طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

حیـف! یعنی واقعاً آوای باران تمام شد؟

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ق.ظ | ۱۴ نظر

اگرچه باورش سخت بود اما مجموعه آوای باران هم بالاخره تمام شد! کشدار شدن این مجموعه در قسمتهای انتهایی انقدر توی ذوق میزد که برخی از بینندگان تلویزیون دچار شبهه شده بودند که نکند کار ساخت مصلای تهران زودتر از این مجموعه تمام شود! اما به لطف خدا عوامل آوای باران بالاخره شیر آب را بستند و مردم را خلاص کردند. این از خود گذشتگی در حالی بود که می‌شد سریال را حالا حالاها ادامه داد. برای اینکه هم ثابت کنیم حرف مفت نمیزنیم و هم اینکه به برنامه سازان تلویزیون یاد بدهیم چطور بیش از اینی که بلد هستند، در تولیداتشان آب ببندند، بصورت خیلی خلاصه قسمتهای بعدی این مجموعه را که می‌توانست ساخته شود شرح می‌دهیم.


قسمت پنجاه و هشتم
شکیب: باید یه میلیارد دیگه بسلفی مهندس جون!
نادر: مگه قرار نبود دست از سرم برداری؟
شکیب: حالا همینه که هست. میدی یا دختره رو ول کنم؟
نادر: باشه، میدم.


قسمت شصت و دوم
باران به میله های پنجره آویزان شده و فریاد می‌زند
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!


قسمت هفتادم
باران همچنان به میله‌های پنجره آویزون شده و داد میزند 
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!
باران که به خاطر هشت قسمت آویزان بودن از میله‌ها دستهایش تاول زده، برای لحظه‌ای دست هایش را از میله ها جدا کرده و درون آنها فوت می‌کند. دوباره به میله ها چنگ زده و باز بابایی جونش را صدا می‌کند!


 قسمت هشتاد و هفتم
شکیب: مهندس جون باید دو میلیارد دیگه اِخ کنی بیاد!
نادر: مردک عوضی... چرا دست از سرم بر نمیداری؟
شکیب: خداوکیلی من هم از کار و زندگی افتادم! اما چی کار کنم که کارگردان گفته تا همه دار و ندارت رو نگرفتم ولت نکن! حالا پول رو میدی یا دختره رو ول کنم تو خیابون!
نادر: میدم بابا!


 قسمت صد و یازدهم
باران همچنان به میله ها چنگ زده است که ناگهان می بیند گل‌پری آمده تا او را آزاد کند اما همینکه در باز می شود شکیب از پشت با گلوله می زند و او را می کشد و باران دوباره می رود سراغ پنجره و از میله هایش آویزان می شود!


 قسمت صد و بیست و ششم
شکیب: مهندس جون باید 5 میلیارد دیگه بدی؟
نادر: ای تف تو روت! چقدر تو پررویی مرد!  من 5میلیارد از کجا بیارم؟
شکیب: من نمیدونم این مشکل توئه.
نادر: مثل اینکه فیلمنامه رو درست و حسابی نخوندی، طبق فیلمنامه من کلاً 3میلیارد دیگه پول واسم مونده.
شکیب: فوتینا! دیشب با نویسنده نشستیم فیلمنامه رو تغییر دادیم. الان هشت میلیارد تو حسابته برو چک کن!


 قسمت صد و پنجاه و هشتم
آفرین می‌آید و در را برای باران باز میکند تا فرار کند.
آفرین: بیا برو خونتون دختره چشم سفید! بیا برو بلکه این ماجرا تموم بشه ما هم به زندگیمون برسیم. بیا برو انقدر من پا به ماه رو حرص نده!
در همین موقع شکیب از پشت سر آمده و با شلیک گلوله حتی زنش را هم میکشد! باران دوباره میرود تا برای حداقل هفده قسمت دیگر از گشت پنجره بابایی جونش را صدا بزند!


 قسمت صد و نود و سوم
شکیب: مهندس جون بازم باید پول بدی!
نادر: بابا ندارم، به خدا ندارم، بدبختم کردید، ندارم...
شکیب: من این حرفا حالیم نیست. کارگردان گفته تا پول ندی این سکانس تموم نمیشه، حالا خود دانی!
نادر: بابا برو از طرف من به اون کارگردان بگو تلویزیون بابت هر دقیقه چقدر بهت میده؟ سه میلیون تومن؟ چهار میلیون تومن؟ پنج میلیون تومن؟ نه دیگه، چقدر میده؟ من دو برابرش رو میدم اما دست از سر من برداره انقدر کش نده این سریال رو بزاره برم به زندگیم برسم. بخدا کاری کردید که به همون پادویی دایی طاها راضی شدم! عجب غلطی کردیم کلاه برداری کردیم ها!


 قسمت دویست و بیست و پنجم
شکیب پشت درختها کمین کرده تا اگر کسی خواست بیاید و باران را نجات بدهد، با شلیک گلوله او را بکشد و حداقل برای بیست قسمت دیگر موجبات طول کشیدن سریال را فراهم کند. اما کسی نیست. شکیب بی حوصله- بعد از هشت قسمت- از پشت درخت ها بیرون آمده و شاکی رو به دوربین و خطاب به کارگردان می گوید:
شکیب: بابا مرد حسابی دیگه کسی نمونده که بخواد بیاد باران رو نجات بده، نکنه انتظار داری آصف بیاد.
کارگردان از پشت دوربین کلید در را برای باران پرت می کند و وقتی باران بیرون می‌آید شکیب می زند او را هم می کشد. بعد از آنجا که مجموعه باید پیام اخلاقی داشته باشد، خود کارگردان هم می پرد جلوی دوربین و می زند شکسیب را میکشد تا همه بفهمند اینجور کارها آخر و عاقبت ندارد.
در اینجا سریال تمام میشود ولی در لحظه آخر مرضیه میپرد جلوی دوربین.

