طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

«دمپایی خیس نباشه چک کن»؛ پست جدید در ریاست جمهوری!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ب.ظ | ۲ نظر
آقای حسن کامران، نماینده مجلس و عضو هیئت نظارت بر سفرهای خارجی کارکنان دولت در سخنانی ضمن انتقاد از سفرهای غیرضروری مسئولان به خارج از کشور، از حضور یک نفر برای تست کردن غذای رییس جمهور و حصول اطمینان نسبت به مسموم نبودن آن در همراهان رییس جمهور خبر داده است.(اینجا)
 
در همین راستا بنده تعداد دیگری از پستهایی که می‌تواند در نهاد ریاست جمهوری تعبیه شود را پیشنهاد می‌دهم. با مرور این پستها خواهید دید که نهاد ریاست جمهوری چقدر ساده زیست و متواضع است که تنها به رسم «پیشمرگ» داشتن حکومتهای پادشاهی اکتفا کرده است و از این قبیل پستها هنوز ندارد!
 
«دمپایی خیس نباشه» چک کن
وظیفه این شخص این است که قبول از ورود رییس جمهور به دستشویی، پاهای خود را درون دمپایی‌های دستشویی کند تا اطمینان حاصل شود نفر قبلی داخل دمپایی‌ها را خیس نکرده است! مسئولیت این فرد وقتی رییس جمهور بخواهند با جوراب به دستشویی بروند دوچندان اهمیت پیدا می‌کند!
 
«این قرمز و آبیش درسته یا نه» چک کن
وظیفه خطیر حصول اطمینان نسبت به درست بودن رنگ قرمز و آبی شیرهای دستشویی بعهده این شخص است تا خدای نکرده... . البته وظیفه این فرد را همان «دمپایی خیس نباشه» چک کن نیز می‌توانست بعهده بگیرد اما با توجه به اصرار دولت مبنی بر دوشغله نبودن افراد، لازم است که فرد انجام دهنده این دو مسئولیت متفاوت باشند.
 
«سر و ته خیار کدومه» چک کن
این شخص وظیفه دارد هنگامی که رییس محترم جمهور میل به خوردن خیار پیدا کردند، یک طرف خیار را گاز بزنند تا خدای نکرده رییس جمهور قسمت تلخ خیار را نخورده و مزاجشان مکدر نشود. طبیعی است اگر طرف گاز زده شده تلخ بود، رییس جمهور مابقی خیار را میل می‌فرمایند اما اگر شیرین بود آن خیار سریعاً امحا شده و خیار دیگری امتحان می‌شود.
 
«جُکش خنده داره یا نه» چک کن
این شخص وظیفه دارد جُکهایی که افراد مختلف می‌خواهند برای رییس جمهور تعریف کنند را شنیده و میزان خنده‌دار بودن یا یخ بودن آنها را بسنجد تا خدای نکرده شنیدن جکهای بی‌مزه خاطر شخص اول اجرایی مملکت را مکدر نکند و در روحیه ایشان در شرایط حساس کنونی اثر منفی نگذارد.
 
«آبش چقدر سرده» چک کن
این فرد هنگامی که رییس جمهور محترم قصد استفاده از استخر را دارند، نوک پای خود را درون آب استخر کرده تا میزان سردی آب مشخص شود. البته یک نفر «آبش چقدر گرمه» چک کن هم در کنار جکوزی تعبیه شده است که وظیفه‌اش کاملا عکس این فرد است و نباید این دو نفر را با هم اشتباه گرفت وگرنه عواقبش بعهده اشتباه گیرنده است!
 
«خامه‌ش نزنه بیرون» چک کن
این فرد مسئول است که قبل از خوردن شیرینی خامه‌ای توسط رییس جمهور، چند عدد از شیرینی خامه‌ای ها را با سرعت و نیروهای مختلف گاز بزند تا مشخص شود این شیرینی‌ها دربرابر چه مقدار از فشار آرواره مقاوم بوده و بر اثر چه مقدار فشار خامه‌اش بیرون می‌زند و آبروی شیرینی خورنده را می‌برد. طبیعتا این پست از آنجا که با آبروی مملکت در ارتباط است از اهمیت ویژه ای برخوردار است!
*
پستهایی مانند «این اجاق گازه فندکش سالمه» چک کن، «قفل این در کدوم وری باز میشه» چک کن، «هسته زردآلو یا بادوم شیرینه یا تلخ» چک کن، «رو این صندلیه بشینی پشتت عرق میکنه یا نه» چک کن، «الان کیش هواش بهتره یا شمال» چک کن، «این آدم بزرگ واقعاً اهل همین شهره که من دارم توش سخنرانی میکنه یا نه» چک کن و... نیز در اولیتهای بعدی هستند که البته ضرورتشان بعلت صرفه جویی در وقت رییس جمهور و همچنین اهمیت حفظ شان و امنیت وی بر کسی پوشیده نیست.
 
  • م.ر سیخونکچی

موضوع انشاء: آخه چرا انقدر دوست دارید در آینده دکتر شوید؟!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۴ ب.ظ | ۳ نظر
بنام خدای سرای بهشت
پزشک آفرینِ سلامت سرشت
 
ما از خیلی وقت پیش دوست داشتیم وقتی بزرگ شدیم دکتر بشویم. چون دکتر بودن خیلی خوب است. آدم خیلی پول در می‌آورد. پول درآوردن هم خیلی خوب است. بعد تازه آدم اگر دکتر شود هیچکس نمی‌تواند بهش چیزی بگوید. اینکه کسی نتواند به آدم چیزی بگوید هم خیلی خوب است. من همیشه دوست داشتم آدم پولداری باشم که هیچکس نتواند بهم چیزی بگوید. به همین خاطر اول دوست داشتم م.ه بشوم! اما بعد که بزرگتر شدم دیدم دکتر شدن از م.ه شدن هم، هم پولدارتر است هم هیچکس نمی‌تواند به آدم چیزی بگویدتر! بخاطر همین از اون روز به بعد دیگر به پدرم که نتوانسته مثل پدر م.ه باشد چپ چپ نگاه نمی‌کنم. چون تا قبل از آن چون می‌خواستم م.ه بشوم همیشه به پدرم چپ چپ نگاه می‌کردم چون فهمیده بودم من هرچقدر هم تلاش بکنم که م.ه بشوم، اما تا وقتی پدرم تلاش نکند مثل پدر م.ه بشود هیچم فایده ندارد، و آدم اگر فقط خودش م.ه باشد و پدرش مثل پدر م.ه نباشد نه خیلی پولدار می‌شود و نه هیچکس نتواند به او چیزی بگوید می‌شود.
 
