طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

یک گفتگوی عادی نوروزی در یک آژانس مسافرتی

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ | ۶ نظر

- سلام قربان.

- سلام، پیشاپیش سال نوتون رو تبریک عرض می‌کنم. چه خدمتی از من برمیاد؟

- راستش من برای تعطیلات عید دنبال یه برنامه مسافرتی هستم، گفتم شاید آژانس شما بتونه کمکم کنه.

- بله، حتماً. چه جور برنامه‌ای مد نظرتونه؟ تو چه رنج قیمت و تو چه مایه‌هایی؟! متوجه منظورم هستید که!

- بله خب. قیمتش که مهم نیست، الحمدلله من تا همین یکی دو ماه قبل یارانه‌مو میگرفتم و به همین خاطر از این لحظا مشکلی نیست. اما خب از نظر مایه‌ها باید بگم که بالاخره باید با جایگاه بنده جور باشه دیگه، می‌فهمید که؟!

- بله... متوجهم. عرض کنم که یه سری برنامه‌های راهیان نور هست که از نظر مالی هزینه زیادی نداره و برنامه ثابت خیلی از همکاران و هم جایگاه‌های سابق شما تو این ایام بوده، رزرو کنم براتون؟

- نخیر عزیزم، گفتم برای تعطیلات می‌خوام، شما یه برنامه تفریحی پیشنهاد بده نه از این امل بازی‌های عقب مونده‌ها که خستگی رو تو تن آدم میذاره بمونه!

- اوه... بله، شرمنده‌ام. گفتم شاید شما هم بخواید... آخه میدونید نفر قبلی هر سال این سرویس رو از ما می‌گرفت. گفتم شاید شما هم...

- نخیر آقا... ما اومدیم اصلاً هر چی از اون مردک جا مونده رو بریزیم دور!

- بله.. متوجه شدم، شرمنده... من پیام 24 خرداد رو تا حالا انقدر از نزدیک درک نکرده بودم!

- اشکال نداره...

- عرض کنم که یه برنامه‌ای هست که خیلی از مردم تو این ایام دارن، سفر به سواحل شمالی، این چطوره؟

- اووووم... خوبه. یه دو سه روزه‌ش رو رزرو کنید!

- حتماً ممنون که به آژانس ما اعتماد کردید، امیدوارم سالهای بعد هم در خدمتتون باشیم...

- یعنی چی؟ یعنی تموم شد؟!!

- بله دیگه، براتون رزرو کردم، روز حرکت تشریف بیارید دیگه!

- واقعا باعث تاسفه که آدمهای کم‌سواد و معدود تو اینجا هم رسوخ کردن! شما چرا انقدر خنگی عزیزم؟! من گفتم برای تعطیلات برنامه می‌خوام، اینکه فقط دو سه روزش پر شد!

- آهان... بله.. من شرمنده‌ام. آخه گفتم شاید چون امسال جایگاهتون یک کم فرق کرده بخواید چند روزی رو هم به مشکلات مملکت برسید...

- میرسیم آقا... شما کارت رو بکن... دیگه چی داری؟

- عرض کنم که یه برنامه کیش هم داریم که...

- خیلی هم خوبه.. اتفاقاً دوستان بزرگمون هم هر سال میرن اونجا!

- بله... خانوادگی هم میرن، خیلی بهشون خوش میگذره بلاها!

- خوب دیگه خودتو لوس نکن! رزرو کن بریم پی کارمون بابا!

- چشم...

- راستی یه دو تا برنامه بازدید و سخنرانی هم بذار که بگیم اومدیم با عزم ملی اقتصاد و فرهنگ رو مدیریت جهادی کنیم، بلکه دهن یه عده که از جاهای خاص تغذیه میشن بسته بشه!

- بله حتماً... منطقه آزاد کیش خوبه؟

- آره آزاد خوبه، دوست دارم!

- میخواید باتوجه به ایام فاطمیه دو تا برنامه هیئت و عزاداری هم بذارم!

- باز پررو شدی ها عزیزم... همون کاری رو که گفتم بکن!

- بله چشم. ببخشید!

- آفرین... بلیطها رو بفرستید دفتر!

- چشم...

- راستی رفتی از یارانه انصراف بدی یا نه؟

- هنوز که شروع نشده ولی در اولین فرصت حتما میرم! اصلا من هرچی یارانه تو این مدت گرفتیم هم یه جا جمع کردم که تقدیمتون کنم، فکر کنم پشه باهاش چند هزارتا پیامک زد!

- آفرین...

  • م.ر سیخونکچی

پسته رو ارزون کن خانوم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ | ۱۱ نظر

جناب عفت مرعشی، همسر محترمه جناب آقای هاشمی در گفتگویی فرموده که مهریه من مقداری باغ پسته بود!

حالا هم بنده از همین جا خواستم خدمت ایشون عرض کنم که اگر امکان دارد بخشی از مهریه خود را در راه خدا ببخشند بلکه این شب عیدی یک کم قیمت پسته بیاد پایین و مردم بتونن چند تا دونه پسته ببرن سر سفره زن و بچه‌شون.

در همین راستا و مضافا این راستا که وبلاگ چند روزه خالی مونده و ما هم طنزمون نمیاد، طنزی رو که سال قبل و در آستانه نوروز نوشتم بازنشر میکنم تا شاید جناب عفت خانوم بخونن و دلشون بسوزه و به توصیه ما عمل کنن. البته اگر هم عمل نکردن، ما نمیریزیم تو خیابون! خیالشون راحت. اینجور کارها فقط باید به دستور ایشون صورت بگیره و خلاص!


صف پسته و دیالوگ‌های احتمالی شب عید

صف درمانگاه را که از همان ابتدای تولد تجربه کرده بودیم. ایستادن در صف مدرسه هم که کار دوازده سال از زندگی‌مان بود؛ صف نان را هم که اصلا خودمان اصرار داشتیم بایستیم تا نان داغ کنجدی را بزنیم توی رگ نه نان بسته‌ای بیات شده. خلاصه برای مایی که با صف بزرگ شده‌ایم ایستادن در انواع آن چیز جدیدی نیست اما انصافا تا به حال برای پسته در صف نایستاده بودیم که آنهم به لطف برادران محتکر انجام شد. همان برادرانی که چندتایی‌شان لطف کرده و 5000 تن ناقابل پسته را انبار کرده بودند. وقتی هم که لو رفتند محکوم شدند به این که همه آن 5000 تن را به قیمت مصوب بفروشند!

