طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۴۲ مطلب با موضوع «آقازاده‌ها» ثبت شده است

نگاهی به موفقیتهای بدون رانت فرزندان آقای هاشمی!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ | ۰ نظر
خانم فائزه هاشمی گفته‌اند که «اقتصاد ایران رانت پرور است»! در همین زمینه به فعالیتهای غیر رانتی برادران و خواهران ایشان که موجب شد اینچنین در اقتصاد پیشرفت کنن اشاره میکنیم:
 
 
مهدی هاشمی
مهدی از همان کوچکی دنبال کار و فعالیت بود. روزهایی که خانواده می‌رفتند ویلای سد لتیان، هرچقدر پدرش داد میزد، بچه بیا یک کم جت اسکی سوار شو، مهدی گوش نمیداد. بجایش می‌رفت کنار سد و به افرادی که آمده بودند با خانواده تفریح کنند، بلال میفروخت! او انقدر سرگرم کارش بود و فقط به تلاش و روزی حلال فکر میکرد که یکبار به پدرش هم که جت اسکی را پارک کرده بود و آمده بود بلال بخرد، بلال فروخت! پدرش هم اشک در چشمانش حلقه زد و به پسرش گفت بگو لااقل یه منقل با بادزبزن برقی برات بخرم که انقدر خسته نشی. مهدی گفت اگر میخواهی بخری، یه ماشین لباسشویی بخر. پدرش اگرچه خیلی حیرت کرده بود و حتی کم مانده بود که از جت اسکی بیفتد، اما رفت و ماشین لباسشویی خرید. مهدی بعد از آن با ماشین لباسشویی لباسهای بقیه را میگرفت و میشست. بعضی وقتها درون جیب لباسها پول هم بود که همراه لباسها شسته میشد. مهدی پولهای شسته شده را به صاحبانش بر میگرداند. پدرش از روی جت اسکی به پسرش افتخار میکرد.
 
محسن هاشمی
محسن از بچگی عاشق قطار بازی بود. به همه میگفت برای تولدش فقط قطار بخرند. به همین خاطر هنوز 10 ساله نشده بود که کلکسیونی از قطارها و ریلهای اسباب بازی داشت. روزهایی که خانواده می‌رفتند سد لتیان هرچقدر پدرش داد میزد، بچه بیا یک کم جت اسکی سوار شو، محسن گوش نمیداد. بجایش می‌رفت بیرون و ریلها را می‌چید و قطار بازی میکرد. اما چون اطراف سد لتیان زمین صاف وجود نداشت و همه اش کوه بود، محسن مجبور بود اول کوه را صاف کند و خاک‌ها را کنار بریزد. اینطوری بود که محسن کم کم علاقه توامانی به قطار و خاک پیدا کرد و علی رغم فشارهای پدرش که دوست داشت او جت اسکی سوار خوبی شود، رفت و مدیریت مترو را قبول کرد و انقدر آنجا ماند تا وقتی که خواست بیاید بیرون، به زور صندلی را از پشتش جدا کردند.
 
فاطمه هاشمی
فاطمه از همان عنفوان کودکی آدم خاصی بود. روزهایی که خانواده می‌رفتند سد لتیان هرچقدر پدرش داد میزد، بچه بیا یک کم جت اسکی سوار شو، فاطمه گوش نمیداد و بجایش همینطور خاص می‌ماند. او انقدر خاص ماند تا جاییکه همه –حتی پدرش که داشت به جت اسکی بنزین می‌زد- به این نتیجه رسیدند که هیچکس جز او شایسته ریاست بر بنیاد بیماری های خاص نیست. بنابراین او رییس این بنیاد ماند و هنوز زمانی که بخواهند صندلی را از او جدا کنند نرسیده است.
 