اما چند وقتی است که دیگر اصلاً هم غصه نمیخورم و وقتی که پدرم میگوید کنترل تلویزیون رو وردار بیار ایشه نمیکنم و غر نمی‌زنم چون از این به بعد می‌خواهم دکتر بشوم و برای دکتر شدن دیگر لازم نیست آدم پدرش مثل پدر م.ه باشد. البته یکبار که این را به آقای رضایی –آقا اجازه! آقای رضایی معلم ورزشمان است- گفتم با بند سوت زد توی سرمان که بچه جان تو اگرپدرت مثل پدر م.ه باشد روزی صد تا دکتر جلوی پایت لنگ می‌اندازند! البته من نفهمیدم لنگ انداختن یعنی چه اما من باز هم دوست دارم دکتر بشوم.
 
یکبار توی روزنامه‌هایی که مامان با آنها شیشه را پاک می‌کرد خواندم که الان بعضی دکترها ماهی هفتاد هشتاد میلیون پول در می‌آورند. بعضی هایشان هم بیشتر در می‌آورند. من حساب کردم دیدم اگر پدرم پنج سال هر چی پول در می‌آورد را بدهد به مامانم تا جمع کند و ما هم هی برویم خونه دایی رضا و عمه منیژه و باباجان و خاله منصوره غذا بخوریم و لباسهای کوچک شده بچه‌های آنها را بپوشیم و یکجوری هم از زیر کمکهای داوطلبانه به مدرسه در برویم و خلاصه یعنی مامانمان همه پولهای بابا را جمع کند، تازه به اندازه یک ماه دکترها پول‌دار می‌شویم. بعد تازه دکترها هم که توی این پنج سال هی ننشسته‌اند جلوی تلویزیون که، خب آنها هم باز یک ماه دیگر کار می‌کنند و باز بابای ما باید 5 سال کار کند و باز ما پنج سال دیگر برویم خانه دایی رضا و عمه منیژه و خاله منصوره. بعد گیرم اینها 5 سال دیگر هم راهمان دادند، دیگر که نمی‌شود باز هم 5 سال بصورت داوطلبانه به مدرسه کمک نکرد، آقای ناظم پدرمان را در می‌آورد!
 
تازه اینها که هیچ چیزی نیست. مهم این است که هیچکس هم نمی‌تواند به دکترها چیزی بگوید. نه به همه‌شان، به یک کمشان هم نمی‌تواند چیزی بگوید. تا بخواهی حرف بزنی میریزند و تجمع می‌کنند و به پدرشان که اسمش نظام پزشکی است می‌گویند همچین بزند توی سرت که نفهمی از کجا خوردی و مثلا اگر فیلم ساخته باشی درباره آنها به پدرشان می‌گویند که نذارد فیلمت کامل پخش شود. یعنی پدر دکترها از پدر م.ه هم زورش بیشتر است به همین خاطر هم من دوست دارم بزرگ که شدم دکتر بشوم تا به مردم جامعه‌ام خدمت کنم!
  • م.ر سیخونکچی

آموزش خاطره سازی با متد حاج آقا!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ | ۴ نظر
سایت دفتر «حاج آقا» اطلاعیه برگزاری دوره‌های «خاطره سازی با متد حاج آقا» را منتشر کرد. این سایت در بخشی از این اطلاعیه بخشهای خیلی مختصری از این متد خاطره سازی را برای جذب مشتری بیان کرده است. بدیهی است که جزوه کامل بهمراه کتاب کار در منزل بعد از ثبت نام و پذیرفته شدن در مصاحبه به متقاضیان تحویل داده خواهد شد.
 
چه کسی خاطره شما را می‌سازد؟!
 
از قدیم گفته‌اند آدم فوت شده دستش از دنیا کوتاه است، و همین دست شما را باز می‌گذارد! برای خاطره سازی سراغ افرادی بروید که به رحمت خدا رفته‌اند. همیشه خاطراتی تعریف کنید که نفر دوم حاضر در خاطره، در قید حیات نباشد. اینطوری هر خزعبلی را خواستید می‌توانید به آن بنده خدا بچسبانید.او هم که امکان تکذیبش را ندارد. پس با خیال راحت خالی ببندید!
 
 
نفر سوم نداشته باشید
 
خاطرات دو نفری بسازید. حواستان باشد که نباید در خاطره‌تان بغیر از شما، و فرد مرحوم، نفر سومی وجود داشته باشد. وگرنه این امکان وجود دارد که نفر سوم بزند زیر همه چیز و آبرویتان برود.
 
خاطره هایتان را اینطور شروع کنید: من بودم و فلانی...
 
حالا دیگر با خیال راحت ببافید!
 
 
رحم کنید
 
طرف دستش از دنیا کوتاه است قبول؛ کسی نیست بگوید بابا انقدر خالی نبند، درست؛ اما بالاخره هرچیزی حدی دارد. طبق آخرین پژوهشها بهتر است هرچند وقت یکبار طرف دوم خاطره‌هایتان را عوض کنید. اگرچه توضیح دادن دلایل این امر کمی سخت است، اما بهتر است شما به متد حاج آقا اعتماد کنید؛ بالاخره ایشان بعد از سالها خاطره سازی یک چیز می‌دانند دیگر! خداییش هم نگاه کنید می‌بینید مردم عقل دارند دیگر! بالاخره یک روز از کوره در می‌روند و می‌گویند بابا این یارو از زن و بچه طرف بیشتر باهاش خاطره داره؟!
 
بنابراین بعد از اینکه سالها از خاطرات دو نفری خودتان و یک نفر صحبت کردید، بروید سراغ خاطرات خودتان با یک نفر دیگر. البته حواستان باشد که او هم دستش از دنیا کوتاه باشد. اصلاً بورکینافاسویی‌ها یک ضرب المثل حقی دارند که می‌گوید خاطره خوب، خاطره با آدم مرده‌اس!
 
