گزارش روزانه حضور یک سراپا تقصیر در جشنواره فجر
این طنز را برای مجله نقد سینما نوشته بودم که اهیرا منتشر شده و روی دکه آمده است.
روز اول
روز اول جشنواره فجر در برج میلاد با فیلم «قول» شروع شد.
اگرچه اصحاب هنر و رسانه بدون هیچگونه قضاوتی به دیدن این فیلم نشستند اما همینها
چند روز بعد اعتقاد داشتند انتخاب این فیلم بعنوان فیلم افتتاحیه جشنواره حکایت از
صداقت مسئولان جشنواره داشته است چراکه آنها میخواستند از همان روز اول مخاطبان
بدانند قرار است چه فیلمهایی ببنید و کلا اگر خوششان نمیآید ده روز وقت خودشان را
تلف نکنند! اما از آنجاکه اصحاب هنر و رسانه معمولا کمی پررو هستند، مسئولان
جشنواره فیلم «ناهید» را برای سانس ساعت دو انتخاب کردند. درسانس ساعت 4 مسئولان
با بیان اینکه پررویی هم حدی دارد فیلم «ارغوان» را به نمایش گذاشتند. مسئولان
جشنواره اعتقاد داشتند که اگر درخت هم پای این فیلم بنشیند بعد از 20 دقیقه پا در
میاورد و فرار میکند اما اصحاب هنر و
رسانه نشستند و همراه با گاز زدن صندلیها تا انتهایش را دیدند.
با نمایش دو فیلم «بوفالو» و «این سیب هم برای تو» در
سانسهای بعدی روز اول، مسئولان جشنواره مطمئن شدند که غذای مفتی کاخ جشنواره کار
خودش را کرده است و هر مزخرفی هم که در برج میلاد نمایش داده شود، این مردم بیخیال
جشنواره نمیشوند؛ پس با خیال راحت رفتند بخوابند تا برای برگزاری روز دوم آماده
شوند.
روز دوم
«خداحافظی طولانی» ساعت ده صبح روز دوم نمایش داده شد که
انصافاً برای احترام به سبک زندگی اصحاب هنر و رسانه که معمولا تا ده و یازده صبح
خواب هستند، انتخاب هوشمندانهای به نظر میرسید. اما نمایش «چهارشنبه 19 اردیبهشت
» در سانس ساعت 14 چرت بعد از نهار تماشاگرها را پاره کرد. ساعت 16 «حکایت عاشقی»
پخش شد تا مشخص شود که کیومرث پوراحد با ساختن «پنجاه قدم آخر» حالا دیگر به یک
ژانر در سینما تبدیل شده است و حالا خیلی از فیلمسازان برای ساخت فیلم در این ژانر
پشت درهای نهادها و انجمنهای مربوط به دفاع مقدس صف میکشند!
ساعت 19 فیلم «خانه دختر» پخش شد. مخاطبان ترجیح دادند
خودشان را بزنند به آن راه و مثلاً فکر کنند که این فیلم درباره تاثیرات زیادهروی
در بازیهای کامپیوتری بر سلامت بند انگشتان است! آخر شب هم فیلم «موقت» نمایش
داده شد که خب، شد دیگر!
روز سوم
اگر اهالی کاخ جشنواره میدانستند که در بقیه سانسهای روز
سوم قرار است چه فیلمهایی ببینند، مطمئنا از دیدن فیلم «مرگ ماهی» در سانس اول این
روز ذوق مرگ میشدند. اما چون نمیدانستند ذوق مرگ که نشدند هیچ، کلی هم توی
ذوقشان خورد. یک نفر که ظاهرا بیشتر از همه توی ذوقش خورده بود پرسید: «آقا کسی
یادشه دقیقاً چی شد که روح الله حجازی کارگردان مهمی شد؟!»
سانس بعد از نهار به نمایش فیلم «احتمال باران اسیدی»
اختصاص داشت اما اینکه خود «احتمال باران اسیدی» به چی اختصاص داشت تا انتهای فیلم
هم مشخص نشد! در سانس بعد «شکاف» اکران شد که در آن کلی آدم سر یکدیگر فریاد میزدند
و ما فهمیدیم خیلی با هم مشکل داشتهاند. اما فیلم «تگرگ و آفتاب» که پخش شد ما
فهمیدیم صادق هدایت اصلاً هم با دین و مذهب و مردم مشکل نداشته است چون اگر داشت
که از روی داستان داش آکلش فیلم دفاع مقدسی نمیساختند!
