طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

چادر گلدار و فوکول!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۰۸ ب.ظ | ۰ نظر

طنزهای روزانه این بنده در بولتن روزانه روزنامه جوان برای جشنواره فیلم فجر/2


دیروز و در اولین شماره گفتیم که اینجا حوالی باجه اطلاعات برج میلاد است. در سالن همایشها که فیلمهای جشنواره فجر برای اصحاب رسانه و هنر اکران میشود. و آنچه در این ستون قرار است بخوانید هم ماجراهای پیرامون این باجه.

1

دینگ... دینگ... حضار محترم، در جهت تامین آسایش شما اهالی فرهنگ، سرویس‌ها آمد و شد به برج میلاد که سالهای پیش برقرار بود امسال حذف شده است، اگر ماشین ندارید زودتر برید! دینگ.. دینگ...

(زنی سالخورده که چادری گل‌دار به سر دارد، با طمانینه و لنگان لنگان به سمت باجه اطلاعات نزدیک میشود)

-           سلام مادر جون.

-           سلام... امری باشه در خدمتم.

-           ماشالا... ماشالا... پنجه آفتاب!

-           ممنونم... چه کمکی از من بر میاد؟

-           راستش مادر جون من دیروز این فیلم «خداحافظی طولانی» رو دیدم. رفتم خونه از تو گنجه این چادر نمازها رو درآوردم... گفتم بیارم بدم بهتون بدید به کارگردانش.

-           ممنون...

-           آره مادر... اینا رو بده بهش تا وقتی خواست دختر چادری فوکولی بزاره تو فیلماش، از اینا استفاده کنه!

-           خودتون لازمتون نمیشه؟

-           نه مادر... والا تو خود محله های ما دیگه پیرزنا هم با چادر گلدار بیرون نمیرن چه برسه به دخترای جوون! باز صد رحمت به مسعود کیمیایی!

2

دینگ... دینگ... با توجه به افزایش چشمگیر سوژه «غرق شدن در رودخانه و مرداب» در فیلمهای این دوره، از فردا همراه داشتن مایو برای تماشای فیلمها الزامی است... دینگ... دینگ

-           سلام آقا... میتونم وقتتون رو بگیرم؟

-           خواهش میکنم... در خدمتم.

-           من نماینده سازمان هواشناسی هستم. در واقع از طرف این سازمان خدمت رسیدم.

-           خیلی خوش آمدید. امیدوارم از فیلمها لذت ببرید.

-           نه.. نه... ببینید من اومدم اینجا تا مراتب اعتراض سازمان متبوعم رو اعلام کنم.

-           چرا؟

-           ببینید از دیروز تا حالا تلفنهای اعتراضی به ما چند برابر شده. خیلی از مردم تماس میگیرن و ما رو محکوم میکنن!

-           به چی آخه؟

-           ببینید فیلمهای جشنواره شما کاری کردن که توقع مردم بره بالا! تو همه فیلمهای شما شب و روز داره تو تهران بارون میاد و هوا رو هم مه گرفته! خب وقتی مردم اینها رو با واقعیت مقایسه میکنن فکر میکنن که تقصیر ماست دیگه! وقتی تو فیلم ارغوان، زمان رو مینویسه شهریور 86، بعد مثل دوش حموم بارون میباره، مردم نباید انتظار داشته باشن چرا تو بهمن 93 سه قطره بارون نمیاد؟!

4

 (مرد جوانی، بیست و دو سه ساله، هیکلی در حالی معلوم است اعصاب ندارد نزدیک میشود و با مشت می‌کوبد روی میز باجه!)

-           صاحاب اینجا کیه؟ گفتم صاحاب این خراب شده کیه؟

-           آروم آقا... با کی کار دارید؟

-           با کی کار دارم؟ با یکی که جواب پتکهای تحقیری که رو سرم کوبیده شده رو بده!

-           خونسردی‌تون رو حفظ کنید... چی شده آخه؟!

-           چی شده؟ ببین من بچه لب خطم. لب خط میدونی کجاس؟

-           نخیر.

-           نمیدونی؟ همین دیگه، اگر میدونستید که از این خزعبلات نمیذاشتید تو فیلماتون دیگه؛ اسمش چی بود؟ خداحافظی نمیدونم چی چی! اِ... اِ... اِ... طرف بچه لب خط بود، مثل پشمک وایساد طرف بزندش! مصبت رو شکر! ببین عمو... برو به بزرگترت بگو بچه لب خط اینطوری مسخره دعوا نمیکنه. بگو یه بار پاشه بیاد لب خط تا نشونشون بدیم اگه دعوا بشه، غلت زدن رو خاک و خوابیده جفتک انداختن تو کار ما نیست! فهمیدی؟

5

-           سلام خانم.