 
خیلی تغییر فاز ندهید
 
اگرچه باید طرف دوم خاطراتتان را تغییر دهید، اما بهتر است که یکدفعه خیلی فاز را تغییر ندهید و افراد بی‌ربط با هم انتخاب نکنید. مثلا بهتر است این افراد داخل یک خانواده باشند. چراکه بالاخره کس و کار همان فرد اول، کس و کار این فرد دوم هم هستند و اگر بخاطر دروغ بافتن‌هایتان درباره آن نفر اول جلوی شما در نیامده‌اند و تکذیبتان نکرده‌اند، خب، اینبار هم نمیکنند!
 
یعنی اگر خانواده‌ای را پیدا کردید که در مقابل دری وری بستن به بزرگترهایشان رگ غیرتشان باد نمی‌کند و چیزی بهتان نمی‌گویند، بدانید که کلنگتان خورده است به معدن طلا! از دست ندهیدشان و تا میتوانید در همان حوالی خاطره سازی کنید!
  • م.ر سیخونکچی

ما میگیم به «جون مامانم» بعد تحریمها برداشته میشه!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ | ۱ نظر
البته آقای کارشناس بعلت مناظره شب گذشته خیلی خسته بودند اما لطف کردند و به ما فرصت کوتاهی دادند تا درباره برخی موارد گفتگو کنیم:
 
خبرنگار: سلام آقای «بهشت زاده»! میشه بفرمایید نظرتون درباره بیانیه لوزان کلاً چیه؟
سلام. شما خوبید؟ خانواده خوبن؟ بچه‌ها خوبن؟ تعطیلات خوش گذشت؟ هوا خوب بود؟ پسته خوردید؟ کجاها...
 
خبرنگار: ممنون... اگر میشه درباره بیانیه لوزان صحبت کنیم!
بله... اونم خوب بود. دیگه همه چیز حل شده خدا رو شکر. جهان امن شده. با همه دوست شدیم. قوانین رو اجرا می‌کنیم و به امید خدا خوش می‌گذره.
 
خبرنگار: اون که بله... میخواستم اگر امکان داره کمی درباره اینکه قراره تحریمها بعد از تاییدات آزانس برداشته بشه صحبت بفرمایید.
بله دیگه. اونا میان میبینن و بعد میرن تایید میکنن و بعد تحریمها برداشته میشه و بعد ما خوشحال میشیم!
 
خبرنگار: آژانس چطوری تایید میکنه؟ یعنی پروسه‌اش چطوریه؟
اینجوری که اونا میان میبینن و می‌پرسن شما اینجا دارید بمب درست می‌کنید؟ بعد ما میگیم نه، بمب درست نمی‌کنیم. بعد اونا میرن و به همه میگن که ما بمب درست نمی‌کنیم و همه هم تحریمها رو بر می‌دارن.
 
خبرنگار: به همین سادگی قبول میکنن؟
خب اگر قبول نکردن، به جون مامانمون قسم میخوریم! مثلا میگیم به جون مامانی ما اینجا بمب درست نمیکنیم. اونا هم قبول میکنن دیگه.
 
خبرنگار: جداً؟
پس چی؟ اونا خیلی آدمای خوبی هستن. من از نزدیک دیدمشون. اونا که هیچی، حتی آمریکایی‌ها هم آدمای خوبی هستن. همون وزیر انرژی‌شون رو دیدید؟ دیدید چقدر بانمک بود؟ اصلا به اون قیافه بامزه میاد آدم بدی باشه؟ من مطمئنم اگه قسم بخوریم باور میکنن و زنگ میزنن به همه میگن که زودِ زودِ زود تحریمها رو بردارن!
 
خبرنگار: از بابت جاسوسی هسته‌ای و صنعتی هم نگران نیستید؟
نه، اونا که جاسوس نیستن، کارشناس آژانسن ناسلامتی!
 
خبرنگار: حالا اگر یه وقت خواستن جاسوسی کنن چی؟
حالا اگر یه وقت شیطون گولشون زد و خواستن جاسوسی کنن ما بهوشن میگیم که دستاشون رو بزارن روی چشماشون و هیچ جا رو نبینن تا ما بگیم. بعد هم میریم اونجا که میخوان بازرسی کنن و میگیم حالا دستاشون رو بردارن. بعد هم که دیدن دوباره میگیم دستاشون رو بزارن روی چشماشون تو خود فرودگاه. اینجوری دیگه اگه شیطون هم گولشون بزنه نمیتونن جاسوسی کنن!
 
خبرنگار: پس مثل اینکه همه چیز خیلی خوبه و هیچ خطری ما رو تهدید نمیکنه.
همینطوره. من که خیلی خوشحالم. اصلاً دوست شدن با این و اون خیلی خوبه. من خیلی دوست داشتم با آدمای خوب دوست بشم. اگه کاری ندارید برم. برم؟
 
خبرنگار: بفرمایید!
  • م.ر سیخونکچی

چرخ زندگی مردم و سانتریفیوژها و سبیل بابات با هم می‌چرخند!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر

یا برنامه‌ای برای اینکه چرخ سانتریفیوژها همچنان بچرخد


همانطور که مستحضر هستید بیانیه لوزان و قبل از آن توافق ژنو و خیلی قبلتر از آن بیانیه سعد آباد و خیلی خیلی قبل‌تر از آن قراداد ترکمنچای هیچ چیزی از ارزشهای ما کم نکرده است. حتی در همین بیانیه آخری هیچکدام از تاسیسات هسته‌ای ما برچیده نشده یا هیچکدام از فعالیتهای ما تعلیق نشده است، فقط قرار شده در یک تغییر کوچک فردو بجای اینکه اورانیوم غنی کند، اوقات فراغت دانشمندان هسته‌ای را غنی کند و به آنها یاد بدهد چطور می‌توان اورانیوم را غنی کرد ولی آنها نمی‌توانند! در همین راستا و برای اینکه هیچدام از دیگر تاسیسات هسته‌ای ما هم تعطیل نشوند و فوق فوقش تغییر کاربری بدهند، اینها پیشنهاد می‌شود:

 

موزه هسته‌ای

طرف کافی‌ست در کودکی سه بار پشت سر هم روپایی زده باشد تا بعد از مرگش خانه‌اش را موزه کنند و کِش زیرشلواری‌اش را بعنوان میراث جهانی در یونسکو ثبت کنند! خداوکیلی سانتریفیوژها هرچقدر هم که چیزهای بیخودی باشند و بود و نبودشان در آینده ملت ایران تاثیری نداشته باشد(!) از کش تنبان که کمتر نیستند! یکی از راهکارها برای استفاده از تاسیسات هسته‌ای فردو و اراک و... بعد از توافق نهایی، تبدیل آنها به موزه است.

