طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۱۴۴ مطلب با موضوع «اعتدلال» ثبت شده است

درباره قابلیتهای عجیب بنزین وارداتی!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ | ۲ نظر

با وزیدن باد و باریدن باران، هوای تهران سالم شد. به همین مناسبت برخی مسئولان مربوطه با حضور در یک برنامه تلویزیونی فرضی از فرصت استفاده کرده و کلی حرف زدند، از جمله:

 مجری: سلام آقای مسئول، الحمد لله امروز هوای تهران بعد از مدتها از حالت ناسالم خارج شد.

 مسئول: بله... همانطور که پیش بینی می‌شد خارج کردن بنزین تولید داخل و واردات بنزین توانست تاثیر خودش رو بر محیط زیست بگذارد و هوا را سالم کند.

 مجری: بله، ولی به نظر شما این قضیه ربطی به باد و باران اخیر ندارد.

 مسئول: ببینید! این بنزین وارداتی ما برای اینکه به خوبی اثر کند نیاز به باد و باران دارد! این نشانه بی کیفیتی آن نیست، بلکه به این دلیل است که ترکیبات این بنزین جوری است که فقط در روزهایی که باد یا باران بیاید، می‌تواند هوا را صاف کند! البته همه‌اش هم بخاطر ترکیباتش نیست ها! این بنزینی که ما وارد کردیم خیلی به کار جمعی معتقد است و دوست ندارد همه مشکل آلودگی هوا را به تنهایی حل کند!

 مجری: یعنی اینکه در بقیه روزها هوا کثیف است ربطی به بنزین ندارد؟

 مسئول: نه که ندارد. به هوا ربط دارد!

 مجری: عجب! این قابلیت بنزین وارداتی شما خیلی عجیب است! این بنزین دیگر چه قابلیتی دارد؟

 مسئول: شاید باور نکنید اما این بنزین وارداتی این قابلیت را دارد که حتی روی زندگی خانوادگی مردم هم تاثیر می‌گذارد!
 مجری: تو رو خدا! یعنی چطوری یعنی؟!

 مسئول: ببینید این بنزین وارداتی این خصوصیت را دارد که وضع مالی خانواده‌ها را بهبود می‌بخشد و طبیعتا باعث تحکیم روابط خانوادگی میشود! فقط کافی است مادر خانواده از کیفیت آن تعریف کند تا یکدفعه وضع مالی پدر خانواده توپ شود!

 مجری: این فرمایش شما نمونه‌ای هم دارد؟

 مسئول: بله... لااقل یک خانواده دیده شده است که وقتی مادر خانواده قربان صدقه بنزین وارداتی رفته و به بنزین تولید داخل بد و بیراه گفته است، ناگهان وضع پدر خانواده یعنی شوهر او خوب شده است!!!

 مجری: همین کار کافی است.

 مسئول: باید کافی باشد اما برای محکم کاری خوب است مادر خانواده کمی هم نسبت به محیط زیست حساس باشد و به آن اهمیت بدهد!

 مجری: خیلی جالبه... بگذریم. متاسفانه اخیراً برخی بدخواهان درباره اینکه آزمایشگاه‌ها کیفیت این بنزین وارداتی را تایید نکرده‌اند حرفهایی زده‌اند... شما تایید می‌کنید؟

 مسئول: بله!

 مجری: بله؟

 مسئول: بله! ببینید این هم اتفاقا یکی دیگر از قابلیتهای این بنزین است. این بنزینی که ما وارد کردیم چون اهل ریا نیست خیلی دوست ندارد بقیه بفهمند چقدر سالم و با کیفیت است بخاطر همین به محض ورود به آزمایشگاه، خودش را به بی کیفیتی می‌زند. در واقع خیلی متواضع هستند ایشون!

مجری: درست مثل شما!
  • م.ر سیخونکچی

تجدید وضوی خاتمی!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۷ ق.ظ | ۰ نظر

خبرگزاری ایرنا طی خبری فوری (اینجا) اعلام کرده است که حجت الاسلام خاتمی رییس جمهور سابق کشورمان به دیدار مادرش رفت!

کارشناسان معتقدند دولت سعودی خبر مرگ پادشاه عربستان را به این دلیل دیروز اعلام کرد، که خبر دیدار خاتمی با مادرش تحت الشعاع قرار گرفته و دیده نشود وگرنه ملک عبدالله خیلی وقت است مرده! تازه طبق اخبار واصله خبری هم مبنی بر تجدید وضوی خاتمی در منزل مادرش موجود است که برای جلوگیری از به هم ریختن بازارهای جهانی، فعلا منتشر نشده است!


