طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۱۴ مطلب با موضوع «صدا و سیما» ثبت شده است

مهران مدیری رو بگیرید!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۲۴ ب.ظ | ۰ نظر

رسانه‌ها نوشتند که جانبازی بخاطر جا ماندن یک لوله در مثانه‌اش که توسط جراح اتفاق افتاده بود، دو سال درد می‌کشیده است!(اینجا)

خواستم عرض کنم که تا مهران مدیری از کشور خارج نشده برن بگیرن پدرسوخته فلان فلان شده رو! مرد ناحسابی به اسم سریال طنز از صدا و سیما پول گرفته بود، بعد عین واقعیت رو توی در حاشیه ساخته بود! بگیریدش!

  • م.ر سیخونکچی

صدا و سیما دیگه نفوذ نداره!

م.ر سیخونکچی | جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۵ ب.ظ | ۰ نظر

بانوان ایرانی قریب شش سال است که هر شب دارند جومونگ و یانگوم و سوسانو و و سرنوشت من و خلاصه سریال کره ای میبینند. اما هنوز یاد نگرفته اند که وقتی همسرشان صدایشان کرد، بیایند دو زانو بنشینند جلویش و دستهایشان را بگذارند روی پا و همینطور که به زمین زل زده اند با صدایی لرزان بگویند: "بله سرور من ..."

واقعا که صدا و سیما نفوذش را از دست داده است ...!

  • م.ر سیخونکچی

فیلم هندی هم دوست نداری؟!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۱۴ ب.ظ | ۱ نظر

بازیگری به سبک اکران/6 

(آخرین قسمت) 



این آخرین مطلبی است که برای بولتن روزانه جشنواره عمار نوشتم



آقا هوشی 5 روز خودش را کشت تا برای بازیگری انتخاب شود. حتی تهدید به خودکشی هم کرد اما نشد که نشد. حالا در آخرین روز او به آخرین حربه متوسل میشود:

*

کارگردان: بفرمایید تو...

جوان: دستات رو ببر بالا!

کارگردان: باز تویی؟ این مسخره بازیا چیه؟

جوان: ساکت باش... دستات رو ببر بالا!

(کارگردانی در حالتی بین ترس و تاسف و حیرت دستهایش را بالا می‌برد)

جوان: شما ها رو باید کشت؛ باید زمین رو از وجود شماهایی که استعداد جوونها رو نابود میکنید پاک کرد!

کارگردان: خجالت بکش پسر! تو به درد بازیگری نمیخوری... تفنگ رو بزار کنار!

جوان: دهنت رو ببند!

کارگردان: حالا که چی؟ چی می‌خوای؟

جوان: باید از من تست بگیری...

کارگردان: 5 بار گرفتم... تو به درد نمیخوری...

جوان: میخورم و تو باید بگیری...

کارگردان: اگر مطمئنی میخوری دیگه چرا تست بگیرم؟

جوان: برای اینکه من دوست دارم مثل بقیه مردم تو یه سیستم عادلانه وارد بازیگری بشم و پیشرفت کنم!

کارگردان: تو خُلی!

جوان: ساکت باش... تست بگیر.

کارگردان: ببین پسر... حالا که اینطور شد بمیرم هم دیگه ازت تست نمیگیرم. به شرافت هنریم قسم که دیگه ازت تست نمیگیرم...

جوان: منم به شرافت کفتر بازیم قسم میخورم که میکشمت!

کارگردان: بکش... بکش دیگه... چرا معطلی؟ بکشی هم تست نمیگیرم!

(جوان اسلحه را آماده شلیک می‌کند. آرام به سمت کارگردان قدم بر می‌دارد. اسلحه را روی پیشانی او می‌گذارد. کارگردان عرق کرده است. ناگهان جوان ماشه را نمیچکاند و اسلحه را میگذارد روی میز و بر میگردد عقب!)

جوان: تو من رو بکش!

(کارگردان مبهوت نگاه میکند. جوان زانو میزند)

جوان: بردار... تفنگ رو بردار و من رو بکش!

کارگردان: پاشو برو بیرون پسر... پاشو این اسلحه رو بردار و برو پی زندگیت.

جوان: نه... من رو بکش!

(کارگردان تلفن را بر میدارد و به منشی میگوید که زنگ بزند به پلیس صد و ده)

جوان: نه... تو نباید به پلیس بگی... تو باید بیای من رو بغل کنی و بعد از رنگ چشمهام بفهمی که با هم برادریم! تو میفهمی که برادر بزرگ منی و یه روز من رو تو ایستگاه راه آهن گم کردی!

کارگردان: چرا دری وری میگی؟

جوان: دری وری نیست. خودم تو یه فیلم هندی دیدم!

(کارگردان با عصبانیت اسلحه را بر میدارد که پرت کند به سمت جوان. از وزن کم اسلحه می‌فهمد که پلاستیکی است!)

کارگردان: پاشو برو گمشو دیوونه!

