اشک تو چشام حلقه زد!
اصلا اشک تو چشمام جمع میشه وقتی اینهمه غیرت دولت یازدهم نسبت به امام راحل رو میبینم.
هیئت نظارت گفته 9دی رو بخاطر شائبه اهانت به امام توقیف کرده!
- ۰ نظر
- ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۰۳
اصلا اشک تو چشمام جمع میشه وقتی اینهمه غیرت دولت یازدهم نسبت به امام راحل رو میبینم.
هیئت نظارت گفته 9دی رو بخاطر شائبه اهانت به امام توقیف کرده!
من نمیفهمم چرا یک عده انقدر به وزارت ارشاد درباره تک خوانی زنان گیر میدهند؟ بابا جان تک خوانی نیست، همخوانی است. یک زن با چند مرد همخوانی کرده است فقط مشکل این است که آن مردها چون کر و لال بودهاند، صدایشان ضبط نشده!
میگن ظاهرا آقای روحانی به ریزگردها دستور داده از خوزستان خارج بشن، حتی اخم هم کرده بهشون. اما اونا که گوش نمیدن، از بس بیشعور و بی ادب هستن!
داشتیم پنجمین شماره طنز بولتن روزانه روزنامه جوان در جشنواره فجر رو مینوشتیم که گفتن از فردا چاپ نمیشه! همونی که نوشته بودیم رو میذارم اینجا:
آنچه تا امروز در این ستون خواندید، اتفاقاتی است که مثلاً حول و حوش باجه اطلاعات برج میلاد در روزهای برگزاری جشنواره فیلم فجر رخ میدهد. امروز هم قرار بر همین است، بفرمایید:
1
دینگ... دینگ... دینگ... حضار محترم توجه فرمایید! البته بنده خودم مسئول باجه اطلاعات هستم و کلی هم اطلاعات دارم، اما یه سوالی برام پیش اومده گفتم ازتون بپرسم. آقا اینجا تهرانه یا ونیز؟ چقدر بارون میاد تو فیلمها! دینگ... دینگ... دینگ...
(زینگ.. زینگ... صدای زنگ تلفن میآید؛ خانمی که پشت باجه اطلاعات نشسته، گوشی را بر میدارد)
- برج میلاد، محل برگزاری جشنواره فجر، بفرمایید!
- آخیش... سلام خانم... چقدر خوب شد شما برداشتید. همهش میترسیدم یه آقایی گوشی رو برداره، مونده بودم چطور بهش بگم...
- چی شده خانم؟ امری باشه در خدمتم.
- بیزحمت به آقای پرستویی بگید بیاد، وقتشه!
- کجا بیاد؟ چی وقتشه؟!
- خودش میدونه دیگه... بگید بیاد؛ داره میاد!
- چی میگی خانم؟ بالاخره بیاد، یا داره میاد؟
- ای بابا! خانم جون چرا انقدر من رو تو این وضعیت اذیت میکنی؟ بگید بیاد دیگه!
- عجبا... من که نمیفهمم چی میگی خانم!
- بابا من یه زن صیغهای هستم، شوهرم هم ولم کرده رفته. الان هم حاملهام. من چندتا فیلم دیدم که آقا پرستویی خیلی دستش به خیره و زنای مثل من رو تو فیلمها میبره دکتر، گفتم قربون دستش، بیاد یه توک پا من رو هم ببره. بخدا هیچکس رو ندارم!
2
دینگ... دینگ... دینگ... اصحاب محترم هنر و رسانه! روشور دارید؟ دینگ... دینگ... دینگ...
(مردی با لباس کار، در هیبت تعمیرکارها با جعبه ابزاری در دست به باجه اطلاعات نزدیک میشود:)
- سلام داداش.
- سلام قربان، در خدمتم.
- داداش ما کجا باید بریم؟
- برید طبقه منفی دو، سمت راست، راهرو رو بگیرید تا ته برید. اونجاس.