  • م.ر سیخونکچی

چطور خود را دربرابر نوسانات قیمت ارز بیمه کنیم!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۰۸ ب.ظ | ۱ نظر

در این مطلب استاد «باسواد» به سوالات برخی مخاطبین پاسخ داده و مشاوره‌های خود را در اختیار آنها قرار داده‌اند. شما هم حسابی دقیق بخوانید شاید بکارتان آمد:

 

 سوال: سلام خدمت استاد باسواد عزیز. بنده پسری هستم 12 ساله که از همین الان استرس سربازی دارم و از خواب و خوراک افتادم. حتی درسم هم ضعیف شده. شما چه راهکاری برای فرار از این موقعیت پیشنهاد می‌دهید؟

 پاسخ: من در ابتدا دوراندیشی شما فرزندم را بهتان تبریک می‌گویم. بعد هم عرض کنم که اتفاقاً ضعیف شدن درس گام ابتدایی است که خود بخود برداشته‌اید. چرا که یکی از راه‌های پیش روی شما برای فرار از سربازی فوتبالیست شدن است! و همانطور که مستحضرید برای فوتبالیست شدن خیلی نیازی به درس نیست. پس بر شما باد رها کردن درس و مشق و رهسپار مدارس فوتبال شدن. امیدوارم به زودی زود در مستطیل سبز ببینمتان!

 

 سوال: سلام آقای باسواد! من هشت سالمه؛ اسمم هم آزیتاس. راستش من میخواستم تو ماه جاری برای هشتمین بار پول تو جیبیم رو ببرم بالا اما بابام قبول نمیکنه. شما راهی بلدید که بتونم بابام رو راضی کنم؟ مرسی.

 پاسخ: سلام دختر گلم. البته من بگم که واقعا هشت بار افزایش قیمت در یک ماه زیاده ها و احتمالاً همین افزایش‌های پی در پی باعث شده پدر شما از نظر روانی آمادگی پذیرش این امر رو نداشته باشه. به همین دلیل پیشنهاد میکنم با تغییر واژه ها ایشون رو از نظر روانی آماده پذیرش این واقعیت کنید. پیشنهادم هم بصورت خاص اینه که از واژه «اصلاح قیمت» بجای «افزایش قیمت» استفاده کنید. این کار پیش از این در ابعادی وسیعتر جواب داده و حتماً برای جیب بابای شما هم جواب می‌دهد!

 

سوال: سلام خدمت استاد بزرگوار جناب باسواد عزیز. بنده آقایی هستم 52 ساله یا چیزی در همین مایه ها! راستش من بعد از یک عمر زندگی شرافتمندانه که در کار واردات بودم، بخاطر نوسانات نرخ ارز بیکار شدم. من را راهنمایی کنید چه کنم، که شرمنده زن و بچه نشوم. خدا خیرتان بدهد.

 پاسخ: علیک سلام. عارضم که در واقع راهکار من جوری است که شما کاری نباید بکنید. این همسر محترمه شما هستند که اگر تغییر شغل داده و به حوزه محیط زیست تغییر شغل دهند مشکلات شما هم خود بخود حل خواهد شد. مطمئن باشید همچین که ایشان دو بار برای آلودگی هوا دل بسوزانند سه سوته نان شما می‌رود در روغن و دوباره به اصلی‌ترین وارد کننده کشور تبدیل می‌شوید. شک نکیند!

 

سوال: آقا باسواد جون سلام عرض شد! راستیاتش ما شوفریم، مسافرکشی می‌کنیم. یعنی از تو ماشین نون زن و بچه‌مون رو در میاریم. حالا رفتیم ماشین رو اوراق کردیم و پول ریختیم واسه ماشین نو، اما هی امروز و فردا میکنن و چند ماهه ماشین رو نمیدن. تازه میگن قیمت ماشین رفته بالا باید مابه التفاوتش رو هم بسلفید! شما بفرما ما چه خاکی به سرمون بریزیم آخه؟! فکر و خیال پدرمون رو درآورد.