جوان: بابا تو چقدر نادخی! با فیلمای روشنفکری که حال نکردی و نذاشتی بریم خارج! بیا لااقل یه فیلم هندی بسازیم بریم با آمیتا پاچان عکس بگیریم!

کارگردان: نمیری بیرون؟

جوان: هندی دوست نداری؟ اصلاً بی‌خیال خارج رفتن؛ بیا یه سریال کره‌ای بسازیم بدیم همین شبکه نمایش خودمون 3 سال هر شب ساعت 10 پخش کنه، بزار لااقل ما یه عکس با گلزار داشته باشیم!

کارگردان: خدایا... من دیگه فیلم نمیسازم... نمیسازم...

(کارگردان بلند میشود و خودش میرود بیرون...)

 

  • م.ر سیخونکچی
  • م.ر سیخونکچی

از «آقازاده عزیز» رونمایی میشود

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ب.ظ | ۶ نظر

«آقازاده عزیز» گزیده‌ای از طنزهایی است که طی سالهای 87 تا 92 در نشریات و سایتهای مختلف نوشته‌ام. طنزهایی در موضوعات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی ورزشی.

فردا دوشنبه مراسم رونمایی از آن برگزار خواهد شد و از یکی دو روز بعد روش تهیه پیامکی اش را در همینجا ذکر خواهم کرد.

انشاالله


  • م.ر سیخونکچی

اگر رییس جمهور کنداکتور سیما را می‌چید!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۲۳ ب.ظ | ۳ نظر

رییس جمهور عزیز در سخنانی به صدا و سیما انتقاد کرده که چرا موفقیتهای دولت را پوشش نمیدهد؛ و این در حالی است که در یکسال گذشته فقط 40 هزار ساعت ناقابل از آنتن این رسانه در خدمت دولت بوده است. در همین راستا کنداکتور یک روز از تلویزیون را طبق سلیقه رییس جمهور و دولت محترم چیده‌ایم. باشد که باب میلشان باشد و خوششان بیاید و رستگار شویم!

 6 صبح: آغاز برنامه‌ها با پخش سرود جمهوری اسلامی ایران در پس زمینه‌ای بنفش رنگ.

 6:15 صبح: برنامه «صبح بخیر طرفداران دولت؟!» در این برنامه جُنگ مانند، میهمانانی از دولت به تشریح برنامه‌های دولت محترم در روز پیش رو، و دستاوردهای دولت در روز گذشته میپردازند. مجری در این برنامه هی لبخند میزند.

 9 صبح: برنامه «صبح و سلامت». این برنامه با حضور یک مجری و یک کارشناس پزشکی برگزار می‌شود. کارشناس که اگر دکتر هم بود، چه بهتر(!) اما نبود هم مهم نیست. کارشناس در این برنامه به عوامل پرخاشگری، فحاشی، تندخویی، زودرنجی و... پرداخته شده ولی کارشناس موظف است بجای پرداختن به خود فرد بیمار، وظایف اطرافیان او را تبیین کرده و لزوم آرام بودن، خفه خون گرفتن، انتقاد نکردن و... را به آنها گوشزد کند.

 9:45 صبح: برنامه «صبح با ورزش». این برنامه سابق بر این صبحهای زود برگزار میشود اما به دلایلی به حوالی ساعت ده صبح منتقل شده است! در این برنامه یک کارشناس تربیت بدنی از اول تا آخر برنامه به تمرین ورزشهای سبک مثل پیاده روی آرام، حرکات یک کم کششی، تنفس عمیق و... می‌پردازد. جامعه هدف این برنامه افراد کهنسال بخصوص مدیران سالخورده هستند! کارشناس برنامه بعنوان اشانتیون چند حرکت ورزشی که از همان پشت میز می‌توان انجام داد را هم نشان می‌دهد!

 10:30 صبح: «برنامه کودک». هر روز صبح کارتون‌های «هاچ، زنبور عسل»، «بی‌خانمان»، «بینوایان(کوزت!)»، «هایدی» و سایر کارتنهایی که نسل بعد را آماده پذیرش سختی‌ها و نابسامانی‌ها و زندگی در شرایط دشوار کند پشت سر هم پخش می‌شود.

 12 ظهر: برنامه «به کدوم خونه برگردم آخه؟!». برنامه‌ای جُنگ مانند که نام آن با عنایت به ناکارآمدی طرح مسکن مهر انتخاب شده و این مهم از طریق مجری، زیر نویس و آرم برنامه به بینندگان گوشزد میشود.در بخش آشپزی این برنامه غذاهایی که با سس فرانسوی، کلم بروکلی و سایر مواد اولیه باکلاس و خارجی طبخ میشوند آموزش داده میشوند. در پایان هم تاکید میشود که غذا باید با کوکاکولا صرف شود. در بخشهای دیگر برنامه می‌توان روشهای تمیز دادن عتیقه‌جات اصل از بدلی، چگونه هنگام استفاده از استخر خانگی آب کمتری هدر بدهیم، تعطیلات آخر هفته را در کدام کشور خارجی بگذرانیم و... مشاهده کرد.