مرضیه(لطفا با همان لهجه مضحک مرضیه بخوانید): آخ جون... این بد مصب هم تمام شد، حالا بعد از بیست سال انتظار من و طاها میتونیم بریم ازدواج کنیم!

  • م.ر سیخونکچی

فیلترشکن در جلسه خواستگاری

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ب.ظ | ۱۱ نظر
مادر عروس: بعله... خیلی خوش آمدید...
زن داداش داماد: بله دیگه... از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است.
مادر عروس: بله خوش‌تر است!
زن داداش داماد: بعله با اجازه بزرگ‌ترها بریم سر اصل بحث.
پدر عروس: خواهش می‌کنم، بفرمایید!
زن داداش داماد: پس لطف می‌کنید رمزwifiتون رو بگید؟
پدر عروس: خواهش می‌کنم، کیانوش!... کیانوش!.. اون رمز چی بود؟
کیانوش(برادر عروس): بیست و دو نسرین ضد دبلیو آسمان آلفا ایکس بزرگ کامبیز!
زن داداش داماد: خیلی ممنون، ببخشیدها! ولی تو این دوره زمونه دیگه اینترنت جزو زندگی همه شده.
مادر عروس: بله دیگه...
پدر عروس: خب ببخشید! آقا داماد چه کاره هستن؟
پدر داماد: راستش ایشون...
مادر داماد: وا! غلامی! بذار خودش بگه، مگه پسرم زبون نداره؟
پدر داماد با خنده‌ای که حاکی از کنف شدن دارد: بله خب خودش بگه بهتره...
همه بر می‌گردند و داماد را نگاه می‌کنند و در انتظار سخن گفتن او می‌مانند، ولی داماد حرفی نمی‌زند.
پدر داماد: هوی پسر... هوی!
داماد همچنان به کار خودش مشغول است. پدر داماد دستش را دراز می‌کند و پس‌گردنی محکمی به پسرش می‌زند. داماد سراسیمه سر بلند می‌کند.
داماد: بله... چی شده؟
مادر داماد: آقا پرسیدند شغل شما چیه؟
داماد: من... بله.... خب.. راستش.. من...
صدایی از موبایل داماد بلد می‌شود.
داماد: ببخشید یه لحظه من ببینم این چی میگه!
چند دقیقه بعد داماد بلند می‌زند زیر خنده!
مادر داماد: وا! چی شد مادر؟
داماد: عجب آدم کولیه این آتوسا! چه جک‌هایی تعریف می‌کنه پدر سوخته!
پدر عروس: آتوسا دیگه کی تشریف دارند؟
داماد: یکی از فرندامه، یعنی تو کل گروه یه دونه‌س لا مصب! خیلی کوله!
مادر داماد برای عوض کردن بحث وارد می‌شود.
مادر داماد: بله خب... بگذریم... این عروس خوشگل ما نمی‌خواد چایی بیاره، گلومون خشک شد بخدا.
مادر عروس: بله.... نسرین... نسرین جان، مادر یه سینی چای بیار.
چند دقیقه می‌گذرد و خبری از چای نمی‎شود.
مادر عروس: نسرین خانوم.. دختر گلم! چای بیار مادر جان.
باز هم خبری نمی‌شود. مادر عروس گوشی موبایلش را از روی میز برمی‌دارد و در حین زدن دکمه‌های آن می‌گوید.
مادر عروس: فکر کنم حواسش نیست. الان می‌رم تو ویچت می‌گم بیاره!
چند دقیقه بعد نسرین با سینی چای در حالی که سینی را در یک دست گرفته و با دست دیگر در حال ور رفتن با موبایلش است، سر می‌رسد.
مادر عروس: مادر جون، نریزه یه وقت؟ دو دستی بگیر خب.
عروس ایشه‌ای می‌پراند و سینی را می‌دهد دست کیانوش.
عروس: کیانوش بگیر این چایی رو بچرخون بخورن ببینم این کامبیز دوباره چه مرگشه؟!
مادر داماد: چشمم روشن... کامبیز دیگه کیه؟
کیانوش: همسایه‌مونه... پسر خوبیه... خیلی چشم پاکه!
زن داداش داماد: آره... ایناهاش... منم تو ویچت پیداش کردم... خیلی باحاله!
برادر داماد چپ چپ به زنش نگاه می‌کند.
زن داداش داماد: خب تو ویچت هست، به من چه!
صدای دینگی از گوشی مادر داماد بلند می‌شود. او با غیظ گوشی را در می‌آورد و چند دقیقه بعد رو می‌کند به کیانوش.
مادر داماد: پسرم فیلترشکن داری؟!
کیانوش: بله، بلوتوثتون رو روشن کنید.
مادر داماد: قربون دستت پسرم... بچه‌های گروه روش پخت یه غذای تایلندی رو می‌خوان، باید برم از یه سایت تایلندی بردارم. تایلند هم که می‌دونید نه که چیزه! معمولاً سایتاش فیلتره!
مادر عروس: چه جالب، اسم گروهتون چیه خانوم جون؟
مادر داماد: میترا آشپزی!
مادر عروس: تو رو خدا! اتفاقاً من هم عضوم، ندیدم شما رو اون تو...
مادر داماد: آخه من با اسم خودم نیستم، اکانتم فیکه!
مادر عروس: چه جالب، با چه اسمی هستید؟
مادر داماد: سوزی!
پدر عروس که داشت چایی را سر می‌کشید یک دفعه سرفه کرده و کلی چای می‌پاشد روی میز! کیانوش می‌دود و محکم می‌زند پشت پدرش تا سرفه هایش قطع شود.
پدر عروس: سوزی؟!
مادر داماد: شاهین؟!

