طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

یه قل دو قل بازی کردن داماد وزیر صنعت با پول بیت المال

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۴۰ ب.ظ | ۰ نظر

این طنز نیست واقعیت است. اما گفتم اینجا بزارم ببینید از طنز روزگار کیا شدن مسئول تو این دولت:

برخورد نماینده دولت در اکسپو با یک رسانه خبری:



متن کامل مصاحبه:

معماری نیوز: سلام علیکم

محبعلی: سلام

معماری نیوز: جناب آقای محبعلی؟

محبعلی: بفرمایید

معماری نیوز: حال شما چطوره؟ خوبین؟ من سلطانی هستم. سردبیر سایت خبری معماری نیوز

محبعلی: خوب...

معماری نیوز: خوبید انشااله؟ رسیدن بخیر

محبعلی: سلامت باشید

معماری نیوز: سوال داشتم خدمتتون آقای محبعلی. وضعیت اکسپو در چه وضعیتی هست؟

محبعلی: شما که نوشتین هر چی که میخاستین

معماری نیوز: ما چیزهایی که میدونستیم رو نوشتیم

محبعلی: از کجا میدونستی؟

معماری نیوز: خدا منابع آگاه رو حفظ کنه. اخبار میرسه دیگه.

محبعلی: پس برو از همون منابع بگیر اطلاعاتت رو

معماری نیوز: آخه شما اونجا تشریف داشتین. منابع ما که نبودن اونجا

محبعلی: پس چرا نوشتین اگه میدونین درست نبوده؟

معماری نیوز: نه. نمیگم درست نبوده. شما تنها سفر کرده بودین. برای همین میپرسم اونجا وضعی

چطور بوده و از شما کسب خبر کنیم

محبعلی: خوب به منابعتون بگین برن اونجا خبردار بشن

معماری نیوز: به هر حال شما مامور شدین دیگه. درسته؟ باید به هر حال گزارش بدین از عملکردتون

محبعلی: من به تو گزارش بدم؟

معماری نیوز: نه. به من که نباید گزارش بدین. به افکار عمومی باید گزارش بدین

محبعلی: من نباید گزارش بدم

معماری نیوز: شما نباید گزارش بدید؟

محبعلی: نه

معماری نیوز: آخه یه سفر شخصی که نبوده/

محبعلی: من به مافوقم گزارش میدم و هر کاری که مافوقم بخاد و صلاح بدونه ایشون انجام میده

معماری نیوز: آخه یه بحثی هم هست، این منافع ملی هست و ما فوق شما هم تا حدودی اختارات دارن که بتونن.....

محبعلی: تو اگه منافع ملی رو میفهمیدی، هر چرت و پرتی که بهت گفتن رو نمی نوشتی بچه جون. فهمیدی؟

معماری نیوز: شما از وزارت نفت مامور شدین به وزارت صنعت. درسته؟

محبعلی: به توچه اصلا؟

معماری نیوز: بحث به تو چه نیست. شما باید پاسخگو باشین الان به رسانه ها

محبعلی: نه نیستم. اصلا به توچه؟

معماری نیوز: میدونید که همه مصاحبه هایی که ما و خبرنگارا میکنن داره ضبط میشه. و الفاظی هم که شما دارین به کار میبرین در شان نماینده دولت نیست که رفته برای پیگیری یک پروژه ملی

محبعلی: من الان باید با تو حرف بزنم؟

معماری نیوز: من شما خطاب میکنم شما رو. شما نمی تونی تو بگین

محبعلی: من باید با تو حرف بزنم؟

معماری نیوز: بله شما با رسانه مجبورید که حرف بزنید

محبعلی: تو غلط کردی که همچین چیزی میگی

معماری نیوز: دارین توهین میکنین آقای محبعلی. درسته؟

محبعلی: هر چی

معماری نیوز: شما به یک خبرنگار دارین توهین میکنین.

محبعلی: به دورغ هایی که نوشتین؛ برو ادامه بده

معماری نیوز: به هر حال ما کل اسناد رو منتشر نکردیم. ما منتظر شدیم که شما برگردین...

محبعلی: همه رو منتشر کن

معماری نیوز: اگر آقای نعمت زاده نسبت فامیلی با شما نداشتن این مسئولیت دوباره به شما داده میشد؟

محبعلی: همه رو برو منتشر کن

معماری نیوز: سوال دارم میپرسم از خدمتتون. چون میخایم منتشر کنیم

محبعلی: همه رو برو منتشر کن

معماری نیوز: عرضم یه چیز دیگه است. چون شما از وزارت نفت مامور شدین

محبعلی: همه رو برو منتشر کن

معماری نیوز: میخام بدونم شما صلاحیت خودتون رومیتونین تایید کنید که برای اکسپو ایران بعنوان مدیر اجرایی.....

محبعلی: تو میخای تشخیص بدی؟

معماری نیوز: نه من دارم از شما میپرسم

محبعلی: تو چقدر سواد داری؟

معماری نیوز: من آدم بیسوادی هستم

محبعلی: من فوق لیسانس شهرسازی ام. لیسانس معماری ام.

معماری نیوز: پس تو وزارت نفت اونوقت سمتتون چی بوده؟

محبعلی: اونجا «یه غل دو غل» بازی میکردم

معماری نیوز: پس با این سابقه شما میتونید اکسپو رو مدیریت کنین؟

محبعلی: آره دیگه. تو اکسپو هم «یه قل دو قل» بازی میکنم.

معماری نیوز: پس آبروی کشور میره درسته؟

محبعلی: برو گم شو بابا. تو اگه آبرو میفهمی اون چرت و پرت ها  و دروغ ها رو نمی نوشتی. اگه یه مقدار وطن پرست بودی میومدی اول از خودم میپرسیدی بعد مینوشتی.

معماری نیوز: ماموریت شما 8 روز بود. ما منتظر موندیم که شما بیاین. اما مدت زیادی شما اونجا موندین.

محبعلی: صبر میکردی. هیچ اتفاقی نمی افتاد

معماری نیوز: الان این اطلاع رسانی شده. شما باید برای افکار عمومی جواب بدید. درسته؟

محبعلی: تو الان کار خودتو کردی دیگه. اطلاعت رو رسوندی دیگه. من پاسخ نمیخام بدم.