 

 هتل هسته‌ای

حتما شما هم دیده‌اید که برمی‌دارند آثار باستانی را با دو تکه تخت و چهارتا صندلی و البته یه اینترنت 2 مگ، تجهیز می‌کنند و بعد بعنوان هتل، خلق الله را می‌چپانند آن تو! با این ابتکار هم آن آثار از پوسیدگی نجات پیدا می‌کنند و هم دستشان در جیب خودشان می‌رود و خرج تعمیر و نگهداری خودشان را در می‌آورند. حالا مگر رآکتور و سانتریفیوژهای ما چه چیزی از خانه فلان الدوله و باغ بیسار السلطنه کم دارند که نتوانند خرج خودشان را در بیاورند و هی چشمشان به دو زار ده شاهی مرحمتی 5+1 نباشد!

اگر این تاسیسات را تبدیل به هتل کنیم کلی طرفدار پیدا می‌کند. خداوکیلی کسی پیدا می‌شود که دوست نداشته باشد یک شب درون رآکتور بخوابد یا اینکه تا صبح یک سانتریفیوژ را بغل کند؟ آنهم سانتریفیوژی که یک زمانی برای خودش کمر روانی داشته و چند هزار دور در دقیقه می‌چرخیده!

 

متری چند؟

آخرین راه هم این است که کلید این تاسیسات را بدهیم دست بساز بفروش‌های محترم. آنها خودشان بهتر از همه می‌دانند چطور ظرف چهار ماه کل این تاسیسات را بکوبند و بجایش آپارتمان بکارند. هیچ کاری از دستمان بر نیاید، این که بر می‌آید. سانتریفیوژها را هم میگذاریم در انبار و به یک نفر می‌گوییم هفته‌ای یکبار برود بچرخاندشان که خدایی نکرده یک وقت از چرخش نیفتند؛ آخر می‌دانید که، بعضی‌ها کلا خیلی روی چرخیدن سانتریفیوژها و زندگی مردم و حتی سیبیل بابات حساسند!

 

  • م.ر سیخونکچی

عیددیدنی با اعمال شاقه

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۵۹ ب.ظ | ۱ نظر

یا چگونه به یک رسم باستانی گند بزنیم!

 

خب! صد سال به این سال‌ها!به میمنت و مبارکی سال نو آمد و حالا خانواده‌ها به فکر دید و بازدید هستند.به همین بهانه مطلب طنز این شماره را به موضوع دید و بازدید اختصاص داده‌ایم تا نیشگونی بگیریم از خودمان که با برخی رفتار‌ها، این رسم خوب را پرزحمت کرده‌ایم.در ادامه ساعت شمار کارهای یک خانواده را که قرار است بروند عید دیدنی می‌بینید.

 

ساعت ۸

مادر خانواده که خودش از ۵ صبح بیدار است، برای دوازدهمین بار سعی می‌کند بقیه را بیدار کند. بقیه هم برای دوازدهمین بار پتو را بیشتر می‌کشند روی سرشان!

ساعت ۹

مادر، پسر هفت ساله را کشان کشان از زیر پتو می‌کشد بیرون و می‌اندازد داخل حمام. بر‌می‌گردد و از دختر ۱۳ ساله خانواده نیشگون می‌گیرد. دختر که تا سقف می‌پرد، خیال مادر هم راحت می‌شود که دیگر خوابش هم پریده! مادر انقدر تجربه دارد که بداند پدر خانواده با این حربه‌ها بلند نخواهد شد، فعلا بیدار کردن او را از برنامه حذف می‌کند!

ساعت ۱۰

مادر برای سومین بار پسر را کیسه می‌کشد و با گفتن این جملات سعی می‌کند سوزش پوست او را التیام ببخشد: «قربونت برم، بزار قشنگ بسابمت می‌ریم اونجا کثیف نباشی!» دختر که تازه از سقف جدا شده، داخل آشپزخانه دارد صبحانه می‌خورد. پدر بالاخره تسلیم غرغرهای مادر شده و با خاراندن گوش، آمادگی خود را برای بیدار شدن اعلام می‌کند.

ساعت ۱۱

پسر که شباهت عجیبی به سرخپوست‌ها پیدا کرده دارد صبحانه می‌خورد. دختر میان کوهی از لباس‌ها نشسته و دارد از بین ۲۷ دست لباسش دست به گزینش می‌زند. پدر بالاخره از دستشویی بیرون می‌آید!

ساعت 12:30

پدر صبحانه نخورده می‌رود بیرون تا کت و شلوارش را از اتوشویی بگیرد. مادر هم پسر را می‌فرستد تا از اعظم خانم سرویس طلایش را قرض بگیرد. دختر با تلاش فراوان توانسته از میان ۲۷ دست لباس یکی را حذف کند، و حالا مانده بین ۲۶ دست باقی‌مانده کدام را بپوشد! مادر دارد کم‌کم وارد موضوع کادو می‌شود!

ساعت ۱۴

مادر دختر را از میان لباس‌ها بیرون می‌کشد و می‌فرستد سفره نهار را بیاندازد. دختر با آخرین نگاهی که به لباس‌ها می‌اندازد مشخص می‌کند فوق فوقش توانسته یک لباس دیگر را هم حذف کند! پسر سرویس طلا را یواشکی روی کابینت گذاشته و خیلی شیک و مجلسی می‌پیچاند و می‌رود بیرون پیش رفقایش. پدر کت و شلوار را می‌پوشد تا تاییدیه نهایی را بگیرد. مادر بعد از اینکه توانایی فنی صاحب اتوشویی را بخاطر اینکه زیر بغل کت خط اتو ندارد زیر سوال می‌برد، ناچاراً لباس را تایید می‌کند.