مادر عروس جیغ می‌کشد!
  • م.ر سیخونکچی

خدا 4 سال بعد رو به خیر کنه!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۱۹ ب.ظ | ۲۳ نظر

قبل از انتخابات: شما خوبی، خانواده خوبن؟ فداتون بشم، قربون این ملت سرافراز و عزیز برم، چقدر شما ماهید، چقدر شما گلید، من خاک پای شمام، من نوکر شمام، شما اصلا بیا بزن تو گوش من... بیا بزن... جون من بیا بزن، نه آقا تا نزنی اصلا از جام تکون نمیخورم، بیا بزن...


دو ماه بعد: خدایا از استبداد رای و بستن دهان منتقدان به تو پناه میبرم.


هشت ماه بعد: منتقدان ژنو یک عده معدود کم سواد هستند.


یک سال بعد: یه عده آدم بو گندو‌ی پیف پیفو دارن از ما انتقاد میکنن.


دو سال بعد: هوی... دهنت رو ببند عوضی! میدونی از کی داری انتقاد میکنی؟!


دو سال و نیم بعد: تو (...) میخوری انتقاد میکنی، مگه اینجا خونه باباته الدنگ؟! فکر کردی چون حقوقدانم جوابت رو نمیدم؟


سه سال بعد: من دهن تو رو سرویس میکنم...


سه سال و 11 ماه بعد: هر کی به من انتقاد کرده مادر فلانه! با توام... آره با توام ازگل عوضی! 


سه سال و 11 ماه و 28 روز بعد: من فداتون بشم! قربونتون برم، ملت نجیب و عزیز ایران... حال و احوال دهنتون چطوره؟!...

  • م.ر سیخونکچی

سرما، صف، زنبیل و... مردم را اینطور تکریم می‌کنند!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ | ۱۵ نظر

تقدیم به همه دلیرمردانی که در این چند ماه تلاش کردند تا ملت همیشه در صحنه ایران با آغاز دهه فجر یکبار دیگر لذت تکریم را بچشند و با ایستادن در صف یاد روزهای حماسه دهه شصت در ذهنشان زنده شود. تا باد چنین بادا!
 
1
 
- آقا ببخشید!
 
- جونم؟
 
- همینجا مردم رو تکریم می‌کنند؟!
 
- بله عزیزم، شما هم اومدی تکریم بشی؟
 
- بله دیگه... یه چند وقتی بود تکریم نشده بودم، الان در پوست خودم نمی‌گنجم!
 
...
 
- کجا پس عمو؟ چی شد؟
 
- دارم میرم تکریم بشم دیگه.
 
- نه بابا! دیر اومدی زود هم میخوای تکریم بشی بری؟ زرشک!
 
- چطور مگه؟ نکنه تکریم تموم شده؟
 
- نه عزیزم، مگه صف رو نمیبینی؟ برو وایسا ته صف... ما هم میخوایم تکریم بشیم ها!
 
- ئه!...مگه واسه تکریم هم باید تو صف وایسیم؟
 
- پس چی، اصلا خود این صف اصل تکریمه! اون تخم مرغ و برنج بهونه اس، اصل تکریم همین تو صف موندن تو این سرماس!
 
- آهان...!
 
 
2
 
 
- آقا دو تا از این تکریم‌های ما افتاد شکست!
 
- جان؟ چی افتاد شکست؟!
 
- دو تا از این تکریم ها دیگه، این تکریم بیضوی شکل‌ها... شما چی میگین؟ ئه.... آهان شما میگین تخم مرغ!!
 
- آهان! خب حالا چی کار کنم؟
 
- من چه میدونم. شما اینجا مسئول تکریم مردمی، از من میپرسی؟
 
- خب باید حواست باشه نیفته دیگه. من که نمیتونم حواسم به تکریم همه مردم باشه!
 
- من حواسم باشه یا شما؟ شما باید مردم رو یه جور تکریم کنید که شکستنی نباشه! حالا من این یه شونه تکریم رو ببرم خونه زن و بچه نمیگن چرا تکریمت ناقصه؟ من جوابشون رو چی بدم؟
 
- چه میدونم والّا... ببین کسی تکریم اضافه نداره بهت قرض بده!
 
...
 
- آقا اگر کسی هست که دو تا دونه اضافی تکریم شده باشه لطف کنه بده به من، بخدا واسه مریض میخوام!!!
 
- بیا آقاجون... من از صبح تا حالا زیر این برف و تو این سرما بیشتر از بقیه تکریم شدم. بیا این دو تا تکریم رو بگیر ببر!
  