معماری نیوز: آهان. پس پاسخگو نیستید شما؟

محبعلی: نه. اون چیزایی که شما نوشتید من پاسخ نمیدم.

معماری نیوز: ما یه تعداد سوال دیگه هم داریم. چطور میشه خدمت برسیم و حضورا اینا رو بپرسیم از خدمتتون؟

محبعلی: نه من وقتش رو ندارم

معماری نیوز: آخه نمیشه که. شما پروژه ملی دستتون هست. نمیشه پاسخ ندید که.... 

محبعلی بدون خداحافظی تلفن را قطع کرد...


منبع: http://memarinews.com/vdchwqni.23nxqdftt2.html

  • م.ر سیخونکچی

چگونه از زیر خانه تکانی در برویم؟

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

زمستان نیامده دارد می‌رود و چشم ما هنوز درست و حسابی به جمال برف و ننه سرما روشن نشده، دنبال جوانه‌های روی درختان است. کم‌کم هم بساط خانه تکانی برپا خواهد شد و مادر خانه مثل یک فرمانده قدرتمند، لشکر چهار پنج نفری‌اش را برای رفت و روب مدیریت خواهد کرد. خوب! شاید در بین این لشکر هم کسانی باشند که بدشان نیاید از زیر بار خدمت در بروند و کمی شیطانی کنند. اگر شما هم جزو این دسته هستید، متن زیر را که آموزش عملی فرار از خانه تکانی است بخوانید و اگر کارگر افتاد، سه تا سوت بلبلی نثار نویسنده کنید:

 

1

ببینید شاه کلید توصیه‌های بنده این است که وقت بگذارید و با صحبت کردن با مادر گرامی خانواده، سعی کنید او قانع بشود تا کمی برنامه خانه تکانی را محدودتر کند. اگر بتوانید مادر را مجاب کنید که داخل لوله‌های بخاری نیاز به تمیزکاری ندارد، یا ضرورتی ندارد که لای کاشی‌های زیر زمین سه بار با جرمگیر ساییده شود، یا کف پشت بام مثل آینه برق بیفتد، یا چه می‌دانم! مثلا تک تک سوسکهای خانه برده شوند حمام و چرکشان با کیسه در بیاید(!) پیروز شده‌اید. اینکه مادر خانواده راضی شود کمی حجم خانه تکانی را کاهش دهد بهترین روش است. اما خوب، غالب کسانی که سعی کرده‌اند هرجوری شده این روش را پیاده کنند، تا چند روز سرشان بوی ماهیتابه می‌داده، حالا خود دانید!

 

 

2

وظایف هر کس در خانه‌تکانی بر اساس بنیه و قدرت بدنی و شرایط جسمی او تعیین می‌شود. مثلا به یک آدم لاغر نی قلیون هیچوقت یک فرش دوازده متری دستباف که خیس خورده و حسابی سنگین شده را نمی‌دهند که ببرد پشت بام و پهن کند. بنابراین اگر شما هم میخواهید از آن فرشها روی کولتان نگذارند یا انتظار نداشته باشند که یک تنه، کل دیوارهای محله را دستمال بکشید، بهتر است خیلی ادای پهلوان‌ها را در نیاورید. چند ماه قبل از خانه‌تکانی شروع کنید به ادا درآوردن که مثلاً مهره سوم کمرم تیر می‌کشد، یا اینکه شصت پای چپم ذوق ذوق میکند! اگر هم وقت نبود و خانه تکانی داشت شروع می‌شد بروید کنج خانه بنشینید و زل بزنید به یک گوشه و هر چند دقیقه یکبار با صدای بلند قهقه بزنید! اگر این کار را خوب انجام دهید، از خانه تکانی که هیچ، احتمالا از هفت دولت هم آزاد می‌شوید. باور کنید اینکه بهتان بگویند دیوانه بهتر از این است که سر سفره هفت سین، ماهی های داخل تنگ هم به حال نزارتان قاه قاه بخندند!

 

3

این توصیه کاملاً به محتویات جیب شما بستگی دارد. اگر اوضاع جیبتان خوب باشد می‌توانید با استخدام چند کارگر محترم خانه تکانی راانجام دهید. وضع جیبتان خوب نیست؟ همین دیگر! اگر از سر سال انقدر فلافل دو نانه نمیخوردید و کمی پول ذخیره میکردید الان دوو زار پول داشتید.

اما اگر به هر دلیلی پول نیست باید دست به دامان دوستانتان شوید که بیایند و کمکتان کنند. البته چون به احتمال زیاد دوستانتان هم از زیر بته عمل نیامده‌اند و خودشان خانه دارند و مادری که به شدت پیگیر خانه تکانی است، شما هم بروید برای کمک به آنها. پس اگر احساس میکنید آدم اگر قرار است جان بکَند بهتر است در خانه خودش بکند، بی‌خیال این روش شوید و بروید روش بعد را بخوانید.

 

4

ببینید من هم خودم می‌دانم که این کار بد است، نامردی است و خیلی چیزهای دیگر، اما به آن فرش دوازده متری دستباف خیس فکر کنید! خانواده را راضی کنید که یک روز –ترجیحاً جمعه ظهر- یک میهمانی مفصل بدهند و کلی از فامیل را دعوت کنند. بعد نهار را که خوردید یکدفعه لند شوید بگویید: مامان! من یه دقیقه برم اون فرش رو بشورم و بیام! احتمالا مادرتان چپ جپ نگاهتان می‌کند که یعنی «بگیر بشین بچه! الان چه وقت این حرفاس». اما شما بی‌خیال نشوید و یکبار دیگر بلندتر این حرف را بزنید. بعد هم پاچه‌ها را بدهید بالا و با فرچه و پارو و لگن از وسط سفره راه بیفتید بروید سمت در. خداوکیلی از میان آن همه فامیل دو سه نفر پیدا نمی‌شوند که از سر دلسوزی برای شما بلند شوند و بیایند کمک؟ می‌آیند دیگر!