-           سلام. بفرمایید. در خدمتم.

-           ببینید چون فرصت نیست و جا کمه و ستون هم پر شده، من دیگه میرم سر اصل مطلب و نیازی به دینگ دینگ گفتن شما نیست!

-           بفرمایید!

-           امسال که گذشت، اما به نظر من از سالهای بعد اطلاعات کاملتری از فیلمها رو تو برنامه نمایشها بنویسید.

-           مثلا چه اطلاعاتی؟

-           مثلا ژانر فیلمها. بالاخره حق مخاطبه بدونه چه ژانری رو قراره ببینه. ببینید من همون پارسال که فیلم پنجاه قدم آخر رو دیدم مطمئن شدم که این فیلم سرآغاز یک تحول تو سینمای دفاع مقدس میشه. نمونه‌اش هم همین «حکایت عاشقی» که کلاً تو همون ژانر ساخته شده. به نظرم از سال بعد ژانرها رو بنویسید و یه ژانر «کیومرث پوراحمد» هم اضافه کنید!

  • م.ر سیخونکچی

چه بابای خوبی!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ب.ظ | ۲ نظر

از امروز در بولتن روزانه روزنامه جوان در جشنواره فجر که در برج میلاد توزیع میشود، طنز مینویسم. این اولیش است! 


(باجه اطلاعات سالن همایشهای برج میلاد؛ آقا و خانمی محترم که واقعا هیچ گناهی ندارند مسئول باجه هستند! در روزهایی که جشنواره فجر در اینجا برقرار است و فیلمها برای اهالی مطبوعات و رسانه و خیلی افراد دیگر به نمایش در می‌آید، اتفاقاتی پیرامون این باجه رقم می‌خورد که برخی از آنها را قرار است در این ستون ببینید؛ ضمنا مطمئن باشید که این اتفاقات را در جایی غیر از اینجا نخواهید دید، حتی دور و بر خود باجه اطلاعات مذکور!)

1

دینگ... دینگ... هم اکنون فیش پذیرایی در قسمت مربوطه توزیع می‌شود، خواهشمند است با توجه به اینکه اینجا سالن اصحاب هنر و رسانه است، فیش را تحویل بگیرید... دینگ... دینگ...

-           سلام آقا...

-           سلام. خوش آمدید... چه کمکی میتونم بکنم؟

-           قسمت مردونه کجاس؟

-           قسمت مردونه؟... آهان... سرویش بهداشتی آقایان پایین پله ها...

-           نه... منظورم این نبود. خود سالن اصلی مردونه کجاس؟

-           متوجه نمی‌شم قربان... قسمت مردونه‌ی چی؟

-           قسمت مردونه‌ی جشنواره دیگه!

-           مردونه و زنونه نداره که قربان... عه... جسارته اما می‌دونید که الان اینجا چه خبره؟

-           جشنواره مد و لباسه دیگه! من اومدم تو فکر کردم اینجا قسمت زنونه‌شه... گفتم حتما مردونه هم داره!

2

دینگ... دینگ... به اطلاع همه حضار می‌رساند نشست خبری فیلم ]...[ هم اکنون در حال برگزاری است. لطف کنید یه چهار پنج نفر برید بشینید، سالن خالیه، خیلی ضایس نامردا!

-           سلام خانم!

-           سلام. بفرمایید در خدمتم.

-           شما شماره‌ای، آدرسی، ایمیلی از این بابای فیلم «قول» ندارید؟

-           نخیر متاسفانه...

-           پس چطور اطلاعاتی هستید آخه!

-           من شرمنده‌ام جداً!

-           خیلی حیف شد... دیدی؟ بچه‌اش زد یه بچه‌دیگه‌ای رو به کشتن داد، باباهه یه سیلی هم نزد در گوشش، نشست براش شعر خوند. گفتم یه شماره‌ای چیزی گیر بیاریم آشنا شیم ببینیم ما رو به فرزندی قبول میکنه!