 
3
 
- آقا لطف کن او کرامت من سرخ کردنی باشه!
 
- سرخ کردنی ندارم، ساده‌اس!
 
- ای بابا... این چه وضعیه آخه.... ما گفتیم بعد از هشت سال که کرامت انسانیمون نادیده گرفته شده بود، حالا همزمان با بازیابی عزت در عرصه بین الملل لااقل این اجازه رو داریم که نوع کرامتمون رو خودمون انتخاب کنیم!
 
- آقا حرف سیاسی نزن... بیا این دو تا بطری  روغن رو بگیر برو حالش رو ببر!
 
- بابا لااقل یکیش رو سرخ کردنی بده!
 
 
4
 
- کجا آقا جون؟
 
- اومدم تکریم بشم.
 
- برو پی کارت بابا...
 
- چرا؟ مگه من چمه؟!
 
- چت نیست؟ فکر کردی اینجا هم گداپروری میکنن که با این سر و وضع راه افتادی بیای تکریم بشی؟ اون ممه رو... ببخشید اون یارانه نقدی رو که باهاش گداپروری میکردن لولو برد! اینجا مخصوص آدمای دارای کرامت انسانیه!
 
- یعنی ما نیستیم دیگه؟
 
- نه که نیستی. نه از سرما میلرزی، نه روی لباست رد بارون و برفه، دیشب هم که ندیدم تو صف وایساده باشی، اگر شایسته تکریم بودی یکی از این نشونه ها رو حداقل داشتی؟
 
- عجب!
 
...
 
- حالا کجا میری؟ بیا برو تو شاید دو بسته تکریم 800 گرمی مونده باشه بهت بدن!
 
- نه پدر جان، دارم میرم پیام 24 خرداد رو درک کنم!
  • م.ر سیخونکچی

روح توافقنامه ژنو آمپول ایدز می‌خواهد!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۱ ق.ظ | ۳ نظر

 به یک عدد داروی درمان ایدز نیاز مبرم دارم با التماس دعای خیر

(روح توافقنامه ژنو!)

 لطفا مقداری توتون دوسیب پرتقال با پیک برای مان بیاورید
کمپ تیمهای ملی، دست راست
آقای...

 فوری فروشی
کلیه سالم، در حد نو، بدون خوردگی، صاحبش هر شب قبل از خواب از سرویس بهداشتی استفاده کرده است!
(به دلیل بالارفتن تعرفه پزشکان و نیاز فوری فروشنده برای تامین مبلغ ویزیت برای مراجعه به دکتر سرماخوردگی، کلیه زیر قیمت بازار فروخته می‌شود!)

 زیر قیمت بازار
تعدادی قابلمه و دیگ بزرگ به علت تغییر شغل به فروش می‌رسد
این دیگ ها برای تعدادی آقای دکتر بوده که در آنها کیک زرد می‌پختند!
علاقه مندان درخواست‌های خود را به سازمان انرژی اتمی ایران ارسال فرمایند
با تشکر و امتنان و لبخند! (سازمان انرژی اتمی سابق- اداره هسته درآوری حاضر)

  مسابقه جمله سازی
«ما تعلیق کردیم؟ ما کامل کردیم!»
علاقه مندان بعد از ساختن جمله با این کلمات آنها را به دبیرخانه دائمی جمله سازی مستقر در نگهبانی سازمان ملل تحویل دهند!
(دبیرخانه دائمی جمله سازی)
 
 خریدار زنبیل در محل
با بالاترین قیمت زنبیل های شما را برای گرفتن سبد کالایی دولت خریداریم
(اتحادیه فعالان مبارزه با گداپروری!)

 آمپول غیرت رسید
بدون درد و خونریزی
مناسب برای تزریق به انواع سیب زمینی از نوع پشندی و غیر پشندی
تزریق در محل حتی در فرودگاه!
(تزریقات خانه عدالت)

  ملک تجاری فروشی
کلنگی، دو نبش
اوکازیون برای باز کردن دکان دونبش برای خوردن همزمان از توبره و آخور
(به مشاور املاک «برادران فتنه‌گران88 - دوستداران نظام92» مراجعه  فرمایید)

 فیش حقوقی شما را خریداریم
بهترین خریدار فیش‌های حقوقی زیر یک میلیون تومان
(ستاد یارانه دوستان مقیم مرکز)

 به یک گوشکوب نیازمندیم
به یک کوشکوب ساده بدون کارنامه مسئله دار سیاسی جهت مخفی کردن معاونین فعال در فتنه 88 پشت آنها نیازمندیم

  • م.ر سیخونکچی

نامه فتحعلی شاه قاجار به صادق زیباکلام

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۴۲ ب.ظ | ۷ نظر

میرزا صادق خان زیبا الدوله

سلام

در همین ابتدا لازم است توضیح دهیم که چرا شخص همایونی خودمان دست به دوات برده و جنابتان را مخاطب قرار داده ایم. اول آنکه در این مکان نه خبری از غلامان و چاکران هست و نه نشانه‌ای از ملازمان و جان‌نثاران تا بدوند و قلم از دستمان بگیرند؛ هرچند که تا دلمان بخواهد موکل عذاب هیکلی و تنومند وجود دارد که سیخ و میخ به دست آماده انجام وظیفه در تمام ساعات هستند!

