کِی میشود مانند ساپورت، چسبان در آغوشت بگیرم؟!
دستم به ساپورتت عزیزم؛ در بند تنبانت اسیرم
ساپورت در پا میکنی و آشوب برپا میکنی هی!
من میروم شلوارِ صلحِ شیرینعبادی را بگیرم!
(ادامه مطلب با کلیک روی تیتر)
ساپورت کشدارت دلم را، هی میکشد این سو و آن سو
در رفت و برگشتم چو یویو! آه از کشات... آه از مسیرم
پاهات بوق فوتبالی است! در رنگهای جورواجور
من هم تماشاگرنمایی، گردن کلفت و پاچهگیرم
ای پاچهات بطری باده! در سایز غیر خانواده!
پیش تو، من با این گشادی، یک قوطی ماءالشعیرم!
از بس که رد شد خانواده، تا آمدم از بوق و بوقت
چیزی بگویم بوقها را، سانسور کردم ناگزیرم
پیش نظرتنگی بنده، ساپورت تو شلوار کردی است!
شرمندهام از بوقهای، موجود در شعر اخیرم