 2 بعد از ظهر: اخبار. اخبار ساعت 14 سالهاست که وجود دارد بنابراین رییس جمهور یا هر کس دیگری طبیعی است که آن را حذف نکند. اما طبیعتا محتوای ان کاملا تغییر کرده و به سمت پوشش خبرهای دولت میرود. دکتر حسام الدین آشنا گویندگی این بخش خبری را بر عهده خواهد داشت!

 3 بعد از ظهر: «تحلیل خبر». از آنجا که اخبار موفقیتهای دولت نیاز به تحلیل دارد وگرنه هیچ آدم عاقلی زیر بار آن نمیرود، این بخش تحلیلی به خبر ساعت 14 اضافه میشود تا همه مخاطبان تا دسته درباره موفقیتهای دولت خر فهم شوند! اجرای این بخش از آنجا که اهمیت وافری دارد بعهده حسین فریدون خواهد بود.

 4:30 بعد از ظهر: «سینما تدبیر». پخش یک فیلم سینمایی با توضیح منتقدان در دستور این برنامه است. فیلمهایی چون ترمیناتور 1 و2 و...، رمبو، بت من، دشمن ملت و... در اولویت است. کلا هر فیلمی که در آن نشان داده شود آمریکا چقدر قدرتمند است و «غربی‌ها از چهار تا تانک و موشک ما نمی‌ترسند. آیا شما فکر کردید امریکا که با یک بمبش می‌تواند تمام سیستم دفاعی ما را از کار بیندازد از سیستم دفاعی ما می‌ترسد؟ آیا واقعاً به خاطر قدرت نظامی ماست که امریکا جلو نمی‌آید؟» در برنامه «سینما تدبیر» نمایش داده شده و مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت. اجرای این برنامه بعهده جناب محمد جواد ظریف خواهد بود.

 7 عصر: «روشهای موفقیت». برنامه‌ای جذاب و رنگی برای نسل سوم و چهار و پنجم انقلاب. مجری این برنامه تلاش دارد مخاطبان را با روشهای مختلف پیشرفت، همچون سوار هواپیما شدن، غذای خوب خوردن و... آشنا کند. جناب سریع القلم مجری-کارشناس این برنامه است.

 8:30 شب: «بخش خبری بیست و سی». این برنامه حذف شده و جای آن برفک نشان داده می‌شود!

 9 شب: «سریال». سریالی با عنوان «مرد روزهای سخت» پخش می‌شود. این سریال نشان دهنده زندگی مردی است که همه اجداد او برایش چیزی جز دفترچه قسط و بدهی بانکی و فریاد طلبکارها و یخچال خالی باقی نگذاشته‌اند و حالا او یک تنه به جنگ همه این کم‌کاری‌ها زرفته و یکی یکی مشکلات را از پیش رو بر می‌دارد.

 10:30 شب: «سایش». در این برنامه اقتصادی موفقیتهای دولت اینبار از منظری کاملا علمی و اقتصادی مورد بررسی قرار میگیرد! مسخره کردن یکی از منتقدان دولت بعنوان بخش طنز در این برنامه گنجانده شده است.

 12 شب: مجری در حالی که موفقیتهای دولت در این روز را بصورت فهرست وار عرض میکند، به رییس جمهور و وزرا درود فرستاده و از مخاطبان تا ساعت 6 صبح فردا خدا حافظی میکند!
  • م.ر سیخونکچی

سریال سازی برای محرم با طعم فتنه!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۲ ق.ظ | ۰ نظر

 امیرحسین مانیان: در خبرها آمده بود که یکی از کارگردانان سینما کهع فیلمی در حمایت از فتنه ساخته بود، قرار است با دوراندیشی مدیران سیما، سریالی مناسبتی برای محرم بسازد. اگر این اتفاق بیفتد، آنچه در ادامه می‌خوانید، می‌تواند بخشی از فیلمنامه سریال مذکور باشد. همراه این گزیده فیلمنامه، یک عدد کلاه برای بالاتر گذاشتن، به مدیرران خدوم و انقلابی رسانه ملی تقدیم می‌شود:

 

زمان و فضای وقوع داستان: ایام عزاداری محرم، یکی از محله های قدیمی تهران

قسمت اول:

[سکانس 1، گوشه خلوتی از یکی از پارکهای تهران]

 دختر و پسری زانوی غم به بغل گرفته در کنار هم نشسته اند. (توضیح: با رعایت فاصله قانونی مندرج در اساسنامه سیما، بند 17، تبصره 6)

دختر: آخه ما تا کی باید تو این وضعیت بمونیم؟

پسر: میگی من چیکار کنم؟ کم التماس بابای خودمو داداش تو رو کردم؟!