- مشکلش چیه حالا؟
- مگه نگفتن بهتون؟
- نه بابا! انقدر طرف پشت گوشی هول بود که تا اومدم بپرسم چی شده، داد زد که زود بیا و قطع کرد!
- آهان... راستش آب گرم قطع شده!
- همین؟ واسه یه آب گرم انقدر هول بود؟
- آره بابا... حق داره بیچاره. الان هفده تا از بزرگترین بازیگرهای مرد ایران تو حموم هستن و دارن تو فیلمهای مختلف بازی میکنن. قرار بود این سکانسها هفت هشت ثانیه باشه اما آب گرم قطع شد الان 45 دقیقه اس دارن سرشون رو میشورن. بدو تا نمردن!
طنزهای روزانه این بنده در بولتن روزانه روزنامه جوان برای جشنواره فیلم فجر/4
حق دارند بندههای خدا؛ سه روزه گیر دادهایم به باجه اطلاعات و ول کن هم نیستیم. خب اینها هم آدماند، خسته میشوند. برای اینکه یک کم مسئولان باجه اطلاعات استراحت کنند، در این شماره به یک جای دیگر هم در برج میلاد سر زدهایم تا ببینیم در شبهای برگزاری جشنواره فیلم فجر چه حرفهایی آنجا رد و بدل میشود:
1
(جلوی درِ ورودی، تجمع نه چندان بزرگی تشکیل شده است. مسئول حراست فیزیکی دارد با مردی تقریبا 45 ساله که دختری 23 ساله همراهش است، صحبت میکند:)
- ببینید آقا، من فقط میخوام بدونم نسبت شما با این خانم چیه؟
- شما از همه موقع ورود این رو میپرسید؟
- نه... اما از اونهایی که به نظرمون مشکوک برسن میپرسیم!
- ما مشکوکیم... چیمون مشکوکه، هان؟
(دختر جوان سعی میکند مرد را آرام کند. مسئول حراست فیزیکی میگوید:)
- اختلاف سنتون مشکوکه!
- از کی تا حالا اختلاف سن مشکوک شده؟!
(دختر برای اینکه شر را بخواباند وارد بحث میشود و با مسئول حراست فیزیکی صحبت میکند:)
- پدر و دختر هستیم.. ایشون پدرم هستن! مشکل حل شد؟
- چی؟ حل شد؟ تازه شروع شد! پس پدر و دختر هستید؟!
- بله... مگه چیه، پدرم هستن ایشون.
- همین دیگه... فکر کردید مملکت انقدر بیدر و پیکر شده که پدر و دختر راه بیفیتد با هم برید سینما؟!
- من متوجه نمیشم آقا، چی دارید میگید؟ مگه چه اشکالی داره؟
- چه اشکالی داره؟ میگه چه اشکالی داره؟! فیلم «خانه دختر» رو ندیدید مگه؟!
- نه...
- همین دیگه... همین دیگه... اگر دیده بودید که اینطور راست راست با پدرتون راه نمیافتادید بیاید سینما! بترسید خانوم... بترسید خانوم... من بعنوان یه مرد غریبه نامحرم به شما عرض میکنم، از پدرتون بترسید خانم! یک کم بیاید سینما این فیلمهای خیرخواهانه رو ببینید تا بفهمید این پدرهای ایرانی چقدر خطرناک و عوضی هستند!
2
(آقا شرمنده! ما گفتیم تا یه توک پا بریم دم در و برگردیم این مسئولان باجه اطلاعات یک کم خستگی در میکنند، چه میدونستیم اینطوری میشه! بازم شرمنده، اصلاً برمیگردیم به همون باجه اطلاعات!)
دینگ... دینگ... دینگ... مهمانان محترم، خواهشا دیگه پشت درِ دستشوییها به فیلمهایی که تیتراژاشون زیر آب شروع میشه بد و بیراه نگید، قول میدیم دیگه تکرار نشه! دینگ... دینگ... دینگ
- سلام آقا
- سلام، امری هست؟ در خدمتم...