ای مسئولان بی‌رحم، بازرسان بی‌انصاف، رسیدگی‌کنندگان خونخوار، آخر اینهمه جنایت‌کاری را در کدام صف ایستاده و با قیمت مصوب تهیه‌کرده‌اید که توانستید اینطور اینها را مجازات کنید؟ یعنی کسی که کلی زحمت کشیده و 5000 تن پسته را احتکار کرده، کسی که توانسته صف پسته را هم به آلبوم یادگاری صف‌های عمر ما اضافه کند، حالا چنین کسی تازه باید بشود مثل فروشنده‌های عادی و پسته‌هایش را به قیمت مصوب بفروشد؟ یعنی او اگر لو نمی‌رفت که هیچ، نانش در روغن بود، اما حالا هم که لو رفته تازه فقط بشود مثل فروشنده‌های عادی؟ هعی... ای دنیای بی‌مروت...!

بگذریم.

طبق قیمت مصوب سی هزار تومانی هم که حساب کنی هر دانه پسته تقریبا می‌افتد حول و حوش بیست سی تومان(باور نداری برو بشمار!)، بنابراین احتمال دارد شاهد چنین گفتگوهایی در ایام عید باشیم:

 

مرد میزبان: خیلی خوش اومدید... قدم روی چشم ما گذاشتید.

مرد میهمان: خواهش میکنم... وظیفه بود.

مرد میزبان: اختیار دارید، ما باید خدمت می‌رسیدیم... سهمیه آجیل‌تون رو که دم در تقدیمتون کردن؟ گرفتید دیگه؟

بله، دستتون درد نکنه. پنج تا بادوم بود، هفت تا فندق، چهار تا بادوم زمینی، یه شکلات و البته سه تا پسته بود که این آخری دیگه ما رو شرمنده کرد!

مرد میزبان: اختیار دارید بابا... ما هر چی داریم برای میهمونامونه، فقط حواستون باشه رفتنی داغی پسته‌ها رو تحویل بدید!

مرد میهمان: جان... یعنی چی؟

مرد میزبان: داغی پسته‌ها دیگه... رفتنی باید هر کدومتون شش تا پوست پسته تحویل بدید. البته اگر تعاونی سر کوچه کارت ملی‌مون رو گرو نگرفته بود جسارت نمی‌کردم!

مرد میهمان: البته هرچی شما بفرمایید اما آخه واسه چی؟

مرد میزبان: گفتن باید پوست پسته‌ها رو تحویل بدیم تا مطمئن بشن اونا رو احتکار نکردیم!

مرد میهمان: عجب!

مرد میزبان: بله... حالا بگذریم. از اون تخم طالبی‌های خشک شده میل بفرمایید. اونا کار عیاله، آمار نداره... میل بفرمایید.

(چند دقیقه بعد)

 

بچه میهمان: بابا... بابا... پسته‌هام ریخت تو جوب... بابا...

مرد میهمان: وای... حواست کجا بود پس؟!

مرد میزبان: وای بدبخت شدم... داغی پسته‌ها!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: واقعا شرمنده‌تم داداش جون، یعنی حالا چی‌میشه؟!

مرد میزبان(در حالی که دارد لهجه و نوع حرف زدنش تغییر می‌کند): ای بابا... ما که از آب از سرمون گذشت... چه شیش تا پوست پسته چه سه هزار میلیارد! ما دیگه الان یه پا مفسد اقتصادی هستیم!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: خاک بر سرم... حالا چی کار کنیم؟

مرد میزبان: ولش کن بابا... اون رو من یه کاریش میکنم... فعلا یه جور این بچه‌ات رو ساکت کن کله‌مون رو خورد.

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا...

مرد میزبان: دِ خفه‌ش کن دیگه... الان انقدر پسته پسته میکنه همساده‌ها فکر میکونن خبریه!

مرد میهمان: آخه چطوری... من که چیزی به فکرم نمی‌رسه.

مرد میزبان: خب... خب صبر کن ببینم... هی بچه، بیا اینجا بینم!

بچه میزبان: جونم باااا...

مرد میزبان: زکی... پدرسوخته تو چرا حرف زدنت عوض شد؟!

بچه میزبان: آقا رو... نا سلامتی ما هم الان برا خودمون یه پا آقازاده هستیم دیگه! فک کردی قصه پوست پسته‌ها رو نشنیدم؟!

مرد میزبان: تو شیکر خوردی با هفت جد و آبادت! اصلا ولش کن... بگو بینم پسته‌هات رو داری یا تو هم ریختی تو جوق آب؟!

بچه میزبان: نه قربونت... دو تاشون رو خوردم، یکیش مونده!

مرد میزبان: خب پس جفتتون گوش بدید. برید یه گوشه مثل بچه آدم همون یه دونه پسته رو با هم کوفت کنید و صداتون هم در نیاد!

بچه میهمان: با هم... آخه چطوری؟ فقط یکیه که!

مرد میزبان: خب چنقذه خنگی... یکیتون پسته رو لیس بزنه، شوریش که تموم شد، بده اون یکی بخوره دیگه!

بچه میزبان: بابا خجالت بکشید! این گدا بازی‌ها چیه؟... هوی بچه! این یه دو نه پسته هم واسه خودت؛ خودت هم بلیسش، هم شوریش که تموم شد بخورش!

مرد میزبان: اِ...اِ...اِ... کجا میری چش سفید.

بچه میزبان: پسته‌ها مال شما... من یه آقازاده‌ام، دارم میرم ساندویچ بخورم؛ الآنه که آبجی همشون رو تنهایی بخوره!


  • م.ر سیخونکچی

چشم من را در بیاورید لطفاً

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ب.ظ | ۱۲ نظر

آقا جایی را می‌شناسید که با کمترین هزینه و حتی الامکان کمترین درد چشمان من را از کاسه دربیاورد؟! جدی عرض می‌کنم، اگر جایی را سراغ دارید حتماً معرفی فرمایید فقط لطف کنید ارزان باشد. چشمی که تا این حد به آدم دروغ بگوید و نتوان به ساده‌ترین دیده‌هایش اعتماد کرد همان بهتر که از کاسه دربیاید و خوراک سگ‌ها شود.