-           من نمیدونم!، اصلاً من دیگه خودمو میکشم؛ لااقل هردومون از این سرگردونی راحت بشیم.

[پسر غیرتی می شود]

-          پاشو بریم! این دفعه تکلیفمونو روشن می کنم.

[سکانس 2، یکی از محلات قدیمی تهران]

 عده ای مشغول نصب پرچم و علم عزاداری بر در و دیوار عزاخانه هیئت هستند. صاحب عزاخانه، حاج رضا _پیرمردی ریش سفید، تسبیح در دست، چهره عبوس با بازی «محمد فیلی»(تصادفاً همان بازیگر نقش شمر در سریال مختار)_ آنها را در نصب و چینش راهنمایی می کند. دختر و پسر از سر کوچه وارد می شوند. حاج رضا لحظه ای مبهوت نگاهشان می کند. پسر جلو آمده، سلام می کند:

-          سلام آقاجون!

حاجی جواب نداده و تنها رو به یکی از جوانان هیئتی کرده و می گوید: «خوشا به غیرتت عباس آقا!»

جوان به خشم آمده دوان دوان به سمت دختر می دود. دستش را برای زدن دختر (خواهرش) بلند می کند. دختر از ترس به دیوار خورده و نقش زمین می‌شود.

[آهنگ غمگینی طنین انداز می شود]

پسر [اشک در چشم، التماس گونه]: آقاجون!!

[تصویر و صدای سیلی طنین انداز می شود؛ تسبیح پاره شده و دانه های آن (با تصویر آهسته) بر زمین پخش می شود]

قسمت سوم: [ابعاد پنهان زندگی پدر]

[سکانس3، دقایقی مانده به نماز ظهر]

حاجی در صف اول مسجد مشغول خواندن قرآن است، به او خبر میدهند زنی دم در مسجد با او کار دارد. زن جوانی کودک خردسال در دست سلام می کند.

-          سلام؛ چی شده اومدی اینجا؟

-          حاج آقا! امشب قراره واسه خواهرم خواستگار بیاد.

[حاجی سریعاً دست به جیب شده دو عدد تراول به زن می دهد؛ زن تشکر می کند.]

حاجی: پس قضیه شما چی شد؟ بالاخره از اون مردک معتاد طلاق گرفتی یا نه؟

[زن مِن مِن کنان]: میخوام بگیرم، ولی...،

- دیگه ولی و اما نداره! من که خیریه باز نکردم! فکر بچه هات باش، باید زیر سایه یه «مرد» بزرگ بشن.

-          ولی حالا که تو زندانه.

-          مسأله ای نیست! میگم بیارنش دادگاه! خودمم یه چیزی بهش میدم رضایتشو میگیرم.

-          باشه حاج آقا فردا میرم دادگاه.

-          پیش همونی برو که بهت معرفی کردم، میگم یه هفته ای طلاقتو بگیره. بعد محرم و صفرم انشاا... عقدت می کنم.

[زن جوان با چهره غم زده خداحافظی می کند]

حاج آقا: راستی! دیگه اینطرفا نیا! مردم حرف در میارن!.

قسمت ششم:

[سکانس 5، دختر و پسر در همان پارک]

دختر: آخه ما تا کی باید تو این وضعیت بمونیم؟

پسر: میگی من چیکار کنم؟ کم التماس بابای خودمو داداش تو رو کردم؟!

-          من نمیدونم!، اصلآ من دیگه خودمو میکشم؛ لااقل هردومون از این سرگردونی راحت بشیم.

 [پسر غیرتی می شود]

-          پاشو بریم!؛ این دفعه تکلیفمونو روشن می کنم.

[نا گهان صدای آژیر پلیس طنین انداز می شود!]

صدا از داخل بلندگو: گشت ارشاد صحبت میکنه؛ از پشت شمشادها بیایید بیرون! شما محاصره شدید.

[سکانس 7، بازداشتگاه کلانتری]

پسر در بازداشتگاه چند جوان را می بیند که به شدت کتک خورده اند. از یکی می پرسد: شمارو برای چی گرفتند؟

[جوان درحالیکه خون از 17 ناحیه اش می چکد]: برای دفاع از آزادی، اعتراض به قانون گریزی و تقلب و دیکتاتوری!

[ناگهان صدای جیغی طنین انداز می شود]

پسر: صدای چی بود؟

جوان زخمی: فکر کنم دارن به یه نفر تجاوز می کنن. (این بخش به طرز هوشمندانه ای توسط ممیزی همیشه در صحنه  صدا و سیما شناسایی و حذف می شود)

[سکانس 8، کلانتری]

حاجی وارد می شود. از دربان تا سروان همه به احترامش خم می شوند.

رئیس کلانتری: شما چرا قدم رنجه کردید حاج آقا! تماس میگرفتید بنده آقازاده رو با اسکورت می فرستادم خونه خدمتتون!

-          اومدم بگم یه کاری کنید این عشق از کله اش بیفته. اونقدر نگهش دارید و بزنیدش تا قدر عافیتو بفهمه

[رئیس، بهت زده]: چشم حاجی!