فائزه هاشمی
فائزه دختر پر جنب و جوشی بود. هی جنب و جوش می‌کرد و هی گرسنه میشد و هی غذا میخورد. روزهایی که خانواده می‌رفتند سد لتیان هرچقدر پدرش داد میزد، بچه بیا یک کم جت اسکی سوار شو، استثنائاً فائزه گوش می‌داد! او علاوه بر جت اسکی، سایر چیزهای سوار شدنی را هم سوار می‌شد. از دوچرخه بگیر تا... تا همان دوچرخه. به همین خاطر بزرگتر که شد ریاست فدراسیون اسلامی ورزش بانوان را قبول کرد در حالی که شما اگر تمام ایران را میگشتید یک نفر هم پیدا نمی‌شد چنین چیزی را قبول کند چون تا قبل از آن اصلا وجود نداشت. فرزندان خانواده هاشمی مثل همه مردم این امکان را داشتند که چیزی را که دوست داشتند رییس باشند بوجود بیاورند!  فائزه تا سال 90 در این پست قرار داشت و وقتی خواستند صندلی را از او جدا کنند، هر کاری کردند نشد. بنابراین کلا فدراسیون را تعطیل کردند.
فائزه یکبار برای اینکه ثابت کند موفقیت فرزندان هاشمی ربطی به موقعیت خانودگی‌شان ندارد، در انتخابات مجلس ثبت نام کرد و رای آورد. به او گفتند اگر راست میگویی با نام «خجسته ملک‌آبادی اصل» در انتخابات مجلس ثبت نام میکردی. اما او جواب حکیمانه ای داد و گفت: اینکه اسمت هاشمی نباشد و موفقیتت به رانت خانواده هاشمی ربطی نداشته باشد که هنر نیست، مهم این است که اسمت هاشمی باشد و موفقیتت به آن ربطی نداشته باشد! این دور پنجم مجلس بود. دور ششم در حالی که دیگر توش و توانی برای پدرش باقی نمانده بود تا جت اسکی سوار شود، فائزه رای نیاورد. فائزه بعدا گفت که موفقیت ما ربطی به موقعیت خانوادگی‌مان ندارد، به جت اسکی سوار شدن بابا دارد. این را گفت و ساندویچش را گاز زد.
فائزه دارای چندین مدرک لیسانس و فوق لیسانس و دکترا است که بیشتر آنها را از دانشگاه آزاد گرفته است. البته دانشگاه آزاد چندین مدرک دیگر هم دارد که فائزه میتوانست آنها را بگیرد اما دستش پر بود!
 
یاسر هاشمی
یاسر از همان کودکی حیوونکی بود و پدرش نمیگذاشت از او دور شود. روزهایی که خانواده می‌رفتند سد لتیان هرچقدر پدرش داد میزد، بچه بیا یک کم جت اسکی سوار شو، یاسر می‌گفت بابا چرا داد میزنی؟ من که همینجا نشستم! یاسر ترک پدرش سوار جت اسکی بود. اینچنین بود که یاسر در آینده هم رییس دفتر هیئت امنای دانشگاه آزاد شد تا همچنان ترک پدرش باشد! او در این سمت کارهایی که مشخصا به دانشگاه آزاد، هیئت امنای آن و دفتر هیئت امنای آن ربط داشت را انجام داد. برای مثال در وبسایت پدرش آمده است «در روزهایی که ایران نیازمند واردات پنیر بود و کسی به کار کردن در اینگونه صنایع علاقه نداشت، یاسر هاشمی برای خودکفایی صنعت پنیر ایران با وزیر وقت جهاد سازندگی همکاری داشت.» یعنی فکر کن وزیر وقت جهاد سازندگی توی خیابان جلوی چند نفر را گرفته باشد و از آنها برای خودکفایی صنعت پنیر ایران کمک خواسته باشد و آنها قبول نکرده باشند، خدا عالم است! اما یاسر این کار را قبول کرد.
 