مثلا همین چند وقت پیش ما تصاویر زیر را درباره دستبوسی یک نفر از آقای هاشمی رفسنجانی دیدیم و هرجور حساب کردیم دیدیم طرف با این سعی وافری که در بوسیدن داشته بعید است موفق به این کار نداشته باشد. اما یکدفعه دیدیم آقای غلامعلی رجایی که ارادت عجیبی به آقای رفسنجانی دارد در وبلاگش نوشته که آقا اصلاً دستی بوسیده نشده که، طرف رفته یک انگشتر ببوسد ناغافل دست آقای هاشمی هم آنجا بوده. خلاصه ما هر جور فکر کردیم دیدیم حالا که نمی‌توانیم چشم کس دیگری را از کاسه دربیاوریم، بهتر است چشم خودمان را از کاسه دربیاوریم تا انقدر به ما دروغ نگوید لامروت. یکی نیست بگوید بدمصب نمی‌بینی طرف چطور دوبار شیرجه می‌رود برای بوسیدن انگشتر و نمی‌بینی آقای رفسنجانی چطور از بوسیده شدن انگشتر خوشحال و خندان هستند؟ نمیبینی و انقدر دروغ می‌گویی؟ بر تو باد که کور شوی و از کاسه بدر آیی و خوراگ سگان شوی، مرگت باد!


  • م.ر سیخونکچی

اتوبوس‌ها را هم پلمپ کنید

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۳۳ ب.ظ | ۱۸ نظر

ارائه راهکارهایی به دولت اعتدال برای راحت شدن از دست ما


خدا رحمت کند دولت اصلاحات را. رئیسش بنده خدا هی می‌گفت برای من هر 9 روز یک بحران درست کردند ولی ما کهقبول نمی‌کردیم. اما حالا خود ما برای این گل نوشکفته، دولت اعتدال عزیز هر روز 9 بحران داریم درست می‌کنیم. بله، خود ما، خود ما «بی‌سوادهای معدودِ از یک جای خاص تغذیه شو» را می‌گویم. همین خود ما داریم هی بحران درست می کنیم و عین خیالمان هم نیست. نمونه آخرش همین بحران‌های اتوبوسی که هوار کرده‌ایم سر دولت. یکبار آقای رییس سینما می‌گوید کلی آدم با اتوبوس آمده بودند پشت دیفال برج میلاد که اگر فلان فیلم سیمرغ گرفت یهو بریزند داخل و همه جا را آتش بزنند. خب ما را می‌گوید دیگر. پس چی؟ خود ما را می‌گوید. از آن گذشته حالا هم رسانه‌هایشان می‌گویند که فروش بالای فیلم معراجی‌های دهنمکی بخاطر این است که دانش آموزان را با اتوبوس می‌برند سینما! ای خیر نبینیم ما که نمی‌گذاریم یک اتوبوس خوش از گلوی این دولت پایین برود. بمیریم ما این دولت راحت شود! حالا هم عیبی ندارد. برای اینکه دولت از شر این فتنه‌های اتوبوسی ما راحت شود خودمان چند پیشنهاد ارائه میکنیم بلکه این آخر عمری کمی از بار گناهانمان کاسته شود.

1
آقا اتوبوس را کلا از کشور جمع کنید. برای دولتی که تاسیسات هسته‌ای را پلمپ کرده است کاری دارد چند دستگاه اتوبوس را هم جمع کند با زنجیر ببندد به نرده؟! خداوکیلی اگر کاری داشته باشد. ما که میدانیم دولت از نجابتش است که گذاشته هنوز مردم اتوبوس داشته باشند، اما آقا ما لیاقت این الطاف را نداریم. جمعش کنید برود پی کارش. راننده‌هایشان را هم بی‌کار کنید بفرستید پیش رفقای شهید احمدی روشن خلاص؛ والّا!

2
تجمع بیش از سه نفر را در اتوبوس‌ها ممنوع کنید. حالا کاری ندارم که اصلاً دلیل وجود اتوبوس همین تجمع است اما بالاخره لیاقت ما همین است که دو نفری بنشینیم تو اتوبوس و کرایه همه صندلی‌های خالی را هم حساب کنیم تا بفهمیم که خودروی عمومی جای فتنه انگیزی نیست.

3
تجمع بیش از دو اتوبوس در یک خیابان را ممنوع کنید. در هر خط دو تا اتوبوس بگذارید که مردم را ببرند و بیاورند. اینجوری دیگر انقدر اتوبوس به وفور یافت نمیشود که مردم تویشان تجمع کنند و بروند برای آشوب یا فیلم نگاه کردن.

4
اتوبوسها را جمع کنید و جایشان تراموا بگذارید. اینجوری ترامواها فقط میتوانند در مسیرهای مشخص و روی ریلها حرکت کنند و غلط میکنند سر خود بروند پشت دیفال برج میلاد کمین کنند یا خلق الله را ببرند تا فیلم‌های دهنمکی هی هفت هشت میلیارد تومان بفروشد.

5
اصلا من که فکر می کنم می بینم هر چی بدبختی در این کشور وجود دارد از همین اتوبوس است. مردم سوار همین اتوبوس ها می شوند می روند سر صبح زبر برف و باران تو صف سبد کالا می ایستند و تدبیر دولت را زیر سوال می‌برند؛ همین اتوبوس ها مردم را می‌برند نمازجمعه که بعدش مرگ بر آمریکا بگویند؛ همین اتوبوس ها مردم را می‌برند راهیان نور که هی یادشان بماند ما برای حفظ استقلال چقدر هزینه داده‌ایم. ای تف تو روح هرچی اتوبوس است که با آن هیکل گنده‌اش اندازه یک فولکس قورباغه‌ای شعور ندارد و هی بازیچه مردم می‌شود. آقا جمع کنید این اتوبوس ها را. فقط چند تا از آنها را برای روز مبادا کنار بگذارید. بالاخره چند تا از آنها برای آوردن دانش آموزان به مراسم استقبال از سفر استانی رییس جمهور لازم است دیگر؛ نه؟!