وقتی هم که آمدند دیگر ولشان نکنید! دو سه تا فرش بشویید. حیاط را تمیز کنید! دیوارها را دستمال بکشید! خلاصه کاری کنید که تا فرار نکرده‌اند برای شما کار کنند. بعدش هم به خانواده بگویید من سهم خودم را از خانه تکانی انجام دادم و خلاص! احتمالا باز هم سرتان بوی ماهیتابه میگیرد اما مطمئن باشید می‌ارزد.

 

5

ببنید! تعارف را بگذارید کنار. الان شش هزار سال است که مادرها دارند برای خانه‌تکانی کل خانواده را بکار می‌گیرند. شش هزار سال است که بقیه اعضای خانواده دنبال راه فرار می‌گردند و شش هزار سال است که یک عده مثل من با دادن چهارتا پیشنهاد به این افراد نان میخورند! اگر قار بود این راه‌ها جواب بدهد که همان شش هزار سال پیش جواب داده بود دیگر!

پس مثل بچه آدم سرتان را بیاندازید پایین و هرچه مادرتان و همسرتان گفت بگویید چشم. والّا!


این مطلب برای نشریه قدر نوشته شده و ابتدا در آن منتشر شده بود.

  • م.ر سیخونکچی

بانک مرکزی بدجور به وظایف خودش عمل می‌کند!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۵۴ ق.ظ | ۰ نظر
یکی از نماینده‌های مجلس چند روز پیش گفته بود که مقدار قابل توجهی از پولهای آزاد شده توافق ژنو با «چمدان» از کشور خارج شده است. خبرنگاری هم همین موضوع را از آقای سیف، رییس بانک مرکزی پرسیده است. طبق روایت سایت شبکه خبر(اینجا)، حاصل این سوال و جواب این بوده است:
 
خبرنگار: آیا بانک مرکزی خروج چمدانی ارزهای توافق ژنو ازکشورمان را تائید می‌کند یا خیر؟
آقای سیف: بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند.
خبرنگار: آیا خروج این ارزها در راستای تعادل بازار بوده است؟
آقای سیف: بانک مرکزی وظایف خود را انجام می‌دهد.
 
اگر این خبرنگار و سایر خبرنگارها و حتی سایر افرادی که خبرنگار هم نیستند بیشتر از این گیر می‌دادند و در آن روز سوالهای دیگری هم می‌پرسیدند احتمالاً چنین اتفاقاتی می‌افتاد:
 
روز – داخلی- ادامه جلسه پرسش و پاسخ
 
خبرنگار: آیا بانک مرکزی خروج چمدانی ارزهای توافق ژنو ازکشورمان را تائید می‌کند یا خیر؟
آقای سیف: بانک مرکزی وظایف خود را انجام می‌دهد.
خبرنگار: با زنبیل خارج شده است؟!
آقای سیف: بانک مرکزی وظایف خود را انجام می‌دهد.
خبرنگار: با زنبیل وارد شده است؟
آقای سیف: بانک مرکزی وظایف خود را انجام می‌دهد.
خبرنگار: زنبیل و ساک و چمدان و بقچه نکته انحرافی قضیه بوده است؟
آقای سیف: بانک مرکزی وظایف خود را انجام می‌دهد.
خبرنگار: موفق باشید!
آقای سیف: حتماً بانک مرکزی وظایف خود را انجام می‌دهد.
 
روز – خارجی – دمِ درِ بانک مرکزی
 
عابر پیاده ‌(در حالی که به خودش می‌پیچید): آقا ببخشید سرویس بهداشتی کدوم وره؟
آقای سیف: بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند!
عابر پیاده(در حالی که بیشتر به خودش می‌پیچید): چی؟
آقای سیف: بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند!
عابر پیاده(در حالی که قرمز شده است): آقا مسخره بازی در نیار... ریخت!
آقای سیف: بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند!
عابر پیاده: (در حالی که دیگر به خود نمیپیچد!): بیا... دیدی ریخت!
آقای سیف: گفتم که بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند!
 
 
روز – خارجی – جلوی پارکینگ خانه
 
خانم (خانمی میانسال در حالی که دست پسر کوچکی را در دست دارد): ببخشید آقا ساعت چنده؟
آقای سیف: بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند!
خانم: چنده؟
آقای سیف: بانک مرکزی بدجور به وظایف خود عمل می‌کند!
خانم (در حالی که دارد دست پسرش را می‌کشد و می‌دود تا زودتر دور شود): وا... خدا مرگم بده... ببین گرونی چه به روز مردم آورده... پس چی میگفتن تورم صفر شده؟!
 
شب – داخلی – پذیرایی
 
پسر: بابا مدیرمون گفته فردا دویست هزار تومن بیاریم مدرسه واسه حق برنامه‌های فوق العاده در زنگ تفریح. خودمم ۵۰ تومن لازم دارم.
آقای سیف: بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند!
پسر: ببین بابا من مثل اون خبرنگارها نیستم اینطوری بپیچونیم ها!
آقای سیف: بانک مرکزی به وظایف خود عمل می‌کند!
پسر: من هم باشم مدیرمون اونطوری نیست! حالا خروج اونهمه پول رو پیچوندی و چیزی نگفتی اما مدیرمون این دویست تومن رو از حلقومت میکشه بیرون... خود دانی...
 
  • م.ر سیخونکچی

سیگار گران نمی‌شود، تورم هم که صفر است!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۲۵ ب.ظ | ۲ نظر

آدم اشک در چشمانش حلقه می‌زند. در همین روزهایی که ما مشغول خرید شب عید هستیم و با توجه به خبر رییس جمهور درباره «صفر» شدن تورم در بهمن ماه، داریم چشم بازار را در می‌آوریم و وانت وانت آجیل و لباس و میوه و گوشت و... می‌خریم و می‍‌بریم منزل، نمایندگان ما در خانه ملت شب و روز ندارند. بزرگترین دغدغه ذهنی ما این روزها این است که اینهمه خرید شب عید را که با توجه به تورم «صفر» خریده‌ایم کجا جا بدهیم، اما نمایندگان مجلس دارند با دوراندیشی به افقهای دوردست اقتصاد کشور چشم می‌دوزند و با دقتی عجیب دارند بودجه سال بعد را تصویب می‌کنند. بعد هم چیزهایی تصویب می‌کنند که آدم می‌خواهد همین الان دربست بگیرد و برود بهارستان و جلوی مجلس از خوشحالی در پوست خودش نگنجد!