مسئولان جشنواره چون دیدند هنوز سه چهار نفر بعد از تماشای
این فیلمها در روز سوم خودشان را از بالای برج میلاد پایین ننداختهاند، در آخرین
سانس این روز «جزیره رنگین» آقای سینایی را نمایش دادند و بعد به آخرین نفری که میرفت
خودش را پایین بیاندازد گفتند: «قربون دستت رفتنی چراغهای برج رو هم خاموش کن»!
روز چهارم
معمولا جشنوارهها در روز چهارم با شگفتی آغاز میشوند اما
جشنواره فجر در روز چهارم با «دوران عاشقی» شروع شد! البته بعدا که هیئت داوران
این فیلم را در چندین رشته نامزد سیمرغ کردند معلوم شد شگفتی یکجورهایی در یکجای
این فیلم مستتر بوده است!
ساعت 14 فیلم «بدون مرز» نمایش داده شد. این فیلم همانقدر
که پر از دغدغه و تعهد بود، از دیالوگ خالی بود به همین دلیل هم تا دقیقه ده و
یازده فیلم تماشاگرها از اینکه چرا باید پسربچهای به این نازی که دارد در فیلم
بازی میکند لال باشد، گریه میکردند! در سانس بعد «عصر یخبندان» نمایش داده شد که
متاسفانه فیلمی قصهگو، جذاب، نمکی و آموزنده بود. مسئولان رسیدگی کنند لطفاً!
در دو سانس انتهایی «تا آمدن احمد» و «داره صبح میشه» پخش
شدند که بدینوسیله تشکر کرده و برای همگان آرزوی توفیق مسئلت داریم.
روز پنجم
مردم از دیدن «رخ دیوانه» در اولین سانس روز پنجم خوششان
آمد. مسئولان جشنواره هم که اعتقاد داشتند چه معنی دارد آدم انقدر هی خوشش بیاید؟
بنابراین فیلمهای «دو»، «بهمن»، «اعترافات ذهن خطرناک من» و «یحیی سکوت نکرد» را
در سانسهای بعدی این روز پخش کردند.
در فیلم دو، سهیلا گلستانی ثابت کرد که حالا چه کاری است،
آدم همان بازیگر بماند چه عیبی دارد؟ و پرویز پرستویی در این فیلم هم بار دیگر یک
زنی را که از شوهر صیغهایاش باردار بود برداشت برد درمانگاه!
اما «بهمن»! اما بهمن! آخ آخ آخ... نمیدانم شما هم تا حالا
جای فیلم دیدنتان انقدر درد گرفته است یا نه؟! اما بهمن! در واقع بهمن با
تماشاگرها کاری کرد که ملت موقع دیدن «اعترافات ذهن خطرناک من»با آغوش باز منتظر
بودند زامبیهای توی فیلم از پرده سینما بیرون بیایند و آنها را بخورند و
بدینوسیله تماشاگران را از دیدن فیلمهایی چون بهمن رهایی بخشند. اما از آنجا که
زامبیهای فیلم از زامبیهای آمریکایی الگوبرداری شده بودند، علاقهای به خوردن
ایرانیها نداشتند و رفتند!
روز ششم
مسئولان جشنواره در روز ششم کمی به مغز و اعصاب مخاطبان
استراحت دادند و سه فیلم «ماهی سیاه کوچولو»، «من دیهگو مارادونا هستم» و «کوچه
بینام» را اکران کردند. ما هم به شما استراحت میدهیم و میرویم سراغ روز هفتم.
مدیونید اگر فکر کنید چون نگارنده فیلمهای این روز را ندیده است دارد از این روز
میگذرد!
روز هفتم
«مزار شریف» فیلم شریفی بود که البته ما با دیدن روایت
قهرمان بیعرضه و چلمن آن فهمیدیم طالبان آدمهای خیلی خشنی بودند که با نوار کاست
هم مشکل داشتند. بعد از این هم رفتیم فیلم «آزادی مشروط» را دیدیم که در آن یک
نوجوان عاصی و شورشگر ظرف ده دقیقه صحبت با یک بازپرس آگاهی هدایت میشود.