حاج آقا: راستی، شب بیایید مسجد، وامتون حاضره!

-          ممنون حاج آقا! خدا حفظتون کنه!

قسمت نهم:

[سکانس 12، همان پارک همیشگی!]

پسر اینبار تنها نشسته و تلفنی با دختر صحبت می کند.

دختر: آخه ما تا کی باید تو این وضعیت بمونیم؟

پسر: میگی من چیکار کنم؟ کم التماس بابای خودمو داداش تو رو کردم؟!

-          من نمیدونم!، اصلاً من دیگه خودمو میکشم؛ لااقل هردومون از این سرگردونی راحت بشیم.

 [پسر غیرتی می شود]

-          پاشو بریم! فردا تکلیفمونو روشن می کنم.

-          ولی فردا که عاشوراست!

-          فردا همه حسابامونو تسویه میکنیم!

قسمت دهم (پایانی)

[سکانس 19، خیابان]

دسته عزاداری با اسکورت پلیس در حال حرکت در خیابان است. حاجی، بعنوان قافله سالار در جلوی دسته حرکت می کند. ناگهان در روبروی خود (فاصله 100 متری) پسر و دختر را در کنار هم (با رعایت فاصله قانونی مندرج در اساسنامه سیما، بند 17، تبصره 6) می بیند که محکم و استوار در مسیر حرکت قافله ایستاده اند. با خشم اشاره ای به رئیس کلانتری می کند. او هم دو مأمور می فرستد. در همین لحظه همان جوان بازداشتگاه پشت سرشان می ایستد. و پس از او دوتا دوتا و چندتا چندتا نفرات پشت سرشان جمع می شوند. در مدت کمی جمعیتشان انبوه می شود. مأموران سرشان را پایین انداخته برمی گردند. صدای سوت و کف در جمعیت طنین انداز می شود.

(این بخش هم به همت معاونت پخش سیما با طنین شعار «یاحسین» جایگزین می گردد.)

  • م.ر سیخونکچی

نامه رییس صدا و سیما به رییس فیفا!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۵ ب.ظ | ۱۱ نظر

جناب بلاتر
سلام علیکم


قبل از هرچیز لازم است تلاشهای صادقانه‌ای که شما در این سن و سال و علی رغم کهولت سن برای ارتقای ورزش فوتبال متحمل می‌شوید را ارج بنهم، چرا که ورزش دشمن اعتیاد است و اعتیاد بلایی خانه‌مان سوز.


اما شاید فکر کنید که اینجانب برای انتقاد از نحوه داوری بازی تیم ملی کشورم با تیم آرژانتین این نامه را نوشته‌ام. البته اگرچه آن اتفاق هیچگاه از حافظه تاریخی مردم ما حذف نخواهد شد اما واقعیتش این است که نخیر، بنده آنقدر بدبختی دارم که گیر دادن به داور عقده‌ای آن بازی به هیچ وجه در اولویتم نیست. برای مثال همین الان که مشغول خواندن این مرقومه هستید، پنج نویسنده سریال هفت سنگ در بانک منتظر هستند تا اگر من حق الزحمه تلاش وافرشان در کپی‌کاری را به حساب نریزم، چکم را برگشت بزنند و با پلیس بیایند مرا از تپه‌های جام‌جم ببرند.

تازه این یک قلم از تعهدات مالی بنده است که حالا که حرف به اینجا کشید وقت خوبی است که بگویم اصلش این نامه هم در رابطه با همین تعهدات خانمان برانداز نوشته شده است که حقاً این بلا از اعتیاد هم خانمان براندازتر است! و اتفاقاً آنچه به داد ما در مقابله با این بلای خانمان‌سوز خواهد رسید باز هم ورزش است ولاغیر. اگر ویژه‌برنامه‌های جام جهانی ما را در این روزها دیده باشید متوجه منظورم شده‌اید اما از آنجا که احتمال میدهم مشغله‌های حضرتعالی مانع شده باشد خودم توضیح می‌دهم. توضیح آنکه جام‌جهانی برای هر کس آب نداشته باشد برای ما نان داشته است. یعنی انقدر تبلیغات پخش کردیم که خدا برکت بدهد، ای... توانستیم مقداری از هزینه‌ها را جبران کنیم. در همین راستا هم پیشنهاداتی خدمت شما تقدیم می‌شود تا با افزایش امکان پخش تبلیغات، درآمدهای سازمان متبوع اینجانب بیشتر شود. گفتنی است که در صورت موافقت آن مقام با این پیشنهادات، می‌شود درباره پرداخت سهمی از درآمدها هم به فیفا مذاکره کرد، متوجهید که؟!

اما پیشنهادات ما:


1. جام جهانی فوتبال از آنجا که تاثیر بسزایی در کاهش اعتیاد دارد پیشنهاد می‌شود بجای هر چهار سال یکبار، سالی یکبار یا حتی فصلی یکبار برگزار شود. حیف نیست سالی چند بار شاهد اینهمه هیجان نباشیم؟!