  • م.ر سیخونکچی

مناظره صادق زیباکلام با آبراهام لینکلن

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ | ۹ نظر

بعد از اینکه صادق زیباکلام در مناظره با حجت الاسلام خسروپناه آمریکا را در شلیک به هواپیمای مسافربری ایران و تلاش برای کودتا که منجر به واقعه طبس شد، تبرئه کرد(اینجا)، جمعی از آگاهان که تازه فهمیدند تا حالا بی‌خود لقب آگاه را یدک می‌کشیدند و دوزار چیز حالی‌شان نیست، از آقای زیباکلام خواستند که ضمن مناظره با آبراهام لینکلن آنها را بیش از پیش درباره همه چیز آگاه کند و از این جهل مرکب دربیاورد.

آقای زیباکلام که اخیرا مناظره با یک جوان بیست و خورده‌ای ساله را هم پذیرفته بود، در حالی که نمی‌توانست خوشحالی خود را برای مناظره مخفی کند گفت: «باشه... کی... کجا؟» و آبراهام لینکلن هم با آغوش باز پذیرفت چون اعتقاد داشت اینجوری شاد برای لحظه‌ای از عذاب عالم برزخ نجات پیدا کند.

این شد که حالا شما می‌توانید بخشی از آن مناظره را در ادامه بخوانید:

 

 

مجری: سلام عرض می‌کنم خدمت همه حضار مخصوصاً دو میهمان عزیز، آقای صادق زیباکلام از ایران و آقای آبراهام لینکلن از آمریکا. از آقای زیباکلام می‌خواهم که شروع کننده مناظره باشند.

زیباکلام: بله. من هم سلام عرض میکنم خدمت همه مخصوصاً آبراهام عزیز. عرض کنم که اگر حاکمان فعلی آمریکا هم جلوی من نشسته بودند من خیلی ازشون انتقاد نمی‌کردم، چه برسد به این آبراهام خان که خب حتماً جز حقوق بشر، آزادی، پیشرفت، جامعه مدنی، جریان آزاد اطلاعات و... هدفی در دوران ریاست جمهوری خود بر آمریکا نداشته.

لینکلن: تازه برده داری را هم لغو کردم!

زیباکلام: احسنت... آفرین... ای خدا کنه با رضاخان عزیز و مقتدر و خدوم و پاک دست و میهن پرست محشور بشی!

لینکلن: اتفاقا شدیم! دو سه تا اتاق اونورتر داره عذاب میشه بنده خدا؛ خیلی هم بهش سخت میگیرن!

زیباکلام: یعنی آدم شماها رو که از نزدیک میبینه تازه میفهمه چرا همیشه یه ندایی از درونش می‌گفته آمریکایی‌ها رو دوست داشته باش!

لینکلن: اتفاقا ما هم همه مردم رو دوست داریم. اصلاً آمریکا کشور دوست داشتنی‌هاست. ما با هیچ کس دشمنی نداریم و راضی به کشتن هیچ انسانی نیستیم.

زیباکلام: فدات بشم الهی آبراهام جون. اتفاقا من چند روز پیش هم تو مناظره با یه نفر «معدودِ کم سوادِ از جای خاصی تغذیه شو» گفتم که آمریکایی‌ها عمراً از روی قصد هواپیمای مسافربری ما رو زده باشن. موشکه دیگه، یهو در میره میاد میخوره به هواپیما!

لینکلن: آفرین... البته همچین یهوی یهو هم نبوده!

زیباکلام: چرا آقا! الان اینهمه ساله آمریکایی‌ها در مورد قضیه تحقیق کردن، بالاخره اگر کاپیتان راجرز مقصر بود می‌گفتن دیگه...

لینکلن: حالا شما خیلی به این قضیه گیر نده، ولش کن!

زیباکلام: نه آقا! ولش کن یعنی چی؟! بخاطر دویست و خورده‌ای زن و بچه بیگناه الان بیست ساله دارن به آمریکا فحش میدن؛ اینکه نمیشه، تا کی می‌خوان به این ابرقدرت ظلم کنن و کسی هم صداش در نیاد؟!

لینکلن: والّا چه عرض کنم؟ می‌خوای صندلی‌هامون رو عوض کنیم تو جای من بشینی، من جای تو؟!

زیباکلام: واسه چی؟

لینکلن: هیچی، همینجوری گفتم!

زیباکلام: من تو همون مناظره هم گفتم که تو قضیه طبس هم که آبان 58 اتفاق افتاد آمریکا قصد کودتا نداشت؟!

لینکلن: جداً... پس قصدمون چی بود؟!

زیباکلام: نمیدونم، ولی میدونم شما اصلاً عقب افتاده نیستید و اگر قصد کودتا داشتید، آبان 57 کودتا می‌کردید.

لینکلن: اما خب آبان 57 که هنوز انقلاب پیروز نشده بود! واسه چی باید کودتا می‌کردیم؟!!

زیباکلام: دیگه من نمی‌دونم. من فقط میدونم شماها عقب افتاده نیستید. ما عقب افتاده هستیم که فحش میدیم به شما!

لینکلن: میگم جداً بیا جاهامون رو عوض کنیم!

زیباکلام: چه گیری دادی آبراهام جون، نشستیم دیگه!

لینکلن: آخه من معذبم!

زیباکلام: خدا نکنه، چرا فدات شم؟!

لینکلن: آخه احساس می‌کنم جای یه آمریکایی تمام عیار رو غصب کردم! فکر کنم تو شایسته‌تر باشی برای اینکه از طرف آمریکا تو این مناظره صحبت کنی!!! دلم به حال مردم ایران سوخت!

  • م.ر سیخونکچی

ادامه تبلیغات پس از چند ثانیه برنامه !

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۱۷ ب.ظ | ۶ نظر

کارشناسان برای سیر تطور تاریخ آگهی‌های بازرگانی در تلویزیون دوره‌های مختلفی را بر می‌شمارند. مرحله اول زمانی بوده است که بین برنامه‌ها آگهی پخش می‌شده است. مرحله دوم زمانی که بین آگهی ها برنامه پخش می‌شده است. اما کارشناسان عمرا به ذهنشان هم نمیرسده که مرحله سومی هم وجود دارد که حاصل نبوغ و ابتکار شخصی مدیران رسانه ملی است و آن حذف این تقسیم بندی‌های ظاهری است. به نحوی که الان مردم اصلاً نمی‌دانند کی دارد آگهی پخش میشود و کی برنامه. یعنی این دو تا چنان در یکدیگر ممزوج شده‌اند که نگو!