 پاسخ: خدمت شما عرض ادب و احترام دارم. اولا عرض کنم که همه این بدبختی‌ها از دولت قبل مونده. در این شک نکنید! دوم اینکه همانطور که میدونید ساختمان تحریم ها ترک برداشته و بزودی فرو میریزه بالکل! اونوقت دیگه واردات ماشین و قطعات برمیگرده به حالت عادی و شما هم ماشینت رو تحویل میگیری. اما تا اون موقع پیشنهاد میدم برای اینکه فکر و خیال نکنید و اعصابتون راحت باشه، روزی سه نوبت صحبتهای مسئولان شورای رقابت رو بشنوید! قولهایی که این افراد برای مسائلی مثل قیمت گذاری ماشین و... میدن برای تمدد اعصاب خیلی خوبه. آره عزیزم!

  • م.ر سیخونکچی

ظریف و مرد دستفروش در مترو!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۹ ق.ظ | ۳ نظر

 آقای ظریف که وزیر امور خارجه هم هستند به مناسبت روز هوای پاک تشریف برده بودند مترو و از ایستگاه تجریش تا ایستگاه امام خمینی(ره) را با مترو سفر کردند. البته نه تنها ما، که خیلی از کسانی هم که روزهای معمولی در مترو هستند، آن روز آنجا نبودند و جایشان را به محافظ و عکاس و خبرنگار و.. داده بودند. اما اگر ما بودیم شاید این چیزها را می‌دیدیم:

 *

دکتر ظریف وارد مترو شده و روی یکی از صندلی‌های خالی مترو که غالباً در مترو خالی است می‌نشیند. بعد رو می‌کند به اینطرفی و آنطرفی و چاق سلامتی می‌کند. اینطرفی و آنطرفی علی رغم آنکه انسان‌های باکلاسی به نظر می‌رسند، ظریف را نشناخته و به او محل نمی‌گذارند. در همین حال صدایی کم‌کم نزدیک می‌شود:

- جوراب نخی، فری سایز، ضد بو، ضد عرق، ضد باکتری سه تا 5 تومن. باطری قلم نیم‌قلم تا 2084 هم تاریخ مصرف داره 4 تا دو تومن. لواشک پذیرایی در 94 طعم مختلف فقط هزار. پاکت هدیه ده تا 1000، آدامس خوشبو کننده دهان همراه با دستگاه تهویه مطبوع حلق دو تومن. نخ دندان به طول 800 کیلومتر فقط هزار، خودکار تقلب، مینویسی اما جز با نور لامپ خودش خونده نمیشه، مفت! فقط دو تومن. خمیردندان سفید کننده –بی‌رنگ در میاره!-  سه تومن...

مرد دستفروش دارد از کنار ظریف رد می‌شود که نگاهش به او می‌افتد:

- عه... آقا ظریف... خودتی آقاظریف.... جون من خودتی؟

- سلام عزیزم، بله من ظریف هستم.

- قربونت برم... خوبی؟

مرد دستفروش چاق سلامتی می‌کند و یک عکس سلفی می‌اندازد و:

- آقا ظریف یه دونه از این چیز میزا بخر از ما...

- نیاز ندارم عزیزم.

- مگه میشه... از این... از این خمیر دندونا بخر... سفید کننده‌اس ها، واسه شما که میخندی خیلی خوبه، البته شما که دندونات سفیده اما سفیدترش میکنه...

- نه نمیخوام عزیزم...

پسر جوانی که در صندلی روبرو نشسته و در این مدت یک لحظه هم سرش را از روی گوشی تلفن همراهش بلند نکرده، باز هم بدون اینکه سرش را بلند کند، زیر لب می‌گوید:

- اونجور که این بنده خدا میخنده، سفید کننده معده بیشتر به کارش میاد!

مرد دستفروش به پسر جوان چپ چپ نگاه میکند و رو به ظریف ادامه می‌دهد:

- از این آدامسا چی؟ خوشبو ککنده‌س، نه که شما هی حرف میزنید اونجا...

- ممنون... من دهنم همیشه بوی خوب میده...

- شما که بله... جسارت نکردم.... واسه اونا گفتم، نه که نجسی میخورن، خب همه‌اش سیبیل به سیبیل می‌شینید حرف میزنید...

- تشکر... اونا خودشون آدامس دارن، آبنبات هم دارن... تازه به ما هم دادن!

پسر جوان همانطور که با موبایلش بازی میکند با صدای پق، می‌خندد!

- خب از این لواشکا بخر... جون میده برای مهمونی...

- ممنونم عزیزم، نمیخوام...

- چرا نمیخوای آقا ظریف... بالاخره تو که ماهی سه بار میری ژنو زشته دست خالی بری، یه سوغاتی برا کری جونت نمیخوای ببری؟!