بنابراین چاره‌ای نمی‌ماند که شخص شخیص خودمان زحمت برداشتن قلم را بر خویشتن هموار کنیم. اما این همه ماجرا نیست. اتفاقی که افتاده است چنان سترگ و مهم است که حتی اگر همه چاکران هم بودند باز لازم بود شخصا به کتابت بپردازیم. و اصلش همین دلیل دوم است که سبب نوشتن این مکتوب شده است و آن اینکه:

دیروز سه ساعت از ظهر گذشته تازه از حمام قیر داغ فارغ شده بودیم که این مردک دبنگِ آدولف نام با شرمساری جلو آمد و دست و رویمان را بوسید. ما هم گفتیم بکش کنار آن هیکل نجست را کافر زندیق که سر تا پایمان را آلوده کردی! آخر می‌دانی، بیچاره تازه از استخر کثافات در آمده بود! خلاصه بعد از کلی معذرت خواهی و دستبوسی زبان باز کرد که به سیبیلم قسم من در مورد تو اشتباه می‌کردم. گفتم آخر مردک تو مگر چقدر سیبیل داری که به آن قسم هم میخوری؟! آن یک بند انگشت سیاهی را که نمیشود سبیل گفت، زنان حرمسرای ما از این بیشتر سبیل داشتند!

خلاصه بنده خدا بور شد و بر شرمندگی‌اش افزود. گفتیم حالا بنال ببینیم چه چیز باعث شده تا تو بالاخره سر به آستان ما بسایی و اظهار جان‌نثاری کنی؟ نالید که راستش در این چند ده سالی که توفیق ملازمت شما را داشته‌ایم نبوده از معاصی که نکرده و از مسکری که نخوردیم و باقیمانده‌اش را روی صورت همایونی بالا نیاورده‌ایم و نوبده لیچاری که به خیک شما نبسته باشیم. تا این را گفت خشم سراسر وجودمان را گرفت وخواستیم به چاکران بگوییم یک سبیل آتشی مشتی بکشند پدرسوخته را که بلند شدن هق هقش دلمان را سوزاند. گفتیم حالا تهش را بگو که الان سانس اره‌برقی می‌رسد و وقت نداریم!

کچل دماغش را بالا کشید و گفت که هر چه در این سالها کردیم نبوده مگر به واسطه اینکه آنقدر فحش و لعنت و استهزاء پشت سرت بود که این حرفها که ما می‌زدیم حکم دعای خیر را داشت!

خب می‌دانی میرزا صادق خان! حق داشتن بنده خداها. وقتی اطفال مملکت خودمان هنوز اکابر نرفته قصه خیانتها و بی‌کفایتی‌های ما را می‌دانند و انواع و اقسام بدو بیراه‌ها را نثار ما و والده گرامی می‌کنند، چه انتظاری است از این مردک دیوانه جرمن و آن موسیلینی چکمه‌ای و از همه ازگل‌تر آن چرچیل روباه صفت؟ چه انتظاری هست؟ ها! چه انتظاری هست؟!

خلاصه اینکه مردک آدولف کلی زنجه مویه کرد و دلمان را ریش کرد تا بالاخره گفت: «اما امروز چیزی دیدم که فهمیدم اسم تو بد در رفته فتحعل خوان!»

حالا بنده همایونی بر خود لازم دانستم که این مرقومه را بفرستم و شخصاً از شمای زیباالدوله قدردانی کنم که باعث شدید این ذهنیت تاریخی درباره ذات اقدس ملوکانه ما تغییر کرده و دیگر فک و فامیل ما بتوانند سر راحت بر بالین ابدی بفشارند.

شاید هنوز هم گیج بزنید که از کدام کارتان حرف می‌زنیم؟ میگوییم. تا همین چند وقت پیش این جمله ما که وقتی نخستین کمپانی‌های استعماری برای انعقاد قرارداد مربوط به استخراج نفت به ایران می‌آمدند، گفته بودیم: «به چه درد می‌خورد این مایع سیاه بدبوی بی خاصیت؟ بدهیمش به اینها برود پی کارش ...»! چنان برای ما مایه رسوایی شده بود که نگو. اما از وقتی که جنابتان در نامه‌هایی به میرزا حسین خان شریعتمدار و آشیخ حمید رسایی نوشته‌اید که انرژی هسته‌ای به چه درد ایران می‌خورد و اصلش باید بی‌خیالش شویم و بدهیم لولو جای ممه آن را بخورد و از این حرفها، انگار بار بزرگی از روی داش ما برداشته شده است. همین آدولف خودمان هم دیگر کمی با دیده احترام به ما می‌نگرد، این مردک موسیلینی کمتر انگشت در چشم و چالمان می‌کند و آن چرچیل قرومپت دیگر به ریش اسکل بودنمان نمی‌خندد و مکار بودنش را به رخمان نمی‌کشد. و ما همه اینها را مدیون جنابتان هستیم با این درافشانی‌هایتان. اگر با همین دست فرمان ادامه دهید انشاالله خاطره ترکمانچای و گلستان هم بالکل از ذهن تاریخ پاک خواهد شد و هیچ بعید نیست چندی بعد یکی از وطن پرست ترین شاهان ایرانی لقب بگیریم.

خب دیگر باید بروم. ملک عذاب با گرز آتشین آمده و منتظر است!