 
شما هم این خبر را بخوانید و بعد ببینید نگنجیدن ندارد! نه خدا وکیلی ببینید نگنجیدن دارد یا ندارد دیگر: «نمایندگان مجلس با افزایش ۱۰ ریالی قیمت هر نخ سیگار مخالفت کردند. دولت نیز مخالف این افزایش بود.»
 
تورم که صفر شده بود، مرغ هم اصلا هشت هزار تومان نشده بود، حالا هم که نگرانی‌مان از بابت افزایش ده ریالی هر نخ سیگار رفع شده است، با اینهمه خوشبختی اگر خودمان را از هشت نقطه آتش بزنیم حق داریم یا نه؟
 
البته تکلیف دولت که روشن شده بود و با سخنان یکی از اعضای کابینه درباره قلیان و متعلقاتش مشخص شده بود چرا دولت با افزایش یک ریالی قیمت هر نخ سیگار مخالف است. فقط می‌ماند مجلس که ممکن است برای نمایندگان حرف در بیاورند. مثلا ممکن است یک عده فکر کنند که نمایند‌ها خودشان دستشان توی کار است و خلاصه پاکت پاکت...!
یا اینکه فکر کنند مثلا این نماینده‌ها بیشترین رایشان را از سیگاری‌ها گرفته‌اند. یا اصلا شاید یک عده آدم اراجیف‌گو بیایند بگویند که آقا این نماینده‌ها و دولتی‌ها شبها بجای نان، مثلا سر سفره‌شان سیگار هست و املت را با سیگار می‌خورند! اراجیف‌گو هستند دیگر، هیچ چیز از آنها عجیب نیست! حتی ممکن است یک عده اراجیف‌گوی ماشین حساب به دست بیایند بگویند یک نفر سیگاری اگر روزی سی نخ هم سیگار بکشد این عدم افزایش قیمت ماهی کمتر از هزار تومان به نفعش خواهد بود، اما همین آدم اگر بخواهد ماهی سه بار نیم کیلو پای مرغ بخرد و سوپ درست کند، افزایش قیمت مرغ بیشتر از هزار تومان توی پاچه‌اش خواهد کرد! همین است دیگر؛ وقتی همینطور ماشین حساب ریخته زیر دست و پای مردم باید هم شاهد چنین اراجیف‌هایی باشیم!
 
حالا دیگر نمی‌دانند که بابا جان! وقتی تورم صفر شده است! وقتی با این روند نزولی تورم احتمالا تا چند ماه بعد تورم منفی می‌شود و مردم صبح صبح می‌توانند بروند دم درِ بانک مرکزی و یک چیزی دستی بگیرند! وقتی الان میروی بازار میگوید مرغ هشت هزار تومان، دو ساعت بعد میروی می‌گوید هفت هزار و پانصد تومان، سه ساعت بعد میروی میگوید، شش هزار تومان و احتمالا فردا خود مرغ‌فروش می‌آید دم درِ خانه‌تان و زنگ را می‌زند و چهار تا مرغ پاک شده را مفتی و با التماس تقدیم می‌کند و می‌رود! وقتی تورم صفر چنین کاری با مملکت کرده است، خب حالا دیگر وقت ثابت سازی قیمت سیگار است دیگر. اصلاً خود این عدم افزایش ۱۰ ریالی قیمت هر نخ سیگار ثابت می‌کند که تورم صفر شده است! من و شما هم غلط میکنیم فکر کنیم تورم به افزایش قیمت نان و مرغ و میوه و... ربط دارد.  تورم به سیگار و دود ربط دارد... ای جوووووون!
 
- دربست بهارستان... هشت تومن!
 
  • م.ر سیخونکچی

اینم یه راهپیمایی حکومتی دیگه!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ | ۲ نظر
ببینید مثل روز روشنه که حکومتی بود! راهپیمایی ۲۲ بهمن رو عرض می‌کنم. دلشان خوش است که ریخته‌اند توی خیابان و زده اند دهان و دندان استکبار را خرد خاکشیر کرده‌اند. گیریم که ریخته باشید و دهان آن بدبخت هم شده باشد! آخر راهپیمایی حکومتی افتخار دارد، بالیدن دارد؟ زرشک!
 
شاید فکر کنید که مگر می‌شود؟ شاید بپرسید مگر می‌شود اینهمه آدم بریزند توی خیابان و این حکومتی باشد؟ خب اگرچه ندانستن عیب نیست اما این سوال نشانه دل شاد و فرخنده و خجسته‌تان است دیگر؛ وگرنه در مملکتی که همه چیزش حکومتی است، مگر می‌شود راهپیمایی‌اش حکومتی نباشد؟ ببینید! مگر مسیرهای راهپیمایی را حکومت مشخص نکرده است؟ مگر برای رفت و آمد خلق الله اتوبوسهای شرکت واحد را هماهنگ نکرده است؟ مگر از میدان آزادی به هشت جهت بلندگو نکشیده است؟ خب اینها یعنی اینکه راهپیمایی حکومتی است دیگر. اما برای اینکه دلتان قرص شود چند نمونه از حکومتی بودن بقیه اتفاقات در کشور را خدمتتان عرض میکنم که دیگر مطمئن شوید بهروز سوراسرافیل و ممد نوری‌زاد و پونه قدوسی خدا بیامرز حرف مفت نمی‌زنند!
 
همین بازی استقلال و پرسپولیس! از بیخ حکومتی است. جایش را که حکومت تعیین می‌کند، مثلا میگوید استادیوم آزادی. زمانش را هم که حکومت تعیین می‌کند. حتی داورش را هم حکومت تعیین می‌کند! بعد هم برای آمدن مردم به استادیوم اتوبوس می‌گذارد و مردم هم هرچقدر میزنند شیشه اتوبوسها را می‌شکنند و صندلی‌هایش را از جا در می‌آورند، حکومت از رو نمی‌رود و باز برای بازی بعد اتوبوس می‌فرستد؛ انقدر که این حکومت پرروست!
 