ساعت ۱۵

خانواده غذا می‌خورند. دختر هر چند دقیقه یکبار قطره اشکی را که گوشه چشمش جمع شده با دست می‌گیرد! پسر با سر و وضع خاکی وارد خانه می‌شود. مادر لقمه غذا را پایین گذاشته و در حالی که به حمام خیره شده است، می‌پرسد: «اون کیسه رو من کجا گذاشتم؟!»

ساعت ۱۶

پسر از حمام در می‌آید. پسر مثل شیشه شده و اگر خوب دقت کنید از این طرف، آن طرفش معلوم است! دختر در میان لباس‌ها دارد گریه می‌کند. پدر جلوی تلویزیون ولو شده و در حالی که آجیل می‌خورد، فیلم سینمایی می‌بیند. مادر چندین جعبه پیتزاخوری، بستنی خوری و...را جلوی خودش گذاشته و سعی می‌کند از میان آن‌ها یکی را برای هدیه بردن انتخاب کند. آخر سر هم از ترس اینکه یکی از آن‌ها را خود آن خانواده هدیه داده و با دو سه واسطه رسیده باشد به آن‌ها، بی‌خیال می‌شود.

ساعت ۱۷

پدر غرولند کنان همراه مادر می‌روند بیرون تا کادو بخرند. دختر می‌گوید که اگر می‌شود او هم بیاید تا لباس بخرد. مادر چپ چپ نگاهش می‌کند. پسر با موبایل بازی می‌کند. مادر او را به صندلی بسته تا بیرون نرود و خودش را کثیف نکند؛ فقط دستهای پسر آزاد است!

ساعت ۱۸

پدر و مادر برمی‌گردند. مادر پسر را باز می‌کند، پسر می‌دود و می‌رود دستشویی! دختر با ذوق‌زدگی اعلام می‌کند که توانسته روسری مورد نظرش را انتخاب کند و آن را نشان می‌دهد. مادر می‌گوید قشنگ نیست! دختر دوباره می‌نشیند میان لباس‌ها! پدر سریع زیرشلوارش را می‌پوشد و می‌رود باغچه را آب بدهد. پدر‌ها اینجور موقع‌ها رسالتی عجیب برای انجام اینجور کار‌ها روی دوش خود احساس می‌کنند! مادر به کمک دختر می‌رود و همینجوری دستش را می‌کند بین لباس‌ها چند تا را بیرون می‌کشد. دختر می‌رود می‌پوشد و مشکل حل می‌شود.

ساعت ۱۹

همه لباس پوشیده، از خانه می‌زنند بیرون. ماشین پنچر است! پدر کتش را در می‌آورد و چرخ را تعوض می‌کند. بقیه لباسهای پدر کثیف می‌شود. برمی‌گردد داخل و‌‌ همان لباس معمولی همیشگی‌اش را می‌پوشد. دختر به مادر می‌گوید: «حالا که وقت هست، من برم اون شال قرمزه رو بپوشم؟!»

ساعت ۲۰

همه در خانه میزبان نشسته‌اند. پسر میزبان هم به طرز عجیبی از این طرف، آنطرفش مشخص است! دختر میزبان هم چشمانش سرخ است!ناگهان تلفن پدر زنگ می‌زند. پدر بعد از صحبت با گوشی می‌گوید که فردا شب آقا جعفر‌اینا می‌آیند خانه‌شان عید دیدنی. پوست پسر می‌سوزد. دختر پقی می‌زند زیر گریه و مادر هم به سرویس طلای منیره خانم، جاریِ عمهٔ همسایه بغلی فکر می‌کند!



این مطلب برای نشریه قدر نوشته شده است.

  • م.ر سیخونکچی
مزایده دو باشگاه استقلال و پیروزی برای دومین بار هم به دلیل نداشتن مشتری لغو شد. به همین دلیل پیشنهاد می‌شود سازمان خصوصی‌سازی امتیازات ویژه ذیل را بصورت اشانتیون روی این دو باشگاه بگذارد شاید روی زمین نماندند و کسی پیدا شد آنها را بخرد:
 
۱. سازمان خصوصی‌سازی موظف می‌شود ظرف حداکثر یک ماه بالاخره معلوم کند نام این باشگاه پیروزی است یا پرسپولیس!
 
۲. سازمان خصوصی‌سازی ضمانت می‌کند در آینده بیش از یک عضو هیئت مدیره باشگاه پیروزی بصورت همزمان در زندان نباشند! خداییش ضایع است دیگر الان دو نفر با هم در زندان هستند! اگر هم به دلایلی لازم شد بیش از یک عضوشان برود زندان، امیررضا خادم بعنوان نماینده تام الاختیار وزیر ورزش در امور پرسپولیس و استقلال بجای نفر دوم می‌رود زندان. قول می‌دهد!
 
۳. سازمان خصوصی‌سازی قول می‌دهد نظر مثبت امیر قلعه‌نویی را جلب کند تا حتی در صورت رفتن او از استقلال، «علی» برای حفاظت از سایر مربیان باشگاه در نشستهای خبری در استقلال بماند!!!
 
۴. سازمان خصوصی‌سازی تلاش می‌کند با انعقاد قراردادی دو طرفه با پلیس بین الملل هر گونه زدن بیشتر از ۵ گل به استقلال در کلیه نقاط دنیا را ممنوع اعلام کند!
 
۵. سازمان خصوصی‌سازی تضمین می‌کند طی حداقل ۱۵ سال آینده هر کدام از بازیکنان پرسپولیس که توانستند در یک بازی سه گل به استقلال بزنند، حداقل برای سه هفته قرار دادشان تمدید شود و مثل ایمون زاید از باشگاه نروند!
 
۶. سازمان خصوصی‌سازی ضمن زنده نگه داشتن یاد پایان رأفت و سهراب انتظاری موظف می‌شود هر طور شده بازیکنان مطرح پرسپولیس را حداقل برای دو فصل متوالی روی جلد نشریات و در سطح اول فوتبال کشور نگه دارد. 
 
۷. سازمان خصوصی سازی فحش می‌گذارد اگر کسی یکبار دیگر حاجی فتح الله زاده را بعنوان مدیرعامل استقلال پیشنهاد دهد! لااقل بگذارید یک فصل او مطرح نباشد!
 