  • م.ر سیخونکچی

از توافق ژنو و میوه‌های هسته دار تا آلودگی هوا

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۴۰ ق.ظ | ۱۴ نظر

یا اخبار در آینده‌ای نه چندان دور


(چند روزی رفته بودم پابوس امام رضا علیه السلام، ببخشید اگر وبلاگ به روز نشد.)


آنقدر سوژه و خبر و ماجرا زیاد است که هر طنزنویسی چهارشاخ می‌ماند کدامش را دستمایه قرار دهد و مطلب بنویسد. اینجانب برای اینکه نسبت به هیچکدام از سوژه‌ها ظلم نشود سعی کرده ام به مهمترین آنها بپردازم. برای اینکار بد ندیدم بخشی از اخباری را که احتمالاً 40 سال بعد در بخشهای مختلف خبری صداو سیما به سمع و نظرتان خواهد رسید، را جلوتر به سمع و نظرتان برسانم:


  اخبار سیاسی

امروز عصر یک محموله ارزی وارد کشور شد. این اتفاق در راستای اجرای توافقنامه ژنو انجام گرفت. بدین ترتیب قسط هزار و سیصد و بیست ودوم از دارایی‌های بلوکه شده ایران در غرب به ارزش سه دلار و بیست و پنج سنت توسط کیف جیبی سفیر سوئیس درایران، وارد کشور شد. بر همین اساس، ایران نیز هزار و سیصد و بیست و دومین مرحله از اجرای تعهدات خود را آغاز کرد. ایران در این راستا کل بذر و دانه میوه‌هایی که هسته دار هستند را نابود کرد و متعهد شد زین پس هیچگونه میوه هسته دار کشت نکند. گفتنی است آمریکا چندی پیش نسبت به مشاهده یک موز در میدان میوه و تره بار کاشمر هشدار داده و وجود میوه‌ای که از بیخ هسته دار است را نشانه عدم حسن نیت ایران دانسته بود. ایران نیز در مقابل تهدید کرده بود که اگر آمریکا حتی به اندازه یک سنت از قسط سه دلار و بیست و پنج سنتی خود کم کند، ایران بصورت یک طرفه روح توافقنامه ژنو را مورد عنایت قرار خواهد داد. آمریکا گفته زرشک. ایران سکوت کرد!


  اخبار ورزشی

 صد و پنجاه و دومین شهرآورد تهران بین تیمهای فوتبال استقلال و پیروزی طبیعتاً با نتیجه صفر صفر پایان یافت. از اتفاقات قابل تقدیر این بازی رد شدن یک توپ از هفت متری تیرک دروازه و زدن سه شوت محکم توسط بازیکنان بود که تماشاگران را به وجد آورد. یکی از بازیکنان در مصاحبه بعد از بازی با اشاره به همین اتفاقات گفت: من نمیدونم باتوجه به خلق چنین صحنه‌هایی در بازی چرا تماشاگران فریاد بی‌غیرت بی‌غیرت سر دادند. وی هشدار داد در صورتی که باشگاهها به تعهدات خود برای پرداخت 5 میلیارد تومان قسط دوم این فصل بازیکنان عمل نکنند احتمالا در شهرآورد بعد فقط توپ در گردالوی وسط همین خواهد چرخید؛ خود دانید.


  اخبار  اقتصادی

همایش «فساد اقتصادی، چرا و چگونه» توسط موسسه آزاد اندیشان جیب فردا برگزار شد. تلاش برای تبدیل فساد اقتصادی از یک تهدید به فرصت، از اهداف این همایش اعلام شده است. دبیر این همایش با اشاره به چهل سال تلاش برای ریشه کنی فساد اقتصادی گفت: آدم عاقل وقتی می بینه فساد اقتصادی رفع شدنی نیست لااقل کاری میکنه که پولش بره تو جیب خودش.

با توجه به این گفته‌ها واضح و مبرهن است که شرکت کنندگان در این همایش تا چه حد آدمهای عاقلی هستند! گفتنی است یکی از متهمان امنیتی فتنه 88 که همچنان پرونده‌اش در دست بررسی است و خود با وثیقه 10 میلیارد تومانی آزاد است در این همایش سخنرانی ویژه‌ای با عنوان «نسبت آقازاده و فساد» خواهد داشت. شرکت در این همایش برای عموم آزاد نیست، عموم غلط کرده‌اند بخواهند در این جور همایش ها شرکت کنند!


  اخبار اجتماعی

استانداری تهران امروز را روز جشن و تعطیل عمومی اعلام کرد! روابط عمومی استانداری تهران با اشاره به اینکه طبق آمارها امروز یک نفر از تهرانی ها به دلیلی غیر از آلودگی هوا مرده است، این اتفاق را نشانه تاثیرگذاری برنامه‌ها برای کنترل آلودگی هوا دانست. گفتنی است یکی از تهرانی‌ها امروز هنگام عبور از خیابان با یک خودرو تصاودف کرد و مُرد. این گزارش می‌افزاید در حالی که آلودگی هوا در چهل سال قبل یکی از اصلی‌ترین دلایل مرگ و میر تهرانی‌ها اعلام شده بود، این معضل در سالهای اخیر به تنها دلیل مرگ و میر تهرانی‌ها تبدیل شد. استانداری تهران در اطلاعیه خود اضافه کرده که اگرچه جشن عمومی اعلام شده است ولی مردم برای اینکه بخاطر آلودگی هوا نمیرند بهتر است از خانه بیرون نیایند.

