طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

ادامه تبلیغات پس از چند ثانیه برنامه !

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۱۷ ب.ظ | ۶ نظر

کارشناسان برای سیر تطور تاریخ آگهی‌های بازرگانی در تلویزیون دوره‌های مختلفی را بر می‌شمارند. مرحله اول زمانی بوده است که بین برنامه‌ها آگهی پخش می‌شده است. مرحله دوم زمانی که بین آگهی ها برنامه پخش می‌شده است. اما کارشناسان عمرا به ذهنشان هم نمیرسده که مرحله سومی هم وجود دارد که حاصل نبوغ و ابتکار شخصی مدیران رسانه ملی است و آن حذف این تقسیم بندی‌های ظاهری است. به نحوی که الان مردم اصلاً نمی‌دانند کی دارد آگهی پخش میشود و کی برنامه. یعنی این دو تا چنان در یکدیگر ممزوج شده‌اند که نگو!

در همین راستا سعی کردیم پیشنهاداتی برای هرچه بیشتر شبیه قلک کردن تلویزیون ارائه دهیم تا مدیران رسانه ملی بیش از پیش در راستای درآمد زایی از برنامه‌های تلویزیون گام بردارند.

1
اذان یکی از طرفیتهای پخش اگهی است که تا حالا به آن فکر نشده است. هر روز سه دفعه و در همه شبکه ها اذان پخش میشود. هیچ بعید نیست در آینده مدیران رسانه ملی به فکر درآمدزایی و جذب آگهی با اذان هم باشند. بدین صورت:
از چند ثانیه قبل از اذان دوربین مردی را نشان میدهد که میخواهد برود بالای مناره تا اذان بگوید. دوربین روی پای او زوم کرده و کفش تن‌تاک را نشان میدهد. مرد برمیگردد و رو به دوربین میگوید، از وقتی تن تاک میپوشم، بالا رفتن از پله‌های مناره سخت نیست!

2
مردم بصورت کاملا فشره و خودجوش در صف ایستاده‌اند. صف بقدری طولانی است که انتهایش را نمی‌توان دید. هر از چند گاهی هم دعوایی چیزی رخ می‌دهد. دوربین میرود در ابتدای صف و مرد سالخورده‌ای را نشان می‌دهد که با مسئول پشت پیشخوان مشغول جر و بحث است.
مرد سالخورده: آقا حالا یه کاری برای من بکن. بخدا از 4 صبح تو این سرما و بدبختی تو صفم.
مسئول: کاری از دست من بر نمیاد پدر جان. چرا اول اس ام اس ندادی ببینی مشمول سبد کالا شدی یانه؟!
مرد سالخورده: آخه من که سواد ندارم پسرم. از این چیزها سر در نمیارم.
مسئول: در این موقع در حالی که به شدت مهربان است، دست میبرد زیر میز و یک بسته آموزشی بالابالا بیرون می‌آورد و به پیرمرد می‌دهد.
مسئول: بیا پدرجان. با این بسته‌های آموزشی هم سواد پیدا میکنی تا بتونی پیامک بزنی و الکی نیای وایسی تو صف و دولت رو به بی‌تدبیری متهم کنی؛ هم دیگه جزو «بی‌سوادهای معدود از یک جای خاصی تغذیه شو» قرار نمیگیری!

3
دوربین دور خانه می‌چرخد و خانه‌ای لوکس با وسایل و مبلمانی شیک را نشان می‌دهد. مردی که باید پدر خانواده باشد –مثل همه پدرهای تبلیغاتی- با پیراهنی کرم رنگ، پلیوری زرد، شلوار بیرونی و جوراب و دمپایی به پا نشسته است و به طرز مسخره‌ای دارد روزنامه گنده‌ای را می‌خواند. یکدفعه پسربچه‌ای می‌پرد داخل کادر.
پسربچه: بابا من حوصله‌ام سر رفت.
پدر: خب چی کار کنم پسرم. ما جزو اقشار کم درآمد مستحق یارانه هستیم. پول ندارم بریم تفریح.
پسربچه: یعنی انقدر پول نداری که یه مایع ظرفشویی بخری بریم خوشگظرفونی؟!
پدر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده است از جا می‌پرد و می‌رود یک مایع ظرفشویی می‌خرد و با پسرش می‌رود در آشپخانه لوکسشان و بعد از اینکه اینطرف و آنطرف را نگاه می‌کند و اثری از آقای حدادعادل –پاسبان همیشه بیدار زبان فارسی- نمی‌بیند، مشغول «خوشگظرفونی» می‌شود.