در همین راستا سعی کردیم پیشنهاداتی برای هرچه بیشتر شبیه قلک کردن تلویزیون ارائه دهیم تا مدیران رسانه ملی بیش از پیش در راستای درآمد زایی از برنامه‌های تلویزیون گام بردارند.

1
اذان یکی از طرفیتهای پخش اگهی است که تا حالا به آن فکر نشده است. هر روز سه دفعه و در همه شبکه ها اذان پخش میشود. هیچ بعید نیست در آینده مدیران رسانه ملی به فکر درآمدزایی و جذب آگهی با اذان هم باشند. بدین صورت:
از چند ثانیه قبل از اذان دوربین مردی را نشان میدهد که میخواهد برود بالای مناره تا اذان بگوید. دوربین روی پای او زوم کرده و کفش تن‌تاک را نشان میدهد. مرد برمیگردد و رو به دوربین میگوید، از وقتی تن تاک میپوشم، بالا رفتن از پله‌های مناره سخت نیست!

2
مردم بصورت کاملا فشره و خودجوش در صف ایستاده‌اند. صف بقدری طولانی است که انتهایش را نمی‌توان دید. هر از چند گاهی هم دعوایی چیزی رخ می‌دهد. دوربین میرود در ابتدای صف و مرد سالخورده‌ای را نشان می‌دهد که با مسئول پشت پیشخوان مشغول جر و بحث است.
مرد سالخورده: آقا حالا یه کاری برای من بکن. بخدا از 4 صبح تو این سرما و بدبختی تو صفم.
مسئول: کاری از دست من بر نمیاد پدر جان. چرا اول اس ام اس ندادی ببینی مشمول سبد کالا شدی یانه؟!
مرد سالخورده: آخه من که سواد ندارم پسرم. از این چیزها سر در نمیارم.
مسئول: در این موقع در حالی که به شدت مهربان است، دست میبرد زیر میز و یک بسته آموزشی بالابالا بیرون می‌آورد و به پیرمرد می‌دهد.
مسئول: بیا پدرجان. با این بسته‌های آموزشی هم سواد پیدا میکنی تا بتونی پیامک بزنی و الکی نیای وایسی تو صف و دولت رو به بی‌تدبیری متهم کنی؛ هم دیگه جزو «بی‌سوادهای معدود از یک جای خاصی تغذیه شو» قرار نمیگیری!

3
دوربین دور خانه می‌چرخد و خانه‌ای لوکس با وسایل و مبلمانی شیک را نشان می‌دهد. مردی که باید پدر خانواده باشد –مثل همه پدرهای تبلیغاتی- با پیراهنی کرم رنگ، پلیوری زرد، شلوار بیرونی و جوراب و دمپایی به پا نشسته است و به طرز مسخره‌ای دارد روزنامه گنده‌ای را می‌خواند. یکدفعه پسربچه‌ای می‌پرد داخل کادر.
پسربچه: بابا من حوصله‌ام سر رفت.
پدر: خب چی کار کنم پسرم. ما جزو اقشار کم درآمد مستحق یارانه هستیم. پول ندارم بریم تفریح.
پسربچه: یعنی انقدر پول نداری که یه مایع ظرفشویی بخری بریم خوشگظرفونی؟!
پدر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده است از جا می‌پرد و می‌رود یک مایع ظرفشویی می‌خرد و با پسرش می‌رود در آشپخانه لوکسشان و بعد از اینکه اینطرف و آنطرف را نگاه می‌کند و اثری از آقای حدادعادل –پاسبان همیشه بیدار زبان فارسی- نمی‌بیند، مشغول «خوشگظرفونی» می‌شود.

4
دوربین شور و شوق وصف ناشدنی مردم در مراسم استقبال از رییس جمهور را نشان میدهد. خیلی شور و شوق وجود دارد. دوربین بصورت کرین از روی سر جمعیت که دو طرف خیابان ایستاده و بصورت اتفاقی نود درصدشان دانش آموز هستند رد می‌شود و می‌رود روی صورت دو دانش آموز زوم میکند.
دانش آموز اول: به نظرت تو این استقبال بی‌نظیر جای چی خالیه؟
دانش آموز دوم: نمیدونم والّا. من خودجوش اومدم، با قصد و نیست قبلی و به زور مدرسه که نیومدم که به بخوام به این چیزا فکر کرده باشم!
دانش آموزم اول: اگه راست میگی چرا روپوش مدرسه تنت هست؟
دانش آموز دوم: راستش لباسم کثیف شده بود مادرم هرچقدر شست تمیز نشد مجبور شدم لباس مدرسه رو بپوشم، مدیونی اگر فکر دیگه‌ای بکنی!
دانش آموز اول دست میکند پشت شمشادها و یک پودر لباسشویی در می‌آورد.
دانش آموز اول: بیا. این رو ببر بده به مادرت تا لباسهاتون رو با این بشوره مجبور نباشید روپوش مدرسه بپوشید تو استقبال از رییس جمهور.
دانش آموز دوم: همین یه دونه رو داری؟ چون مثل اینکه خیلی از اینا که اومدن استقبال لباسهاشون کثیف بوده!!!

  • م.ر سیخونکچی

حاج خانوم «ریختن تو خیابون»!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۴۵ ب.ظ | ۳ نظر

آخه زن حسابی، خانم عاقل، بانوی محترم! چی بگم؟! آدم مگه مجبوره حرف بزنه؟ یا لااقل مگه مجبوره هر حرفی رو بزنه؟ یه کاره بلند شدی گفتی وضعیت زنها قبل از انقلاب بهتر بود؟ آره، بهتر بود؟ مثلا فقط همین یه نمونه رو چی داری بگی؛ مثلا قبل از انقلاب والده گرامی خود شما می‌تونست راه بیفته و تو هر همایش و اجلاس بی‌ربط و با ربطی شرکت کنه؟ نه دیگه، خداوکیلی می‌تونست؟

همایش روز پزشک، تحلیف رییس جمهور، اختتامیه جشنواره فیلم فجر، مراسم معارفه رییس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت، اختتامیه کنفرانس وحدت اسلامی، اجلاس دانشگاه آزاد و... . خداییش اگر انقلاب نشده بود ربط والده گرامی به این مراسم‌ها چی بود؟ البته همین الان هم که انقلاب شده خیلی معلوم نیست این ربط چیه ها! ولی اگر انقلاب نشده بود که دیگه کلاً ربطی نداشتن ایشون. اصلا اگر انقلاب نشده بود و ابوی جنابعالی اینی که الان هستن، نبودن، والده مکرمه میتونست تو روز روشن بگه «بریزید تو خیابون»؟!