  • م.ر سیخونکچی

چی هنر هست؟ هنر چی نیست؟!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۵۳ ق.ظ | ۱۲ نظر

در حاشیه توقیف یالثارات یک روز بعد از اینکه 

وزیر ارشاد گفت «بستن روزنامه‌ها هنر نیست»


«درست» بعد از اینکه وزیر محترم ارشاد در مجلس گفت: «بستن روزنامه‌ها هنر نیست» هفته نامه یالثارات توقیف شد و یک هفته نامه و یک روزنامه دیگر به دادگاه کشانده شدند. اگرچه این اتفاق «درست» بعد از آن سخنان جناب جنتی رخ داده است اما اگر این دولت دولت راستگویان نبود عمراً لازم نمیشد در این رابطه تحقیقات گسترده‌ای صورت بگیرد اما خب، چون این دولت از بیخ دولت راستگویان است کلی محقق و پژوهشگر دور هم جمع شدند تا همزمانی این دو امر را یک جوری ماله بکشند. نتیجه شده است آنچه در ادامه می‌خوانید:


خود خبر بالا را یکبار دیگر بخوانید. وزیر ارشاد گفته است چی هنر نیست؟ نه! گفته است چی هنر نیست؟ آباریکلا! گفته است بستن روزنامه هنر نیست. اما از کجا معلوم بستن هفته نامه هنر نباشد؟ از کجا معلوم بستن ماهنامه هنر نباشد؟ اصلاً بستن فصلنامه و سالنامه که دیگر ته هنرمندیست! بنابراین می بینید که اشکال از آقای وزیر نیست بلکه از چشمهای کور من و شماست که حرف ایشان را درست نمی خوانیم!


بار دیگر همان چند خط اولیه را بخوانید. ایشان حرفی از توقیف زده‌اند؟ نزده‌اند دیگر! ایشان گفته بستن هنر نیست ولی نگفته که توقیف هنر نیست! حالا از کجا معلوم یالثارات بسته شده باشد؟ اصلاً شاید در ساختمانش چهار طاق باز باشد و کلی آدم هم بروند و بیایند. مهم همین است که در باز باشد، حالا هفته نامه هم اگر چاپ نشد، نشد؛ خیلی مهم نیست. در مهم است که باید باز باشد!

برای بار سوم یکبار دیگر همان چند خط اولیه را بخوانید! ایشان گفته چی هنر نیست؟ بستن روزنامه ها. نه، مثل اینکه نگرفتید! ایشان روزنامه را جمع بسته و گفته روزنامه‌ها! یعنی اگر دقت کنید می‌بینید که ایشان بستن چند روزنامه با هم را هنر ندانسته نه یکی را! یعنی اگر یک روزنامه را تنهایی ببندی و مثلا بعدی را فردا و بعدی‌تر را پس فردا هیچ بعید نیست که کلی هم هنر باشد. بله، اول در زوایای مختلف حرف دقت کنید بعد الکی حرف مفت بزنید. فکر کردید آن «ها» الکی بعد از روزنامه قرار گرفته است؟!

دیگر لازم نیست یکبار دیگر همان چند خط اولیه را بخوانید؛ بس است! اصلا فرض کنیم که حرف شما درست باشد و بستن یک هفته نامه با صحبتهای ایشان مغایرت داشته باشد. خب که چی؟ مگر ایشان جایی ادعای هنرمند بودن کرده است. مگر ایشان گفته آقا من هنرمندم؟! نگفته دیگر. ایشان وزیر ارشاد است و مثل شیر دارد کارش را میکند، رئیس جمهور هم گفته از کارت زرد اصلاً نترسد! بنابراین می‌بینید که اگر ایشان هنرمند بود و بعد نشریات را توقیف می‌کرد اشکال داشت ولی الان چون هنرمند نیست گفتن اینکه «بستن روزنامه‌ها هنر نیست» و بستن روزنامه‌ها نه تنها تناقض ندارد که برعکس، نشان دهنده اوج صداقت ایشان است که همین اول کاری خواسته بگوید بابا من هنرمند نیستم، من هم یه فرد معمولی هستم، مثل خودتون!

  • م.ر سیخونکچی

سنگ پا چیست؟ از دولت تدبیر بپرسید!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۳۷ ق.ظ | ۲۰ نظر

سنگ پا چیست؟ نه، واقعا سنگ پا چیست؟! شاید شما هم ذهنتان رفته باشد سراغ تکه سنگ سیاهی که در حمام خانه و در مجاورت لیف و کیسه قرار دارد. اگر اینطور است بدانید و آگاه باشید که بعد از اینهمه عمری که از خدا گرفته اید دو زار درباره سنگ پا اطلاعات ندارید و با این وضعیت اگر در کنکور زمین شناسی عمومی شرکت کنید احتمالا مجاز به انتخاب رشته هم نخواهید شد.

واقعیت این است که سنگ پا «برخی کلمات هستند که از دهان برخی افراد نزدیک به رییس جمهور بیرون می‌آیند و در برخی سایتهای نزدیک به دولت منتشر می‌شوند.»(اینجا) می‌گویید نه؟ متن زیر را که در سایت خبرآنلاین منتشر شده همراه با عکسهای زیر ببینید و بعد درباره ادعای بنده سیخونکچی قضاوت کنید. 


