاکید کنم فولوس شدیدا موجود! برادران آل سعود از لحاظ مالی مارو تامین می‌کنن.

نماینده گروهک منافقین: به به! واقعا شما دوستان تمام سعی و تلاشتون رو برای رهائی خلق مظلوم از دست رژیم دست نشانده آخوندا می‌کنین، ما امروزبه اینجا اومدیم تا حمایت همه جانبه خودمون رو ازشما اعلام کنیم و بگیم: به پیش، آتش! به پیش، آتش!

ضمنا هرجور کمکی که فکرشو بکنین ما درخدمتتون هستیم، از آدم فروشی و ترور بگیرین تا ایجاد تفرقه، (چشمک)!

نماینده گروه‌های تکفیری: بله چقدر خوب! ما خبر داریم شما بعد از تعطیلی اشرف توسط عوامل جمهوری اسلامی آواره و دربه در شده این، می‌تونین بیاین سوریه و در یکی از بیابان‌های اطراف حلب در کنار دوستان ما در چادر زندگی کنین و از شام و ناهار رایگان ما استفاده کنین، تا دلتون بخواد پول هم بهتون می‌دیم... فقط باید قبلش آموزش عملیات انتحاری ببینین و خودتون رو بین مردم منفجرکنی...

راستی خانم بوق و دیگر خانمای سازمان هم می‌تونن در جبهه جهاد نکاح فعال باشن که ثوابی دارد بس عظیم!

نماینده گروهک منافقین: پ ت پ ت... اوممم.... خب اون بخش مربوط به پولش که خیلی خوب بود و البته غذای رایگان! ولی در مورد مسائل دیگه اجازه بدین بعدا مذاکره کنیم... راستی شما برای بریدن سر مردم ازچه ابزاری استفاده می‌کنین؟ بچه‌های ما از موزائیک استفاده می‌کنن، اصن می‌خوایم تو گینس ثبتش کنیم.

نماینده گروه‌های تکفیری: آخه با موزائیک سخته قلب و روده کسی رو درآورد. راستی اینکه می‌گن شورای رهبری لایه اول سازمان همه همسر رهبرتون هستن درسته؟

نماینده گروهک منافقین: حالا بیخیال این حرفا، نظرتون چیه درمورد بمب گذاری تو مدارس سوریه حرف بزنیم؟

نماینده گروه‌های تکفیری: بعله... حالا به اونا هم می‌رسیم. قطعاً تجارب شما در انواع کشت و کشتار چیزیه که به کار ما میاد، اما سران ما خیلی مشتاق هستند خیلی زود از تجارب شخصی رییس شما استفاده کنن! چون طبق اخباری که به ما رسیده، تو سازمنان شما تفاقاتی میفته که جهاد نکگاح پیشش چیزی نیست!

...

در حین این مذاکرات جمعی پرشور متشکل از۳منافق در مقابل هتل محل این دیدار شعار تکفیری، منافق، اتحاد اتحاد سردادند.

  • م.ر سیخونکچی

بحران سالمندی در کمین ایرانیان

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۸ ق.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

واردات انبه، آناناس و نارگیل آزاد شد!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۴ ق.ظ | ۰ نظر

ایسنا: 
مدیر کل بازرگانی وزارت جهاد کشاورزی اعلام کرد: واردات میوه‌های گرمسیری از جمله انبه، نارگیل و آناناس که تا پیش از این علیرغم ممنوعیت واردات، در بازار داخلی وجود داشت با تعرفه‌های مشخص آزاد شد.


  • م.ر سیخونکچی

زین پس طوفان‌ها با اطلاع قبلی بیایند لطفاً!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۷ ب.ظ | ۳ نظر


بدون هیچ مقدمه‌ای خبری را که در ادامه می‌آید بخوانید:

«احمد صادقی رئیس مدیریت بحران شهر تهران در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعی فارس(اینجا)، به طوفان روز گذشته اشاره کرد و گفت: این طوفان همه را غافلگیر کرد. این موارد قابل پیش‌بینی است و باید هشدار می‌دادند ولی هشدار ندادند.

وی ادامه داد: از سازمان هواشناسی در این زمینه سؤالاتی کردیم که آنها گفتند ما پیش‌بینی بارندگی و شدت آن را داشتیم اما امکان سنجش سرعت باد را دقیق نداشتیم.

صادقی اضافه کرد: حتی اگر این فرضیه هم درست باشد آنها می‌توانستند حداقل  در زمانی که این طوفان در تهران اتفاق افتاد و بعد به سمت قم در حال حرکت بود به قم هشدار می‌دادند که به آنها هم هشدار ندادند.»

در همین راستا به چند مکالمه احتمالا رد و بدل شده بین چند نفر اشاره می‌شود:

 

گفتگوی اول:

-           سلام... هواشناسیه؟

-           بله.. بفرمایید.

-           من از مدیریت بحران زنگ میزنم... چه خبر؟

-           چی رو چه خبر؟ سلامتی!

-           بحرانی، طوفانی، چیزی نداری؟!

-           نه.... یه چند تا ابر هستن که میان یه اخ و تفی میکنن و میرن دیگه... مثل همیشه!

-           یعنی بادی، طوفانی، گردبادی... هیچی؟!

-           طوفان؟ شیب؟ بام؟ گردباد؟.... نه بابا دلت خوشه ها... صبر کنید بیام، نوبت منه!

-           جان؟ نوبت شماست؟

-           با تو نبودم که.... بچه ها دارن پلی استیشن بازی میکنن، الان نوبت منه.

-           ببخشید مزاحم شدم... فقط مربع رو زیاد نگیر، خارج از چارچوب میزنه... توپش میره قاطی باقالیا!

 

گفتگوی دوم:

-           سلام... مدیریت بحرانه؟

-           بله ... بفرمایید.

-           آقا یه چیز گرد و قلمبه و قهوه‌ای و وحشتناکی داره از دور به ما نزدیک میشه.

-           خب؟

-           خب که خب دیگه... میگم بیاید مدیریتش کنید بابا. الان به ما میرسه زار و زندگیمون رو به باد میده ها!

-           به ما اطلاعی درباره طوفان داده نشده.

-           خب من الان اطلاع دادم دیگه.

-           شما مگه کی هستی که فکر میکنی میتونی به ما اطلاع بدی؟ ما از اون خانواده‌هاش نیستیم که هر کی از راه رسید بتونه به ما اطلاع بده، فهمیدی؟ هواشناسی باید اطلاع بده...

-           حالا ما چی کار کنیم؟

-           چشماتون رو ببندید... خودش میاد رد میشه!

-           اگر خسارتی زد چی؟

-           در اون صورت لطفا هرچه سریع‌تر میزان خسارات وارده اعم از مرگ، نقص عضو، جراحت سرپایی یا عمیق و سایر موارد رو به ما اطلاع بدید تا آمارمون از میزان خسارات دقیق باشه، رییسمون فردا مصاحبه دارن، خوب نیست آمار غلط بدن!

 

گفتگوی سوم

-           سلام... هواشناسیه؟

-           بله... بفرمایید.

-           من از مدیریت بحران زنگ میزنم...

-           باز چی شده... خبر میخوای؟

-           نه دیگه... خبر که اومد و رفت دیگه...

-           آره بد مصب... بازیمون هم نیمه کاره موند.. دو هیچ جلو بودم ها! غافلگیرمون کرد!

-           پس غافلگیر شدید!

-           آره... نمیدونم این طوفانا چرا قبل از اینکه بیان یه تماس نمیگیرن خبر بدن... اصلا آداب معاشرت بلد نیستن!

-           میگم حالا نمیخواید به قم خبر بدید؟

-           دو هیچ جلو بودم رو؟

-           نه بابا... طوفان رو!

-           حالا قم واسه چی؟

-           خب داره میره اونوری دیگه...

-           به سلامتی!

-           به سلامتی چیه.... الان میره پدرشون رو در میاره!

-           خب در بیاره... مگه اونا خونشون از تهرانیا رنگی‌تره، همینطور که تهران رو خبر ندادیم و هیچی نشد، اونا رو هم خبر نمیدیم و هیچی هم نمیشه!

-           بابا بیشتر از 120 کیلومتر سرعتشه... ناوبد میکنه ها!

-           نه بابا؟!

-           باور کن!

-           الان زنگ میزنم به پلیس راه میگم!

-           پلیس راه واسه چی؟

-           بگیردش دیگه... سرعتش از حد مجاز اتوبان تهران-قم بیشتره!

-           حالا شاید از اتوبان نره...

-           ای زرنگ.... میندازه از بیراه میره که دوربینا عکسش رو نگیرن... کلک!

-           عجب!

-           اَه... چقدر حرف میزنی تو... اومدم!

-           کجا؟

-           با تو نبودم که... دوباره نوبت من شد... میزاری برم یا نه؟

-           بله بفرمایید... ببخشید که مزاحم شدم، فقط یادتون نره مربع رو خیلی فشار ندید؟!

  • م.ر سیخونکچی

خدا با سوباسا محشورتان کناد!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ب.ظ | ۰ نظر

خبرگزاری دانشجویان ایران احساس وظیفه کرده است تا برای هشتمین سالمرگ  اولین کارگردان ژاپنی برنده نخل طلای کن مطلب برود.(اینجا)

اجرکم عند السوباسا و من الکاکرو التوفیق!

  • م.ر سیخونکچی

«متروپل»؛ آدم فضایی‌ها در لاله‌زار!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۴۹ ب.ظ | ۱۸ نظر

توضیح: به دلایلی این طنز برام مهمه. ممنون میشم شما که وقت میذارید و میخونید. یک کم هم وقت بذارید و نظرتون حتی شده در حد چند کلمه ثبت بفرمایید.



آخرین ساخته مسعود کیمیایی یک فیلم علمی است! فیلمساز که در آثار اسبوق خود توانسته بود با اختراع ماشین زمان به دهه سی و چل رفته و در آنجا فیلم بسازد و در فیلمهای اسبقش آدمهای دهه سی و چهل را در ماشین زمان جا داده و به زمان حال آورده و فیلمشان کرده بود، در آخرین اثرش یعنی «متروپل» نشانه‌های حیات در کرات دیگر را کشف کرده و آدمهای فضایی را به زمین آورده و با آنها فیلم ساخته است. متروپل نشان دهنده مناسبات میان آدم فضایی‌ها در یک شب تاریک و بارانی در خیابان لاله زار تهران است!

سینماگر معروف و مشهور ایرانی در سکانسهای ابتدایی اثرش تلاش می‌کند تا بصورت کاملاً زیرپوستی انسان را به تعظیم در برابر قدرت طبیعت و سرنوشت وادار کرده و توانایی‌های او را به سخره بگیرد. او بدین منظور با گریم کردن شخصیت خاتون (با بازی مهناز افشار) و تلاش برای سالخورده نشان دادن آن، همه دستاوردهای ده‌ها ساله  بشری در صنعت گریم را به مبارزه طلبیده و با قیافه مضحکی که از خاتون نمایش می‌دهد در یک خطاب کلی، به همه گریمورهای توانای عالم سینما یکجا می‌گوید: «زکی»! هرچند که برخی منتقدان بعد از تماشای فیلم معتقد بودند «سوسن آرایشگر» اگر بود چهره مهناز افشار انقدر مضحک در نمی‌آمد اما ظاهرا سوسن آرایشگر به این دلیل که همان شب بله برون دختر عمه‌اش بوده نتوانسته با پروژه متروپل همکار کند و لذا گریم به آن افتضاحی درآمده است.