پسر موبایل‌باز اینبار هم زیر لب می‌گوید:

- دست خالی نمیره که... مطمئن باش!

ظریف گردنش را می‌کشد و نگاهی به پسر جوان می‌اندازد. مرد دستفروش برمیگردد چیزی به پسر جوان بگوید ولی خودش را کنترل می‌کند! ظریف دارد کم‌کم از کوره در می‌رود:

- ممنونم آقا جون... نمیخوام.

- آقا جون اصلا اینارو ولش کن. بیا از این خودکارای تقلب ببر. ببین وقتی مینویسی معلوم نمیشه، اما همینکه با لامپ تهش نور میندازی روش، معلوم میشه. ببر متن توافق اصلی رو با این بنویس، داخلی ها هم نمی‌فهمن چی دادید، چی گرفتید!

پسر جوان که هنوز هم سرش به موبایل گرم است میگوید:

-  مگه حالا که با خودکار معمولی نوشتن کسی میدونه چی دادن، چی گرفتن؟ خودش گفت استیضاح هم بشم نمیگم تو مذاکرات چه خبره!

مرد دستفروش شاکی بر می‌گردد به سمت پسر جوان:

- اگه گذاشتی ما دو زار کاسب شیم امروز!

ظریف با اوقات تلخی دست میکند توی جیب و یک ده هزار تومنی بیرون می‌آورد:

- بیا آقاجون... این رو بگیر ولی دست از سر ما بردار...

- زکی... فکر کردی من گدام؟ مثل اینکه تو هم عادت کردی بدون اینکه چیزی بگیری، یه چیزی بدی بره ها!

قطار توقف می‌کند و بلندگو می‌گوید:

- ایستگاه امام خمینی، مسافرینی که قصد دارند به سمت این وزارت خارجه بروند در این ایستگاه پیاده شده و اگر خسته نمی‌شوند چهار قدم هم پیاده بروند، والّا...

  • م.ر سیخونکچی

زدن تو کار مرغ!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ق.ظ | ۱ نظر

برخی مقامات دولتی اعلام کردن که مرغ های تولید داخل خیلی بیش از حد مجاز سرب دارن!

جدای از اینکه مرغ چطوری میتونه سرب داشته باشه، فکر کنم مثل قضیه بنزین، همسر یکی از مقامات زده تو کار واردات مرغ، حالا هم دارن زمینه رو برای وارداتش باز میکنن! بابا یکی به اینا بگه اون بنزین بود که گفتین خیلی سرب داره و رفتین وارد کردین، دیگه هرچی خواستین وارد کنین که نگین داخلیش سرب داره. ضایع‌س بخدا!

  • م.ر سیخونکچی

نبایدم باشی عزیزم!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ب.ظ | ۰ نظر

وزر نفت فرموده اند: با نفت 25 دلاری هم مشکلی نداریم!

خواستم عرض کنم اگر شما مشکل داشتی باید شک می‌کردیم. اصلا شما آمده ای که با این چیزها مشکل نداشته باشی دیگه.

  • م.ر سیخونکچی

من نگران فک شما هستم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۴۴ ق.ظ | ۲ نظر

البته که بنده نه دیپلمات هستم و نه حقوقدان و کلا نه خیلی چیزهایی که شما هستید! اما اگر هم بودم در این برهه حساس کنونی دو زار هم نگران استقلال کشور و هویت ملی و دستاوردهای انقلاب و... نبودم. چرا که در این مقطع بیش از همه چیز باید نگران فک شما بود!

ظریف جان! بخاطر خودت، بخاطر آرواره‌های نازنینت، بخاطر دهانی که یک عمر به آن نیاز داری، انقدر با دهان گشاده نخند! فکّت میگیره ها! 

ما خودمان یک خاکی به سر اسقلال و هویت و انقلابمان خواهیم کرد، تو دهانت را پاس بدار!

  • م.ر سیخونکچی

جواد و جان درشهربازی ژنو!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۵۳ ب.ظ | ۲ نظر

میلاد چ: جان: یوهووووو! اوه پسر ترن هوائی چقدرکیف می‌ده، حیف نبود برا تنفس و استراحت قدم بزنیم تو خیابون؟ بابت بلیط ترن و چیپس و پفک هم ازت ممنونم جواد.

جواد: (بالبخند) آره واقعا کی فکرشو می‌کرد یه روز من و تو باهم بیایم شهربازی و دریک قدمی حل منازعه باشیم... بزارت برات تخمه دون کنم بخوری.