3

دینگ... دینگ... حضار محترم شرمنده! سانس‌ها قاطی شده، زمان نمایش فیلم‌ها رفته تو هم دیگه! راستش ما فکر میکردیم از اینهمه فیلم 90 دقیقه‌ای لااقل یکیش تو 75 دقیقه تموم میشه، اما نشد لاکردار! عجالتا این یکی دو روز رو خودتون حدس بزنید هر فیلمی کی شروع میشه تا ایشالا درستش کنیم... دینگ... دینگ

-           سلام خانم... این کتابچه‌های «هنر و تجربه» تموم شد؟

-           سلام... نخیر.. این زیر گذاشتیم. می‌خواید؟

-           بله... یه ده پونزده تا لطف کنید.

-           زیاد نیست؟

-           نه که حالا صف کشیدن براش! کسی نمی‌بره که. کل فیلماش رو سه هزار نفر نرفتن ببینن، حالا مجله‌اش رو میان ببرن؟!

4

دینگ... دینگ... پسربچه‌ای سه ساله گم شده. هر کی پیدا کرد از بالای برج بندازه پایین؛ اینجا جای بچه‌اس آخه؟ مردم کی می‌خوان رعایت کنن پس؟ والّا بخدا!

 

 

-           سلام خانم.

-           سلام... در خدمتم.

-           این کارت منه، تو کار رنگ و قلمو و بوم نقاشی هستم.

-           موفق باشید... چه کاری از من بر میاد؟

-           بی‌زحمت این رو برسونید خدمت کارگردانهای فیلم «ارغوان»، بفرمایید حاضرم وسائل نقاشی رو با تخفیف تقدیمشون کنم. قسطی هم میدم! اینطوری دیگه لازم نیست روی پرده سینما نقاشی کنن!

5

دینگ... دینگ... حرف خاصی نداشتم. کسی گم نشده؟ کسی با کسی کار نداره؟ ماشین پراید گوجه‌ای راه کسی رو نبسته؟ دینگ... دینگ...

-           سلام آقا...

-           سلام. بفرمایید.

-           آقا اینجا چیزی نمی‌فروشن؟

-           نخیر قربان...

-           مشمبا هم نمیدن؟

-           نخیر متاسفانه...

-           اون پسره هم نمیاد دو ساعت روپایی بزنه؟

-           بعید میدونم!

-           پس این چه جشنواره‌ای شد؟ جمعش کنید بابا!

  • م.ر سیخونکچی

برف بیاد!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۱۲ ب.ظ | ۱ نظر

خدایا! خدای خوب و مهربان، به خاطر ما نه. بخاطر همه این زنها و دخترهایی که اینهمه روز چکمه پوشیدند و احساس پوچی کرذند! بخاطر ابتکار که چشم به راه برف و باران است! بخاطر بنرهای ستاد برفروبی شهرداری. بخاطر ما نه، بخاطر اینها برف را بباران!

  • م.ر سیخونکچی

توش فیلم هم پخش میکنن!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ق.ظ | ۱ نظر

از امروز یه جشنواره آغاز میشه که به فشن و مد و آرایش و فخر فروروغای روشنفکری  و... اختصاص داره. تازه میگن توش فیلم هم پخش میکنن!

  • م.ر سیخونکچی

آقای همساده و نماینده‌اش در سازمان ملل!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ق.ظ | ۱ نظر
 اینگونه اعتبار به پاسپورت ایرانی بازگشت!

آقا ما یه روز پا شدیم دیدیم  بار خورده، گفتیم بریم اعتبار رو به پاسپورت ایرانی برگردونیم. پا شدیم رفتیم سازمان ملل. گفتیم آقا این پاسپورت ایرانی چه مشکلی داره شما هی گیر بیخود می‌دید؟ گفتند شما؟ گفتیم ما؟ گفتند بله، شما؟ گفتیم آقا ما آقوی همساده‌ایم دیگه! چطور ما رو نمیشناسی؟ گفتن کی شما رو راه داده اینجا؟ گفتیم ما؟ گفتند بله دیگه شما، کی شما رو راه داده اینجا؟ گفتیم خودمون اومدیم دیگه، ما دیدیم حالا که قراره با هم دوست باشیم و همه مشکلات رو بزاریم کنار، پاشیم بیایم ببینیم شما چه مشکلی با این پاسپورت ایرانی دارید؟ گفتند پا شو برو بیرون آقا! گفتیم ما؟ گفتند بله، شما! پاشو برو بیرون! آقا ما انقدر ضایع شدیم، انقدر ضایع شدیم که نگو! اما اصلاً به روی خودمون نیاوردیم ها! برگشتیم گفتیم می‌دانید سازمان ملل یعنی چه؟!