۸. سازمان خصوصی‌سازی با همکاری سازمان لیگ تضمین می‌کنند استقلال تحت هیچ شرایطی به دسته یک و پرسپولیس به نیمه دوم جدول سقوط نکنند!
 
۹. سازمان خصوصی سازی همینجوری یک ستاره به پرسپولیس می‌دهد تا روی پیراهنشان نصب کنند تا الکی مثلاً آنها هم قهرمان آسیا شده‌اند!
 
۱۰. سازمان خصوصی سازی با همکاری دپارتمان داوری تضمین می‌کنند هر وقت استقلال از پرسپولیس دو هیچ جلو افتاد داور همانجا سوت پایان بازی را بزند!
 
۱۱. سازمان خصوصی سازی تا ۲۰ سال هزینه گرفتن آزمایش ایدز، هپاتیت، آرتروز خروسی، کوتاه‌تر بودن یک پا از آن یکی به اندازه بیست سانت و... از بازیکنان خارجی در شرف پیوستن به استقلال و پیروزی را تقبل می‌کند تا بیش از این بازیکنان ایدزی و هپاتیتی و معلول در پاچه این دو تیم نرود!
 
۱۲. سازمان خصوصی سازی قول می‌دهد بازی‌های بین دو تیم حداقل سه تا در میان برنده داشته باشد!
 
۱۳. سازمان خصوصی سازی با کتک هم شده دکتر صدر را مجبور خواهد کرد بعد از هر بازی استقلال و پیروزی با هر تیمی بیاید و یک ساعت با شور و هیجان درباره کیفیت بازی و و اینکه نسبت فوتبال با زندگی مثل نسبت شبنم صبحگاهی با زردچوبه هندی است صحبت کند.
 
۱۴. سازمان خصوصی سازی صدا و سیما را مجبور خواهد کرد بعد از هر گلی که بازیکنان دو تیم می‌زنند دوربینها را برای دو دقیقه خواموش کند تا بازیکنان با خیالی آسوده خوشحالی کنند!
 
۱۵. اگرچه سخت است، اگرچه خداوکیلی خیلی سخت است، اما سازمان خصوصی سازی تمام توان رسانه‌ای خود را بکار خواهد بست تا کاری کند مردم باور کنند این بازیکنی که مثل یوزپلنگ دارد وسط زمین می‌دود، واقعا بخاطر قطع نخاع از خدمت معاف شده و کارت معافیتش هیچ مشکلی ندارد! بلکه یک کم فشار روانی از روی بازیکنان دو تیم برداشته شود!
 
پیشنهاد ویژه:
سازمان خصوصی سازی علاوه بر همه اینها در یک اشانتیون ویژه، هفت بسته شش تایی آب معدنی، ۱۰ توپ دولایه فوتبال، ۱۵ متر باند پزشکی با دو تا گاز استریل، یک بابا مغازه ۱۲ متری نبش ظهیرالاسلام (جهتاجارخ دادن و تامین مخارج باشگاه!)، چهار تا بیلبیلک نشانه گذاری جهت استفاده در تمرین، دو عدد کلمن (در سایزهای مختلف) و ۱۱ تا شورت ورزشی نیز می‌گذارد روی این دو تیم. بازیکنان ذخیره می‌توانند شورت بازیکنان اصلی را بپوشند! بیاید بخرید دیگه بابا!
  • م.ر سیخونکچی
فکر می‌کنید اگر فیلمسازان ایرانی به چالش آب یخ می‌پیوستند، چطوری آب سرد روی خودشون می‌ریختند؟ بنده فکر میکنم اینجوری:

مسعود کیمیایی

هوا تاریک است. باران به شدت می‌بارد. اگرچه لوکیشن در وسط شهر قرار دارد اما هر چند دقیقه یکبار صدای زوزه شغال شنیده می‌شود. نوری قرمز رنگ بصورت منقطع و به تناوب صحنه را روشن می‌کند، مشخص است که بیرون از کادر یک چراغ راهنمایی قرار دارد! مسعود خان کیمیایی روی پله‌ای موزائیکی نشسته است. با صدایی خسته و خش‌دار می‌گوید: پسر! بریز اون سطل آبو تا شاید شهری که تا گردن تو لجن نامردی و نالوطی‌گری فرو رفته یک کم شسته بشه!

عباس کیارستمی

موسیقی وجود ندارد. هر چند دقیقه یکبار فقط یک صدای دینگ می‌آید. دو هزار و سیصد و نود و یک فریم عکس از سطل‌های مختلف در طرح‌ها و رنگ‌های گوناگون پشت سر هم نشان داده می‌شوند. در پایان عباس کیارستمی در حالی که خیس است پشت به دوربین از کادر خارج می‌شود. او وقتی ما نمی‌دیدیمش خودش را خیس کرده بوده است!

حسین فرحبخش

غیر از فرحبخش، دو نفر دیگر هم در کادر هستند. یک نفر با ته ریشی معقول و یقه‌ای بسته و پیراهنی سفید بعنوان نماد یک طیف اجتماعی و مذهبی که وجود سه خودکار آبی، مشکی و سبز بصورت همزمان در جیب پیراهن او ثابت میکند از مدیران دولتی است؛ و نفر دوم با موهایی بلند، عینکی دودی، تی‌شرتی بنفش رنک بعنوان نماد طیفی دیگر که وجود روزنامه‌ای لوله شده در دست او نشان می‌دهد او روشنفکر است! فرحبخش در وسط این دو نفر نشسته است. درست لحظه‌ای که فرحبخش می‌خواهد سطل آب را بلند کرده و روی خود بریزد، بانویی به چشم خواهری زیبا و با آرایشی مثال زدنی در کادر ظاهر شده و آن دو نفر در حالی که او را یکجوری نگاه می‌کنند همراهش از کادر خارج می‌شوند. فرحبخش در حالی که ناگهان صدای جیغی به گوش می‌رسد، سطل آب را روی خودش خالی می‌کند! ما در گوشه کادر یک حوله میبینیم که فرحبخش از پیش آماده کرده بود تا سریع خودش را خشک کند و بعد برود این فیلم را بعنوان یک فیلم کوتاه سیاسی به مدیران قالب کند.