اما نگاه تقدس آمیز فیلمساز به طبیعت و تحقیر آمیزش نسبت به انسان در همین یک مورد خلاصه نشده و او در ابتدای فیلم با نشان دادن درد و رنج یک اسب، و از آنطرف صحنه زد و خورد یک مرد و یک زن در واقع می‌خواهد فلسفه جدیدی که به آن رسیده را رونمایی کند، اما مشکل اینجاست که هیچکس حتی خود فیلمساز هم دقیقا نمی‌داند این فلسفه چیست و آن اسب بدبخت وسط آن خانه چکار می‌کند؟

اما نقطه عطف مهم فیلم را باید صحنه تصادف دانست. تعدادی مزدور اجیر شده، زنِ دوم یک مرد مایه‌دار که به تازگی فوت شده را از خانه مجلل او می‌دزدند تا به خانه مجلل همسر اول آن مرد مایه دار ببرند و تحویل همسر اول بدهند. اما در میانه‌های راه و در چهارراهی نزدیک لاله‌زار تصادف کرده و زن دوم آن مرد مایه‌دار موفق به فرار می‌شود.

 بنابراین مشخص می‌شود که مبداء بک خانه مجلل در شمال شهر است؛ مقصد هم که یک خانه مجلل در شمال شهر است، بنابراین مشخص نمی‌شود که آن گروه مزدور خیلی خشن دقیقاً وسط لاله‌زار چه غلطی می‌کردند و چرا برای رفتن از یک نقطه در شمال ظهر، به یک نقطه دیگر در شمال شهر باید از حوالی لاله‌زار عبور کنند؟!

منتقدان این احتمال را مطرح کرده‌اند که ممکن است آن مزدورهای آدمکش خشن قصد داشته‌اند یک تک پا به لاله زار رفته و نفری یک عدد فلافل با نان اضافه میل کنند و بعد خدمت همسر اول آن مرد مایه دارِ تازه فوت شده برسند. اگر این احتمال درست باشد مشخص می‌شود که فیلمساز در صدد نشر این فضیلت اخلاقی بوده که آدم خانه عزادار که می‌رود باید یک چیزی خورده باشد تا فرتی ابراز گشنگی نکرده و او را به زحمت پذیرایی نیاندازد.

گروه دیگری از منتقدان معتقدند که آن گروه خشن به این دلیل راه خود را به سمت لاله‌زار کج کرده‌اند که یک دست لوستر از لاله‌زار خریده و برای همسر اول آن مرد مایه‌دار تازه فوت شده ببرند که این در واقع استعاره‌ای از این است که مرد چراغ خانه بوده است و حالا با مرگ او چراغ خانه خاموش شده است؛ حال آنکه همه فکر می‌کنند زن چراغ خانه است!

این احتمال به واقعیت نزدیکتر است چرا که این باور که زن چراغ خانه است را تغییر می‌دهد و این قصد به کارگردانی که در فیلمش همه رفتارهای منطقی انسانی مثل جملات با معنی گفتن را به هیچ گرفته، بیشتر می‌آید! فیلمساز برای اینکه در صحنه‌ای نشان دهد اصولا با هر چیز منطقی مشکل دارد، در صحنه تصادف نشان می‌دهد که چطور زن که سرش به شیشه ماشین چسبیده و ماشین دیگر درست به همانجا می‌کوبد زنده می‌ماند!

اما با ورود زن دومِ آن مرد مایه‌دارِ تازه فوت شده به سینمای تعطیل شده متروپل، فصل جدیدی از فیلم آغاز می‌شود. در سینما متروپل دو مرد با بازی محمدرضا فروتن و پولاد کیمیایی حضور دارند که صاحبان سینما هستند و حالا آن را به باشگاه بیلیارد و انبار موتور سیکلت تبدیل کرده‌اند. منتقدانی که سابقه مطالعه کتب مربوط به جفر و اسطرلاب را در کارنامه دارند معتقدند همین در کنار هم قرار دادن بحث بیلیارد و موتور اتفاقی نیست و با توجه به اینکه این هردو کلمه حاوی حرف «ر» هستند، کارگردان قصد بیان نکته‌ای مهم را داشته که البته مثل همان قضیه اسب دقیقا مشخص نیست آن نکته چی بوده؟!