2. طبق محاسبات بچه‌های معاونت سیاسی ما در صدا و سیما، یک چیزی حول و حوش دویست کشور در دنیا وجود دارد. چرا از بین اینهمه کشور فقط 32 کشور؟ واقعا چرا؟ پیشنهاد می‌شود جام‌جهانی در دوره‌های بعد با پنجاه، هفتاد یا حتی صد تیم برگزار شود. آقای بلاتر، تا حالا به بیست گروه پنج تیمی در جام جهانی فکر کرده‌اید؟ وای... خدای من!

3. پیشنهاد می‌شود بازیهای جام جهانی بصورت رفت و برگشت انجام شود. حتی می‌شود به چهار بازی بین دو تیم یا حتی بیشتر هم فکر کرد؛ مگر فوتبال چی‌اش از والیبال کمتر است؟! من که هر وقت فکر میکنم کیف میکنم. اتفاقاً موضوع را به بچه‌های بازرگانی صدا و سیما هم گفتم، آنها هم کیف کردند. شما چی، کیف کردید؟

4. پیشنهاد بعدی ما این است که بازیها بجای دو نیمه 45 دقیقه‌ای شامل 10 نیمه 9 دقیقه‌ای باشد و فاصله بین نیمه‌ها هم نیم ساعت باشد. اینطوری بچه‌های ما فرصت دارند بین نیمه‌های هر بازی 5 ساعت آگهی پخش کنند. اگر این اتفاق بیفتد قاطعانه عرض میکنم که در آینده نزدیک سازمان ما از نظر مالی به جایگاهی می‌رسد که می‌تواند بخش اعظمی از هزینه‌های جام جهانی را تقبل کند. اگر ماشین حساب خدمتتان هست، 5 ساعت را به ثانیه حساب کرده و هر ثانیه را در 10 میلیون تومان ضرب کنید تا ادعای من را قبول کنید. تازه من ده میلیون را دست پایین عرض کردم ها!

البته ما پیشنهادات دیگری هم داریم که در صورت تمایل خدمتتان فرستاده خواهد شد. پیش از خداحافظی لازم است خواهش کنم که قبل از ارسال هرگونه پاسخی، شرایط وخیم سازمان ما را از نظر مالی مد نظر قرار دهید.

باتشکر/ یک دوست از بالای تپه‌های جام جم

  • م.ر سیخونکچی

ادامه تبلیغات پس از چند ثانیه برنامه !

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۱۷ ب.ظ | ۶ نظر

کارشناسان برای سیر تطور تاریخ آگهی‌های بازرگانی در تلویزیون دوره‌های مختلفی را بر می‌شمارند. مرحله اول زمانی بوده است که بین برنامه‌ها آگهی پخش می‌شده است. مرحله دوم زمانی که بین آگهی ها برنامه پخش می‌شده است. اما کارشناسان عمرا به ذهنشان هم نمیرسده که مرحله سومی هم وجود دارد که حاصل نبوغ و ابتکار شخصی مدیران رسانه ملی است و آن حذف این تقسیم بندی‌های ظاهری است. به نحوی که الان مردم اصلاً نمی‌دانند کی دارد آگهی پخش میشود و کی برنامه. یعنی این دو تا چنان در یکدیگر ممزوج شده‌اند که نگو!

در همین راستا سعی کردیم پیشنهاداتی برای هرچه بیشتر شبیه قلک کردن تلویزیون ارائه دهیم تا مدیران رسانه ملی بیش از پیش در راستای درآمد زایی از برنامه‌های تلویزیون گام بردارند.

1
اذان یکی از طرفیتهای پخش اگهی است که تا حالا به آن فکر نشده است. هر روز سه دفعه و در همه شبکه ها اذان پخش میشود. هیچ بعید نیست در آینده مدیران رسانه ملی به فکر درآمدزایی و جذب آگهی با اذان هم باشند. بدین صورت:
از چند ثانیه قبل از اذان دوربین مردی را نشان میدهد که میخواهد برود بالای مناره تا اذان بگوید. دوربین روی پای او زوم کرده و کفش تن‌تاک را نشان میدهد. مرد برمیگردد و رو به دوربین میگوید، از وقتی تن تاک میپوشم، بالا رفتن از پله‌های مناره سخت نیست!

