بالشت دارید؟
طنزهای روزانه این بنده در بولتن روزانه روزنامه جوان برای جشنواره فیلم فجر/4
حق دارند بندههای خدا؛ سه روزه گیر دادهایم به باجه اطلاعات و ول کن هم نیستیم. خب اینها هم آدماند، خسته میشوند. برای اینکه یک کم مسئولان باجه اطلاعات استراحت کنند، در این شماره به یک جای دیگر هم در برج میلاد سر زدهایم تا ببینیم در شبهای برگزاری جشنواره فیلم فجر چه حرفهایی آنجا رد و بدل میشود:
1
(جلوی درِ ورودی، تجمع نه چندان بزرگی تشکیل شده است. مسئول حراست فیزیکی دارد با مردی تقریبا 45 ساله که دختری 23 ساله همراهش است، صحبت میکند:)
- ببینید آقا، من فقط میخوام بدونم نسبت شما با این خانم چیه؟
- شما از همه موقع ورود این رو میپرسید؟
- نه... اما از اونهایی که به نظرمون مشکوک برسن میپرسیم!
- ما مشکوکیم... چیمون مشکوکه، هان؟
(دختر جوان سعی میکند مرد را آرام کند. مسئول حراست فیزیکی میگوید:)
- اختلاف سنتون مشکوکه!
- از کی تا حالا اختلاف سن مشکوک شده؟!
(دختر برای اینکه شر را بخواباند وارد بحث میشود و با مسئول حراست فیزیکی صحبت میکند:)
- پدر و دختر هستیم.. ایشون پدرم هستن! مشکل حل شد؟
- چی؟ حل شد؟ تازه شروع شد! پس پدر و دختر هستید؟!
- بله... مگه چیه، پدرم هستن ایشون.
- همین دیگه... فکر کردید مملکت انقدر بیدر و پیکر شده که پدر و دختر راه بیفیتد با هم برید سینما؟!
- من متوجه نمیشم آقا، چی دارید میگید؟ مگه چه اشکالی داره؟
- چه اشکالی داره؟ میگه چه اشکالی داره؟! فیلم «خانه دختر» رو ندیدید مگه؟!
- نه...
- همین دیگه... همین دیگه... اگر دیده بودید که اینطور راست راست با پدرتون راه نمیافتادید بیاید سینما! بترسید خانوم... بترسید خانوم... من بعنوان یه مرد غریبه نامحرم به شما عرض میکنم، از پدرتون بترسید خانم! یک کم بیاید سینما این فیلمهای خیرخواهانه رو ببینید تا بفهمید این پدرهای ایرانی چقدر خطرناک و عوضی هستند!
2
(آقا شرمنده! ما گفتیم تا یه توک پا بریم دم در و برگردیم این مسئولان باجه اطلاعات یک کم خستگی در میکنند، چه میدونستیم اینطوری میشه! بازم شرمنده، اصلاً برمیگردیم به همون باجه اطلاعات!)
دینگ... دینگ... دینگ... مهمانان محترم، خواهشا دیگه پشت درِ دستشوییها به فیلمهایی که تیتراژاشون زیر آب شروع میشه بد و بیراه نگید، قول میدیم دیگه تکرار نشه! دینگ... دینگ... دینگ
- سلام آقا
- سلام، امری هست؟ در خدمتم...
- ببین داداش، ما یه صابخونه داشتیم خیلی ما رو اذیت کرد، مهمون میومد گیر میداد، بچه میدوید گیر میداد، با زنمون دعوا میکردیم گیر میداد. خلاصه پدر ما رو درآورد...
- خب، از دست من چه کمکی بر میاد؟
- قربونت میخواستم یه نوبت بگیرم برم روی سن، قبل از شروع فیلم بهش بگم آخه نامرد، این رسمشه؟ نه، این رسمشه؟ ما که پول اجاره رو ماه به ماه دادیم بهت، حالا چون صابخونهای باید پدر مستاجر رو در بیاری...
- بری روی سن قبل از شروع فیلم این رو بگی؟
- آره دیگه... بچهها میگفتن جدیداً قبل از شروع فیلم به مردم 5 دقیقه وقت میدید بیان درد دل کنن، جواب رقیباشون رو بدن، لیچار بار طلبکاراشون کنن، به زنشون بگن از خونه بابات برگرد، به بچهشون بگن بیشعور توپ که میفته تو جوب با دست برندار...
- نه آقا این حرفها چیه، اینجا جشنوارهاس، اونم جشنواره فیلم فجر!
3
دینگ... دینگ... دینگ حضار محترم مطلع باشید اسم بولتن روزانه جشنواره به بولتن عصرانه تغییر کرده، ما دیدیم اسم بولتن رو عوض کنیم راحتتر از اینه که سر وقت برسونیمش به جشنواره، همین کار رو هم کردیم! دینگ... دینگ.. دینگ...
- سلام خانم، بالشت دارید؟
- نخیر... بالشت میخواید چیکار؟
- دارم میرم یه فیلم از گروه هنر و تجربه ببینم!
- ۹۳/۱۱/۱۶