اصلاً چرا آب زرشک فروشی‌ها را نمی‌گویید؟ الان شما بخواهید بروید سر خیابان فردوسی و دو لیوان آب زرشک بخرید، حکومت برایتان اتوبوس گذاشته است! یعنی از هر نقطه شهر یکی دو خط اتوبوس گذاشته تا بروید سر خیابان فردوسی و حتی آب زرشک خوردنتان هم حکومتی باشد! یعنی ملت نمی‌توانند یک لیوان آب زرشک غیر حکومتی بخورند در این مملکت... ای خدا تا کی می‌خواهی این رنج و عذاب ما قوم آریایی را ببینین و سکوت کنی؟!!
 
اصلاً آب زرشک را هم بگذاریم کنار. همین مدرسه رفتن. جایش را حکومت مشخص کرده است. زمانش را هم که حکومت مشخص کرده است. معلمش را هم که حکومت مشخص کرده است. به اقصی نقاط حیاط و راهروها هم که بلندگو کشیده! تازه باز هم حکومت آمده اتوبوس و مینی‌بوس گذاشته تا بچه‌ها را ببرد مدرسه بعد فکر کرده اسمش را بگذارد سرویس ما خر می‌شویم؛ آره جون خودت! آقا جان شاید من دوست دارم بچه‌ام ساعت  ۹ شب تا دوی نصفه شب شب برود در باشگاه بدنسازی و اسی کچل به او دیفرانسیل درس بدهد، اصلا دوست دارم بجای با سرویس رفتن، سینه خیز برود آنجا! چرا نمی‌گذارید؟
 
دیدید؟ دیدید چطور در این مملکت همه چیز حکومتی است؟ پس حالا که دیدید دیگر مطمئن باشید که راهپیمایی ۲۲ بهمن هم حکومتی بود. من می‌رم بخوابم!
  • م.ر سیخونکچی

نیازمند چشمهای سبز یا آبی یا فوق فوقش عسلی هستیم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ب.ظ | ۴ نظر
آگهی‌های سینمایی

 به یک پایان باز برای فیلمنامه‌ای اجتماعی نیازمندیم. پایان‌های باز خود را در بک‌گراندی از دریا که خورشید در انتهایش در حال غروب کردن است برای ما بفرستید
(کمپانی فیلم سازی باز اندیش)
*
 بازیگری هستم که چندی پیش در خارج از کشور با ظاهری نامناسب در فیلمی نامناسب‌تر بازی کردم. دنبال نقش یک زن چادری هستم تا بتوانم دوباره برگردم به سینمای ایران. ممنون همه کارگردانها هستم.  فیلمنامه‌هایی که در آنها حداقل هشت سکانس نماز خواندن برای من نوشته شده باشد در اولویت هستند
(م.ر.س.خ.د)
*
 لیستی از مدارسی که در تعطیلات نوروز هم دایر بودند تهیه شده است. رسانه‌هایی که می‌خواهند بگویند فروش فیلمهای ده‌نمکی در تعطیلات عید هم بخاطر بردن اجباری دانش آموزان به سالن‌های سینما بوده است برای تهیه این لیست با ما تماس بگیرند
(شرکت مستند سازان هجمه‌محور غرب)
*
  تضمینی؛ دریافت نیمی از هزینه بعد از پذیرش در جشنواره‌های خارجی. سه عدد متجاوز به عنف با سابقه زورگیری آماده در اختیار قرار دادن خاطرات خود برای ساخت فیلم اجتماعی هستند. گفتنی است این خاطرات قبلاً توسط هیئت انتخاب جشنواره ابوظبی اَپلای شده است!
(انجمن دفاع از حقوق افراد مورد تجاوز قرار گرفته)
  • م.ر سیخونکچی

ایستاده زیر دوش!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۵۹ ب.ظ | ۰ نظر

داشتیم پنجمین شماره طنز بولتن روزانه روزنامه جوان در جشنواره فجر رو مینوشتیم که گفتن از فردا چاپ نمیشه! همونی که نوشته بودیم رو میذارم اینجا:


 

آنچه تا امروز در این ستون خواندید، اتفاقاتی است که مثلاً حول و حوش باجه اطلاعات برج میلاد در روزهای برگزاری جشنواره فیلم فجر رخ می‌دهد. امروز هم قرار بر همین است، بفرمایید:

1

دینگ... دینگ... دینگ... حضار محترم توجه فرمایید! البته بنده خودم مسئول باجه اطلاعات هستم و کلی هم اطلاعات دارم، اما یه سوالی برام پیش اومده گفتم ازتون بپرسم. آقا اینجا تهرانه یا ونیز؟ چقدر بارون میاد تو فیلمها! دینگ... دینگ... دینگ...

(زینگ.. زینگ... صدای زنگ تلفن می‌آید؛ خانمی که پشت باجه اطلاعات نشسته، گوشی را بر می‌دارد)

-           برج میلاد، محل برگزاری جشنواره فجر، بفرمایید!

-           آخیش... سلام خانم... چقدر خوب شد شما برداشتید. همه‌ش می‌ترسیدم یه آقایی گوشی رو برداره، مونده بودم چطور بهش بگم...

-           چی شده خانم؟ امری باشه در خدمتم.

-           بی‌زحمت به آقای پرستویی بگید بیاد، وقتشه!

-           کجا بیاد؟ چی وقتشه؟!

-           خودش میدونه دیگه... بگید بیاد؛ داره میاد!

-           چی میگی خانم؟ بالاخره بیاد، یا داره میاد؟

-           ای بابا! خانم جون چرا انقدر من رو تو این وضعیت اذیت میکنی؟ بگید بیاد دیگه!

-           عجبا... من که نمیفهمم چی میگی خانم!

-           بابا من یه زن صیغه‌ای هستم، شوهرم هم ولم کرده رفته. الان هم حامله‌ام. من چندتا فیلم دیدم که آقا پرستویی خیلی دستش به خیره و زنای مثل من رو تو فیلمها میبره دکتر، گفتم قربون دستش، بیاد یه توک پا من رو هم ببره. بخدا هیچکس رو ندارم!

