طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۱۴۴ مطلب با موضوع «اعتدلال» ثبت شده است

درست در روزهایی که نمایشگاه کتاب تهران بعنوان مهمترین خروجی سالانه وزارت ارشاد در حوزه کتاب داشت برگزار می‌شد، وزیر محترم ارشاد از فروشگاه شهر کتاب مرکزی بازدید کردند! بعد ایشون برای اینکه دست خالی نرفته باشند یک چهره فرهنگی مرتبط با حوزه نشر و کتاب هم با خود برداشتند و بردند که این چهره آقای واعظی وزیر ارتباطات بودند. بعد آقای واعظی برای اینکه ثابت کنند چقدر با حوزه نشر و کتاب مرتبط هستند در آن بازدید گفتند: «بخش کافی شاپ کتابفروشی‌های شهر کتاب باید وسعت بیشتری داده شوند»! بعد دو تا شرکت خودروسازی بزرگ کشور که سالیانه کلی ضرر می‌دهند، برای خرید باشگاه استقلال و پیروزی اظهار تمایل کرده‌اند. چند روز قبل هم وزیر ارشاد در مجلس درباره ابعاد پرونده نفتی کرسنت و خسارات وارده بر ایران در این پرونده افشاگری کردند. چند روز بعدش هم سخنگوی سازمان هدفمندی یارانه‌ها گفت: «از زمان پرداخت یارانه خرداد اطلاعی ندارم»!

 

اصلا آدم وقتی اینها را کنار هم می‌گذارد از اینکه انقدر در این دولت همه چیز به همه چیز می‌آید لذت می‌برد! وزیر ارشاد درست زمانی که دارد نمایشگاه کتاب را برگزار میکند می‌رود از یک فروشگاه کتاب بازدید می‌کند. بعد یک چهره مرتبط مثل آقای واعظی را با خود می‌برد و او هم در آنجا درباره بخش مهم بازار نشر یعنی کافی‌شاپ صحبت می‌کنند؛ آن هم نه خود کافی‌شاپ، بلکه وسعت کافی‌شاپ! بعد وزیر ارشاد مملکت درباره ابعاد پرونده کرسنت حرف می‌زند و از آنطرف سخنگوی سازمان هدفمندی یارانه‌ها می‌گوید که از زمان پرداخت یارانه اطلاعای ندارد!

 

یعنی خداوکیلی الان یکنفر را که تا حالا از نقطه صفر مرزی بین چاد و نیجر پایش را بیرون نگذاشته بیاوری و بپرسی عموجان، فکر میکنی از بین سخنگوی سازمان هدفندسازی یارانه‌ها، رییس اتحادیه لاستیک سازان، مدیر شرکت نخاله سوز فردا و اصغر ترقه چه کسی باید زمان واریز یارانه را بداند می‌گوید سخنگوی سازمان هدفمندسازی یارانه‌ها!

 

نه اینکه آن بنده خدا اطلاعاتش کامل باشد ها؟ نه! از روی آهنگ کلمات و شبیه بودن اسمها هم که شده تشخیص می‌دهد «سخنگوی سازمان هدفمندسازی یارانه‌ها» به «یارانه خرداد» بیشتر از بقیه ربط دارد! آنوقت سخنگوی سازمان هدفمندسازی یارانه‌ها که اصلاً کارش این است که از این چیزها اطلاع داشته باشد و تازه بغیر از اطلاع داشتن این را هم بیاید و به بقیه بگوید رسما اظهار بی‌اطلاعی می‌کند.

 

چند روز قبل هم خبرنگار صدا و سیما به اشتباه رفته بود سراغ وزیر نفت و از او درباره فروش نفت ایران به روسیه سوال می‌پرسید که آقای زنگنه هم در پاسخ به یک کلمه «نع» اکتفا کرد. خب این بنده خدا تقصیر نداشت که. خبرنگار نباید سراغ وزیر نفت می‌رفت و درباره موضوع بی‌ربطی مثل نفت از او سوال می‌کرد! آخر نفت چه ربطی به وزیر نفت دارد؟

 

وقتی وزیر ارتباطات مملکت درباره وسعت کافی‌شاپ حرف می‌زند و وزیر ارشاد درباره کرسنت و بعد سخنگوی سازمان هدفمندی چیزی درباره زمان واریز یارانه نمی‌داند، حکماً ماجرای فروش نفت ایران به روسیه را هم باید از وزیر مسکن و شهرسازی پرسید دیگر! اگر سوالی هم درباره مسکن مهر وجود داشت باید رفت سراغ وزیر آموزش و پرورش. سوالهای مربوط به تعرفه واردات را هم باید از وزیر ورزش و جوانان پرسید و سوالهای حوزه هسته‌ای را هم وزیر جهاد کشاورزی پاسخ می‌دهند! اتفاقا از شما چه پنهان دیروز سخنگوی وزارت بهداشت را دیدم که تلفنی داشت مشکل مالیاتی کیروش سرمربی تیم ملی فوتبال را پیگیری می‌کرد! بعد از آن هم قرار بود با وزیر علوم برود و بنشیند در شورای رقابت تا بالاخره معلوم شود مردم برای اینکه کشته شوند چقدر باید پول پراید بدهند!

 

اگر این را فهمیدیم آنوقت این را هم می‌فهمیم که چرا سخنگوی دولت وقتی در سال ۹۳ میگوید سال ۹۴ انرژی گران نمی‌شود، درست سوم خرداد یهویی این اتفاق می‌افتد. فهمیدید؟!

  • م.ر سیخونکچی

چه وزیرهایی رو چرا ببرید مجلس؟

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۲ ب.ظ | ۰ نظر

وزیر ارشاد محترم رو بردن مجلس بعد ایشون وسط حرفاشون گفتن که تا حالا ایران سر قضیه کرسنت به پرداخت 13 میلیاردو و خرده‌ای میلیون دلار جریمه محکوم شده. (یعنی چندین برابر فساد 3هزار میلیاردی)!

خواستم عرض کنم که حالا که وزیر ارشاد از این افتضاح نفتی دولت پرده برداری کرده، وزیر نفت رو هم ببرید تا از افتضاح مجوزهای کتابی که دولت میده، بگه. بعد وزیر جهاد رو ببرید درباره خوابیدن مسکن مهر یه چیزایی لو بده. بعدش هم وزیر بهداشت رو ببرید بلکه اون وسط حرفاش بگه دولت تو بخش بازرگانی و واردات ماشینای لوکس چه خیانتی کرده. بعد از اون هم...

  • م.ر سیخونکچی

رابطه جالب بین تورم و قیمت بنزین و خودکشی پنگوئن‌ها!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ | ۰ نظر

آقای محمدباقر نوبخت سخنگوی دولت در برنامه تلویزیونی تاکید کرد که قطعا افزایش قیمت بنزین به افزایش قیمت کالاها نخواهد انجامید. ما اولش فکر میکردیم اینطور نیست اما بعد که دیدیم ایشان با این اعتماد بنفس این را می‌گویند، رفیتم با چند نفر صحبت کردیم ببینیم آیا واقعا اینطور است، دیدیم بله اینطور است:

 

۱

- سلام. ببخشید می‌خواستم بدونم به نظر شما افزایش قیمت بنزین به افزایش قیمت کالاها خواهد انجامید؟

- بنزین؟

- بله... بنزین، همون که میریزن تو باک.

- باک؟

- باک ماشین! در داره، بنزین رو میریزن توش تا ماشین راه بره؟

- ماشین؟

- ماشین دیگه... میشینن توش، بار میزنن روش...

- هان؟

- هیچی... ممنون.

- چی؟

-...

 

۲

- سلام قربان. میخواستم ببینم شما بعنوان یه راننده تاکسی با توجه به افزایش قیمت بنزین کرایه‌ها رو هم افزایش میدید یا نه؟

- سلام. عرض کنم که نخیر... چرا افزایش؟ ما وقتی بنزین گرون میشه کرایه‌ها رو کاهش میدیم؟!

- جداً؟ آخه چرا؟

- همینطوری محض تنوع! دور هم دیگه با مسافرا می‌خندیم. تا حالا افزایش دادیم چی شد؟! گفتیم حالا کاهش بدیم! کی به کیه؟!

- ممنون... من پیاده میشم... چقدر تقدیم کنم؟

- تقدیم کنی؟ زکی! بیا این هزار تومن رو هم دستی بگیر... مسیرت طولانی بود شد هزار تومن. قبل از گرون شدن بنزین برای این مسیر ۵۰۰ تومن میدادیم به مسافر، الان هزار تومن میدیم!

 

۳

- سلام آقا... میخواستم ببینم شما که بقالی دارید با افزایش قیمت بنزین تا حالا شاهد افزایش قیمت اجناس بودید یا نه؟

- سلام. عرض کنم که اصلاً.

- چرا؟

- چرا نداره! برای چی باید گرون بشه. ربطی نداره خب!

- پس به چی ربط داره؟

- تعداد پنگوئنهایی که هر سال تو قطب خودکشی میکنن!

- جداً؟ جالبه! چطور؟

- مثلا هفته پیش گفتن ۲۷۳ تا پنگوئن خودکشی کردن، ۵۰ تومن رفت رو قیمت کنسرو لوبیا چیتی، بعد از سه ساعت گفتن یکیشون رو تو اورژانس شوک دادن، برگشته، ۱۰ تومن قیمتش اومد پایین. به بنزین ربطی نداره!

- ممنون... لطف میکنید یه بسته دستمال کاغذی بدید...

- بفرمایید... ۳۷۰۰ تومن میشه.

- عه... پریروز خریدم ۳۶۰۰!

- خدا اموات شما رو هم بیامرزه، اون پنگوئنه عمرش به دنیا نبود، دیروز تموم کرد!

  • م.ر سیخونکچی

نمی‌دانم می‌دانید توافق ژنو یعنی چه یا نه؟ اما حتما می‌دانید که امروز آقای عراقچی در مجلس از پذیرفتن حق طرف غربی برای بازرسی از مراکز نظامی ایران سخن گفته است. فکر میکنید چطور شد که در این یک سال و نیم از «میدانید توافق ژنو یعنی چه» به اینجا رسیدیم؟! اینجوری:

 

مرحله اول: این مذاکرات فقط درباره موضوعات هسته‌ای است.

 

مرحله دوم: ما فقط درباره موضوعات هسته‌ای مذاکره می‌کنیم اما طرف مقابل دوست دارد درباره سایر موضوعات هم مذاکره کند.

 

مرحله سوم: ما فقط درباره موضوعات هسته‌ای مذاکره می‌کنیم اما طرف مقابل هی می‌پرد وسط صحبت ما و درباره موضوعات غیر هسته‌ای مذاکره می‌کند.

 

مرحله چهارم: ما فقط درباره موضوعات هسته‌ای مذاکره می‌کردیم اما گفتیم یه دقیقه صبر کنیم ببینیم این طرف مقابل چی می‌خواد بگه هی میپره وسط حرف ما.

 

مرحله پنجم: طرف مقابل درباره موضوعات غیر هسته‌ای حرفش رو زد بعد که ما خواستم بپریم وسط حرفش و درباره موضوعات هسته‌ای مذاکره کنیم با پشت دست زد تو دهنمون!

 

مرحله ششم: تا ما بیایم دهنمون رو صاف و صوف کنیم و دوباره درباره موضوعات هسته‌ای مذاکره کنیم طرف مقابل بحث بازرسی از مراکز نظامی رو مطرح کرد.

 

مرحله هفتم: ما قاطعانه گفتیم که اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را نمی‌دهیم.

 

مرحله هشتم: ما غیر قاطعانه گفتیم که اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را نمی‌دهیم!

 

مرحله نهم: ما همینطوری با خنده در حالی که داشتیم با آقاشون قدم میزدیم گفتیم که اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را نمی‌دهیم.

 

مرحله دهم: ما گفتیم که موافقید اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را ندهیم؟

 

مرحله یازدهم: ما گفتیم که اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را می‌دهیم به شرطی که ۴۸ ساعت قبل اعلام کنند کجا را می‌خواهند بازدید کنند.

 

مرحله دوازدهم: ما گفتیم اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را می‌دهیم اما ناظران را با چشم بسته به آن مرکز برده و آنجا یهویی چشمشان را باز میکنیم.

 

مرحله سیزدهم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم به شرطی که ما را هم با خود ببرند! آنها هم به شرط آنکه قول بدهیم زیاد حرف نزنیم و مزاحم بازرسی آنها نشویم قبول

کردند!

 

مرحله چهاردهم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم به شرطی که چشم ما را نبندند و با خود ببرند و بگذارند کنارشان بایستیم و بازرسی از مراکز نظامی دیگران را یاد بگیریم!

 

مرحله پانزدهم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم اما قویا شرط کردیم اجازه بازرسی از جاهای خیلی خصوصی مراکز نظامی ما را ندارند.

 

مرحله شانزدهم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم اما به شرط اینکه اگر خواستند وارد جاهای خیلی خصوصی مراکز نظامی ما شوند اول در بزنند.

 

مرحله هفدهم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم اما قرار شد اگر خواستند وارد جاهای خصوصی مراکز نظامی ما شده و در زدند و یکی گفت «اهن»، لااقل ۵ ثانیه صبر کنند تا طرف شلوارش را بکشد بالا!

 

مرحله هجدهم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم به شرطی که آنها دست علی بدهند بیایند نظارتشان را بکنند و بروند و مشکلی درست نکنند و از اطلاعات بدست آمده برای کارهای بد بد استفاده نکنند!

 

مرحله نوزدهم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم اما آنها هم باید قول بدهند با اطلاعاتی که از این بازدیدها بدست می‌آورند علیه دانشمندان ما کاری نکنند یا حداکثر برای آنها سبیل آتشین بکشند!

 

مرحله بیستم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم به شرطی که بعد از بازرسی و قبل از ترور دانشمندان هسته‌ای یا فرماندهان نظامی ما ۳ ساعت به ترور شوندگان فرصت بدهند با خانواده خود خداحافظی کنند!

 

مرحله بیست و یکم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم اما آنها باید قول بدهند که اگر خواستند بر اساس این اطلاعات دانشمندان ما را ترور کنند بین هر ترور حداقل باید یک هفته فاصله باشد تا بتوانیم در شان این افراد مراسم ترحیم گرفته و رییس جمهور و وزیر امورخارجه فرصت داشته باشند در مراسم ختم و گرامیداشت آنها شرکت کنند! طرف غربی باید ما را درک کند که واقعا امکان حضور در بیش از هفته‌ای یک ختم برای دولت ممکن نیست و ما از این خط قرمز امکان ندارد کوتاه بیاییم. حرف استراحت و اوقات فراغت مسئولان است، الکی که نیست! ضمنا اگر هم خواستند در دو هفته تعطیلات نوروز کسی را ترور کنند باید طرف حتما اهل کیش باشد که مسئولان بتوانند در ختمش شرکت کنند و یادش را گرامی بدارند! وقتی میگیم اجازه بازرسی‌های مدیریت شده را دادیم یعنی این!

 

مرحله بیست و دوم: ما اجازه بازرسی از مراکز نظامی خود را دادیم، شرطی هم نگذاشتیم اما آنها گفتند اصلا احتیاجی به اجازه ما ندارند و هر وقت عشقشان بکشد می‌آیند و از هر جا که خواستند بازرسی می‌کنند و می‌روند! بنابراین اصلا موضوع اجازه دادن یا ندادن ما برای بازدید آنها از مراکز نظامی از موضوع مذاکرات خارج شده است و خدا شاهد است که اصلا در اینباره مذاکره نمی‌کنیم!

  • م.ر سیخونکچی

چاپ آخر/10

 

 

نمایشگاه غذای تهران!

یکی از مسئولان شرکت آسان پرداخت که کارهای فروش اکترونیکی نمایشگاه کتاب و دستگاه‌های پوز و... را انجام می‌دهد خیلی طبیعی و بدون اینکه کوچکترین چین و چروکی در صورتش مشاهده شود، گفته است مطمئناً تراکنش‌های اغذیه فروشی‌های نمایشگاه بالاتر خواهد بود!

حالا که تراکنشهای اغذیه فروشی‌های نمایشگاه «کتاب» بالاتر از تراکنشهای کتابفروشی‌های نمایشگاه «کتاب» است، آن هم مطمئناً، بنده پیشنهاد میکنم سال بعد در همین زمان و همین مکان نمایشگاه غذای تهران (در چند بخش غذاهای عمومی، غذای کودک،غذای بین الملل، غذای دانشگاهی و...) برگزار شود و در کنارش چند غرفه هم به فروش کتاب بپردازند. اینطور شاید فروش کتابفروشی‌ها بیشتر از اغذیه فروشی‌ها شود!

 

 

گفتگو با یک نویسنده پرفروش نمایشگاه

خدا بخواد دو رقمی میشیم!

 

چاپ آخر: سلام قربان. اگر امکان داره میخواستم بعنوان یک نویسنده پرفروش با شما مصاحبه کنم...

نویسنده: از کجا هستید؟

چاپ آخر: از چاپ آخر!

نویسنده: نه... من با رسانه‌های داخلی حکومتی مصاحبه نمیکنم. دیشب هم اگر دیده باشید معرفی کتابم تو بی‌بی‌سی پخش شد. یه ساعت دیگه هم قرار مصاحبه با دویچه وله دارم. گفتگو با رادیو زمانه هم الان رو سایته...

چاپ آخر: باشه... پس من رفتم...

نویسنده: نه... کجا... آقا!

چاپ آخر: بله... گفتید مصاحبه نمیکنید دیگه!

نویسنده: نه... چیزه... حالا من گفتم، شما یک کم اصرار کنید دیگه...

چاپ آخر: نه، من اصراری ندارم!

نویسنده: حالا که اصرار میکنید مصاحبه میکنم!

چاپ آخر: عرض کردم اصراری ندارم!

نویسنده: حالا مصاحبه کنید دیگه!

چاپ آخر: نه، با اجازه تون...

نویسنده: آقا نرو...

چاپ آخر: عه! آقا ول کن لباسم رو!

نویسنده: تو رو خدا... یک کم مصاحبه کن! یه کوچولو...

چاپ آخر: آقا کار دارم... شما هم گفتی فقط با خارجی‌ها مصاحبه میکنی دیگه!

نویسنده: غلط کردم... جون مادرت!

چاپ آخر: دیگه افه نیای ها!

نویسنده: چشم... قول میدم.

چاپ آخر: خب... بفرمایید که کتابتون که پرفروش بوده چیه؟ یه توضیحی بدید لطفاً.

نویسنده: مرامی قبلیاش رو که تو مصاحبه نمیاری؟

چاپ آخر: نخیر.... سوال رو پاسخ بدید لطفاً... میرما!

نویسنده: چشم... ببخشید... عرض کنم که کتاب من در واقع یکسری دریافتهای ضمنی من هست از زندگی اجتماعی در جامعه‌ای که ارزشها رو به واسطه حضور پارادایم‌های فرهنگی از دریچه تنگ بایدها و نبایدها میبینه و به همین دلیل بازخوردهایی که میگیره از اون چیزی که در واقعیت هست کمی به نوعی مازوخیسم ارتجاعی تمایل داره و...

چاپ آخر: آقا بسه... خب... بسه... سردرد گرفتم!

نویسنده: چشم...

چاپ آخر: کتابتون چند تا فروخته تا حالا که بعنوان پرفروش تو همون شبکه‌ها و سایتها معرفی شدید؟

نویسنده: آمار امروز رو ندارم چون مشغول مصاحبه با وی او ای بودم...

چاپ آخر: باز شروع کردی؟!

نویسنده: ببخشید... عرض کنم که آمار امروز رو ندارم اما تا دیورز هفت تا فروخته بودیم!

چاپ آخر: هفت تا؟!

نویسنده: بله... البته بدون احتساب اون دو تا نسخه پرینتی که دادم بودیم به ویراستار و مدیر انتشارات. با احتساب اونا میشه 9 تا!

چاپ آخر: پیش بینی‌تون چیه؟

نویسنده: ما روی دو رقمی شدن هدف گزاری کرده بودیم که فکر میکنم با توجه به تمدید زمان نمایشگاه برسیم بهش!

چاپ آخر: عجب... شما برو با همونا مصاحبه کن!

 

 

 

مشاوره چاپ آخر:

سوال: با سلام. بنده رضامنصورعالی هستم، 58 ساله که کتاب خاطراتم را نوشتهو برای انتشار در اختیار چندین ناشر قرار داده‌ام اما همگی آنها با این توضیح که بخش قابل توجهی از این خاطرات از نظر تاریخی سندیت ندارد و در تعارض با خاطرات خیلی افراد دیگر است و احتمالا مجوز نخواهد گرفت، از انتشار آن امتناع می‌کنند. از جنابتان درخواست یاری و مساعدت جهت پیدا کردن راه حل مقتضی را دارم. عنایت شما مزید امتنان خواهد بود.

پاسخ: خب عرض کنم که راستش الان فقط یه نفر هست که خاطراتش بدون ممیزی چاپ میشه و به راحتی در کتابفروشی‌ها و نمایشگاه کتاب به فروش میرسه. راه حلی هم که به نظرمن میرسه اینه که برای شما اگر صرف منتشر شدن این خاطرات مهمه، شما با چشم پوشی از نقش خودتون تو این خاطرات، اونا رو بدید اون بنده خدا بعنوان خاطرات خودش منتشر کنه. همانطور که گفتم چون خاطرات «حاج آقا» ممیزی نداره قطعا خاطرات شما هم میره زیر چاپ و... فقط دیگه از شما اسمی به میون نمیاد دیگه! مثل این میمونه که خاطرات شما رو به بدن یه آدم مهم پیوند زده باشن!

  • م.ر سیخونکچی

در همین راستا وضعیت فرهنگ مملکت این است!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ | ۰ نظر

چاپ آخر/9 

 

در همین راستا وضعیت فرهنگ مملکت این است!

همانطور که مستحضرید مهدی خزعلی چون غرفه‌اش بخاطر دادن اطلاعات دروغ هنگام ثبت نام نمایشگاه کتاب پلمپ شده بود، اعتصاب غذا کرد. در همین راستا معاون فرهنگی وزارت ارشاد با توجه به این عمل خلاف خزعلی ضمن حضور در دفتر وی، از این فتنه‌گر عذرخواهی کرده و او را مورد دلجویی و تفقد قرار داده بود. در همین راستا وزیر ارشاد در تایید اقدام دلجویانه معاونش، درباره فحاشی خزعلی به سران نظام گفت: «خزعلی طبیعتش این است و خارج از طبیعت نیز نمی‌تواند عمل کند»!

وزیر ارشاد همچنین در این راستا که نمایشگاه کتاب بعنوان بزگترین رویداد کشور در حوزه کتاب و یکی از کارهای اساسی وزارت ارشاد در حال برگزاری است، به بازدید از فروشگاه شهر کتاب مرکزی رفت! او در همین راستا چند چهره فرهنگی از جمله وزیر ارتباطات و محمد هاشمی رفسنجانی را با خود برد. وزیر ارتباطات هم در همین راستا در این بازدید گفت: «بخش کافی شاپ کتابفروشی‌های شهر کتاب باید وسعت بیشتری داده شوند»!

در همین راستا که خواندید وضعیت فرهنگ مملکت هم همین است که می‌بینید!

 

 

آگهی‌های نمایشگاه کتابی

حتی اگر اسم روزنامه‌ات «چاپ آخر» باشد، باز هم ناچاری که آگهی بگیری تا چرخ اموراتت بگذرد. اما اگر اسم روزنامه‌ات «چاپ آخر» باشد، اینطوری بهت آگهی می‌دهند:

 

 

1

نگران چه هستید؟

هنوز دیر نشده

کتاب شما را به نمایشگاه می‌رسانیم

(انتشارات سه‌سوت‌چاپ با یک عالمه مسئولیت)

 

2

ویترینی 70 سانتی در بخش کودکان و نوجوانان نمایشگاه کتاب اجاره داده می‌شود

با ویوی خوب و در دید بازدیدکنندگان

با قابلیت فروش اودکلون، سی‌دی، خوشبو کننده ماشین، لنگ، سینه ریز و...

کسانی که وسالشان هرچه فرهنگی‌تر باشد در اولویت هستند

(مدیریت غرفه نشر کودکان امروز، کاسبان فردا)

 

3

یک عدد ساندویچ ژامبون گم شده است

از یابنده تقاضا می‌شود نخور بدبخت، دو روزه مونده، میمیری!

(شاهین)

 

4

کتاب شما را در لیست پرفروشها جا می‌دهیم

نصف قیمت

بین ده تای اول 200 تومن

بین 5 تای اول 500 تومن

پرفروشترین کتاب نمایشگاه دو میلیون تومن

(خبرگزاری شاسنا/ دفتر تکثیر و چاپو لمینت دانشجوی سابق)

 

5

به تعدادی جوان با تیپ فرهیخته برای شلوغ کردن جلوی غرفه نیازمندیم

متقاضیان همراه خود کلاسور، شیشه آب معدنی، عینک دودی و کوله بیاورند

(غرفه انتشارات فردای روشنفکر)

 

 

مشاوره چاپ آخر:

سوال: سلام. من 5 ساله دنبال رفتن اونور آب هستم. همه کار هم کردم اما نشده. همین ماه پیش هم بصورت غیرقانونی اقدام کردم که تو مدیترانه از آب گرفتنم، داشتم غرق می‌شدم! یه بار هم تو کوههای کردستان عراق داشتم یخ می‌زدم. سه بار همه پولم رو خوردن؛ یعنی نامردا چشمام رو بستن گفتن بعد از مرز باز میکنیم، تو بیابونای اطراف شاهرود ولم کردن! گفتم ببینم شما که فرهیخته هستید راهی به نظرتون نمیرسه.

پاسخ: واقعاً تعجب آوره در شرایطی که راه‌های سالم، سریع، و جواب پس داده‌ای وجود داره، شما به این کارهای خطرناک و غیر رسمی رو آوردید. ببینید! شما اول یک وبلاگ باید بزنید. چند روز پشت سر هم مطلب بنویسید درباره نبود آزادی بیان در ایران. یک حساب اینستاگرام هم دست کنید و عکسهای سیاه و سفیدی از خودتان در حال سیگار کشیدن، قهوه خوردن، طناب دار در دست، به افق خیره شده، وسط اتوبان ایستاده و... بگزذارید در آن حساب. بعد یک کتاب 40 صفحه ای بنویسید. محتواش هم خیلی مهم نیست. چند تا فحش رکیک توش بدید و صحنه‌های اتاق خوابی بزارید توش. اگر نمی‌تونید بعضی دفاتر انتشاراتی هستن که این کار رو براتون انجام میدن. طبیعتا کتابتون مجوز نمی‌گیره اما تا نظر رسمی ارشاد بیاد شب و روزتون رو تو کافه‌ها و محافل و انجمن‌های ادبی بگذرونید. (با توجه به روی کار اومدن دولت تدبیر و اومد باید فحشهای رکیک‌تری بدید، فحشهای رکیک معمولی مجوز میگیرن!) نظر رسمی ارشاد که اومد شروع کنید به انتقاد از سانسور در ایران و ممیزی رو زیر سوال ببرید. در این مدت حتما از یکی از سفارتخونه‌ها با شما تماس می‌گیرن، تماسشون رو رد نکنید یه وقت. مراحل بعدی توسط سفارت مورد نظر انجام خواهد شد. موفق باشید.

  • م.ر سیخونکچی

گزارش مردمی درباره یک اعتصاب غذا: حالا چرا خشک؟!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ق.ظ | ۰ نظر

گزارش مردمی درباره یک اعتصاب غذا:

حالا چرا خشک!

 

دیروز رسانه‌ها خبر دادند که مهدی خزعلی اعلام کرده است در اعتراض به پلمپ شدن غرفه‌اش در نمایشگاه کتاب قصد دارد در نمایشگاه اعتصاب غذای خشک کند. به همین مناسبت خبرنگار «چاپ آخر» به میان بازدیدکنندگان نمایشگاه رفته و نظر آنها را درباره این اقدام مهدی خزعلی جویا شده است:

خانم جوانی که خود را خاطره معرفی کرد: واقعا از ایشون ممنونم که تو این وضعیت کمبود آب، به فکر محیط زیست بودن و بصورت خشک اعتصاب غذا کردن. واقعا همه باید دست به دست هم بدیم آب رو برای نسلهای آینده حفظ کنیم!

مردی چهارشونه و عضلانی به نام بهروز: حالا چرا خشک؟! بخار که بهتره! بعدشم که بپری تو جکوزی سرد دیگه توپ توپ میشه بدنت. به این عموم بگو بیاد باشگاه داداشت بهروز، سه سوته روبراش میکنم، خشک که نمیشه!

دختری شانزده هفده ساله که همراه همکلاسی‌هایش به نمایشگاه آمده بود: وا... تو رو خدا؟ بازیگره؟ خواننده چی؟ فوتبالیت هم نیست؟ جدی؟ پس به درک! انقدر اعتصاب کنه تا بمیره!

خانمی میانسال در حالی که دست پسرش را گرفته بود و روی زمین میکشید: اعتصاب کرده؟ جداً؟ خدا خیرت بده آقا آدرسشو میدی؟... بیای پسرم... بیا بریم اون عمو رو نشونت بدم به حرف بابا مامانش گوش نکرده، هی گریه کرده، هی اذیتشون کرده، هی گفته اینو می‌خوام اونو می‌خوام... بیا حالا ببین چی شده! تو هم من رو انقدر اذیت کنی مثل اون میشی ها! آفرین گلم...

پسر جوانی که توی این هوا شال گردن انداخته بود: نترسین نترسین، ما همه با هم هستیم!

مردی جا افتاده که خود را غلام، 52 ساله معرفی کرد: آقا همه‌اش تقصیر شهرداریه. نمیرسه به محله‌ها. امکانات نیست، وسایل تفریح نیست، جوونا نمیتونن اوقات فراغتشون رو پر کنن. نتیجه‌ش هم میشه همین بنده‌خدا که برای پر کردن اوقات فراغتش ماهی سه بار اغتصاب غذا میکنه!

 

خاقانی

معرفی کتاب/ «خقن»؛ خاقانی به انتخاب کیارستمی در نمایشگاه!

کتاب «خقن» شامل انتخابهای فیلمساز شهیر کشورمان از اشعار «خاقانی» رونمایی شد.

«عباس کیارستمی» که پیش از این کتابهایی شامل گزیده‌های از اشعار حافظ و سعدی را منتشر کرده بود، در جدیدترین کتاب خود به انتخاب اشعاری از خاقانی دست زده است.

کیارستمی درباره نحوه انتخاب این ابیات گفت: هیچ معیار خاصی نداشتم. بلکه دیوان خاقانی را برداشتم و ابیاتش را یکی در میان انتخاب کردم و هر کدام را در یک صفحه گذاشتم و چاپ کردم. به همین دلیل هم اسم کتاب را گذاشتم خقن، یعنی حروف اسم خاقانی بصورت یکی در میان!

وی از انتشار جلد دوم این کتاب به نام «اای» در نمایشگاه سال بعد خبر داد و گفت: جلد دوم این کتاب شامل آن یکی ابیات دیوان خاقانی بصورت یکی در میان خواهد بود!

عباس کیارستمی در بخشی از جلسه رونمایی این کتاب گفت: اگر می‌دونستم میشه تو حوزه کتاب اینجوری نون خورد غلط میکردم فیلمساز بشم!

این فیلمساز مطرح ایرانی در پاسخ به این سوال که آیا برنامه‌ای هم برای سایر شاعران کهن پارسی گوی دارد یا نه سکوت کرده و از پشت عینک دودی چپ چپ به خبرنگاران نگاه کرد.

گفتنی است کتاب «خقن» را انتشارات «کیار» در 725 صفحه و با قیمت 48 هزار تومان و تیراژ 300 نسخه منتشر کرده است.

 

 

مشاوره «چاپ آخر»:

سوال: سلام. بنده مادری هستم 34 ساله که دو فرزند دختر و پسر به سنهای 13 و 9 ساله دارم. دیروز رفته بودیم نمایشگاه برای بچه‌ها کتاب بخریم. هرچقدر گشتیم جز کتابهای ترجمه‌ای چیزی ندیدم. میشه من رو راهنمایی کنید که چی کار باید بکنم؟

پاسخ: البته نه اینکه نباشه، اما خب واقعا کتابهای داستان داخلی برای نوجوانان کمه. به همین خاطر من به شما پیشنهاد میدم همون کتابهای کدوی قلقله زن، بزک زنگوله پا و... رو بخرید و با کمی تغییر در داستان آنها که باورپذیرشون کنه، برای فرزندان نوجوانتون بخونید. مثلا بجای اینکه بگید پیرزنه رفت تو کدو، بگید رفت توی بشکه و قل خورد. بجای اینکه بگید گرگ و پلنگ و شیر راهش رو بستن، بگید داعش راهش رو بست. با اینگونه تغییرات می‌تونید کتابهای مناسب را برای فرزندانتون بسازید!

  • م.ر سیخونکچی

مصلی مناسب نمایشگاه نیست چون سقفش خیلی بلند است!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ب.ظ | ۰ نظر
چاپ آخر/4
طنزهای روزانه بنده درباره نمایشگاه کتاب در خبرگزاری فارس

 



گفتگوی «چاپ آخر» با یک کارشناس کتاب و کتابخوانی خیلی روشنفکر:

مصلی مناسب نمایشگاه نیست چون سقفش خیلی بلند است!

 

چاپ آخر: سلام و تشکر بابت اینکه وقتتون رو در اختیار ما قرار دادید. به نظر شما مکان مصلی برای برگزاری نمایشگاه مناسب است؟

کارشناس روشنفکر: خواهش میکنم. نخیر به هیچ وجه.

چاپ آخر: چرا؟

کارشناس روشنفکر: ببینید من از ساعات اولیه آغاز بکار نمایشگاه اینجا وایسادم و دارم سیگار میکشم. چند نفر از دوستانم هم در جاهای دیگه دارند همین کار رو انجام میدن، اما شما کوچکترین اثری از دودگرفتگی می‌بینید؟!

چاپ آخر: خب نه، اما چه ربطی داره؟

کارشناس روشنفکر: همین دیگه. سقف مصلی انقدر بلنده که شما هرچقدر هم اینجا سیگار بکشید امکان نداره فضا رو دود بگیره...

چاپ آخر: من متوجه نشدم...

کارشناس روشنفکر: اجازه بدید. تازه فقط اینکه نیست. اینجا انقدر نورگیره که اشعه آفتاب از هزار طرف وارد میشه...

چاپ آخر: خب روزه دیگه. آفتاب دراومده، ماه رفته خونه‌شون!

کارشناس روشنفکر: باشه آقا! روز باشه... مسئولین باید به فکر باشن. الان اینجا اصلاً فضای کتابخوانی مهیا نیست... نه تاریکه، نه دود گرفته... ما عمری تو کافه‌های کتاب خوندیم که اونطوری بوده!

چاپ آخر: آهان، از اون نظر...

کارشناس روشنفکر: بله پس چی؟ البته من به بچه‌های کافه گفتم یه سه چهار تا لاستیک بیارن آتیش بزنیم... خدا بخواد تا فردا شرایط برای کتابخوانی مهیا میشه!

 

خبر/ نرم افزار نمایشگاه کتاب رسید

نرم افزار نمایشگاه کتاب همزمان با افتتاح این دوره از نمایشگاه رونمایی شد.

به گزارش چاپ آخر، در این نرم افزار که هر سال رونمایی می‌شود اطلاعات مفیدی مانند اینکه نمایشگاه در مصلی برگزار می‌شود، ناشران عمومی در شبستان مصلی هستند، دو ایستگاه مترو نزدیک مصلی است و... تعبیه شده است. علاقه مندان برای کسب اطلاعات جزئی‌تر باید شخصا به نمایشگاه تشریف آورده و در اونجا از این و اون سوال کنند!

همچنین در این نرم افزار سخنان بزرگان جهان درباره اهمیت کتاب، 200 شعر که در آنها کلمه کتاب به کار رفته است و همچنین اطلاعات عمومی مفیدی مانند طول بلندترین پل دنیا، سنگین ترین کیک تولد دنیا و بزرگترین سیب زمینی به عمل آمده در دنیا وجود دارد.

وجود یک بازی با محوریت کتاب و کتابخوانی هم از ویژگی‌های نرم‌افزار امسال است. در این بازی شما بعنوان یک نویسنده باید سعی کند هر جوری شده با حق التالیف کتابتان امورات زندگی خود را بگذرانید.

معاونت فرهنگی وزارت ارشاد قول داده است به برندگان این بازی 5 هزار تومان بن خرید کتاب اهدا کند. 

 

 

مشاوره «چاپ آخر»

سوال: سلام. بنده داموری ساموتا هستم از ژاپن. یک شرکت تولید رباتهای انسان نما دارم. می‌خواستم ببینم در نمایشگاه کتاب شما برای شرکت بنده امکان فعالیت هست؟

پاسخ: راستش اگر شرکت تولید دستگاه واکس اتوماتیک داشتید خیلی راحت‌تر میشد برایتان یک کاری در نمایشگاه کتاب دست و پا کرد. اما عارضم که... بعله... یعنی... آهان! اگر شما لطف کنید در رباتهاتون امکان سوال پرسیدن پیرامون کتاب و کتابخوانی و سر تکان دادن همراه با لبخند در هنگام شنیدن پاسخ اون سوالها رو هم تعبیه کنید، احتمالا مسئولان بخش سرای اهل قلم نمایشگاه برای پر کردن صندلی‌های سالنشون میتونن با شما همکاری کنن!

  • م.ر سیخونکچی

چند انتخاب هوشمندانه برای خودکشی!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ | ۰ نظر

گزارش روزانه حضور یک سراپا تقصیر در جشنواره فجر


این طنز را برای مجله نقد سینما نوشته بودم که اهیرا منتشر شده و روی دکه آمده است.

 

روز اول

روز اول جشنواره فجر در برج میلاد با فیلم «قول» شروع شد. اگرچه اصحاب هنر و رسانه بدون هیچگونه قضاوتی به دیدن این فیلم نشستند اما همینها چند روز بعد اعتقاد داشتند انتخاب این فیلم بعنوان فیلم افتتاحیه جشنواره حکایت از صداقت مسئولان جشنواره داشته است چراکه آنها می‌خواستند از همان روز اول مخاطبان بدانند قرار است چه فیلمهایی ببنید و کلا اگر خوششان نمی‌آید ده روز وقت خودشان را تلف نکنند! اما از آنجاکه اصحاب هنر و رسانه معمولا کمی پررو هستند، مسئولان جشنواره فیلم «ناهید» را برای سانس ساعت دو انتخاب کردند. درسانس ساعت 4 مسئولان با بیان اینکه پررویی هم حدی دارد فیلم «ارغوان» را به نمایش گذاشتند. مسئولان جشنواره اعتقاد داشتند که اگر درخت هم پای این فیلم بنشیند بعد از 20 دقیقه پا در میاورد و فرار  میکند اما اصحاب هنر و رسانه نشستند و همراه با گاز زدن صندلی‌ها تا انتهایش را دیدند.


با نمایش دو فیلم «بوفالو» و «این سیب هم برای تو» در سانسهای بعدی روز اول، مسئولان جشنواره مطمئن شدند که غذای مفتی کاخ جشنواره کار خودش را کرده است و هر مزخرفی هم که در برج میلاد نمایش داده شود، این مردم بی‌خیال جشنواره نمی‌شوند؛ پس با خیال راحت رفتند بخوابند تا برای برگزاری روز دوم آماده شوند.


روز دوم


«خداحافظی طولانی» ساعت ده صبح روز دوم نمایش داده شد که انصافاً برای احترام به سبک زندگی اصحاب هنر و رسانه که معمولا تا ده و یازده صبح خواب هستند، انتخاب هوشمندانه‌ای به نظر می‌رسید. اما نمایش «چهارشنبه 19 اردیبهشت » در سانس ساعت 14 چرت بعد از نهار تماشاگرها را پاره کرد. ساعت 16 «حکایت عاشقی» پخش شد تا مشخص شود که کیومرث پوراحد با ساختن «پنجاه قدم آخر» حالا دیگر به یک ژانر در سینما تبدیل شده است و حالا خیلی از فیلمسازان برای ساخت فیلم در این ژانر پشت درهای نهادها و انجمن‌های مربوط به دفاع مقدس صف می‌کشند!


ساعت 19 فیلم «خانه دختر» پخش شد. مخاطبان ترجیح دادند خودشان را بزنند به آن راه و مثلاً فکر کنند که این فیلم درباره تاثیرات زیاده‌روی در بازی‌های کامپیوتری بر سلامت بند انگشتان است! آخر شب هم فیلم «موقت» نمایش داده شد که خب، شد دیگر!


روز سوم


اگر اهالی کاخ جشنواره می‌دانستند که در بقیه سانسهای روز سوم قرار است چه فیلمهایی ببینند، مطمئنا از دیدن فیلم «مرگ ماهی» در سانس اول این روز ذوق مرگ می‌شدند. اما چون نمی‌دانستند ذوق مرگ که نشدند هیچ، کلی هم توی ذوقشان خورد. یک نفر که ظاهرا بیشتر از همه توی ذوقش خورده بود پرسید: «آقا کسی یادشه دقیقاً چی شد که روح الله حجازی کارگردان مهمی شد؟!»


سانس بعد از نهار به نمایش فیلم «احتمال باران اسیدی» اختصاص داشت اما اینکه خود «احتمال باران اسیدی» به چی اختصاص داشت تا انتهای فیلم هم مشخص نشد! در سانس بعد «شکاف» اکران شد که در آن کلی آدم سر یکدیگر فریاد می‌زدند و ما فهمیدیم خیلی با هم مشکل داشته‌اند. اما فیلم «تگرگ و آفتاب» که پخش شد ما فهمیدیم صادق هدایت اصلاً هم با دین و مذهب و مردم مشکل نداشته است چون اگر داشت که از روی داستان داش آکل‌ش فیلم دفاع مقدسی نمی‌ساختند!


مسئولان جشنواره چون دیدند هنوز سه چهار نفر بعد از تماشای این فیلمها در روز سوم خودشان را از بالای برج میلاد پایین ننداخته‌اند، در آخرین سانس این روز «جزیره رنگین» آقای سینایی را نمایش دادند و بعد به آخرین نفری که می‌رفت خودش را پایین بیاندازد گفتند: «قربون دستت رفتنی چراغهای برج  رو هم خاموش کن»!


روز چهارم


معمولا جشنواره‌ها در روز چهارم با شگفتی آغاز می‌شوند اما جشنواره فجر در روز چهارم با «دوران عاشقی» شروع شد! البته بعدا که هیئت داوران این فیلم را در چندین رشته نامزد سیمرغ کردند معلوم شد شگفتی یکجورهایی در یکجای این فیلم مستتر بوده است!


ساعت 14 فیلم «بدون مرز» نمایش داده شد. این فیلم همانقدر که پر از دغدغه و تعهد بود، از دیالوگ خالی بود به همین دلیل هم تا دقیقه ده و یازده فیلم تماشاگرها از اینکه چرا باید پسربچه‌ای به این نازی که دارد در فیلم بازی می‌کند لال باشد، گریه می‌کردند! در سانس بعد «عصر یخبندان» نمایش داده شد که متاسفانه فیلمی قصه‌گو، جذاب، نمکی و آموزنده بود. مسئولان رسیدگی کنند لطفاً!


در دو سانس انتهایی «تا آمدن احمد» و «داره صبح میشه» پخش شدند که بدینوسیله تشکر کرده و برای همگان آرزوی توفیق مسئلت داریم.


روز پنجم


مردم از دیدن «رخ دیوانه» در اولین سانس روز پنجم خوششان آمد. مسئولان جشنواره هم که اعتقاد داشتند چه معنی دارد آدم انقدر هی خوشش بیاید؟ بنابراین فیلمهای «دو»، «بهمن»، «اعترافات ذهن خطرناک من» و «یحیی سکوت نکرد» را در سانسهای بعدی این روز پخش کردند.


در فیلم دو، سهیلا گلستانی ثابت کرد که حالا چه کاری است، آدم همان بازیگر بماند چه عیبی دارد؟ و پرویز پرستویی در این فیلم هم بار دیگر یک زنی را که از شوهر صیغه‌ای‌اش باردار بود برداشت برد درمانگاه!


اما «بهمن»! اما بهمن! آخ آخ آخ... نمیدانم شما هم تا حالا جای فیلم دیدنتان انقدر درد گرفته است یا نه؟! اما بهمن! در واقع بهمن با تماشاگرها کاری کرد که ملت موقع دیدن «اعترافات ذهن خطرناک من»با آغوش باز منتظر بودند زامبی‌های توی فیلم از پرده سینما بیرون بیایند و آنها را بخورند و بدینوسیله تماشاگران را از دیدن فیلمهایی چون بهمن رهایی بخشند. اما از آنجا که زامبی‌های فیلم از زامبی‌های آمریکایی الگوبرداری شده بودند، علاقه‌ای به خوردن ایرانی‌ها نداشتند و رفتند!


روز ششم


مسئولان جشنواره در روز ششم کمی به مغز و اعصاب مخاطبان استراحت دادند و سه فیلم «ماهی سیاه کوچولو»، «من دیه‌گو مارادونا هستم» و «کوچه بی‌نام» را اکران کردند. ما هم به شما استراحت میدهیم و می‌رویم سراغ روز هفتم. مدیونید اگر فکر کنید چون نگارنده فیلمهای این روز را ندیده است دارد از این روز می‌گذرد!


روز هفتم


«مزار شریف» فیلم شریفی بود که البته ما با دیدن روایت قهرمان بی‌عرضه و چلمن آن فهمیدیم طالبان آدمهای خیلی خشنی بودند که با نوار کاست هم مشکل داشتند. بعد از این هم رفتیم فیلم «آزادی مشروط» را دیدیم که در آن یک نوجوان عاصی و شورشگر ظرف ده دقیقه صحبت با یک بازپرس آگاهی هدایت میشود.


«شیفت شب» فیلم بعدی روز هفتم بود که در آن یک حسابدار با سابقه که وضع مالی خودش و خانواده‌اش نسبتاً توپ است، برای جبران بدهی‌اش از میان همه راه‌های ممکن می‌رود سراغ موش‌کشی شبانه در خیابان‌های تهران. نیکی کریمی در این فیلم می‌خواست به ما بفهماند که چه راه‌های خلاقانه‌ای در این مملکت برای پولدار شدن وجود دارد و ما نمی‌دانیم. طبق حساب و کتاب ما اگر شهرداری موشی یک میلیون حساب کند، ده روزه بدهی پانصد میلیونی طرف صاف می‌شود.


«شرفناز» و «پدر آن دیگری» را هم در حالی در روز هفتم دیدیم که همه‌اش فکرمان مشغول این بود که اگر تهران پلنگ داشت و ما شبها می‌رفتیم شکار پلنگ، دیگر لازم نبود برای دو زار ده شاهی حق التحریر هی طنز بنویسیم!


روز هشتم


کمال تبریزی قبل از نمایش «طعم شیرین خیال» روی سن رفت و سعی کرد به ما القا کند فیلمش خیلی فیلم حساس و جذاب و خوبی است. ما هم که فیلم را می‌دیدیم هی به خودمان القا کردیم که فیلم او فیلم حساس و جذاب و خوبی است. اما القا نشدیم که نشدیم از بس آدمهای القا نشویی هستیم. اما بعد که «در دنیای تو ساعت چند است» را دیدیم با کمال میل القا شدیم که زبان فرانسوی زبان دوم حداقل نصف مردم بندرانزلی است و در آن شهر به هر بچه چهار سال به بالا برسی بجای «سلام، چطوری عمو جان؟» باید بگویی «بونژو موسیو»، و او هم که دارد پنیر فرانسوی سق می‌زند و درباره برج ایفلی که دیشب در خواب دیده برای ژان –اسم رفیقش ژان است دیگر!- تعریف می‌کند، به شما می‌گوید: «کا وا»!


اما در «نزدیکتر» خانواده مرکزی فیلم که کلی بحران و بدبختی داشتند آخرش سر و سامان گرفتند و به آرامش رسیدند و ما به همین دلیل درباره این فیلم چیزی نمی‌گوییم. چه معنی دارد یک فیلم پایانش باز که نباشد هیچ، آرامش هم داشته باشد؟!


آخرین فیلم این روز هم «روز مبادا» بود. نکند فکر کرده‌اید چون این مطلب طنز است قرار است درباره این فیلم حرف بزنیم؟ واقعا که!


روز نهم


آتش نشانی طی یک نامه رسمی اعلام کرده بود که دیگر توان مراجعه به برج میلاد و نجات دادن کسانی که میخواهند خودشان را به پایین پرت کنندندارد. نه اینکه نخواد؛ نه! واقعیتش این است که دیگر انقدر نیرو ندارد! بنابراین مسئولان جشنواره هم «ایران برگر» را در روز نهم نمایش دادند تا آتش نشانها هم کمی استراحت کنند و خداییش هم جواب داد!


بعد آتش نشانی نامه زد که آقا دیگر داریم بی‌کار می‌شویم، به همین خاطر هم «جامه دران» نمایش داده شد! بعد دوباره آتش نشانی نامه زد و نتیجتاً انیمیشن «شاهزاده روم» اکران شد. بعدش هم که مسئولان جشنواره از این نامه نگاری‌ها خسته شده بودند «ابوزینب»را نمایش دادند که تاثیری در افزایش یا کاهش خودکشی نداشت! تازه یک فیلم هم این وسط پخش شد به نام «مردی که اسب شد» که اگر مسئولان آتش نشانی خبر دار می‌شدند خودشان می‌آمدند برج میلاد را از بیخ آتش می‌زدند و خلاص!


روز دهم


در حالی که خداحافظی با نهار و شام رایگان جشنواره و چایی و کیک عصرهایش مهمترین دغدغه ما بود رفتیم و «روباه» را دیدیم و کمی از درد خداحافظی‌مان با جشنواره کاسته شد. «چاقی» هم ای بدک نبود اما دوباره که یاد شام و نهار و عصرانه از دست رفته افتادیم، حالمان گرفته شد و بی خیال دو فیلم باقی‌مانده یعنی «فرار از قلعه رودخان» و «مبارک» شدیم.

  • م.ر سیخونکچی

آقاشون تغییر شغل دادن!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ب.ظ | ۱ نظر
رسانه‌ها نوشتند که خانم ابتکار که رییس سازمان حفاظت از محیط زیست هم هستند به خارجی‌ها مجوز شکار حیوانات در شرف انقراض را داده‌اند تا بیایند در ایران و از شکار این حیوانات حالش را ببرند!
فکر کنم آقاشون تغییر شغل دادن  و از کار واردات بنزین زدن تو کار واردات گردشگر. طبیعیه که تو این کار هم خانم ابتکار یار و یاور آقاشون باشن دیگه!
  • م.ر سیخونکچی