- ببین داداش، ما یه صابخونه داشتیم خیلی ما رو اذیت کرد، مهمون میومد گیر میداد، بچه میدوید گیر میداد، با زنمون دعوا میکردیم گیر میداد. خلاصه پدر ما رو درآورد...
- خب، از دست من چه کمکی بر میاد؟
- قربونت میخواستم یه نوبت بگیرم برم روی سن، قبل از شروع فیلم بهش بگم آخه نامرد، این رسمشه؟ نه، این رسمشه؟ ما که پول اجاره رو ماه به ماه دادیم بهت، حالا چون صابخونهای باید پدر مستاجر رو در بیاری...
- بری روی سن قبل از شروع فیلم این رو بگی؟
- آره دیگه... بچهها میگفتن جدیداً قبل از شروع فیلم به مردم 5 دقیقه وقت میدید بیان درد دل کنن، جواب رقیباشون رو بدن، لیچار بار طلبکاراشون کنن، به زنشون بگن از خونه بابات برگرد، به بچهشون بگن بیشعور توپ که میفته تو جوب با دست برندار...
- نه آقا این حرفها چیه، اینجا جشنوارهاس، اونم جشنواره فیلم فجر!
3
دینگ... دینگ... دینگ حضار محترم مطلع باشید اسم بولتن روزانه جشنواره به بولتن عصرانه تغییر کرده، ما دیدیم اسم بولتن رو عوض کنیم راحتتر از اینه که سر وقت برسونیمش به جشنواره، همین کار رو هم کردیم! دینگ... دینگ.. دینگ...
- سلام خانم، بالشت دارید؟
- نخیر... بالشت میخواید چیکار؟
- دارم میرم یه فیلم از گروه هنر و تجربه ببینم!
طنزهای روزانه این بنده در بولتن روزانه روزنامه جوان برای جشنواره فیلم فجر/3
بعد از دو روز حتما دستتان آمده که اینجا چه خبر است و حالا فقط همینقدر بگوییم که آنچه در این ستون قرار است بخوانید، اتفاقاتی اتفاقاتی است که حول و حوش باجه اطلاعات سالن همایشهای برج میلاد، در روزهای برگزاری جشنواره فیلم فجر میافتد:
1
دینگ... دینگ حضار محترم، شغالو دیدید؟ چه فرز رد شد! دینگ... دینگ...
- سلام خانم.
- سلام، بفرمایید. در خدمتم.
- بنده هدایت هستم، صادق هدایت!
- اسمتون آشناس... تو فجر سپاسی بازی میکنید؟
- نخیر خانم! نویسنده هستم، یعنی بودم!
- تو رو خدا؟!
- بله... ببینید من وقت ندارم. دو ساعت از فرشتههای موکل عذاب مرخصی گرفتم، اومدم اینجا یه نکتهای رو بگم و برم. یعنی اونا هم اجازه نمیدادن اما وقتی گفتم چه اتفاقی افتاده خودشون راهیم کردن بیام!
- وا! حالا مگه چی شده؟
- ببینید خانم! دیروز اینجا یه فیلم دفاع مقدسی از روی یکی از داستانهای من پخش شده!
- شما؟ دفاع مقدس؟ شیب؟ بام؟...
- بله! راستش من دیدم اینجا کسی دلش به حال شهدا نمیسوزه، گفتم خودم بیام بگم آقاجان، حتی من هم که اونهمه فحش به دین و مذهب و پیغمبر دادم راضی نیستم این کارها رو بکنید. گناه دارن این شهدا! خدا شاهده از دیشب این جمالزاده و میرزا ملکم خان و بقیه یه جور دیگه به من نگاه میکنن، مسخره میکنن، کرکر به ریش نداشتهمون میخندن! خب اینا رو از چشم من میبینن دیگه! نکنید بابا جان، ما تقاص همون کارای خودمون رو بدیم واسه هفت پشتمون بسه!