2

دینگ... دینگ... دینگ... اصحاب محترم هنر و رسانه! روشور دارید؟ دینگ... دینگ... دینگ...

(مردی با لباس کار، در هیبت تعمیرکارها با جعبه ابزاری در دست به باجه اطلاعات نزدیک می‌شود:)

-           سلام داداش.

-           سلام قربان، در خدمتم.

-           داداش ما کجا باید بریم؟

-           برید طبقه منفی دو، سمت راست، راهرو رو بگیرید تا ته برید. اونجاس.

-           مشکلش چیه حالا؟

-           مگه نگفتن بهتون؟

-           نه بابا! انقدر طرف پشت گوشی هول بود که تا اومدم بپرسم چی شده، داد زد که زود بیا و قطع کرد!

-           آهان... راستش آب گرم قطع شده!

-           همین؟ واسه یه آب گرم انقدر هول بود؟

-           آره بابا... حق داره بیچاره. الان هفده تا از بزرگترین بازیگرهای مرد ایران تو حموم هستن و دارن تو فیلم‌های مختلف بازی می‌کنن. قرار بود این سکانس‌ها هفت هشت ثانیه باشه اما آب گرم قطع شد الان 45 دقیقه اس دارن سرشون رو میشورن. بدو تا نمردن!

 

  • م.ر سیخونکچی

بالشت دارید؟

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

طنزهای روزانه این بنده در بولتن روزانه روزنامه جوان برای جشنواره فیلم فجر/4

 


حق دارند بنده‌های خدا؛ سه روزه گیر داده‌ایم به باجه اطلاعات و ول کن هم نیستیم. خب اینها هم آدم‌اند، خسته می‌شوند. برای اینکه یک کم مسئولان باجه اطلاعات استراحت کنند، در این شماره به یک جای دیگر هم در برج میلاد سر زده‌ایم تا ببینیم در شبهای برگزاری جشنواره فیلم فجر چه حرفهایی آنجا رد و بدل می‌شود:

1

(جلوی درِ ورودی، تجمع نه چندان بزرگی تشکیل شده است. مسئول حراست فیزیکی دارد با مردی تقریبا 45 ساله که دختری 23 ساله همراهش است، صحبت می‌کند:)

-           ببینید آقا، من فقط می‌خوام بدونم نسبت شما با این خانم چیه؟

-           شما از همه موقع ورود این رو می‌پرسید؟

-           نه... اما از اونهایی که به نظرمون مشکوک برسن می‌پرسیم!

-           ما مشکوکیم... چی‌مون مشکوکه، هان؟

(دختر جوان سعی می‌کند مرد را آرام کند. مسئول حراست فیزیکی می‌گوید:)

-           اختلاف سنتون مشکوکه!

-           از کی تا حالا اختلاف سن مشکوک شده؟!

(دختر برای اینکه شر را بخواباند وارد بحث میشود و با مسئول حراست فیزیکی صحبت می‌کند:)

-           پدر و دختر هستیم.. ایشون پدرم هستن! مشکل حل شد؟

-           چی؟ حل شد؟ تازه شروع شد! پس پدر و دختر هستید؟!

-           بله... مگه چیه، پدرم هستن ایشون.

-           همین دیگه... فکر کردید مملکت انقدر بی‌در و پیکر شده که پدر و دختر راه بیفیتد با هم برید سینما؟!

-           من متوجه نمی‌شم آقا، چی دارید میگید؟ مگه چه اشکالی داره؟

-           چه اشکالی داره؟ میگه چه اشکالی داره؟! فیلم «خانه دختر» رو ندیدید مگه؟!

-           نه...

-           همین دیگه... همین دیگه... اگر دیده بودید که اینطور راست راست با پدرتون راه نمی‌افتادید بیاید سینما! بترسید خانوم... بترسید خانوم... من بعنوان یه مرد غریبه نامحرم به شما عرض می‌کنم، از پدرتون بترسید خانم! یک کم بیاید سینما این فیلمهای خیرخواهانه رو ببینید تا بفهمید این پدرهای ایرانی چقدر خطرناک و عوضی هستند!

2

(آقا شرمنده! ما گفتیم تا یه توک پا بریم دم در و برگردیم این مسئولان باجه اطلاعات یک کم خستگی در میکنند، چه میدونستیم اینطوری میشه! بازم شرمنده، اصلاً برمی‌گردیم به همون باجه اطلاعات!)

 دینگ... دینگ... دینگ... مهمانان محترم، خواهشا دیگه پشت درِ دستشویی‌ها به فیلمهایی که تیتراژاشون زیر آب شروع میشه بد و بیراه نگید، قول میدیم دیگه تکرار نشه! دینگ... دینگ... دینگ

-           سلام آقا

-           سلام، امری هست؟ در خدمتم...

-           ببین داداش، ما یه صابخونه داشتیم خیلی ما رو اذیت کرد، مهمون میومد گیر میداد، بچه می‌دوید گیر میداد، با زنمون دعوا می‌کردیم گیر میداد. خلاصه پدر ما رو درآورد...

-           خب، از دست من چه کمکی بر میاد؟

-           قربونت می‌خواستم یه نوبت بگیرم برم روی سن، قبل از شروع فیلم بهش بگم آخه نامرد، این رسمشه؟ نه، این رسمشه؟ ما که پول اجاره رو ماه به ماه دادیم بهت، حالا چون صابخونه‌ای باید پدر مستاجر رو در بیاری...

-           بری روی سن قبل از شروع فیلم این رو بگی؟

-           آره دیگه... بچه‌ها میگفتن جدیداً قبل از شروع فیلم به مردم 5 دقیقه وقت میدید بیان درد دل کنن، جواب رقیباشون رو بدن، لیچار بار طلبکاراشون کنن، به زنشون بگن از خونه بابات برگرد، به بچه‌شون بگن بیشعور توپ که میفته تو جوب با دست برندار...

-           نه آقا این حرفها چیه، اینجا جشنواره‌اس، اونم جشنواره فیلم فجر!