«سفرهای استانی احمدی نژادی به تاریخ پیوست... منظور از به تاریخ پیوستن سفر استانی یعنی به تاریخ پیوستن آن سفرهای پر هزینه دولت قبل، دویدن مردم پشت ماشین رئیس جمهور... انتقاد دیگری که به این سفرها وارد می شد مسئله حفظ کرامت انسانی در این سفرها بود. خیلی​ها به این مسئله که مردم پای پیاده کیلومترها به دنبال ماشین احمدی نژاد بدوند اعتراض می کردند و این مسئله را دون شان و کرامت انسانی عنوان می کردند.

محمدرضا صادق مشاور او گفته است... ضمن این‌که استقبال مردمی نیز در این سفر نخواهیم داشت. وی تاکید کرد که این سفرها به آن شکل تبلیغاتی که انجام می‌شد، مورد نظر دولت نیست؛ چرا که بحث حفظ کرامت مردم و توجه به این‌که دولت در خدمت مردم است مورد توجه است.

سفرهای استانی به سبک محمود احمدی​نژاد قرار است به تاریخ بپیوندد. در سفرهای روحانی به استان ها نه خبری از استقبال مردمی در کنار کاروان حامل رئیس جمهور است...»







نامه های نوشته شده توسط مردم اهواز به رئیس جمهور



پ.ن:

حتما بر شما خواننده فهیم واضح و مبرهن است که جناب ما که سیخونکچی باشیم نسبت به اصل دویدن مردم دونبال ماشین هیچ قضاوت مثبت یا منفی انجام نداده ایم و فقط تلاشی خالصانه و علمی داشته ایم تا بشریت را با معنای جدیدی از سنگ پا آشنا کنیم. باشد که مقبول بیفتد، آمین!

  • م.ر سیخونکچی

صد سال بعد، پرونده مهدی هاشمی

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۳۷ ب.ظ | ۳ نظر

قریب چند وقت از بازداشت مهدی هاشمی بهرمانی می‌گذرد و هنوز که هنوز است مردم از خود می‌پرسند چه خبر؟! بنابراین سعی کردیم به صد سال آینده برویم و حدس بزنیم که در آن زمان وضعیت این پرونده چگونه خواهد بود و افراد و نهادهای مختلف درباره این موضوع چه نظراتی خواهند داشت.

سخنگوی قوه قضائیه در دو هزار و پانصد و هفتاد و سومین نشست خبری خود با خبرنگاران اعلام کرد که طبق سنوات گذشته همچنان انتقاد به قوه قضائیه در برخورد با پرونده مهدی هاشمی وارد است. خبرنگاران هم با شنیدن این جملات گفتند: اوهوم!
وکیل مهدی هاشمی بصورت تلفنی برای حداقل پنج سال دیگر از دادگاه درخواست استمهال کرد و دادگاه موافقت خود را اعلام داشت. سیامک مطهری، نتیجه علی مطهری که صد سال قبل نماینده مجلس بود، در اظهارنظری متذکر شد: «پف...ها! بعد از صد سال که ارزش ده میلیارد وثیقه مطهری انقدر اومده پایین که باهاش میشه فقط یه تی‌تاپ خرید هم دست از سر این بنده خدا و خانواده جلیل‌القدرش بر نمی‌دارید. چرا دهن من رو باز می‌کنید آخه؟!»
رئیس دانشگاه از هفت دولت آزاد هم با ارسال بخشنامه‌ای به واحد کارگزینی این دانشگاه پرسید: «آیا هنوز هم به مهدی هاشمی بخاطر سرکشی به واحد دانشگاه آزاد در انگلستان حقوق چند هزار دلاری داده می‌شود؟»
واحد کارگزینی هم در جواب نوشت: «خیر، چون اصلاً چنین دانشگاهی وجود ندارد.» این واحد همچنین اضافه کرد که «الان اصلاً چیزی به نام انگلستان وجود ندارد و این کشور به چهار کشور سیتی‌لند، بیوتی‌لند سفلی، بالامحله لندن و دوایت یورک شرقی تبدیل شده است.» این واحد در ادامه پرسید: «می‌خواید ببینیم در این کشورها واحدی داریم و حقوقی به مهدی هاشمی می‌دهیم یا نه؟» که رئیس دانشگاه گفت: «بی‌خیال، گیر ندید دیگه!»
همچنین در این سال تجمع جمعی از دانشجویان و طلاب عدالتخواه –بعنوان یکی از سخت‌جان‌ترین گونه‌های دارای حیات- در اعتراض به عدم برخورد با مهدی هاشمی برگزار شد. این افراد در بیانیه‌ای خطاب به مسئولین امر نوشتند: «آقا خداوکیلی اگر نمی‌خواید باهاش برخورد کنید بگید ما انقدر اینجا تجمع نکنیم، صد ساله از کار و زندگی افتادیم آخه!»

منابع آگاه خبر دادند مهدی هاشمی در پیامی ویدئویی به مناسبت صدمین سال برخورد نکردن با خود –در حالی که چشمم کف پاش اصلاً تکون نخورده بود- گفت: «از آنجا که بچه‌های بابای من مثل بقیه بچه‌های مردم هستند و خود مردم هم حتما در این صد سال به خوبی به این واقعیت پی برده‌اند، ما شدیدا در انتظار اجرای عدالت هستیم، حتی درباره خودمان. آره!»

  • م.ر سیخونکچی