حالا که شما جواب نداری بدی، ما خودمون رفتیم سراغ ایشون تا ببینیم دلیل حضور ایشون تو این مراسمات چیاس. این گفتگو بعد از اختتامیه جشنواره فیلم فجر گرفته شده.

 

سلام حاج خانوم؟

سلام پسرم. میگم شما خبرنگارها هم کیف می‌کنید ها، همش «میریزید تو خیابون»!

نه حاج خانوم، ما کلی از وقتمون رو پشت میز و رایانه هستیم. بگذریم. میگم حالا شما چی شد از خونه اومدید بیرون؟ یه چند سالی خبری ازتون نبود!

راستش من هم دیگه دلم پوسید تو اون خونه دراندشت، گفتم یک کم «بریزیم تو خیابون» و بیایم ببینیم تو این همایشها چه خبره.

خیلی هم خوب! حالا نظرتون راجع به فیلمها چی بود؟

راستش مادر من که خیلی فیلم ندیدم. شنیدم که یکی دوتاشون درباره «ریختن تو خیابون» سال 88 بوده که خدا اجرشون بده! خدا به هر کی که هر جوری از دستش برمیاد «میریزه تو خیابون» اجر بده، خیر ببین مادر!

نظرتون راجع به داوری‌ها چیه. به نظرتون خوب بود، حق کسی خورده نشد؟

والا مادر نه، خوب بود دیگه، بالاخره اگر کسی ناراضی بود که خب «میریخت تو خیابون» دیگه!

توصیه‌تون به کسانی که فکر می‌کنن سیمرغ حقشون بوده و برگزیده نشدن چیه؟

«بریزن تو خیابون»!

در مورد حرفهای آقای عطاران که گفته بود برای خنداندن مردم حاضرم شلوارم رو هم بکشم پایین، نظری ندارید؟

والا چی بگم مادر، این حرفها خوب نیست، لااقل تو «خیابون» از این کارها نکنن. روش همون زنه، چی بود اسمش... آهان... رهنورد برای خندوندن مردم بهتره. از همون حرفا بزنن مردم بخندن بهتره مادر. شلوار و اینا چیز خوبی نیست مادر.

کدوم حرف خانوم رهنورد منظورتونه حاج خانوم؟

همون که گفته بود مگه مردم لرستان داماد خودشون رو ول میکنن برن به یکی دیگه رای بدن. وقتی میشه با این چیزا مردم رو خندوند چرا آدم باید بذاره کار به شلوار بکشه! اون شوهرش هم برای اینکه کارش بعدها به شلوار و اینا نکشه رفت این رو گرفت دیگه، فکر آینده رو کرده بود. آره مادر!

حالا قصد دارید به حضورتون تو همایشهای مختلف ادامه بدید؟

چرا که نه مادر جون؟ فعلا که بهانه‌ای نداریم بخاطرش «بریزیم تو خیابون»، لااقل اینطوری یک کم دلمون باز میشه.

موفق و موید و «در خیابون» باشید! ممنون که وقتتون رو در اختیار ما قرار دادید!

خواهش میکنم مادر... تو هم وقتی «از تو خیابون» رد میشی مواظب خودت باش!

  • م.ر سیخونکچی

من کلی پول دارم گداها!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۳۴ ب.ظ | ۷ نظر

گزارشی نه چندان محرمانه از جلسه شورای شهر تهران


یکی از هفته نامه‌های تازه روزنامه شده رفته با یکی از زنان ثروتمند تازه عضو شورای شهر شده، مصاحبه کرده و اون بنده خدا هم در کمال تواضع گفته که شوهرش چقدر ماشین دوست داره و بنز و لکسوس و پرادو و... داره اما خودش از این ماشینای زمخت خوشش نمیاد و خونه 500 متری تو نیاوران داره و ریسک ۶ میلیاردی تو صادرات سنگ آهن به چین داره و... خلاصه کلی از این حرفهای زنانه زده برای مردمی که تو صف سبد کالا هستند! از اون طرف هم عضو دیگر شورای شهر کنسرت موسیقی برگزار میکنه و رئیس دانشگاه آزاد فلان جا میشه و دیگری که ورزشکاره و رئیس شورا هم که رفته بوده سر فیلم شهر موشها و گفته بوده من رو رییس شورای شهرتون کنید و...

یعنی مردم تهران ترکوندن با این شورای شهر انتخاب کردنشون؛ موافقید؟ حالا در همین راستا قصد داریم بخشی از گفتگوهای رد و بدل شده در یکی از جلسات علنی شورای شهر رو بصورت گزینش شده برای شما نقل کنیم:

رییس جلسه: خب موشها... ببخشید، شرمنده، دوستان! جلسه رو آغاز کنیم که خیلی کار داریم!

عضو شماره یک: آقا خسته شدیم انقدر جلسه پشت جلسه، یه استراحت دو سه هفته‌ای بدید بریم مسافرت آخه.

عضو شماره دو: اگه صبح به صبح چارتا دمبل بزنی اینجوری جونت در نمیاد نفله!

رییس جلسه: دوستان مودب باشید.

عضو شماره دو: چی گفتی؟

رئیس جلسه: هیچی به خدا، عرض کردم اگر صلاح می‌دونید کمی مراعات رسانه‌ها رو بکنید وگرنه من که خودم کرتم مشتی!

عضو شماره دو: آهان... دمت قیژ!

منشی جلسه: دستور جلسه امروز بررسی قانون جامع شهرسازی تهران، بند سوم، مربوط به مشخصات فنی لازم برای ساختمان سازی است.

عضو شماره سه: آقا تو رو خدا هر قانونی میذارید بذارید، فقط الزام کنید که سقف و دیوار خونه‌ها آکوستویک باشه که بشه دو تا کنسرت برگزار کرد، صدا میپیچه نمیشه یه چه‌چه بزنیم بدمصب!