3

دینگ... دینگ... دینگ حضار محترم مطلع باشید اسم بولتن روزانه جشنواره به بولتن عصرانه تغییر کرده، ما دیدیم اسم بولتن رو عوض کنیم راحت‌تر از اینه که سر وقت برسونیمش به جشنواره، همین کار رو هم کردیم! دینگ... دینگ.. دینگ...

-           سلام خانم، بالشت دارید؟

-           نخیر... بالشت میخواید چی‌کار؟

-           دارم میرم یه فیلم از گروه هنر و تجربه ببینم!

 

  • م.ر سیخونکچی

شغالو دیدی؟!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۰۷ ب.ظ | ۰ نظر

طنزهای روزانه این بنده در بولتن روزانه روزنامه جوان برای جشنواره فیلم فجر/3


بعد از دو روز حتما دستتان آمده که اینجا چه خبر است و حالا فقط همینقدر بگوییم که آنچه در این ستون قرار است بخوانید، اتفاقاتی اتفاقاتی است که حول و حوش باجه اطلاعات سالن همایشهای برج میلاد، در روزهای برگزاری جشنواره فیلم فجر می‌افتد:

 

1

دینگ... دینگ حضار محترم، شغالو دیدید؟ چه فرز رد شد! دینگ... دینگ...

-           سلام خانم.

-           سلام، بفرمایید. در خدمتم.

-           بنده هدایت هستم، صادق هدایت!

-           اسمتون آشناس... تو فجر سپاسی بازی می‌کنید؟

-           نخیر خانم! نویسنده هستم، یعنی بودم!

-           تو رو خدا؟!

-           بله... ببینید من وقت ندارم. دو ساعت از فرشته‌های موکل عذاب مرخصی گرفتم، اومدم اینجا یه نکته‌ای رو بگم و برم. یعنی اونا هم اجازه نمی‌دادن اما وقتی گفتم چه اتفاقی افتاده خودشون راهیم کردن بیام!

-           وا! حالا مگه چی شده؟

-           ببینید خانم! دیروز اینجا یه فیلم دفاع مقدسی از روی یکی از داستانهای من پخش شده!

-           شما؟ دفاع مقدس؟ شیب؟ بام؟...

-           بله! راستش من دیدم اینجا کسی دلش به حال شهدا نمی‌سوزه، گفتم خودم بیام بگم آقاجان، حتی من هم که اونهمه فحش به دین و مذهب و پیغمبر دادم راضی نیستم این کارها رو بکنید. گناه دارن این شهدا! خدا شاهده از دیشب این جمالزاده و میرزا ملکم خان و بقیه یه جور دیگه به من نگاه میکنن، مسخره میکنن، کرکر به ریش نداشته‌مون میخندن! خب اینا رو از چشم من میبینن دیگه! نکنید بابا جان، ما تقاص همون کارای خودمون رو بدیم واسه هفت پشتمون بسه!

2

دینگ... دینگ... کسی یه خونه قدیمی وسط بیابون داره، یه کارگردان میخواد فیلم بسازه، سه چهار روزه هم جمع میکنه کار و خونه رو تحویل میده! هر چی هم تو جشنواره گیرش اومد، نصف نصف! دینگ.. دینگ...

(یک گروه ده دوازده نفره شامل پیر و جوان، زن و مرد، کودک و نوجوان به سمت باجه اطلاعات می‌آیند. مردی چهل و پنج شش ساله بقیه را ساکت کرده و خود با مسئول باجه صحبت می‌کند:)

-           سلام آقا جون من!

-           سلام آقا... چه خبره... چرا شلوغش کردید؟

-           شلوغ؟ نه... کاری داشتم.

-           خب بفرمایید، امرتون؟

-           ببین داداشم! ما یه خانواده‌ایم. پدر و مادر و ننه بزرگ و بابا بزرگ و نوه و آبجی و خلاصه همه اهل یه خونه‌ایم...

-           به سلامتی، امرتون؟

-           آهان! عرض میکنم! ببین داداشم، ما تو خوناده‌مون همه جور آدمی داریم، یعنی جنسمون جوره. معتاد داریم، اونم معتار داغون ها! آب دماغشم نمیتونه بکشه بالا! روانی داریم، تاپ! همچین قاط میزنه که بیا و ببین! افسرده داریم، سه روز و سه شب زل میزنه به کنج دیوار، پلک هم نمی‌زنه...

-           خب... به من چه؟

-           نه داداشم، بزار بگم. آدم داریم چهار بار ازدواج کرده طلاق گرفته، یعنی نماد شکست در زندگی خانوادگیه؛ نصفبار آمار طلاق تو کشور رو یه تنه به دوش میکشه. حاجی بازاری دو زنه و دختر فراری ایدز دار هم داریم! یکی دو تا هم آدم خوشحال داریم که میتونن نمک بریزن و فضا رو شاد کنن، تازه...

-           آقا جان... آقای جان اینا به من چه ربطی داره؟

-           آهان... همین دیگه. این جنس ما بود که جوره؛ جنس شما هم که جوره؛ کلی کارگردان و فیلمبردار و... دارید. یه دو تا از اینا رو بفرست با هم بریم تو یه خونه فیلم بسازیم دیگه. ببین دو سه تا دوربین میچینیم اینور اونور خونه، بعد ماها هی با هم حرف میزنیم. دو تامون به هم می‌پریم. یکی جک میگه، یکی سیگار میکشه، یکی خیره میشه به یه نقطه، خلاصه یه چیزی میشه دیگه... یه چیزی مثل «مرگ ماهی»!

3

دینگ... دینگ... حضار محترم، میدونم سخته، اما لطفا به فیلما بلند بلند نخندید، گناه داره کارگردان بیچاره! دینگ .. دینگ...

(مردی جا افتاده نزدیک باجه میشود و در سکوت زل میزند در چشم آقای مسئول باجه)

-           ...

-           بفرمایید...

-           ...

-           بفرمایید، امرتون؟

-           ...

-           قربان امری داشتید؟

-           ...

-           ای بابا... یه چیزی بگید دیگه، به چی نگاه میکنید؟

-           من خوب سکوت میکنم!

-           چی کار میکنید؟

-           سکوت! من خیلی خوب سکوت میکنم؟

-           حالا امرتون چیه؟

-           ...