مسعود دهنمکی

ما چیز زیادی نمی‌بینیم جز چند باریکه نور رنگارنگ که هی به دوربینی که کادرش کج است می‌تابند. گویا دهنمکی حتی در این صحنه هم دنبال امتحان کردن جدیدترین تکنیکهای نرم افزار افتر افکت بوده است! آخر سر هم مردم هجوم می‌آورند و سطل آب چپه می‌شود روی او!

اصغر فرهادی

اصغر فرهادی روی یک چهارپایه نشسته است. کادر شلوغ است. افراد زیادی پشت سر او در رفت و آمدند. از بی‌حجاب بودن برخی از آنها می‌توان فهمید که لوکیشن در خارج از ایران است. فرهادی سطل را بر می‌دارد تا روی خودش خالی کند اما ناگهان یکنفر از پشت می‌گوید: نریز! یخ نیست، داغه! یکی دیگر داد می‌زند: دروغ میگه، یخه یخه! دیگری در حال رد شدن می‌گوید: اصلا آب نیست که یخ باشه یا داغ، نوشابه‌س! یکی دیگر داد می‌زند: دوغه… دوغ بدون گاز؛ تازه دوغ برای معده هم کمتر ضرر داره! یکی دیگر سریع می‌گوید: اصلاً از کجا معلوم توش مایع باشه؟ توش گاز هلیومه!!!

بهت را در چهره فرهادی می‌توان دید! قبل از اینکه فرهادی تصمیم بگیرد بالاخره سطل را خالی کند یا نه، و در حالی که او دارد عمیقاً به اینکه حقیقت چیست و چه کسی دروغ می‌گوید فکر می‌کند، دوربین چرخیده و قطاری را نشان می‌دهد که با سرعت در حال دور شدن است. طبیعتا قطار در این موقع یک بوق هم می‌زند.

رخشان بنی اعتماد

اتاق تاریک است. چراغی بالای سر بنی اعتماد شبیه چراغهای اتاق بازجویی تکان می‌خورد. سایه مردی که دارد به فردی شلاق می‌زند پشت سر بنی‌اعتماد روی دیوار افتاده است. بنی‌اعتماد قبل از ریختن آب روی خودش می‌خواهد جمله‌ای بگوید: «من قبل از ریختن این آب، از همه شما یه سوال دارم، آهای آزاد اندیشها، روشنفکران، فعالان حقوق بشر…»، جمله بنی‌اعتماد نیمه‌کاره می‌ماند چون مردی که دارد شلاق می‌زند داد می‌زند: «بگو چرا تو فتنه بودی» و فرد شلاق خور می‌گوید: «چون کار نیست!». بنی‌اعتماد می‌آید دوباره سوالش را مطرح کند که باز آن مرد می‌پرسد: «چرا پرچم امام حسین رو آتیش زدید» و آن فرد می‌گوید: «بخاطر اینکه وضع جامعه خرابه، پول نداشتم شارژ دو تومنی موبایل بخرم». این گفتگوها ادامه پیدا میکند تا اینکه مرد از نفس می‌افتد. در این زمان بنی‌اعتماد سوالش را کامل می‌پرسد: «من قبل از ریختن این آب، از همه شما یه سوال دارم، آهای آزاد اندیشها، روشنفکران، فعالان حقوق بشر می‌پرسیم که رستوران خوب تو ابوظبی و ونیز سراغ دارید؟» و بعد آب را روی خودش می‌ریزد!

  • م.ر سیخونکچی

چگونه یک فیلم خیلی روشنفکرانه بسازیم؟!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۲۸ ب.ظ | ۰ نظر

 ده روز صبح و شب فیلم دیدن در جشنواره فجر حداقل فایده‌اش این بود که شخص بنده با معیارهای فیلم فاخر، روشنفکرانه و جهانی آشنا شدم. اما از آنجا که من از ان آدمهایی که هیچ چیز به دیگران یاد ندهند نیستم، در ادامه به همه شما یاد میدهم که چطور فیلم بسازید تا در جشنواره فجر حلوا حلوایش کنند و شما را به چشم یک فیلمساز آینده‌دار که به طرز عجیبی «آنِ» فیلمسازی در چشمهایش وجود دارد، نگاه کنند:

1412412

  1. 1. هر هفت هشت ده صفحه از فیلمنامه را که نوشتید، یک صفحه را خالی بگذارید. می‌توانید بعد از نوشتن فیلمنامه و قبل از سیمی کردن آن لای صفحاتش این صفحات خالی را بگذارید. موقع فیلمبرداری هم که به صفحات خالی رسیدید، به بازیگرها بگویید در هر حالتی هستند همانطور بمانند و شما یک دقیقه همینطور فیلم بگیرید!
  2. 2. از صداهایی مثل صدای ساعت شماته‌دار، زوزه گرگ، صدای باد، خش خش برگهای پاییزی زیر پای رهگذران، کودکی خیابانی که در تصویر نیست اما صدایش هست که دارد به یک نفر التماس می‌کند آدامس بخرد، سیفون کشیده شده توالت فرنگی (دقت کنید توالتش فرنگی باشد چون مخاطب باهوش معاصر حتما فرق صدای سیفون توالت فرنگی با صدای سیفون توالت ایرانی را می‌فهمد!)، موشی که بیرون از کادر دارد یک چیزی را می‌جود، غار غار کلاغ و… خیلی در فیلمتان استفاده کنید. کاری نداشته باشید که در نقاط مرکزی تهران گرگ کجا بود که صدای زوزه‌اش بیاید! شما استفاده کنید!
  3. 3. خیلی درباره تنهایی انسان معاصر فیلم بسازید، خیلی!
  4. 4. حتما در چند صحنه بازیگرنقش اولتان (طبیعتا بازیگر نقش اول مرد) را زیر دوش آب نشان دهید! در همین جشنواره امسال ملت تواسنتند لخت اساتیدی چون شمس لنگرودی، پرویز پرستویی و… را با رعایت خطوط قرمز ببینند.
  5. 5. دیگر راه رفتن بازیگر اصلی در دل شب و در وسط پارک‌وی در حالی که در پس زمینه چراغ راهنمایی چشمک می‌زند، قدیمی شده است. به چیزهای جدید برای نشان دادن افسردگی بازیگرتان فکر کنید.
  6. 6. یکی از تیتراژهای اول و آخر را به زیر آب اختصاص دهید. اولویت با این است که دوربین هی از آب بیاید بیرون و هی برود داخل و بعد که آمد بیرون صدای بیرون پخش شود، وقتی هم که رفت داخل صدای قل قل آب پخش شود!
  7. 7. جوری فیلمنامه را بنویسید که نقش اولتان (اینبار مرد بود یا زن فرق ندارد) رو به دریا کلی سیگار بکشد. یادتان باشد ته سیگارهایی که قبلا کشیده و ریخته روی زمین حتما در کادر باشند. اگر پول تا دریا رفتن نداشتید، بالکن هم خوب است.
  8. 8. اگر فیلمنامه را نوشتید و دیدید ده پانزده صفحه هنوز جا دارید، چند تا از بازیگرها را بگویید هی رو به دوربین بیایند! یعنی هی راه بیایند و دوربین هم همینطور عقب برود. اگر باران هم ببارد و آب از سر و کولشان چکه کند که دیگر روشنفکرانه روشنفکرانه است. بعد هم اسم فیلمتان را بگذارید، مردی که اسب شد، زنی که بز شد، مخاطبی که خر شد یا یک چیزی در این مایه ها!
  9. 9. فیلمنامه را که نوشتید، همینطور هفت هشت برگ را بصورت تصادفی از جاهای مختلفش بکشید بیرون و بندازید دور. نگذارید مخاطب دقیقا بفهمد قضیه چیست و داستان از چه قرار است!
  10. 10. حتما سه چهار شخصیت را به نیت اینکه یکجایی از فیلم بمیرند، وارد فیلمنامه کنید. مبادا همه شخصیتها تا آخر فیلم زنده باشند ها!