عضو شماره چهار: حالا من با دیوارها کاری ندارم، اما تصویب کنید حداقل ارتقاع سقفها هفت هشت متر باشه، آدم دلش میگیره تو این خونه‌های پونصد متری با سقفای سه چهار متری!

عضو شماره 15 1: آقایون تو حرفهاتون مراعات مردم جنوب شهر رو هم بکنید.

عضو شماره پنج: بابا خدای اونا هم بزرگه، نگران نباشید!

عضو شماره چهار: آفرین، منم موافقم، خدا هم باید بزرگ باشه، خدای کوچیک چیه آدم دلش میگیره!

عضو شماره دو: آدم باید دمبل بزنه تا دلش نگیره!

عضو شماره چهار: ایششش... دمبل چیه؟ آدم عرق میکنه بو بد میده! ورزش هم فقط ماشین سواری! انقدر با کلاسه... تازه شوهر من کلی هم ماشین داره! فوتینا!!!

عضو شماره دو: هی شوعر شوعر میکنه واسه من ضعیفه! شووعرت کجاس تا یه اشکل گربه بزنم بهش تا دو هفته نتونه بره دست به آب!

عضو شماره چهار: اوا... آقای رییس با این تهدیدها مقابله کنید خو.اهش میکنم، وگرنه من مجبور میشم با یکی از ماشینای زمخت شوهرم جلسه رو ترک کنم ها!

عضو شماره سه: آقایون، خانوما! یک کم صداتون رو بیارید پایین لطفاً، این دستگاهی که شما دارید توش می‌خونید اصلاً مناسب یه جلسه رسمی نیست، مثل اینکه اینجا رو با یه کنسرت زیرزمینی اشتباه گرفتید.

عضو شماره یک: آره بابا... چرتمون هم پاره شد!

رییس جلسه: بله دوستان، لطفاً بپردازیم به بحث اصلی.

منشی جلسه: اگر دوستان در مورد طرح گفته شده نظری ندارند رأی گیری کنیم، اگر نظری دارند که جلسه فوق العاده بذاریم.

عضو شماره سه: نه بابا... نظر نداریم که، رأی گیری کنید بریم پی کارمون کنسرت داریم امشب!

منشی جلسه: خب دوستان رای بدن... خب تصویب شد!

عضو شماره چهار: تازه من کلی هم پول دارم... گدا!

عضو شماره دو: چی؟... با من بودی؟ وایسا ضعیفه! مگه من دستم به اون شووعرت نرسه!

  • م.ر سیخونکچی

ما خیلی هنری هستم و کلاً هم از سینمای دولتی بدمان می‌آید!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ق.ظ | ۵ نظر

جشنواره فیلم فجر خیلی مهم است. اصلاً انقدر مهم است که نگو. اصلاًتر مگر می‌شود آنهمه آدم خوش تیپ یک جایی جمع شوند و آنجا مهم نباشد؟! اما امسال اختتامیه این جشنواره علاوه بر خوش‌تیپ بودن حاضران، به دلایل دیگر هم مهم بود. آمدن دولت تدبیر و امید(فرشته) و بیرون رفتن دولت سابق(دیو!) که با بیرون رفتن خود باعث شده بود فرشته درآید موجب شد تا خیلی از حاضران در افشانی بکنند. این درافشانی‌ها به قدری سیاسی بود که از وسط های مراسم برخی افراد ترسیدند که نکند اشتباه آمده و در یک میتینگ سیاسی نشسته‌اند و خودشان هم خبر ندارند. حالا بگذریم که از افراد کاملا هنری که در مراسم بودند مانند همسر و دختر آقای هاشمی رفسنجانی!

در همین راستا پیشنهاد می‌شود از سال بعد کنگره مرکزی حزب اعتدال و توسعه و اختتامیه جشنواره فیلم فجر بصورت همزمان برگزار شود تا هم در هزینه‌ها صرفه‌جویی شود و هم در عقده گشایی دوستان صرفه جویی صورت گیرد.
 در این صورت احتمالاً گزارش رسانه‌ها از آن اختتامیه-کنگره به شرح زیر خواهد بود:

مجری: خب... خیلی خوشحالم که در این جمع هنری سیاسی مجری گری می‌کنم. شما هم خوشحالید؟
جمعیت:  ببععععله!
مجری: خودم می‌دونستم! اصلاً مگه میشه یه همچین دولتی سر کار باشه و ما خوشحال نباشیم؟ دولت از این خوشحال‌تر داریم؟ نه داریم؟ ملت... داریم؟
جمعیت:   ننننخخخخیییر.
مجری: خب دیگه لوس بازی بسه! با از بین رفتن دولت قبلی، سیاست از سینما کلاً بیرون رفت و الان سینما اصلاً توسط مسئولان سیاسی مدیریت نمیشه. به همین دلیل خواهشمندم از رئیس گروه مشاوران حلقه استراتژیک معاون سیاسی ریاست جمهوری تا برای سخنرانی پشت تریبون قرار بگیرند.
رئیس گروه مشاوران حلقه استراتژیک معاون سیاسی ریاست جمهوری: بنده خیلی خوشحالم که در جمع شما هنر دوستانِ سیاست‌بیزار! صحبت می‌کنم. من در اینجا به همین جمله بسنده می‌کنم که سینما خیلی مهم است. همین. بیش از این چیزی ندارم که بگویم. همین هم از سرتان زیاد است. بروید حالش را ببرید مطرب‌ها!
مجری: چقدر آدم کولی بودند این آقای مسئول! آدم عشق می‌کند از این مسئولین هنر دوست هنر فهم هنر شناس! شما هم کیف می‌کنید ملت؟!
جمعیت :  بببععععلللله!
مجری: باید هم کیف کنید. بعد از اون دولت نکبتی مگه جرأت دارید کیف نکنید؟! جرأت دارید ملت؟ اگر جرأت دارید بگید تا اسمتون رو بدم به یک آشنا که مشاور غیرامنیتی رئیس جمهور است!
جمعیت: نه... نداریم!
مجری: آفرین به شما هنرمندان که پیام 24 خرداد رو خیلی خوب دریافت کردید! اما در مورد جایزه‌های سینمایی. من اسامی بخش اول برگزیدگان رو پشت سر هم دیگه می‌خونم و خودشون سریع بیان بالا سیمرغشون رو از روی میز بردارن و برن پایین. هر کدوم هم قبل از پایین رفتن باید یه کنایه‌ای چیزی به دولت قبل یا نظام بندازن. اگر هم کسی سیمرغش رو به رئیس جمهور تقدیم کنه که دو امتیاز مثبت داره و بیرون سالن باهاش نقداً حساب میشه. ولی کنایه رو فراموش نکنن. اصلاً مگه اختتامیه بدون کنایه میشه؟ میشه ملت؟ داریم؟
جمعیت؟ نه... نداریم!
مجری: آفرین به شما ملت فهیم که می‌دونید چی داریم و چی نداریم. خب به علت ضیق وقت و البته اهمیت هنر مجبوریم سیمرغ ها رو از همینجا پرت کنیم تو بغل برگزیدگان تا برسیم به اصل برنامه کاملاً هنری امشب. از آنجا که میدونید هنر خیلی چیز خوبی‌ست در اختتامیه جشنواره فیلم فجر برای شورای سیاستگذاری حزب اعتدال و توسعه هم رأی گیری خواهد شد. واجدین شرایط رأی گیری رأی های خودشون رو به گلدان ها بندازن.
راستی همین الان به من گفتن که یکی از کارگردان ها جای یکی از چهره‌های سیاسی نشسته. با کمال احترام به ساحت هنر خدمت آن کارگردان عزیز عرض میکنم که پاشو مردک جلمبر بی‌سواد از جای خاصی تغذیه شو! پاشو ببینم! خجالت نمیکشی جای آقای (...) نشستی؟! پاشو یه لنگه پا وایسا ببینم! دستاتم بگیر بالا. یالّا!
جمعیت: یالّا... یالّا...
مجری: همین الان خبردار شدم که بخاطر این جسارت که ساحت هنر به ساحت سیاست کرد همه مسئولان سیاسی و دولتی جلسه را ترک کرده و 11 تا سخنرانی بعدی ما که قرار بود توسط اینها انجام شود رفته روی هوا. من هم در همینجا به نشانه اعتراض تریبون را ترک کرده و شما را به آقایی که آشنا هستند و اصلاً سوابق امنیتی نداشته و از بیخ فرهنگی هستند می‌سپارم. باشد که رستگار شوید!