2
دینگ... دینگ... کسی یه خونه قدیمی وسط بیابون داره، یه کارگردان میخواد فیلم بسازه، سه چهار روزه هم جمع میکنه کار و خونه رو تحویل میده! هر چی هم تو جشنواره گیرش اومد، نصف نصف! دینگ.. دینگ...
(یک گروه ده دوازده نفره شامل پیر و جوان، زن و مرد، کودک و نوجوان به سمت باجه اطلاعات میآیند. مردی چهل و پنج شش ساله بقیه را ساکت کرده و خود با مسئول باجه صحبت میکند:)
- سلام آقا جون من!
- سلام آقا... چه خبره... چرا شلوغش کردید؟
- شلوغ؟ نه... کاری داشتم.
- خب بفرمایید، امرتون؟
- ببین داداشم! ما یه خانوادهایم. پدر و مادر و ننه بزرگ و بابا بزرگ و نوه و آبجی و خلاصه همه اهل یه خونهایم...
- به سلامتی، امرتون؟
- آهان! عرض میکنم! ببین داداشم، ما تو خونادهمون همه جور آدمی داریم، یعنی جنسمون جوره. معتاد داریم، اونم معتار داغون ها! آب دماغشم نمیتونه بکشه بالا! روانی داریم، تاپ! همچین قاط میزنه که بیا و ببین! افسرده داریم، سه روز و سه شب زل میزنه به کنج دیوار، پلک هم نمیزنه...
- خب... به من چه؟
- نه داداشم، بزار بگم. آدم داریم چهار بار ازدواج کرده طلاق گرفته، یعنی نماد شکست در زندگی خانوادگیه؛ نصفبار آمار طلاق تو کشور رو یه تنه به دوش میکشه. حاجی بازاری دو زنه و دختر فراری ایدز دار هم داریم! یکی دو تا هم آدم خوشحال داریم که میتونن نمک بریزن و فضا رو شاد کنن، تازه...
- آقا جان... آقای جان اینا به من چه ربطی داره؟
- آهان... همین دیگه. این جنس ما بود که جوره؛ جنس شما هم که جوره؛ کلی کارگردان و فیلمبردار و... دارید. یه دو تا از اینا رو بفرست با هم بریم تو یه خونه فیلم بسازیم دیگه. ببین دو سه تا دوربین میچینیم اینور اونور خونه، بعد ماها هی با هم حرف میزنیم. دو تامون به هم میپریم. یکی جک میگه، یکی سیگار میکشه، یکی خیره میشه به یه نقطه، خلاصه یه چیزی میشه دیگه... یه چیزی مثل «مرگ ماهی»!
3
دینگ... دینگ... حضار محترم، میدونم سخته، اما لطفا به فیلما بلند بلند نخندید، گناه داره کارگردان بیچاره! دینگ .. دینگ...
(مردی جا افتاده نزدیک باجه میشود و در سکوت زل میزند در چشم آقای مسئول باجه)
- ...
- بفرمایید...
- ...
- بفرمایید، امرتون؟
- ...
- قربان امری داشتید؟
- ...
- ای بابا... یه چیزی بگید دیگه، به چی نگاه میکنید؟
- من خوب سکوت میکنم!
- چی کار میکنید؟
- سکوت! من خیلی خوب سکوت میکنم؟
- حالا امرتون چیه؟
- ...
- باز سکوت کردید که؟ میگم امرتون چیه؟
- هیچی، میخواستم ببینم برای من یه نقش اول سراغ ندارید؟ قول میدم هر 15 دقیقه یه جمله بگم و برم!
- نه، سراغ ندارم!
- حالا به کارگردان «احتمال بارش باران اسیدی» بگید، شاید برای فیلمهای بعدیش لازم داشت!