وقتی برگشتیم گفتیم اینبار تلفنی پیگیری کنیم ببینیم مشکل اونا با پاسپورت ایرانی چیه. حالا مگه 25 تومنی گیر می‌اومد زنگ بزنیم! به جواد گفتیم آقا تو 25 تومنی داری؟ گفت ما؟ گفتیم بله شما، 25 تومنی داری؟ گفت نه بخدا هرچی پول خورد داشتم دادم اون جان سوار اسب شد تو شهربازی! خلاصه آقا با یه بدبختی زنگ زدیم بهشون!

گفتیم آقا شما مشکلتون با این پاسپورت ایرانی چیه؟ گفتند شما؟ گفتیم ما؟ گفتند بله شما! گفتیم ای بابا ما آقوی همساده هستیم دیگه! گفتند می‌دونستیم خواستیم یک کم سر به سرت بزاریم بخندیم! آقا انقدر خندیدند... انقدر خندیدند که نگو! ما هم خوشحال شدیم که دل جوون مردم شاد شده آقا. خلاصه گفتیم آقا شما مشکلتون با این پاسپورت ایرانی چی چیه؟ گفتن تلفنی که نمیشه گفت. گفتیم خب ما رو که انداختید بیرون. گفتند خب نماینده‌ت رو بفرست حرف بزنیم. آقا ما هم گشتیم همین دور و برمون یه آقای با سابقه‌ای که قبلا هم رفته بود اونجا فرستادیم. فرداش دیدم برگشت! گفتیم پس چرا برگشتی؟ گفت ما؟ گفتیم بله شما، چرا برگشتی پس؟ گفت راهمون ندادن! بعدش هم نشستیم با همین نماینده انقدر خندیدیم... انقدر خندیدیم که نگو!

بعد دوباره زنگ زدیم گفتیم شما پس چرا این نمیانده ما رو راه ندادید؟ گفتن ما؟ گفتیم بله، شما! گفتن همینجوری، باهاش حال نکردیم! گفتیم خب اینکه قبلا هم که اومده بوده اونجا، گفتن اون موقع حال می‌کردیم، الان حال نکردیم! بعد هم هر هر خندید آنقدر خندیدن که نگو! ما هم گذاشتیم همچین که سیر خندید جوون مردم، گفتیم حالا ما چه کنیم با این برگردوندن اعتبار به پاسپورت ایرانی؟ گفتن آقا شما فعلا کلاهت رو بچسب باد نبره، برگردوندن اعتبار به پاسپورت ایرانی پیشکش! آقا ما انقدر خندیدیم... انقدر خندیدیم...
  • م.ر سیخونکچی

عیبی نداره، ماهی یه موز کمتر!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۲۰ ق.ظ | ۱ نظر

یک عضو کمسیون اجتماعی مجلس گفته حداقل حقوق کارگران برای اینکه معیشتشون تامین بشه باید یک میلیون و 631 هزار تومان باشه. در خبر است که یک کارگر بعد از شنیدن این حرف، بعد از تقدیر و تشکر از ماشین حساب دقیق این نماینده محلس، گفته حالا هزار تومن که چیزی نیست، شما همون یک میلیون و 630 هزار تومان رو بدید، فوقش ما به زن و بچه‌مون میگیم ماهی یه موز کمتر بخورن!

  • م.ر سیخونکچی

من و آقازاده عزیز!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۰۸ ق.ظ | ۳ نظر

با این اخباری که درباره حکم جناب آقازاده به گوش میرسه
میخوام برم هرچی از چاپ اول آقازاده عزیز مونده رو بخرم، بعد چاپ دومش رو با این اسم بدم بیرون:
گه خوردم آقازاده عزیز!
از من میشنوید شما هم یه جوری ابراز پشیمونی کنید از این همه سال زر زر زیادی که کردیم!

  • م.ر سیخونکچی

سر شوخی رو باز نکن!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ب.ظ | ۰ نظر

آقای علی مطهری گفته اند که گاهی کف‌گرگی لازم است. خواستم عرض کنم که ببین برادر! اون موقع که برگشتی به یه نماینده دیگه گفتی پفیوز، تذکر دادیم که سر شوخی رو باز نکن! الان هم برای بار دوم این تذکر رو تکرار میکنم! سر شوخی رو باز میکنی دیگه نمیشه جمعش کرد ها! به اینکه جلسات مجلس بصورت زنده از رادیو برای خلق الله پخش میشه هم فکر کن! دقت کن!!