-           باز سکوت کردید که؟ میگم امرتون چیه؟

-           هیچی، میخواستم ببینم برای من یه نقش اول سراغ ندارید؟ قول میدم هر 15 دقیقه یه جمله بگم و برم!

-           نه، سراغ ندارم!

-           حالا به کارگردان «احتمال بارش باران اسیدی» بگید، شاید برای فیلمهای بعدیش لازم داشت!

  • م.ر سیخونکچی

چادر گلدار و فوکول!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۰۸ ب.ظ | ۰ نظر

طنزهای روزانه این بنده در بولتن روزانه روزنامه جوان برای جشنواره فیلم فجر/2


دیروز و در اولین شماره گفتیم که اینجا حوالی باجه اطلاعات برج میلاد است. در سالن همایشها که فیلمهای جشنواره فجر برای اصحاب رسانه و هنر اکران میشود. و آنچه در این ستون قرار است بخوانید هم ماجراهای پیرامون این باجه.

1

دینگ... دینگ... حضار محترم، در جهت تامین آسایش شما اهالی فرهنگ، سرویس‌ها آمد و شد به برج میلاد که سالهای پیش برقرار بود امسال حذف شده است، اگر ماشین ندارید زودتر برید! دینگ.. دینگ...

(زنی سالخورده که چادری گل‌دار به سر دارد، با طمانینه و لنگان لنگان به سمت باجه اطلاعات نزدیک میشود)

-           سلام مادر جون.

-           سلام... امری باشه در خدمتم.

-           ماشالا... ماشالا... پنجه آفتاب!

-           ممنونم... چه کمکی از من بر میاد؟

-           راستش مادر جون من دیروز این فیلم «خداحافظی طولانی» رو دیدم. رفتم خونه از تو گنجه این چادر نمازها رو درآوردم... گفتم بیارم بدم بهتون بدید به کارگردانش.

-           ممنون...

-           آره مادر... اینا رو بده بهش تا وقتی خواست دختر چادری فوکولی بزاره تو فیلماش، از اینا استفاده کنه!

-           خودتون لازمتون نمیشه؟

-           نه مادر... والا تو خود محله های ما دیگه پیرزنا هم با چادر گلدار بیرون نمیرن چه برسه به دخترای جوون! باز صد رحمت به مسعود کیمیایی!

2

دینگ... دینگ... با توجه به افزایش چشمگیر سوژه «غرق شدن در رودخانه و مرداب» در فیلمهای این دوره، از فردا همراه داشتن مایو برای تماشای فیلمها الزامی است... دینگ... دینگ

-           سلام آقا... میتونم وقتتون رو بگیرم؟

-           خواهش میکنم... در خدمتم.

-           من نماینده سازمان هواشناسی هستم. در واقع از طرف این سازمان خدمت رسیدم.

-           خیلی خوش آمدید. امیدوارم از فیلمها لذت ببرید.

-           نه.. نه... ببینید من اومدم اینجا تا مراتب اعتراض سازمان متبوعم رو اعلام کنم.

-           چرا؟

-           ببینید از دیروز تا حالا تلفنهای اعتراضی به ما چند برابر شده. خیلی از مردم تماس میگیرن و ما رو محکوم میکنن!

-           به چی آخه؟

-           ببینید فیلمهای جشنواره شما کاری کردن که توقع مردم بره بالا! تو همه فیلمهای شما شب و روز داره تو تهران بارون میاد و هوا رو هم مه گرفته! خب وقتی مردم اینها رو با واقعیت مقایسه میکنن فکر میکنن که تقصیر ماست دیگه! وقتی تو فیلم ارغوان، زمان رو مینویسه شهریور 86، بعد مثل دوش حموم بارون میباره، مردم نباید انتظار داشته باشن چرا تو بهمن 93 سه قطره بارون نمیاد؟!

4

 (مرد جوانی، بیست و دو سه ساله، هیکلی در حالی معلوم است اعصاب ندارد نزدیک میشود و با مشت می‌کوبد روی میز باجه!)

-           صاحاب اینجا کیه؟ گفتم صاحاب این خراب شده کیه؟

-           آروم آقا... با کی کار دارید؟

-           با کی کار دارم؟ با یکی که جواب پتکهای تحقیری که رو سرم کوبیده شده رو بده!

-           خونسردی‌تون رو حفظ کنید... چی شده آخه؟!

-           چی شده؟ ببین من بچه لب خطم. لب خط میدونی کجاس؟

-           نخیر.

-           نمیدونی؟ همین دیگه، اگر میدونستید که از این خزعبلات نمیذاشتید تو فیلماتون دیگه؛ اسمش چی بود؟ خداحافظی نمیدونم چی چی! اِ... اِ... اِ... طرف بچه لب خط بود، مثل پشمک وایساد طرف بزندش! مصبت رو شکر! ببین عمو... برو به بزرگترت بگو بچه لب خط اینطوری مسخره دعوا نمیکنه. بگو یه بار پاشه بیاد لب خط تا نشونشون بدیم اگه دعوا بشه، غلت زدن رو خاک و خوابیده جفتک انداختن تو کار ما نیست! فهمیدی؟

5

-           سلام خانم.

-           سلام. بفرمایید. در خدمتم.

-           ببینید چون فرصت نیست و جا کمه و ستون هم پر شده، من دیگه میرم سر اصل مطلب و نیازی به دینگ دینگ گفتن شما نیست!

-           بفرمایید!

-           امسال که گذشت، اما به نظر من از سالهای بعد اطلاعات کاملتری از فیلمها رو تو برنامه نمایشها بنویسید.

-           مثلا چه اطلاعاتی؟

-           مثلا ژانر فیلمها. بالاخره حق مخاطبه بدونه چه ژانری رو قراره ببینه. ببینید من همون پارسال که فیلم پنجاه قدم آخر رو دیدم مطمئن شدم که این فیلم سرآغاز یک تحول تو سینمای دفاع مقدس میشه. نمونه‌اش هم همین «حکایت عاشقی» که کلاً تو همون ژانر ساخته شده. به نظرم از سال بعد ژانرها رو بنویسید و یه ژانر «کیومرث پوراحمد» هم اضافه کنید!

  • م.ر سیخونکچی