2
مردم بصورت کاملا فشره و خودجوش در صف ایستاده‌اند. صف بقدری طولانی است که انتهایش را نمی‌توان دید. هر از چند گاهی هم دعوایی چیزی رخ می‌دهد. دوربین میرود در ابتدای صف و مرد سالخورده‌ای را نشان می‌دهد که با مسئول پشت پیشخوان مشغول جر و بحث است.
مرد سالخورده: آقا حالا یه کاری برای من بکن. بخدا از 4 صبح تو این سرما و بدبختی تو صفم.
مسئول: کاری از دست من بر نمیاد پدر جان. چرا اول اس ام اس ندادی ببینی مشمول سبد کالا شدی یانه؟!
مرد سالخورده: آخه من که سواد ندارم پسرم. از این چیزها سر در نمیارم.
مسئول: در این موقع در حالی که به شدت مهربان است، دست میبرد زیر میز و یک بسته آموزشی بالابالا بیرون می‌آورد و به پیرمرد می‌دهد.
مسئول: بیا پدرجان. با این بسته‌های آموزشی هم سواد پیدا میکنی تا بتونی پیامک بزنی و الکی نیای وایسی تو صف و دولت رو به بی‌تدبیری متهم کنی؛ هم دیگه جزو «بی‌سوادهای معدود از یک جای خاصی تغذیه شو» قرار نمیگیری!

3
دوربین دور خانه می‌چرخد و خانه‌ای لوکس با وسایل و مبلمانی شیک را نشان می‌دهد. مردی که باید پدر خانواده باشد –مثل همه پدرهای تبلیغاتی- با پیراهنی کرم رنگ، پلیوری زرد، شلوار بیرونی و جوراب و دمپایی به پا نشسته است و به طرز مسخره‌ای دارد روزنامه گنده‌ای را می‌خواند. یکدفعه پسربچه‌ای می‌پرد داخل کادر.
پسربچه: بابا من حوصله‌ام سر رفت.
پدر: خب چی کار کنم پسرم. ما جزو اقشار کم درآمد مستحق یارانه هستیم. پول ندارم بریم تفریح.
پسربچه: یعنی انقدر پول نداری که یه مایع ظرفشویی بخری بریم خوشگظرفونی؟!
پدر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده است از جا می‌پرد و می‌رود یک مایع ظرفشویی می‌خرد و با پسرش می‌رود در آشپخانه لوکسشان و بعد از اینکه اینطرف و آنطرف را نگاه می‌کند و اثری از آقای حدادعادل –پاسبان همیشه بیدار زبان فارسی- نمی‌بیند، مشغول «خوشگظرفونی» می‌شود.

4
دوربین شور و شوق وصف ناشدنی مردم در مراسم استقبال از رییس جمهور را نشان میدهد. خیلی شور و شوق وجود دارد. دوربین بصورت کرین از روی سر جمعیت که دو طرف خیابان ایستاده و بصورت اتفاقی نود درصدشان دانش آموز هستند رد می‌شود و می‌رود روی صورت دو دانش آموز زوم میکند.
دانش آموز اول: به نظرت تو این استقبال بی‌نظیر جای چی خالیه؟
دانش آموز دوم: نمیدونم والّا. من خودجوش اومدم، با قصد و نیست قبلی و به زور مدرسه که نیومدم که به بخوام به این چیزا فکر کرده باشم!
دانش آموزم اول: اگه راست میگی چرا روپوش مدرسه تنت هست؟
دانش آموز دوم: راستش لباسم کثیف شده بود مادرم هرچقدر شست تمیز نشد مجبور شدم لباس مدرسه رو بپوشم، مدیونی اگر فکر دیگه‌ای بکنی!
دانش آموز اول دست میکند پشت شمشادها و یک پودر لباسشویی در می‌آورد.
دانش آموز اول: بیا. این رو ببر بده به مادرت تا لباسهاتون رو با این بشوره مجبور نباشید روپوش مدرسه بپوشید تو استقبال از رییس جمهور.
دانش آموز دوم: همین یه دونه رو داری؟ چون مثل اینکه خیلی از اینا که اومدن استقبال لباسهاشون کثیف بوده!!!

  • م.ر سیخونکچی

حیـف! یعنی واقعاً آوای باران تمام شد؟

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ق.ظ | ۱۴ نظر

اگرچه باورش سخت بود اما مجموعه آوای باران هم بالاخره تمام شد! کشدار شدن این مجموعه در قسمتهای انتهایی انقدر توی ذوق میزد که برخی از بینندگان تلویزیون دچار شبهه شده بودند که نکند کار ساخت مصلای تهران زودتر از این مجموعه تمام شود! اما به لطف خدا عوامل آوای باران بالاخره شیر آب را بستند و مردم را خلاص کردند. این از خود گذشتگی در حالی بود که می‌شد سریال را حالا حالاها ادامه داد. برای اینکه هم ثابت کنیم حرف مفت نمیزنیم و هم اینکه به برنامه سازان تلویزیون یاد بدهیم چطور بیش از اینی که بلد هستند، در تولیداتشان آب ببندند، بصورت خیلی خلاصه قسمتهای بعدی این مجموعه را که می‌توانست ساخته شود شرح می‌دهیم.


قسمت پنجاه و هشتم
شکیب: باید یه میلیارد دیگه بسلفی مهندس جون!
نادر: مگه قرار نبود دست از سرم برداری؟
شکیب: حالا همینه که هست. میدی یا دختره رو ول کنم؟
نادر: باشه، میدم.