منتقدان علاوه بر قضیه «ر» نسبت به رمزگشایی از حضور بازیگرانی چون پولاد کیمیایی و محمدرضا فروتن در چنین فیلمی نیز برآمده‌اند. آنها معتقدند حضور پولاد کیمیایی که خیلی رمزگشایی ندارد! پدرش گفته بیا بازی کن و او هم حیا کرده که حرف پدرش را زمین بیاندازد! اما در مورد محمدرضا فروتن باید منتظر ماند و دید آیا اتفاقات آتی سخن منتقدان را تایید می‌کند یا نه؟ چرا که آنها اعتقاد دارند فروتن به دلیل اینکه درآینده‌ای نزدیک قصد داشته از سینما کلا کناره‌گیری کرده و به شغل شریف گاز پیک‌نیک پر کنی مشغول شود، خواسته با بازی در این فیلم خداحافظی با شکوهی با سینما داشته باشد.

فیلمساز در بخشهایی از فیلم خود با آوردن جملات کوتاهی درباره زندگی شخصیت‌های حاضر در سینمای متروکه که همه یکجوری در زندگی خانوادگی مشکل دارند خواسته نسبت به موضوع طلاق هم واکنشی نشان داده و در مقام مادر عروس حرفی –هرچند مختصر و بی سر و ته- زده باشد. او با به تصویر کشیدن بازی گاه و بی‌گاه دو مرد سینمادار که تا ولشان می‌کنی یا سیگار می‌کشند یا بیلیارد بازی می‌کنند، دوگانه قدیمی «ورزش-اعتیاد» را مطرح کرده و نشان می‌دهد که چقدر دغدغه مند است که شایسته است همه یکصدا فریاد بزنیم دغدغه‌ات تو حلقم!

کاگردان متروپل علاوه بر همه اینها با استفاده حداکثری از نمادها در فیلم خود نشان داده که تا چه حد حرف برای گفتن دارد. مثلاً او با نشان دادن بند رختی که جلوی پرده سینما کشیده شده و روی آن انواع شورت و شلوارک و پیراهن آویزان است خواسته نشان دهد که زندگی تا چه حد مانند بند تنبان است! او در جایی دیگر انسانها را به دو دسته قمارباز خوب و قمارباز بد تقسیم بندی می‌کند که در نوع خود زیبا، جادار و مطمئن است!

اما در پایان بد نیست اشاره‌ای کنیم به فصل پایانی متروپل. جایی که همسر اول و دوم با یکدیگر روبرو می‌شوند و طبیعتاً باید حساس‌ترین بخش فیلم باشد. زن اول که چلاق هم هست –احتمالا کارگردان که نتوانسته نازا بودن او را نشان دهد خواسته با نشان دادن چلاق بودنش تصویری از ناقص بودن وی ارائه کند- با کلی کینه به زن دوم می‌رسد، زن دوم هم که کلی بدبختی کشیده و اذیت شده در مقابل اوست. در اینجا و درست وقتی که بیننده منتظر است تا رویارویی آنها را تماشا کند، ان دو با هم طی رد و بدل کردن یکی دو جمله به صلح و صفا می‌رسند، و ذات کثیف مخاطب که دوست داشته با تماشای برخورد تند دو هوو خود را ارضا کند، تادیب شده و می‌فهمد که باید بدنبال آشتی دادن بین افراد باشد، نه اینکه از خصومت دیگران لذت ببرد!

متروپل قطعا یک شاهکار در سینمای ایران است. شاهکاری که آدمهای فضایی را در لوکیشن تهران قرار داده و دغدغه‌ها، جملات بی‌ربط، حضور بی‌دلیل و رفتارهای مضحک آنها را به نمایش می‌گذارد. 

  • م.ر سیخونکچی