*
 
اینگونه است که می‌بینیم فرزندان خانواده هاشمی بدون کوچکترین رانتی و تنها با استفاده از تلاش و استعداد شخصی به مدارج بالای همه چیز دست یافته‌اند. خود خانواده هاشمی داشتن فرزندانی چنین موفق را مدیون رفتن به سد لتیان و جت اسکی بازی در روز تاسوعا می‌دانند. چرا که حتما جت اسکی بازی در این روز عزیز بی اجر و مزد نخواهد بود.
  • م.ر سیخونکچی

خاطرات یک آقازاده ساکن انگلیس از روزهای فتنه: بابا زنگ زد!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ | ۸ نظر

یکی از چند صد آقازاده‌ای که در انگلستان مشغول تحصیل هستند خاطرات خود از روزهای فتنه را در اختیار ما قرار داده است که در ادامه میخوانید:

 

22 خرداد 88

امروز بابا زنگ زد. میخواست ببینه رفتم رای بدم یا نه؟ یک کم سر به سرش گذاشتم. خواهش کرد که برم رای بدم. به التماس افتاد. گفت بخاطر مهر شناسنامه هم شده برم رای بدم. گذاشته بودم روی آیفون و با بچه ها میخندیدیم. آخر هم سوسن دلش سوخت و رفت گوشی رو برداشت و گفت رفتیم رای دادیم بابا! بابا گفت: شما؟ سوسن گفت: دوست رضام، دختر دکتر منوچهری. بابا خیلی خوشحال شد. گفت اتفاقا دیروز پیش دکتر منوچهری بودم، از اینکه شما حواست به رضا هست خیالم راحت شد.

 

24 خرداد 88

بابا زنگ زد. گفتم اوضاع چطوره توی ایران؟ گفت: همینا که میبینی توی تلویزیونها. پرسید: اوضاع اونجا چطوره؟ گفتم یه تجمعاتی جلوی سفارت ایران هست. گفت یه وقت تو نری ها! دوباره گوشی رو گذاشتم روی آیفون و اذیتش کردم. خواهش کرد، التماس کرد. گفت فعلا نرو، هیچی معلوم نیست که چی بشه آخر این شلوغیا. باز هم دل سوسن براش سوخت و رفت خیالش رو راحت کرد که باشه، نمیریم.

 

2 مرداد 88

بابا زنگ زد. گفت چه خبر؟ گفتم هیچی، صبح تا شب درس میخونم. سوسن زد زیر خنده! بابا گفت آفرین، اگر تونستی یه سر به این تجمع‌ها بزن! گفتم نمیشه، درس دارم. سوسن گوشی رو برداشت و گفت که دکتر منوچهری بهش زنگ زده و همین رو گفته. باب از سوسن خواست که من رو هم با خودش ببره. سوسن گفت چشم. بابا گفت ولی خیلی نمونید، چند دقیقه وایسید و بیاید. سوسن گفت چشم. بابا خیالش راحت شد.

 

15 مرداد 88

زنگ زدم به بابا. به منشیش گفتم با حاج آقا کار دارم. منشیش گفت دکتر نیستن!

 

16 مرداد 88

بابا زنگ زد. گفتم از کی تا حالا دکتر شدی حاج آقا؟ گفت از این به بعد تو هم زنگ زدی یا میگی با دکتر کار دارم، یا میگی با پاپا کار دارم! پرسیدم این چیزایی که تلویزیونا نشون میدن درسته؟ گفت چی بگم، تقریبا! گفتم من چی کار کنم اینجا؟ گفت هیچی... یک کم کمتر درس بخون، توی تجمعات هم برو. یه چند تا عکس داشته باشی بد نیست. پرسید سوسن اونجاس؟ گفتم نه، امروز با هم درس نخوندیم.گفت تکی درس خوندن فایده نداره، مباحثه باعث میشه بیشتر توی ذهنت بمونه!

 

3 شهریور

بابا زنگ زد. گفت اون پسره بود که باباش ضد انقلاب بود، اسش چی بود؟ گفتم بهروز؟ گفت آره، ازش خبر داری؟ گفتم نه، شما گفته بودی با اونا رفت و آمد نکنم دیگه! گفت حالا تونستی یه سراغی ازش بگیر، دعوتش کن بیاد خونه‌ت. یه قرمه سبزی سفارشی بهش بده. گفتم قرمه سبزی دوست نداره، دیشب فسنجون دادم کیف کرد!

 

11 شهریور

بابا زنگ زد. گفت سوسن هست؟ گفتم آره، داریم درس میخونیم. گفت گوشی رو بده سوسن، تو سلیقه نداری. به سوسن گفت برایش چند دست شلوار جین مارک دار و تی‌شرت مارک دار بخرد و بدهد من تا برایش بفرستم. تاکید کرد که یقه تی‌شرتها باز باشه و فاق شلوار جین‌ها کوتاه. به من هم گفت لباسها رو جوری بسته بندی کنم که توی راه مارکهاش کنده نشه. گفتم باشه.

 

27 شهریور 88

پستچی اومد. یه بسته از ایران آورده بود. زنگ زدم به بابا گفتم این بسته چیه؟ گفت بهروز رو که دعوت کردی این رو از طرف من هدیه بده ببره برای باباش! گفتم باشه. گفت راستی یادته یه بار با مامانت اومدیم اونجا رفته بودیم کنار ساحل از ما یه عکس انداختی؟ گفتم آره. گفت هنوز توی کامپیوتر داریش؟ گفتم باید بگردم، گفتید عکس ضایعیه فکر کنم پاکش کردم. گفت هاردت رو بده ریکاوری شاید باشه.

 

16 مهر 88

بابا زنگ زد. پرسید اجاره ویلای منچستر کی تموم میشه؟ گفتم فکر کنم اواخر بهمن. گفت نمیتونی بری با مستاجرش صحبت کنی زودتر خالی کنه، مثلا تا آخر آبان؟ گفتم حالا چه عجله‌ایه؟ گفت آخه اینجا اوضاع داره میریزه بهم. گفتم فوقش حالا یه چند روز میاید پیش من تا اونجا خالی بشه. گفت نمیخوام مزاحم درس خوندن تو و سوسن بشیم!

 

13 آبان 88

شب بابا زنگ زد. گفت این تی‌شرت‌ها که فرستادید خیلی یقه‌ش بازه. شلوارها هم خیلی فاقش بالاس. به سوسن بگو یک کم معولی‌ترش رو برام بخره، بفرست. گفتم باشه ولی دیگه این موقع شب زنگ نزن، داریم مباحثه میکنیم تمرکزمون رو از دست میدیم. گفت باشه.

 

17 آذر 88

صبح بابا زنگ زد. گفت میخواستم همون دیشب زنگ بزنم گفتم یه وقت مزاحم درس خوندنتون میشم نزدم. گفتم خوب کاری کردی. گفتم چه خبر؟ گفت والا دیگه خودم هم خسته شدم. یا اینوری یا اونوری دیگه. صبح شلوار جین فاق کوتاه میپوشم کمرم معلوم میشه، عصر لباس 4XL میپوشم گردنم هم معلوم نمیشه!  گفت تو چی کار کردی؟ گفتم یه مهمونی دادم به بهروز و رفقاش که بیا و ببین. گفت هدیه من رو دادی بده به باباش؟ گفتم آره، دیروز هم زنگ زد از طرف باباش تشکر کرد. گفت: خدا رو شکر!

 

9 دی 88

شب بابا زنگ زد. گفتم مگه نگفته بودم شب زنگ نزن درس میخونیم؟ گفت گور بابا تو و اون درسی که میخونی! گفتم چرا فحش میدی؟ گفت زر نزن. زنگ بزن به بهروز از طرف من به باباش چند تا فحش بده! اون هاردت رو هم کلا بزن بشکون. ببین کدوم سایتا از تو جلوی سفارت ایران عکس منتشر کردن اسمشون رو بده ببینم میتونم یه جوری راضی‌شون کنم عکس رو بردارن یا نه. به سوسن هم بگو از این به بعد بره خونه خودشون درس بخونه! قرارداد اجاره ویلای منچستر رو هم برو تمدید کن. از این به بعد هم زنگ زدی دفترم میگی با حاج آقا کار دارم، فهمیدی؟!

 

  • م.ر سیخونکچی

دقیقا کی کیه و کی کی نیست؟!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ق.ظ | ۰ نظر

درست بعد از اینکه آمریکا به خبرنگار ‌bbc برای سفر به آمریکا ویزا نداد، به فائزه هاشمی برای سفر به آمریکا ویزا داد! و الان دخمل بابا در آستانه انتخابات در آمریکا حضور دارد. 

این امر نشان میدهد که:


 1. در واقع خبرنگار bbc دختر رییس مجمع تشخیص مصلحت ایران است و فائزه هاشمی خبرنگار bbc است اما آنها را توی زایشگاه عوض کرده‌اند!


2. این دو نفر انقدر شبیه هم هستند که آمریکا آنها را اشتباه گرفته است.


3. ایران توی bbc نفوذ کرده و ‌bbc هم توی خانواده آقای هاشمی و آمریکا حواسش به این هست!


4. ایران توی آمریکا نفوذ کرده و به همین دلیل به خبرنگار bbc ویزا نداده اما به فائزه هاشمی ویزا داده تا برود آمریکا را استحاله کند.


5. از آنجا که دختر خبرنگار bbc فولی بریتیش بوده است آمریکا به مادرش ویزا نداده اما چون مادر فائزه هاشمی فولی امریکن است آمریکا به دخترش ویزا داده!


5. دلیل خاصی ندارد، این هم مثل  سد لتیان رفتن این خانواده در روز تاسوعا یک همزمانی کاملا اتفاقی بوده است. اگر فردایش هم میرفتند شما میگفتید چرا روز عاشورا رفتند! انقدر که الکی گیر میدهید!


  • م.ر سیخونکچی

16 آذر، جلوی سلول بابک زنجانی!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

- آقا این داره چی مینویسه از صبح سرش توی کاغذه؟ دفاعیاتشه؟

+ نه بابا... اونکه فعلا چند جلسه دادگاه مربوط بهش نیست.

- پس چیه هی مینویسه، خط میزنه، مینویسه؟

+متن سخنرانیش توی مراسم ۱۶ آذره.

- خل شده؟ این که فعلا توی زندونه. کی باورش میسه بابک زنجانی بشه سخنران ۱۶ آذر آخه؟

+ ۱۶ آذر امسال که نه، پونزده سال بعد!

- حالا پونزده سال بعد چرا؟

+ والا چی بگم... از صبح که شنیده کرباسچی رفته توی داشنگاه امیرکبیر و بعنوان سخنران مراسم ۱۶ آذر امسال سخنرانی کرده، اینم نشسته داره متن سخنرانی پونزده سال بعدش رو مینویسه!

- حق داره خداییش!

 

  • م.ر سیخونکچی

آموزش خاطره سازی با متد حاج آقا!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ | ۴ نظر
سایت دفتر «حاج آقا» اطلاعیه برگزاری دوره‌های «خاطره سازی با متد حاج آقا» را منتشر کرد. این سایت در بخشی از این اطلاعیه بخشهای خیلی مختصری از این متد خاطره سازی را برای جذب مشتری بیان کرده است. بدیهی است که جزوه کامل بهمراه کتاب کار در منزل بعد از ثبت نام و پذیرفته شدن در مصاحبه به متقاضیان تحویل داده خواهد شد.
 
چه کسی خاطره شما را می‌سازد؟!
 
از قدیم گفته‌اند آدم فوت شده دستش از دنیا کوتاه است، و همین دست شما را باز می‌گذارد! برای خاطره سازی سراغ افرادی بروید که به رحمت خدا رفته‌اند. همیشه خاطراتی تعریف کنید که نفر دوم حاضر در خاطره، در قید حیات نباشد. اینطوری هر خزعبلی را خواستید می‌توانید به آن بنده خدا بچسبانید.او هم که امکان تکذیبش را ندارد. پس با خیال راحت خالی ببندید!
 
 
نفر سوم نداشته باشید
 
خاطرات دو نفری بسازید. حواستان باشد که نباید در خاطره‌تان بغیر از شما، و فرد مرحوم، نفر سومی وجود داشته باشد. وگرنه این امکان وجود دارد که نفر سوم بزند زیر همه چیز و آبرویتان برود.
 
خاطره هایتان را اینطور شروع کنید: من بودم و فلانی...
 
حالا دیگر با خیال راحت ببافید!
 