  • م.ر سیخونکچی

حرفهای در گوشی مجمع روحانیون در حرم امام

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۰۴ ب.ظ | ۵ نظر

همانطور که در عکس زیر می‌بینید اعضای مجمع روحانیون مبارز ضمن حضور در حرم امام با آرمان های امام راحل تجدید پیمان کردند. به همین راحتی! یعنی به همین راحتی که شما این یک جمله را خواندید اعضای مجمع روحانیون مبارز که محمد خاتمی و موسوی خوئینی ها تنها دو نفر از افتخارات آن جمع هستند، بی‌خیال همه گندکاری‌هایشان در فتنه 88 رفتند در حرم امام و تازه با آرمان های امام تجدید پیمان هم کردند. در برخی عکس ها حتی مشخص است که آنها به ضریح امام چنگ زده و مشغول نجوا کردن هستند. خبرنگار ما با نفوذ در آنها توانست برخی از جملاتی را که سه تن از آنها با امام نجوا کردند بشنود که در زیر می‌خوانید:

 محمد خاتمی: سلام امام! راستش خیلی دوست داشتم قبل از اینکه یکی از سران فتنه باشم خدمت برسم اما فرصت نشد! حالا هم عیبی نداره، عوضش این دیدار خاطره همه لحظاتی که مجبور بودی با بنی‌صدر دیدار کنی رو برات زنده میکنه! به هر حال من هم الان برای خودم کلی سران فتنه هستم و دارم سعی میکنم بتونم به اندازه بنی‌صدر کارنامه‌ام رو سیاه کنم! حالا بخشی از راه رو تو فتنه 88 رفتم و امیدوارم در ادامه هم بتونم این راه رو ادامه بدم.


 موسوی خوئینی‌ها: سلام عرض می کنم حضرت امام. راستش حالا که پا داده بعد از چهار سال بیایم اینجا می‌خواستم خدمتتون عرض کنم که بالاخره دنیا عوض شده دیگه، خب من هم عوض شدم! گناه نکردم که، فقط عوض شدم! خواستم عرض کنم که شاید تو این چهار سال کلی پیش شما چوغولی ما رو کرده باشن اما خدا میدونه همه‌اش دروغه. من هنوز به آرمان شما پایبندم. فقط تو فتنه 88 یه نقش کوچولویی داشتم و مجمع هم فقط از مردم خواسته بود بریزن تو خیابون که خیلی اتفاقی تاریخ این درخواست با تاریخ قیام مسلحانه منافقین یکی شده بود! خدا وکیلی تقصیر ماست؟ منافقین نباید 30 خرداد قیام مسلحانه می کردن خب! به ما چه! حالا یه عده میان میگن که ما فتنه گر هستیم و مجمع کارنامه‌اش سیاهه. بابا چرا دروغ میگن آخه. مگر یه ذره آب به آسیاب دشمن ریختن و آشوب کردن کارنامه سفید ما رو سیاه میکنه؟! خلاصه الان هم اومدم چسبیدم به ضریح که در گوشی بگم یه وقت حرفای این آدما رو باور نکنید ها. ما به آرمان انقلاب پایبندیم، جون شما!


 محمدعلی ابطحی: سلام امام جون، چطوری؟ راستش من خیلی حرف ندارم بزنم. یعنی من کلا حرف جدی بلد نیستم بزنم. معمولا بلدم جک بگم و عکس خنده‌دار بندازم تا ملت بخندن. وبلاگم رو که دیدید؟ راستش فقط یه سری حرف جدی تو عمرم زدم که اون هم تو اعترافاتم تو دادگاهم بعد از فتنه بوده. اونا رو هم که حتما خودتون شنیدید دیگه.  خلاصه من نمیدونم چرا انقدر من رو جدی میگرن؟ شما هم خیلی من رو جدی نگیرید! بچه‌ها گفتن بیا بریم حرم، من هم اومدم وگرنه من کجا، حرم شما کجا؟ من خیلی وقته این حرف ها رو ترک کردم. یعنی کلا مجمع روحانیون ترک کرده! خدا حافظ!

  • م.ر سیخونکچی