قسمت شصت و دوم
باران به میله های پنجره آویزان شده و فریاد می‌زند
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!


قسمت هفتادم
باران همچنان به میله‌های پنجره آویزون شده و داد میزند 
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!
باران که به خاطر هشت قسمت آویزان بودن از میله‌ها دستهایش تاول زده، برای لحظه‌ای دست هایش را از میله ها جدا کرده و درون آنها فوت می‌کند. دوباره به میله ها چنگ زده و باز بابایی جونش را صدا می‌کند!


 قسمت هشتاد و هفتم
شکیب: مهندس جون باید دو میلیارد دیگه اِخ کنی بیاد!
نادر: مردک عوضی... چرا دست از سرم بر نمیداری؟
شکیب: خداوکیلی من هم از کار و زندگی افتادم! اما چی کار کنم که کارگردان گفته تا همه دار و ندارت رو نگرفتم ولت نکن! حالا پول رو میدی یا دختره رو ول کنم تو خیابون!
نادر: میدم بابا!


 قسمت صد و یازدهم
باران همچنان به میله ها چنگ زده است که ناگهان می بیند گل‌پری آمده تا او را آزاد کند اما همینکه در باز می شود شکیب از پشت با گلوله می زند و او را می کشد و باران دوباره می رود سراغ پنجره و از میله هایش آویزان می شود!


 قسمت صد و بیست و ششم
شکیب: مهندس جون باید 5 میلیارد دیگه بدی؟
نادر: ای تف تو روت! چقدر تو پررویی مرد!  من 5میلیارد از کجا بیارم؟
شکیب: من نمیدونم این مشکل توئه.
نادر: مثل اینکه فیلمنامه رو درست و حسابی نخوندی، طبق فیلمنامه من کلاً 3میلیارد دیگه پول واسم مونده.
شکیب: فوتینا! دیشب با نویسنده نشستیم فیلمنامه رو تغییر دادیم. الان هشت میلیارد تو حسابته برو چک کن!


 قسمت صد و پنجاه و هشتم
آفرین می‌آید و در را برای باران باز میکند تا فرار کند.
آفرین: بیا برو خونتون دختره چشم سفید! بیا برو بلکه این ماجرا تموم بشه ما هم به زندگیمون برسیم. بیا برو انقدر من پا به ماه رو حرص نده!
در همین موقع شکیب از پشت سر آمده و با شلیک گلوله حتی زنش را هم میکشد! باران دوباره میرود تا برای حداقل هفده قسمت دیگر از گشت پنجره بابایی جونش را صدا بزند!


 قسمت صد و نود و سوم
شکیب: مهندس جون بازم باید پول بدی!
نادر: بابا ندارم، به خدا ندارم، بدبختم کردید، ندارم...
شکیب: من این حرفا حالیم نیست. کارگردان گفته تا پول ندی این سکانس تموم نمیشه، حالا خود دانی!
نادر: بابا برو از طرف من به اون کارگردان بگو تلویزیون بابت هر دقیقه چقدر بهت میده؟ سه میلیون تومن؟ چهار میلیون تومن؟ پنج میلیون تومن؟ نه دیگه، چقدر میده؟ من دو برابرش رو میدم اما دست از سر من برداره انقدر کش نده این سریال رو بزاره برم به زندگیم برسم. بخدا کاری کردید که به همون پادویی دایی طاها راضی شدم! عجب غلطی کردیم کلاه برداری کردیم ها!


 قسمت دویست و بیست و پنجم
شکیب پشت درختها کمین کرده تا اگر کسی خواست بیاید و باران را نجات بدهد، با شلیک گلوله او را بکشد و حداقل برای بیست قسمت دیگر موجبات طول کشیدن سریال را فراهم کند. اما کسی نیست. شکیب بی حوصله- بعد از هشت قسمت- از پشت درخت ها بیرون آمده و شاکی رو به دوربین و خطاب به کارگردان می گوید:
شکیب: بابا مرد حسابی دیگه کسی نمونده که بخواد بیاد باران رو نجات بده، نکنه انتظار داری آصف بیاد.
کارگردان از پشت دوربین کلید در را برای باران پرت می کند و وقتی باران بیرون می‌آید شکیب می زند او را هم می کشد. بعد از آنجا که مجموعه باید پیام اخلاقی داشته باشد، خود کارگردان هم می پرد جلوی دوربین و می زند شکسیب را میکشد تا همه بفهمند اینجور کارها آخر و عاقبت ندارد.
در اینجا سریال تمام میشود ولی در لحظه آخر مرضیه میپرد جلوی دوربین.

مرضیه(لطفا با همان لهجه مضحک مرضیه بخوانید): آخ جون... این بد مصب هم تمام شد، حالا بعد از بیست سال انتظار من و طاها میتونیم بریم ازدواج کنیم!

  • م.ر سیخونکچی