  • م.ر سیخونکچی

درباره قابلیتهای عجیب بنزین وارداتی!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ | ۲ نظر

با وزیدن باد و باریدن باران، هوای تهران سالم شد. به همین مناسبت برخی مسئولان مربوطه با حضور در یک برنامه تلویزیونی فرضی از فرصت استفاده کرده و کلی حرف زدند، از جمله:

 مجری: سلام آقای مسئول، الحمد لله امروز هوای تهران بعد از مدتها از حالت ناسالم خارج شد.

 مسئول: بله... همانطور که پیش بینی می‌شد خارج کردن بنزین تولید داخل و واردات بنزین توانست تاثیر خودش رو بر محیط زیست بگذارد و هوا را سالم کند.

 مجری: بله، ولی به نظر شما این قضیه ربطی به باد و باران اخیر ندارد.

 مسئول: ببینید! این بنزین وارداتی ما برای اینکه به خوبی اثر کند نیاز به باد و باران دارد! این نشانه بی کیفیتی آن نیست، بلکه به این دلیل است که ترکیبات این بنزین جوری است که فقط در روزهایی که باد یا باران بیاید، می‌تواند هوا را صاف کند! البته همه‌اش هم بخاطر ترکیباتش نیست ها! این بنزینی که ما وارد کردیم خیلی به کار جمعی معتقد است و دوست ندارد همه مشکل آلودگی هوا را به تنهایی حل کند!

 مجری: یعنی اینکه در بقیه روزها هوا کثیف است ربطی به بنزین ندارد؟

 مسئول: نه که ندارد. به هوا ربط دارد!

 مجری: عجب! این قابلیت بنزین وارداتی شما خیلی عجیب است! این بنزین دیگر چه قابلیتی دارد؟

 مسئول: شاید باور نکنید اما این بنزین وارداتی این قابلیت را دارد که حتی روی زندگی خانوادگی مردم هم تاثیر می‌گذارد!
 مجری: تو رو خدا! یعنی چطوری یعنی؟!

 مسئول: ببینید این بنزین وارداتی این خصوصیت را دارد که وضع مالی خانواده‌ها را بهبود می‌بخشد و طبیعتا باعث تحکیم روابط خانوادگی میشود! فقط کافی است مادر خانواده از کیفیت آن تعریف کند تا یکدفعه وضع مالی پدر خانواده توپ شود!

 مجری: این فرمایش شما نمونه‌ای هم دارد؟

 مسئول: بله... لااقل یک خانواده دیده شده است که وقتی مادر خانواده قربان صدقه بنزین وارداتی رفته و به بنزین تولید داخل بد و بیراه گفته است، ناگهان وضع پدر خانواده یعنی شوهر او خوب شده است!!!

 مجری: همین کار کافی است.

 مسئول: باید کافی باشد اما برای محکم کاری خوب است مادر خانواده کمی هم نسبت به محیط زیست حساس باشد و به آن اهمیت بدهد!

 مجری: خیلی جالبه... بگذریم. متاسفانه اخیراً برخی بدخواهان درباره اینکه آزمایشگاه‌ها کیفیت این بنزین وارداتی را تایید نکرده‌اند حرفهایی زده‌اند... شما تایید می‌کنید؟

 مسئول: بله!

 مجری: بله؟

 مسئول: بله! ببینید این هم اتفاقا یکی دیگر از قابلیتهای این بنزین است. این بنزینی که ما وارد کردیم چون اهل ریا نیست خیلی دوست ندارد بقیه بفهمند چقدر سالم و با کیفیت است بخاطر همین به محض ورود به آزمایشگاه، خودش را به بی کیفیتی می‌زند. در واقع خیلی متواضع هستند ایشون!

مجری: درست مثل شما!
  • م.ر سیخونکچی

تجدید وضوی خاتمی!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۷ ق.ظ | ۰ نظر

خبرگزاری ایرنا طی خبری فوری (اینجا) اعلام کرده است که حجت الاسلام خاتمی رییس جمهور سابق کشورمان به دیدار مادرش رفت!

کارشناسان معتقدند دولت سعودی خبر مرگ پادشاه عربستان را به این دلیل دیروز اعلام کرد، که خبر دیدار خاتمی با مادرش تحت الشعاع قرار گرفته و دیده نشود وگرنه ملک عبدالله خیلی وقت است مرده! تازه طبق اخبار واصله خبری هم مبنی بر تجدید وضوی خاتمی در منزل مادرش موجود است که برای جلوگیری از به هم ریختن بازارهای جهانی، فعلا منتشر نشده است!


  • م.ر سیخونکچی