جان: ما خرسندیم که شما به تمام تعهدات توافق نامه عمل کردین، همونطورکه می‌دونی کنگره می‌خواد بزودی تحریم‌های جدیدی رو برعلیه شما تصویب کنه، اینو گفتم که بعدا نگی نگفتی و دلخوری پیش نیاد... رو ما حساب نکن چون کاری ازدستمون برنمیاد!

جواد: راستش رو بخوای می‌خوام یه چیزی بگم ولی روم نمی‌شه! م... م... ماکه به همه خواسته‌های شما عمل کردیم و جلوی پیشرفت برنامه رو گرفتیم و تمام نگرانی‌های شمارو برطرف کردیم، خب شما هم یکم با ما راه بیاین دیگه جان!

جان: چقدر هوا سرد شده! من کیف پولم همراهم نیست، بریم کافی شاپ یه قهوه بخوریم به حساب تو.

جواد: آره حتما، کل هیئت مذاکره کنندتون رو مهمون می‌کنم. بیا از خودمون سوار چرخ وفلک یه عکس سلفی بگیرم، برا گزارش روند و نتیجه مذاکرات تو شبکه‌های اجتماعی لازمه...‌ای بابا تو هم که همش تو عکس اخم می‌کنی، مثل من باش و همش لبخند بزن.

جان: بده... آدم باشخصیت که الکی نمیخنده، ضمنا تو آمریکا ببینن زیاد با تو گرم گرفتم برام بد میشه، حرف در میارن!

جواد: باشه... هرجور راحتی... میگم جان! قبل از اینکه بریم کافی‌شاپ، بریم یه دور سفینه هم سوار شیم؟ حال میده ها!

جان: سفینه؟

جواد: به حساب من!

جان: مسئله پولش نیست جواتی! مسئله خود سفینه‌س! مگه قرار نبود دیگه حرف سفینه و فضا و این حرفها رو نزنید؟ ناراحت میشم ها!

جواد: اون سفینه که نه، از همین سفینه‌های شهربازی! اون رو که تعطیل کردیم رفت، مگه خبر نداری؟ پژوهشگاه فضایی رو تعطیل کردیم دیگه!

جان: پس چی؟ نکنه میخواستید تعطیل نکنید!

جواد: نه...

جان: پس دیگه حرف سفینه و فضا رو پیش من نزن، حتی اسباب بازیش! اگر میخوای بیا بریم از این اسبا که پول میندازی توش آهنگ میزنه و تکون میخوره سوار شو!

جواد: دمت گرم جان!

جان: حس می‌کنم دیگه پاهام خسته شدن، بریم هتل که من استراحت کنم... تو تنهایی برو اسب سوار شو... ضمنا اعتراف می‌کنم تو یکی از بهترین دیپلمات‌های جهان هستی جواد!

 

  • م.ر سیخونکچی

پشت پرده یک استقبال کاملا خودجوش از هیئت دولت

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۵۱ ب.ظ | ۴ نظر

 دو روز پیش
امروز مدیرمان آمد سر صف و گفت هیئت دولت قرار است بیایند شهرمان. ما هورا کشیدیم. مدیرمان خوشش آمد. بعد گفت که هیچ اجباری برای حضور دانش آموزان در مراسم استقبال وجود ندارد. ما هورا نکشیدیم. مدیرمان خوشش نیامد. بعد هم تاکید کرد که مدرسه باز است و کلاسها دایر است و معلمها می‌آیند و درس میدهند و هر کس غیبت کند پرونده‌اش را می‌دهیم زیر بغلش برود وِرِ دل ننه‌اش! یک دفعه یکی از بچه‌ها دستش را بلند کرد و گفت که اینطور نمیشود و دیگر مثل سابق نیست هیئت دولت هر دو سال یکبار برود در شهرها و معلوم نیست این اتفاق هچند ده سال بعد تکرار شود. بعد هم گفت که ما باید برویم استقبال و شما باید ماشین بگذارید و کلاسها را تعطیل کنید. مدیرمان علی رغم ظاهرش خیلی زود قانع شد و گفت حالا که اینطور است کلاسها تعطیل است و همه باید بیایند و هر کس نیاید با هم برویم استقبال، پرونده‌اش را می‌دهیم زیر بغلش برود وِرِ دل ننه‌اش!
ما نتیجه گرفتیم که وقتی هیئت دولت میاید به شهرمان در هر صورتی باید برویم ور دل ننه مان!

حاشیه های سفر رئیس جمهور به بوشهر

 دیروز
مدیرمان باز آمد سر صف و گفت فردا هیئت دولت می‌خواهند بیایند. ما باز هورا کشیدیم. مدیرمان باز خوشش آمد. بعد گفت فردا ساعت هشت صبح همه علاقه‌مندان بیایند برویم استقبال. یکی پرسید می‌شود علاقه نداشته باشیم؟ آقای مدیر گفت: آره ولی فقط یکبار و بعید است دیگر فرصتی پیش بیاید که بتوانی علاقه داشته باشی یا نداشته باشی! ما همه یکدفعه علاقه پیدا کردیم!
بعد یکی دیگر که خیلی علاقه پیدا کرده بود پرسید که با چه چیزی خواهیم رفت استقبال؟ آقای مدیر گفت همانطور که شما اصرار کردید و من مجبور شدم کلاسها را تعطیل کنم، یک عده راننده اتوبوس هم اصرار کرده‌اند که بایند شما را ببرند استقبال. ما فهمیدیم که راننده‌های اتوبوس هم مثل ما خیلی دوست ندارند بروند ور دل ننه‌شان!

حاشیه های سفر رئیس جمهور به بوشهر


 امروز
امروز همه اصرار کرده بودند بیایند استقبال. حتی داداشم هم که دانشجو است و امتحان داشت اصرار کرده بود که امتحانات دانشگاه لغو شود تا آنها بیانید استقبال و مدیر دانشگاهشان هم مثل مدیر مدرسه ما خیلی زود قانع شده بود. انقدر که این مدیرها آدمهای زود قانع شویی هستند! بعد هم  همه بچه ها اصرار کرده بودند که یک پلاکارد بگیرند دستشان و اسم مدرسه‌شان را روی آن بنویسند و بیایند استقبال. توی مسیر کلی از این پلاکاردها دیدیم که بچه‌های هی اصرار میکردند بگیرند بالاتر تا دیده شوند و مدیرها هم هی قانع میشدند. تازه بغیر از دانش آموزان و دانشجویان، کلی از مردم روستاها هم با اصرار پلاکارد زده بودند به اتوبوسها و آمده بودند.فقط نمیدانم پیرزن‌های و پیرمردهای بیچاره که دیگر ننه‌شان به رحمت خدا رفته است اگر نمی‌آمدند چطور می‌خواستند بروند ور دل ننه‌شان! همین را از مدیرمان هم پرسیدم، که زد پس گردنم!
خلاصه اینکه فضای شهر پر از اصرار شده بود و مدیرها هم هی قانع شده بودند. هی قانع شده بودند...
  • م.ر سیخونکچی

اوضاع رقت بار روح توافق ژنو

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۴۷ ب.ظ | ۰ نظر

ما گفته بودیم! از همان روز اول که هر اتفاقی را انداختند گردن روح توافق ژنو هشدار دادیم که این کار آخر و عاقبت ندارد. نگفته بودیم؟ گفته بودیم دیگر! اما کو گوش شنوا؟ هی آمریکایی‌ها تحریم کردند، اینا گفتن نخیر! به خود توافق آسیبی نرسیده، به روح توافق ژنو تعرض شده! آخه بابت خوب... مادرت خوب... با روح توافق چکار داری تو؟ یک نفر دیگر تو را تحریم کرده است، تو میایی روح توافق را رسوا می‌کنی؟ آبروی یک روح را می‌بری؟ این هم شد کار؟! شما رفتی یک توافقی کردی، قبول! حالا چوب حراج زدی به مملکت یا نزدی کاری نداریم. خدا میداند و لبوفروشها!  به ما چه. ما که چهره سیاسی نیستیم! ما یکسری چهره دلسوز حقوق بشریم. به همین خاطر هم گفتیم این کارها را با این روح بدبخت نکنید. بیا! حالا این هم نتیجه‌اش. انقدر این روح توافق بدبخت را بی‌آبرو کردی که خود آمریکا دلش به حال اون سوخت! «حالا خود سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا صراحتا اعلام کرده است حتی اگر تحریم‌های تصویب‌شده در کنگره، مشروط باشند، باز هم واشنگتن برنامه مشترک اقدام را نقض کرده است.»

همین را می‌خواستید؟ دلتان خنک شد که یک اجنبی آمد برای روح توافقتان دلسوزی کرد؟ انقدر روح بیچاره را بی‌آبرو کردید تا اینکه اینطور آبرویمان رفت! ای خدا...
  • م.ر سیخونکچی