«شیفت شب» فیلم بعدی روز هفتم بود که در آن یک حسابدار با
سابقه که وضع مالی خودش و خانوادهاش نسبتاً توپ است، برای جبران بدهیاش از میان
همه راههای ممکن میرود سراغ موشکشی شبانه در خیابانهای تهران. نیکی کریمی در
این فیلم میخواست به ما بفهماند که چه راههای خلاقانهای در این مملکت برای
پولدار شدن وجود دارد و ما نمیدانیم. طبق حساب و کتاب ما اگر شهرداری موشی یک
میلیون حساب کند، ده روزه بدهی پانصد میلیونی طرف صاف میشود.
«شرفناز» و «پدر آن دیگری» را هم در حالی در روز هفتم دیدیم
که همهاش فکرمان مشغول این بود که اگر تهران پلنگ داشت و ما شبها میرفتیم شکار
پلنگ، دیگر لازم نبود برای دو زار ده شاهی حق التحریر هی طنز بنویسیم!
روز هشتم
کمال تبریزی قبل از نمایش «طعم شیرین خیال» روی سن رفت و
سعی کرد به ما القا کند فیلمش خیلی فیلم حساس و جذاب و خوبی است. ما هم که فیلم را
میدیدیم هی به خودمان القا کردیم که فیلم او فیلم حساس و جذاب و خوبی است. اما
القا نشدیم که نشدیم از بس آدمهای القا نشویی هستیم. اما بعد که «در دنیای تو ساعت
چند است» را دیدیم با کمال میل القا شدیم که زبان فرانسوی زبان دوم حداقل نصف مردم
بندرانزلی است و در آن شهر به هر بچه چهار سال به بالا برسی بجای «سلام، چطوری عمو
جان؟» باید بگویی «بونژو موسیو»، و او هم که دارد پنیر فرانسوی سق میزند و درباره
برج ایفلی که دیشب در خواب دیده برای ژان –اسم رفیقش ژان است دیگر!- تعریف میکند،
به شما میگوید: «کا وا»!
اما در «نزدیکتر» خانواده مرکزی فیلم که کلی بحران و بدبختی
داشتند آخرش سر و سامان گرفتند و به آرامش رسیدند و ما به همین دلیل درباره این
فیلم چیزی نمیگوییم. چه معنی دارد یک فیلم پایانش باز که نباشد هیچ، آرامش هم
داشته باشد؟!
آخرین فیلم این روز هم «روز مبادا» بود. نکند فکر کردهاید
چون این مطلب طنز است قرار است درباره این فیلم حرف بزنیم؟ واقعا که!
روز نهم
آتش نشانی طی یک نامه رسمی اعلام کرده بود که دیگر توان
مراجعه به برج میلاد و نجات دادن کسانی که میخواهند خودشان را به پایین پرت
کنندندارد. نه اینکه نخواد؛ نه! واقعیتش این است که دیگر انقدر نیرو ندارد!
بنابراین مسئولان جشنواره هم «ایران برگر» را در روز نهم نمایش دادند تا آتش
نشانها هم کمی استراحت کنند و خداییش هم جواب داد!
بعد آتش نشانی نامه زد که آقا دیگر داریم بیکار میشویم،
به همین خاطر هم «جامه دران» نمایش داده شد! بعد دوباره آتش نشانی نامه زد و
نتیجتاً انیمیشن «شاهزاده روم» اکران شد. بعدش هم که مسئولان جشنواره از این نامه
نگاریها خسته شده بودند «ابوزینب»را نمایش دادند که تاثیری در افزایش یا کاهش
خودکشی نداشت! تازه یک فیلم هم این وسط پخش شد به نام «مردی که اسب شد» که اگر
مسئولان آتش نشانی خبر دار میشدند خودشان میآمدند برج میلاد را از بیخ آتش میزدند
و خلاص!
روز دهم
در حالی که خداحافظی با نهار و شام رایگان جشنواره و چایی و
کیک عصرهایش مهمترین دغدغه ما بود رفتیم و «روباه» را دیدیم و کمی از درد خداحافظیمان
با جشنواره کاسته شد. «چاقی» هم ای بدک نبود اما دوباره که یاد شام و نهار و
عصرانه از دست رفته افتادیم، حالمان گرفته شد و بی خیال دو فیلم باقیمانده یعنی
«فرار از قلعه رودخان» و «مبارک» شدیم.