*

اگر همه این کارها را کردید و موقع اکران فیلم بیش از هفت هشت نفر درون سالن سینما بودند، با عوامل فیلم بهشان حمله کنید و با نانچیکو و پنجه بوکس بندازیدشان بیرون. این مردم عادت دارند با استقبال از فیلمها گند بزنند به ژست روشنفکرانه فیلمها! یعنی چی که مردم میروند سینما!

  • م.ر سیخونکچی

چگونه هزینه‌های شب عید را کنترل کنیم؟!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۱۶ ب.ظ | ۰ نظر

خود این سوال جای سوال داره؟ مگه مدیریت کردن هزینه‌های شب عید در این روزها کار سختی است؟ یعنی واقعاً در شرایطی که رییس جمهور فرموده تورم صفر شده است، کاری آسانتر از مدیریت کردن هزینه‌ها در شب عید وجود دارد؟ یاللعجب از این مردم که حتی با تورم صفر هم نمی‌توانند هزینه‌های شب عیدشان را مدیریت کنند! نکند انتظار دارند تورم منفی شوند و صبح به صبح بروند دم درِ بانک مرکزی و یه چیزی دستی از آقای سیف بگیرند، تا بتوانند هزینه‌های شب عیدشان را مدیریت کنند؟ خب وقتی با تورم صفر هم از این کار عاجزید بفهمید که مشکل از شماست دیگه؟ ای بابا...

 
من می‌خواستم همان بند بالا را بنویسم و بروم با تورم صفر هزینه‌هایم را مدیریت کنم، اما بنده خدایی گفت حالا چه میشه‌کرد؛ بالاخره یک عده معدودی هم هستند که عقل معاش ندارند و حتی با تورم صفر هم نمی‌توانند هزینه‌های شب عیدشان را مدیریت کنند، جرم که نکرده‌اند، اونها هم آدمنند و... خلاصه انقدر از این حرفها زد که دلم سوخت و گفتم به ارائه راهکارهام ادامه بدم.
 
مهمترین راهکار اینه که به راهکاری که وزیر محترم جهاد و کشاورزی ارائه کرده عمل کنند. آقای محمود حجتی در پاسخ به سوال خبرنگاری درباره گران شدن قیمت مرغ تا کیلویی هشت هزار تومان گفته بود: «مردم مرغ هشت تومنی نخرن»!
 
حالا من علامت تعجب گذاشتم و جمله تمام شد اما شما به این سادگی از کنارش رد نشید. در همین یک جمله به اندازه کل قابوسنامه حکمت نهفته است! یعنی انقدر حکمت نهفته است که هیچ بعید نیست از سال بعد بجای بخشهایی از قابوسنامه همین یک جمله را هی توی کتابهای درسی دانش‌آموزان بگذارند. حالا حکمتش به کنار، اگر این کار را بکنند دعای دانش آموزان هم می‌رود پشت دولت و دولت محترم در کم کردن تورم هی موفقیتش بیشتر می‌شود. خب خدا وکیلی هم حفظ کردن اسم صاحب جمله یعنی «محمود حجتی» خیلی آسان‌تر از حفظ کردن نام صاحب قابوسنامه یعنی «عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وُشمگیر بن زیار» است دیگه و کار دانش آموزان هم برای امتحانات ادبیات راحتتر میشود. خود ما از سه روز قبل از امتحان ادبیات وقت می‌گذاشتیم و تا سر جلسه تازه می‌توانستیم تا وشمگیرش را حفظ کنیم! اما اگر آقای حجتی زمان تحصیل ما هم از این حرفها زده بود و جملاتش را در کتاب ادبیات در بخش ادبیات تعلیمی می‌آوردند، سه دقیقه قبل از امتحان کتاب را باز می‌کردیم و نمره‌مان هم بیست می‌شد...
 
خلاصه اینکه اگه همه مردم به توصیه آقای حجتی گوش کنن و «نخرن» به راحتی میتونن هزینه‌هاشون رو مدیریت کنن. اصلاً اگر کسی ماست و پنیر و میوه و آجیل و مرغ و گوشت و برنج و نان و شیر و دوغ و حبوبات و لباس و... نخره اصلاً دیگه شب عیدی هزینه‌ای براش می‌مونه که بخواد مدیریت کنه؟!
 
خداوکیلی دم آقای حجتی گرم که یک تنه به عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وُشمگیر بن زیار و سایر رفقای اسم طولانی‌اش ثابت کرد هنوز هم تو ایران آدم حکیم مثل ریگ ریخته و اصلاً هم آدم برای اینکه خیلی حکیم باشد و همین که دهان باز میکند درّ و گهر بپاشد بیرون لازم نیست اسمش سخت باشد!
  • م.ر سیخونکچی