عشق است دستشویی فرنگی!
بازیگری به سبک اکران/4
این چهارمین طنز روزانه بنده برای بولتن روزانه جشنواره عمار است:
سه تجربه ناکام باعث شد تا آقا «هوشی» در چهارمین روز برگ برنده دیگری رو کند و با آوردن یک نامه آقای کارگردان را راضی کند تا بار دیگر از او تست بازیگری بگیرد.
*
کارگردان: نفر بعدی بفرمایند تو.
(از زیر در یک نامه داخل اتاق انداخته میشود. کارگردان نامه را بر میدارد و میخواند و ناگهان آقا هوشی یا همان جوان خودمان میپرد داخل اتاق!)
جوان: سلام عرض میکنم!
کارگردان: تو خجالت نمیکشی؟
جوان: چرا... اتفاقا چون خجالت میکشیدم این دفعه یه نامه با خودم آوردم.
کارگردان: که چی؟
جوان: مگه نخوندید؟ اون تو از قول مسئولان خانه سینما نوشته که من با عنایت به تجارب و سوابق سینمایی گزینه مناسبی برای بازیگری هستم!
کارگردان: حالا حرف حسابت چیه؟
جوان: میگم یه بار دیگه از من تست بازیگری بگیرید!
(کارگردان سرش را بین دستهایش میگیرد و چند دقیقه در سکوت کامل سعی میکند با مرور زندگی خود گناهی که باعث شده به این بلا دچار شود را بیابد! وقتی موفق نمیشود، سرش را بلند میکند)
کارگردان: ببین این آخرین باره، سعی کن همون کاری رو که میگم انجام بدی.
جوان: چشم... مطمئن باشید شما.
کارگردان: ایدفعه من یه موقعیت شاد و امیدوار کننده میدم که دیگه نتونی بری تو اون فضاها! فرض کن توی یه امتحان خیلی مهم قبول شدی و خیلی خوشحالی. میفهمی؟ خوشحالی؛ همه چیز خوبه! حالا میخوای یه مهمونی بدی. یک کم این موقعیت رو بازی کن.
(جوان چند دقیقه حس میگیرد و بعد شروع میکند)
جوان: من زن دارم یا ندارم؟
کارگردان: نه... مجردی.
جوان: کار سخت شد!
کارگردان: چرا؟
جوان: برای اینکه حالا باید تو زندون بمونم و بپوسم! این نقش بود به من دادی؟ حالا خیالت راحت شد؟!
کارگردان: چرا چرت و پرت میگی؟ زندان کدومه؟ من میگم تو توی یه امتحان قبول شدی و میخوای مهمونی بدی، نقش از این بهتر؟ شادتر؟
جوان: آره... شاد! ارواح عمهت! اولش شاده... اما همین که بخوام مهمونی بدم تلخ میشه!
کارگردان: چرا آخه؟
جوان: خب من برای مهمونی دادن باید خرید بکنم یا نه؟ خب تو این وضعیت نکبت و رکود اقتصادی همین که برم فروشگاه و قیمتها رو ببینم راهی جز دزدی برام نمیمونه. بعدش هم من رو میگیرن و میندازن زندان. باز اگر زن داشتم، زنم میتونست بیرون از زندان -روم به دیوار- با یه کارهایی پول رو جور کنه و من رو بیاره بیرون، اما الان که زن ندارم کسی هم نیست که -روم به دیوار- بتونه من رو بیاره بیرون، میمونم و میپوسم دیگه!
کارگردان: برو بیرون!
جوان: بابا خودم تو یه فیلم دیدم این رو. اسمش نمیدونم «ته کدوم خیابون» بود! الان این رو بورسه... فقر، رکود اقتصادی، فحشاء! نونمون میره تو روغن... میسازیم و میریم خارج... دستشویی فرنگی... دستمال توالت... فکرش رو بکن!
کارگردان: بابا یکی بیاد من رو نجات بده...
- ۹۳/۱۰/۱۷