 
رحم کنید
 
طرف دستش از دنیا کوتاه است قبول؛ کسی نیست بگوید بابا انقدر خالی نبند، درست؛ اما بالاخره هرچیزی حدی دارد. طبق آخرین پژوهشها بهتر است هرچند وقت یکبار طرف دوم خاطره‌هایتان را عوض کنید. اگرچه توضیح دادن دلایل این امر کمی سخت است، اما بهتر است شما به متد حاج آقا اعتماد کنید؛ بالاخره ایشان بعد از سالها خاطره سازی یک چیز می‌دانند دیگر! خداییش هم نگاه کنید می‌بینید مردم عقل دارند دیگر! بالاخره یک روز از کوره در می‌روند و می‌گویند بابا این یارو از زن و بچه طرف بیشتر باهاش خاطره داره؟!
 
بنابراین بعد از اینکه سالها از خاطرات دو نفری خودتان و یک نفر صحبت کردید، بروید سراغ خاطرات خودتان با یک نفر دیگر. البته حواستان باشد که او هم دستش از دنیا کوتاه باشد. اصلاً بورکینافاسویی‌ها یک ضرب المثل حقی دارند که می‌گوید خاطره خوب، خاطره با آدم مرده‌اس!
 
 
خیلی تغییر فاز ندهید
 
اگرچه باید طرف دوم خاطراتتان را تغییر دهید، اما بهتر است که یکدفعه خیلی فاز را تغییر ندهید و افراد بی‌ربط با هم انتخاب نکنید. مثلا بهتر است این افراد داخل یک خانواده باشند. چراکه بالاخره کس و کار همان فرد اول، کس و کار این فرد دوم هم هستند و اگر بخاطر دروغ بافتن‌هایتان درباره آن نفر اول جلوی شما در نیامده‌اند و تکذیبتان نکرده‌اند، خب، اینبار هم نمیکنند!
 
یعنی اگر خانواده‌ای را پیدا کردید که در مقابل دری وری بستن به بزرگترهایشان رگ غیرتشان باد نمی‌کند و چیزی بهتان نمی‌گویند، بدانید که کلنگتان خورده است به معدن طلا! از دست ندهیدشان و تا میتوانید در همان حوالی خاطره سازی کنید!
  • م.ر سیخونکچی

خانه سالمندان مفتکی!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ق.ظ | ۰ نظر

یکی از دوستان میگفت و خوب هم میگفت. گفت این کارگزارانی‌ها بچه‌های اولشون که به سن سربازی رسید، بحث خرید سربازی رو راه انداختن. الان هم که بچه های دومشون ده سال از سربازیشون گذشته بحث خرید غیبت سربازی رو! با این حساب از همین الان میشه فهمید که احتمالا چند سال دیگه، یهویی مجلس طرح رایگان شدن مهدکودک ها، و بعدتر رایگان شدن خانه سالمندان رو تصویب خواهد کرد.

این کارگزارانی‌ها کی تموم میشن راحت شیم؟!

  • م.ر سیخونکچی

صدور علی مطهری!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۲۶ ب.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

من و آقازاده عزیز!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۰۸ ق.ظ | ۳ نظر

با این اخباری که درباره حکم جناب آقازاده به گوش میرسه
میخوام برم هرچی از چاپ اول آقازاده عزیز مونده رو بخرم، بعد چاپ دومش رو با این اسم بدم بیرون:
گه خوردم آقازاده عزیز!
از من میشنوید شما هم یه جوری ابراز پشیمونی کنید از این همه سال زر زر زیادی که کردیم!

  • م.ر سیخونکچی

سر شوخی رو باز نکن!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ب.ظ | ۰ نظر

آقای علی مطهری گفته اند که گاهی کف‌گرگی لازم است. خواستم عرض کنم که ببین برادر! اون موقع که برگشتی به یه نماینده دیگه گفتی پفیوز، تذکر دادیم که سر شوخی رو باز نکن! الان هم برای بار دوم این تذکر رو تکرار میکنم! سر شوخی رو باز میکنی دیگه نمیشه جمعش کرد ها! به اینکه جلسات مجلس بصورت زنده از رادیو برای خلق الله پخش میشه هم فکر کن! دقت کن!!

  • م.ر سیخونکچی

به مطهری جایزه نوبل بدید!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی