طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۵۲ مطلب با موضوع «سینما» ثبت شده است

کمبود 100 هزار پسر آماده ازدواج!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ب.ظ | ۰ نظر

مهر: بررسیهای آماری سازمان ثبت احوال نشان می دهد که تعداد دختران جوان در سن ازدواج بیشتر از پسران آماده ازدواج است. این درحالی است که بیشترین اختلاف آماری مربوط به رده سنی زنان 25 تا 29 سال با مردان 30 تا 34 سال است که در این گروه دختران 572 هزار نفر بیشتر از پسران هستند.

  • م.ر سیخونکچی

فوتبال چیه؟!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ | ۳ نظر

تا همین چند سال پیش شرط حضور در پستهای مدیریتی ورزش، داشت عکس با شورت ورزشی بود! اما الان وضعیت طوری شده است که اگر طرف یکبار در عمرش منچ بازی کرده باشد، می‌شود یک پا مدیر ورزشی برای خودش. نمونه‌اش همین دو هیئت مدیره جدید باشگاه‌های استقلال و پرسپولیس که در میان اعضایشان همه جور آدم سیاسی و اقتصادی و حتی آدمهای ورزشی هم دیده می‌شود!! بنابراین احتمالا در اولین جلسه این هیئت‌ مدیره‌ها این جملات رد و بدل شود:


عضو شماره یک: خب آقایون بگید الان ما باید چکار کنیم؟


عضو شماره دو: باید اوضاع باشگاه رو سر و سامون بدیم دیگه!


عضو شماره سه: خیلی هم خوب. من میگم هرچی ساختمون و زمین واسه باشگاه هست رو بکوبیم یه مجتمع 18 طبقه تجاری اداری مسکونی دربیاریم، سود داره ها!


عضو شماره چهار: نه آقا این چه حرفیه؟ میدونی این ساختمون‌ها و زمین‌ها چند ماه دیگه که انتخابات بشه چه قیمتی پیدا میکنه؟ ستادهای انتخاباتی هر اتاق رو چند میلیون اجاره می‌کنن!


عضو شماره پنج: من میگم باید تصمیمی بگیریم که به نفع ورزش و هوادارها باشه.


عضو شماره یک: هوادار چیه؟


عضو شماره دو: اونایی که میان تیم رو تشویق میکنن دیگه.


عضو شماره یک: تشویق چیه؟


عضو شماره سه: مثل سهامدارهای یه کارخونه که تو ورزشگاه جمع شده باشن!


عضو شماره یک: ورزشگاه چیه؟


عضو شماره چهار: بابا همونجا که بیشتر میتینگ‌های سیاسی و انتخاباتی برگزار میشه دیگه. فقط گاهی هم تو اونجا فوتبال بازی میکنن!


عضو شماره یک: فوتبال چیه؟!!

  • م.ر سیخونکچی

سنگ قبر هوشمند هم آمد!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۰۳ ب.ظ | ۰ نظر
فارس: در آئینی سنگ قبر هوشمند ساخته مخترع بوشهری رونمایی شد.


  • م.ر سیخونکچی

بپا دودی نشی!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ب.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

جزیره امن کتاب

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۴۹ ق.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

ادامه تبلیغات پس از چند ثانیه برنامه !

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۱۷ ب.ظ | ۶ نظر

کارشناسان برای سیر تطور تاریخ آگهی‌های بازرگانی در تلویزیون دوره‌های مختلفی را بر می‌شمارند. مرحله اول زمانی بوده است که بین برنامه‌ها آگهی پخش می‌شده است. مرحله دوم زمانی که بین آگهی ها برنامه پخش می‌شده است. اما کارشناسان عمرا به ذهنشان هم نمیرسده که مرحله سومی هم وجود دارد که حاصل نبوغ و ابتکار شخصی مدیران رسانه ملی است و آن حذف این تقسیم بندی‌های ظاهری است. به نحوی که الان مردم اصلاً نمی‌دانند کی دارد آگهی پخش میشود و کی برنامه. یعنی این دو تا چنان در یکدیگر ممزوج شده‌اند که نگو!

در همین راستا سعی کردیم پیشنهاداتی برای هرچه بیشتر شبیه قلک کردن تلویزیون ارائه دهیم تا مدیران رسانه ملی بیش از پیش در راستای درآمد زایی از برنامه‌های تلویزیون گام بردارند.

1
اذان یکی از طرفیتهای پخش اگهی است که تا حالا به آن فکر نشده است. هر روز سه دفعه و در همه شبکه ها اذان پخش میشود. هیچ بعید نیست در آینده مدیران رسانه ملی به فکر درآمدزایی و جذب آگهی با اذان هم باشند. بدین صورت:
از چند ثانیه قبل از اذان دوربین مردی را نشان میدهد که میخواهد برود بالای مناره تا اذان بگوید. دوربین روی پای او زوم کرده و کفش تن‌تاک را نشان میدهد. مرد برمیگردد و رو به دوربین میگوید، از وقتی تن تاک میپوشم، بالا رفتن از پله‌های مناره سخت نیست!

2
مردم بصورت کاملا فشره و خودجوش در صف ایستاده‌اند. صف بقدری طولانی است که انتهایش را نمی‌توان دید. هر از چند گاهی هم دعوایی چیزی رخ می‌دهد. دوربین میرود در ابتدای صف و مرد سالخورده‌ای را نشان می‌دهد که با مسئول پشت پیشخوان مشغول جر و بحث است.
مرد سالخورده: آقا حالا یه کاری برای من بکن. بخدا از 4 صبح تو این سرما و بدبختی تو صفم.
مسئول: کاری از دست من بر نمیاد پدر جان. چرا اول اس ام اس ندادی ببینی مشمول سبد کالا شدی یانه؟!
مرد سالخورده: آخه من که سواد ندارم پسرم. از این چیزها سر در نمیارم.
مسئول: در این موقع در حالی که به شدت مهربان است، دست میبرد زیر میز و یک بسته آموزشی بالابالا بیرون می‌آورد و به پیرمرد می‌دهد.
مسئول: بیا پدرجان. با این بسته‌های آموزشی هم سواد پیدا میکنی تا بتونی پیامک بزنی و الکی نیای وایسی تو صف و دولت رو به بی‌تدبیری متهم کنی؛ هم دیگه جزو «بی‌سوادهای معدود از یک جای خاصی تغذیه شو» قرار نمیگیری!

3
دوربین دور خانه می‌چرخد و خانه‌ای لوکس با وسایل و مبلمانی شیک را نشان می‌دهد. مردی که باید پدر خانواده باشد –مثل همه پدرهای تبلیغاتی- با پیراهنی کرم رنگ، پلیوری زرد، شلوار بیرونی و جوراب و دمپایی به پا نشسته است و به طرز مسخره‌ای دارد روزنامه گنده‌ای را می‌خواند. یکدفعه پسربچه‌ای می‌پرد داخل کادر.
پسربچه: بابا من حوصله‌ام سر رفت.
پدر: خب چی کار کنم پسرم. ما جزو اقشار کم درآمد مستحق یارانه هستیم. پول ندارم بریم تفریح.
پسربچه: یعنی انقدر پول نداری که یه مایع ظرفشویی بخری بریم خوشگظرفونی؟!
پدر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده است از جا می‌پرد و می‌رود یک مایع ظرفشویی می‌خرد و با پسرش می‌رود در آشپخانه لوکسشان و بعد از اینکه اینطرف و آنطرف را نگاه می‌کند و اثری از آقای حدادعادل –پاسبان همیشه بیدار زبان فارسی- نمی‌بیند، مشغول «خوشگظرفونی» می‌شود.

4
دوربین شور و شوق وصف ناشدنی مردم در مراسم استقبال از رییس جمهور را نشان میدهد. خیلی شور و شوق وجود دارد. دوربین بصورت کرین از روی سر جمعیت که دو طرف خیابان ایستاده و بصورت اتفاقی نود درصدشان دانش آموز هستند رد می‌شود و می‌رود روی صورت دو دانش آموز زوم میکند.
دانش آموز اول: به نظرت تو این استقبال بی‌نظیر جای چی خالیه؟
دانش آموز دوم: نمیدونم والّا. من خودجوش اومدم، با قصد و نیست قبلی و به زور مدرسه که نیومدم که به بخوام به این چیزا فکر کرده باشم!
دانش آموزم اول: اگه راست میگی چرا روپوش مدرسه تنت هست؟
دانش آموز دوم: راستش لباسم کثیف شده بود مادرم هرچقدر شست تمیز نشد مجبور شدم لباس مدرسه رو بپوشم، مدیونی اگر فکر دیگه‌ای بکنی!
دانش آموز اول دست میکند پشت شمشادها و یک پودر لباسشویی در می‌آورد.
دانش آموز اول: بیا. این رو ببر بده به مادرت تا لباسهاتون رو با این بشوره مجبور نباشید روپوش مدرسه بپوشید تو استقبال از رییس جمهور.
دانش آموز دوم: همین یه دونه رو داری؟ چون مثل اینکه خیلی از اینا که اومدن استقبال لباسهاشون کثیف بوده!!!

  • م.ر سیخونکچی

ما خیلی هنری هستم و کلاً هم از سینمای دولتی بدمان می‌آید!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ق.ظ | ۵ نظر

جشنواره فیلم فجر خیلی مهم است. اصلاً انقدر مهم است که نگو. اصلاًتر مگر می‌شود آنهمه آدم خوش تیپ یک جایی جمع شوند و آنجا مهم نباشد؟! اما امسال اختتامیه این جشنواره علاوه بر خوش‌تیپ بودن حاضران، به دلایل دیگر هم مهم بود. آمدن دولت تدبیر و امید(فرشته) و بیرون رفتن دولت سابق(دیو!) که با بیرون رفتن خود باعث شده بود فرشته درآید موجب شد تا خیلی از حاضران در افشانی بکنند. این درافشانی‌ها به قدری سیاسی بود که از وسط های مراسم برخی افراد ترسیدند که نکند اشتباه آمده و در یک میتینگ سیاسی نشسته‌اند و خودشان هم خبر ندارند. حالا بگذریم که از افراد کاملا هنری که در مراسم بودند مانند همسر و دختر آقای هاشمی رفسنجانی!

در همین راستا پیشنهاد می‌شود از سال بعد کنگره مرکزی حزب اعتدال و توسعه و اختتامیه جشنواره فیلم فجر بصورت همزمان برگزار شود تا هم در هزینه‌ها صرفه‌جویی شود و هم در عقده گشایی دوستان صرفه جویی صورت گیرد.
 در این صورت احتمالاً گزارش رسانه‌ها از آن اختتامیه-کنگره به شرح زیر خواهد بود:

مجری: خب... خیلی خوشحالم که در این جمع هنری سیاسی مجری گری می‌کنم. شما هم خوشحالید؟
جمعیت:  ببععععله!
مجری: خودم می‌دونستم! اصلاً مگه میشه یه همچین دولتی سر کار باشه و ما خوشحال نباشیم؟ دولت از این خوشحال‌تر داریم؟ نه داریم؟ ملت... داریم؟
جمعیت:   ننننخخخخیییر.
مجری: خب دیگه لوس بازی بسه! با از بین رفتن دولت قبلی، سیاست از سینما کلاً بیرون رفت و الان سینما اصلاً توسط مسئولان سیاسی مدیریت نمیشه. به همین دلیل خواهشمندم از رئیس گروه مشاوران حلقه استراتژیک معاون سیاسی ریاست جمهوری تا برای سخنرانی پشت تریبون قرار بگیرند.
رئیس گروه مشاوران حلقه استراتژیک معاون سیاسی ریاست جمهوری: بنده خیلی خوشحالم که در جمع شما هنر دوستانِ سیاست‌بیزار! صحبت می‌کنم. من در اینجا به همین جمله بسنده می‌کنم که سینما خیلی مهم است. همین. بیش از این چیزی ندارم که بگویم. همین هم از سرتان زیاد است. بروید حالش را ببرید مطرب‌ها!
مجری: چقدر آدم کولی بودند این آقای مسئول! آدم عشق می‌کند از این مسئولین هنر دوست هنر فهم هنر شناس! شما هم کیف می‌کنید ملت؟!
جمعیت :  بببععععلللله!
مجری: باید هم کیف کنید. بعد از اون دولت نکبتی مگه جرأت دارید کیف نکنید؟! جرأت دارید ملت؟ اگر جرأت دارید بگید تا اسمتون رو بدم به یک آشنا که مشاور غیرامنیتی رئیس جمهور است!
جمعیت: نه... نداریم!
مجری: آفرین به شما هنرمندان که پیام 24 خرداد رو خیلی خوب دریافت کردید! اما در مورد جایزه‌های سینمایی. من اسامی بخش اول برگزیدگان رو پشت سر هم دیگه می‌خونم و خودشون سریع بیان بالا سیمرغشون رو از روی میز بردارن و برن پایین. هر کدوم هم قبل از پایین رفتن باید یه کنایه‌ای چیزی به دولت قبل یا نظام بندازن. اگر هم کسی سیمرغش رو به رئیس جمهور تقدیم کنه که دو امتیاز مثبت داره و بیرون سالن باهاش نقداً حساب میشه. ولی کنایه رو فراموش نکنن. اصلاً مگه اختتامیه بدون کنایه میشه؟ میشه ملت؟ داریم؟
جمعیت؟ نه... نداریم!
مجری: آفرین به شما ملت فهیم که می‌دونید چی داریم و چی نداریم. خب به علت ضیق وقت و البته اهمیت هنر مجبوریم سیمرغ ها رو از همینجا پرت کنیم تو بغل برگزیدگان تا برسیم به اصل برنامه کاملاً هنری امشب. از آنجا که میدونید هنر خیلی چیز خوبی‌ست در اختتامیه جشنواره فیلم فجر برای شورای سیاستگذاری حزب اعتدال و توسعه هم رأی گیری خواهد شد. واجدین شرایط رأی گیری رأی های خودشون رو به گلدان ها بندازن.
راستی همین الان به من گفتن که یکی از کارگردان ها جای یکی از چهره‌های سیاسی نشسته. با کمال احترام به ساحت هنر خدمت آن کارگردان عزیز عرض میکنم که پاشو مردک جلمبر بی‌سواد از جای خاصی تغذیه شو! پاشو ببینم! خجالت نمیکشی جای آقای (...) نشستی؟! پاشو یه لنگه پا وایسا ببینم! دستاتم بگیر بالا. یالّا!
جمعیت: یالّا... یالّا...
مجری: همین الان خبردار شدم که بخاطر این جسارت که ساحت هنر به ساحت سیاست کرد همه مسئولان سیاسی و دولتی جلسه را ترک کرده و 11 تا سخنرانی بعدی ما که قرار بود توسط اینها انجام شود رفته روی هوا. من هم در همینجا به نشانه اعتراض تریبون را ترک کرده و شما را به آقایی که آشنا هستند و اصلاً سوابق امنیتی نداشته و از بیخ فرهنگی هستند می‌سپارم. باشد که رستگار شوید!

  • م.ر سیخونکچی

حیـف! یعنی واقعاً آوای باران تمام شد؟

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ق.ظ | ۱۴ نظر

اگرچه باورش سخت بود اما مجموعه آوای باران هم بالاخره تمام شد! کشدار شدن این مجموعه در قسمتهای انتهایی انقدر توی ذوق میزد که برخی از بینندگان تلویزیون دچار شبهه شده بودند که نکند کار ساخت مصلای تهران زودتر از این مجموعه تمام شود! اما به لطف خدا عوامل آوای باران بالاخره شیر آب را بستند و مردم را خلاص کردند. این از خود گذشتگی در حالی بود که می‌شد سریال را حالا حالاها ادامه داد. برای اینکه هم ثابت کنیم حرف مفت نمیزنیم و هم اینکه به برنامه سازان تلویزیون یاد بدهیم چطور بیش از اینی که بلد هستند، در تولیداتشان آب ببندند، بصورت خیلی خلاصه قسمتهای بعدی این مجموعه را که می‌توانست ساخته شود شرح می‌دهیم.


قسمت پنجاه و هشتم
شکیب: باید یه میلیارد دیگه بسلفی مهندس جون!
نادر: مگه قرار نبود دست از سرم برداری؟
شکیب: حالا همینه که هست. میدی یا دختره رو ول کنم؟
نادر: باشه، میدم.


قسمت شصت و دوم
باران به میله های پنجره آویزان شده و فریاد می‌زند
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!


قسمت هفتادم
باران همچنان به میله‌های پنجره آویزون شده و داد میزند 
باران: کمک... کمک... من میخوام برم پیش بابایی... بابایی جونم!
باران که به خاطر هشت قسمت آویزان بودن از میله‌ها دستهایش تاول زده، برای لحظه‌ای دست هایش را از میله ها جدا کرده و درون آنها فوت می‌کند. دوباره به میله ها چنگ زده و باز بابایی جونش را صدا می‌کند!


 قسمت هشتاد و هفتم
شکیب: مهندس جون باید دو میلیارد دیگه اِخ کنی بیاد!
نادر: مردک عوضی... چرا دست از سرم بر نمیداری؟
شکیب: خداوکیلی من هم از کار و زندگی افتادم! اما چی کار کنم که کارگردان گفته تا همه دار و ندارت رو نگرفتم ولت نکن! حالا پول رو میدی یا دختره رو ول کنم تو خیابون!
نادر: میدم بابا!


 قسمت صد و یازدهم
باران همچنان به میله ها چنگ زده است که ناگهان می بیند گل‌پری آمده تا او را آزاد کند اما همینکه در باز می شود شکیب از پشت با گلوله می زند و او را می کشد و باران دوباره می رود سراغ پنجره و از میله هایش آویزان می شود!


 قسمت صد و بیست و ششم
شکیب: مهندس جون باید 5 میلیارد دیگه بدی؟
نادر: ای تف تو روت! چقدر تو پررویی مرد!  من 5میلیارد از کجا بیارم؟
شکیب: من نمیدونم این مشکل توئه.
نادر: مثل اینکه فیلمنامه رو درست و حسابی نخوندی، طبق فیلمنامه من کلاً 3میلیارد دیگه پول واسم مونده.
شکیب: فوتینا! دیشب با نویسنده نشستیم فیلمنامه رو تغییر دادیم. الان هشت میلیارد تو حسابته برو چک کن!


 قسمت صد و پنجاه و هشتم
آفرین می‌آید و در را برای باران باز میکند تا فرار کند.
آفرین: بیا برو خونتون دختره چشم سفید! بیا برو بلکه این ماجرا تموم بشه ما هم به زندگیمون برسیم. بیا برو انقدر من پا به ماه رو حرص نده!
در همین موقع شکیب از پشت سر آمده و با شلیک گلوله حتی زنش را هم میکشد! باران دوباره میرود تا برای حداقل هفده قسمت دیگر از گشت پنجره بابایی جونش را صدا بزند!


 قسمت صد و نود و سوم
شکیب: مهندس جون بازم باید پول بدی!
نادر: بابا ندارم، به خدا ندارم، بدبختم کردید، ندارم...
شکیب: من این حرفا حالیم نیست. کارگردان گفته تا پول ندی این سکانس تموم نمیشه، حالا خود دانی!
نادر: بابا برو از طرف من به اون کارگردان بگو تلویزیون بابت هر دقیقه چقدر بهت میده؟ سه میلیون تومن؟ چهار میلیون تومن؟ پنج میلیون تومن؟ نه دیگه، چقدر میده؟ من دو برابرش رو میدم اما دست از سر من برداره انقدر کش نده این سریال رو بزاره برم به زندگیم برسم. بخدا کاری کردید که به همون پادویی دایی طاها راضی شدم! عجب غلطی کردیم کلاه برداری کردیم ها!


 قسمت دویست و بیست و پنجم
شکیب پشت درختها کمین کرده تا اگر کسی خواست بیاید و باران را نجات بدهد، با شلیک گلوله او را بکشد و حداقل برای بیست قسمت دیگر موجبات طول کشیدن سریال را فراهم کند. اما کسی نیست. شکیب بی حوصله- بعد از هشت قسمت- از پشت درخت ها بیرون آمده و شاکی رو به دوربین و خطاب به کارگردان می گوید:
شکیب: بابا مرد حسابی دیگه کسی نمونده که بخواد بیاد باران رو نجات بده، نکنه انتظار داری آصف بیاد.
کارگردان از پشت دوربین کلید در را برای باران پرت می کند و وقتی باران بیرون می‌آید شکیب می زند او را هم می کشد. بعد از آنجا که مجموعه باید پیام اخلاقی داشته باشد، خود کارگردان هم می پرد جلوی دوربین و می زند شکسیب را میکشد تا همه بفهمند اینجور کارها آخر و عاقبت ندارد.
در اینجا سریال تمام میشود ولی در لحظه آخر مرضیه میپرد جلوی دوربین.

مرضیه(لطفا با همان لهجه مضحک مرضیه بخوانید): آخ جون... این بد مصب هم تمام شد، حالا بعد از بیست سال انتظار من و طاها میتونیم بریم ازدواج کنیم!

  • م.ر سیخونکچی

همه مشکلات با «توصیه» حل خواهد شد!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۳۲ ب.ظ | ۲ نظر

فیلم «من مادر هستم» روانه بازار سینمای خانگی شده است. این فیلم ضد اخلاق و خانواده که زمان اکران اعتراض‌های فراوانی را موجب شده بود، نه تنها در نسخه خانگی تغییراتی نداشته که حتی تکه‌هایی از حذفیات فیلم هم در دی‌وی‌دی آن موجود است! البته از آن طرف چون وزارت ارشاد ما کلی اسلامی است، به خریداران توصیه کرده است که این فیلم برای افراد زیر 16 سال توصیه نمی‌شود. تا اینجای مطلب عین نوشته خبرگزاری‌ها بود و ما هم سعی نکردیم در آن چاشنی طنز بزنیم چون از سندیت مطلب کم می‌شد و هر که نداند شما که می‌دانید در این دوره و زمانه سند چقدر اهمیت دارد. اما در راستای این ابتکار جدید سازمان سینمایی در توصیه کردن، گفتگوی یک نوجوان 15 ساله با بقال محل در ادامه می‌آید:

 

نوجوان: آقا یه سی‌دی من مادر هستم بده.

بقال: چی؟ من مادر هستم؟ ببینم تو چند سالته؟

نوجوان:  15 سالمه.

بقال:خب پس نمیشه. این فیلم برای زیر 16 سال توصیه نشده!

نوجوان: کی توصیه نکرده؟

بقال:وزارت ارشاد.

نوجوان: بدین وسیله مراتب تشکر و امتنان من را به مقامات وزارت ابلاغ کرده و سپس یک عدد سی‌دی من مادر هستم رد کن بیاد بینیم بابا!

بقال:یعنی چی؟ میگم توصیه نشده!

نوجوان: خب باشه. من از توصیه اونا کمال سپاس را دارم، اما لطف کن بده بیاد.

بقال:اوووووف... واقعا مطمئنی که نمی‌خوای به توصیه وزارت ارشاد توجه کنی. اینا کلی زحمت کشیدن توصیه کردن ها! کلی اتاق فکر تشکیل دادن!

نوجوان: نه... ممنون... سی دی رو بده بیاد.

بقال:باشه... بیا اینم سی‌دی.

نوجوان: قربون دستت. حالا بی زحمت یه بسته هم سیگار بده!

بقال:عجب بچه توصیه ناپذیری هستی ها! مگه نمی‌بینی روی پاکت‌های سیگار چقدر عکس از شش و ریه داغون انداخته و به همه توصیه کرده که سیگار نکشند؟!

نوجوان: بله... در همین راستا یک رونوشت از همان نامه سپاس و قدردانی که به وزارت ارشاد فرستادم را هم به مسئولان وزارت بهداشت و شرکت دخانیات بفرستید.

بقال:پسرجان یک کم توصیه بشنو. عجب دوره و زمونه‌ای شده ها!

نوجوان: همینه که هست. حالا یه بسته سیگار رو میدی یا نه؟

بقال:آخه من چی کار کنم. اگر اصرار داشته باشی مجبورم بدم دیگه.

نوجوان: آفرین بقال خوب. شما توصیه ها رو ابلاغ کن ولی تصمیم رو به خود ما بسپار!

بقال:بعله... بیا اینم سیگار!

نوجوان: قربونت... بیبنم دیگه چیز توصیه نشده ای نداره‌ای؟ چیز توصیه نشده جدید چی اومده تو بازار؟

بقال: میری پی کارت یا گوشت رو بگیرم ببرم پیش بزرگترت؟!

نوجوان: برو بابا...  من به توصیه بزرگترم اومدم اینا رو بخرم دیگه!!!

  • م.ر سیخونکچی

آن مرد که می‌گفت آن ممه را لولو خورد رفته است!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ | ۴ نظر

وزرای محترم دولت یازدهم دست در دست هم داده‌اند به مهر و دارند وارد شبکه‌های اجتماعی می‌شوند. طبق خبرهایی هم که شخص بنده‌ی سیخونکچی از اکناف عالم دارم(و اسنادش هم موجود است) همین دیپلماسی عمومی بکارگرفته شده توسط این عزیزان اصلاً محاسبات جهان را چنان به هم ریخته است که نگو. حتی یک بنده خدایی می‌گفت که کریستیانو رونالدو تحت تاثیر همین دیپلماسی عمومی پایش را کرده است در یک کفش که من دیگر با شورت فوتبال بازی نمی‌کنم و الّا و بلّا باید پیژامه برایم بیاورید! خلاصه اینکه همین دیگه، دنیا را ریخته‌اند بهم با این دیپلماسی عمومی‌شان.

اما از آنطرف یکی از این عزیزان هم در صفحه خود نوشته بود «آن مرد که هلوکاست را انکار می‌کرد رفته است». این بنده خدا چنان با اعتماد بنفس این را نوشته بود که سازمان بازرسی کل کشور دست بکار شده است ببیند آیا این بنده خدا با جناب ملک الموت زد و بندی کرده است و آن جناب به وی تضمین داده است که حالاحالاها  نخواهد رفت یا نه! چون بالاخره اگر کسی بداند که خودش هم روزی خواهد رفت اینطور حرف نمی‌زند که. بگذریم.

در همین راستا(خدا این درهمین راستا را از ما نگیرد که هر جا کم می‌آوریم و می‌خواهیم دو تا چیز بی‌ربط را به هم ربط دهیم از آن استفاده می‌کنیم!) در ادامه جملات مشابهی که احتمالا سایر مسئولان دولت یازدهم در شبکه‌های اجتماعی خواهنهد نوشت را با هم حدس می‌زنیم.

 

رئیس جمهور محترم: آن مرد که داس داشت رفته است، من کمباین دارم!

وزیر راه و شهرسازی: آن مرد که مسکن مهر می‌ساخت رفته است، چادر مسافرتی اجاره‌ای در ابعاد مختلف موجود است!

وزیر کار و امور اجتماعی: آن مرد کجا رفته است؟! برای ما امنیتی‌ها هیچکس هیچوقت از دیدمان خارج نمی‌شود!

وزیر اقتصاد: آن مرد که همه تورم‌ها بخاطر بی‌لیاقتی او بود رفته است، از اینجا به بعد تورم بخاطر ساختارهای اقتصادی ایران است، گفته باشم!

وزیر دادگستری: دقیقاً نمی‌دونم کی رفته اما مهم اینه که من بازم هستم و حتی در این دولت هم تونستم پست بگیرم!

وزیر صنعت معدن تجارت: آن مرد که گرانی‌ها زیر سرش بود رفته است، نقداً قیمت تخم مرغ را بچسب!

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: آن مرد که «لاله» می‌ساخت رفته است، دیدی تو همین چند روز با چند تا مصاحبه چطور حال فوفولا رو گرفتم؟ بالاخره هرچی نباشه خون جنتی تو رگامه دیگه!

رییس دفتر رئیس جمهور: آن مرد که می‌گفت آن ممه را لولو خورد رفته است، جون مادرتان به لولو هم بگید بره، ما دیگه ممه نداریم!

وزیر کشور: آن مرد که با رئیس مجلس در می‌افتاد رفته است، جانم... جانم... چشم قربان... کدوم استان؟ حتماً... پاراف کرده‌ام سریع انجام شود... بله، حتماً؛ خیالتان راحت باشد!

وزیر نفت: ببینید آن مرد رفته است؟ خدا وکیلی رفته است؟ خب پس به مِهدی بابا بگویید بیاید!

  • م.ر سیخونکچی