4
دوربین شور و شوق وصف ناشدنی مردم در مراسم استقبال از رییس جمهور را نشان میدهد. خیلی شور و شوق وجود دارد. دوربین بصورت کرین از روی سر جمعیت که دو طرف خیابان ایستاده و بصورت اتفاقی نود درصدشان دانش آموز هستند رد می‌شود و می‌رود روی صورت دو دانش آموز زوم میکند.
دانش آموز اول: به نظرت تو این استقبال بی‌نظیر جای چی خالیه؟
دانش آموز دوم: نمیدونم والّا. من خودجوش اومدم، با قصد و نیست قبلی و به زور مدرسه که نیومدم که به بخوام به این چیزا فکر کرده باشم!
دانش آموزم اول: اگه راست میگی چرا روپوش مدرسه تنت هست؟
دانش آموز دوم: راستش لباسم کثیف شده بود مادرم هرچقدر شست تمیز نشد مجبور شدم لباس مدرسه رو بپوشم، مدیونی اگر فکر دیگه‌ای بکنی!
دانش آموز اول دست میکند پشت شمشادها و یک پودر لباسشویی در می‌آورد.
دانش آموز اول: بیا. این رو ببر بده به مادرت تا لباسهاتون رو با این بشوره مجبور نباشید روپوش مدرسه بپوشید تو استقبال از رییس جمهور.
دانش آموز دوم: همین یه دونه رو داری؟ چون مثل اینکه خیلی از اینا که اومدن استقبال لباسهاشون کثیف بوده!!!

  • م.ر سیخونکچی

نظرات  (۶)

  • محمد حسین (در سکوت اعتراض آمیز)
  • 'گفتم بیام بعد چند وقت برای بیشتر شدن نظرات یه سکوت بکنم
    (  




                                                                                          )
    اقاهه داره با خودش فکر میکنه که به به با این مرغهای سبد کالا چه غذایی بپزم انقدر درشته که میترسم چاق بشم زندگیم بریزه به هم اخه مرغاش مثل شتر مرغه یه دفعه دوستش که تو ماشینه شاسی بلندش نشسته  بوق میزنه.اون اقاهه که داشت فکر میکرد به اقاهه که تو ماشین شاسی بلند نشست  میگه تویی ببینم چه طوری تونستی این مرغای درشتو بسوزونی اون هم با افتخار  وسیله دراز نشست تن تاکو معرفی میکنه و میرن تو خونه ی لوکسشون تا یاد بگیرن چه جوری استفاده کنن
    خانومه، دوتا بچه ی زیر7سال بی سواد داره که میخواد اونا رو از جای معدود تغذیه کنه
    بعد پیامک میزنه می بینه جزء واجدین شرایط "ماهیتابه دوطرفه ی آگرین" هستش
    بعد همراه با لبخندی ملیح در گوشه ی لبش، آشپزی میکنه

    فوق العاده قشنگ:))

    یه تیکه تبلیغ تو برنامه مسابقه محله هم می نوشتین قشنگ می شد...

    من که خیلی وقته تلویزیون رو فقط در حد اخبار نگاه می کنم!!!

    سلام
    خدا روحتون شاد کنه!
    بسم الله
    سلام . خیلی عالی بود. خصوصا تبلیغ اول.خدا برکت بده به این قلم
    التماس دعا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی