طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۳۵ مطلب با موضوع «خاندان استوانه» ثبت شده است

خبر عروجش!

م.ر سیخونکچی | جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۵۹ ق.ظ | ۶ نظر

از اونجا که وزارت ارشاد نامه زده بود به رسانه ها که درباره عربستان خبرها و تیترهای بد نزنید، احتمالا رسانه ها خبر مرگ پادشاه سعودی رو اینطور میزنن:

ملک عبدالله، خادم الحرمین الشریفین به ملکوت اعلی عروج کرد. او که آثار سالها خدمتگذاری به حجاج در چهره اش مشخص بود بالاخره به خدمت نکردن رضایت داد و درگذشت. این پادشاه متواضع حتی در اواخر عمرش هم از سرکشی و دستگیری از سایر ممالک اسلامی غفلت نکرد و با پولهای خود سعی نمود تا کشورهایی چون سوریه و عراق و یمن و... را به روزهای خوب برگرداند. درگذشت این مرد یگانه را به دوست و برادرش حضرت استوانه تسلیت میگوییم!

  • م.ر سیخونکچی

زنگ انشاء: نظرتان را درباره فتنه 88 بنویسید!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۳۲ ب.ظ | ۵ نظر

به نام خدا

راستش من خودم درباره فتنه نظری ندارم چون خیلی سنم کم هست و فقط یادم هست که مادرم یک روز که خیلی عصبانی بود به یک تعداد آدمی که آمده بودند و هیئت آتیش زده بودند گفت «بی‌شرف!» اما پدرم خیلی نظر دارد. پدر من یک آدم خیلی معمولی است. صبح‌ها بلند می‌شود می‌رود سر کار و شبها برمی‌گردد خانه. پدرم البته خیلی درباره فتنه نظر نمی‌دهد چون می‌گوید نظراتش با بقیه فرق دارد و می‌ترسد مردم به او مثل علی مطهری که نظراتش با همه فرق دارد نگاه کنند. پدرم می‌گوید آدم نظر نداشته باشد بهتر از این است که مردم فکر کنند او هم مثل علی مطهری فکر می‌کند. من علی مطهری را نمی‌شناسم اما مثل اینکه آدم خیلی فرق داری است! پدرم می‌گوید صدا و سیما باید کاری کند که مردم بتوانند بین آدمهایی که با هم فرق دارند فرق بگذارند.

اما یکبار که پدرم مطمئن بود کسی آنجا نیست که فکر کند او هم مثل علی مطهری است و می‌خواهد مثل او فرق دار بازی در بیاورد، نظراتش درباره فتنه را گفت. پدرم می‌گفت فتنه خیلی هم خوب بود. پدرم می‌گفت اگر هر دو سه سال یکبار فتنه ایجاد شود برای همه خوب است. پدرم می‌گفت فتنه باعث شد بعضی‌ها برای یکبار هم شده در طول عمرشان «الله اکبر» بگویند. پدرم می‌گفت اگر فتنه نبود ممکن بود بعضی‌ها در تمام عمرشان یکبار هم که شده به نماز جمعه هم نروند. پدرم البته می‌گفت باید تا فتنه بعدی به فتنه‌گرها یاد داد که نماز با کفش درست نیست و نباید بصورت قاطی و زن و مرد درهم نماز جمعه خواند. پدرم تا این را گفت مادرم لبش را گاز گرفت و به خواهرم گفت برود زیر غذا را کم کند!

پدرم می‌گفت اگر فتنه نبود بعضی آقازاده‌ها از سوء تغذیه می‌مردند و خدا را شکر فتنه باعث شد که بروند وسط شلوغ پلوغی‌ها دو سه تا ساندویچ بخورند و کمی ته دلشان را بگیرد وگرنه می‌آمدند ما را هم می‌خوردند! پدرم می‌گفت اصلاً اگر فتنه نشده بود که یک خانم محترمی نمی‌توانست داد بزند مردم بریزند توی خیابان و ممکن بود مردم فکر کنند لال است خدای نکرده. تا پدرم این را گفت خواهرم گفت کل دنیا هم فکر کنند آدم لال است بهتر است از اینکه از این جور حرفها بزند. مادرم گفت اینکه از علی مطهری بودن هم بدتر است. پدرم دست کشید به سرم و سرش را از بالا به پایین تکان داد.

پدرم می‌گفت تازه فتنه باعث شده است یک آقازاده‌ای سه سال برود انگلستان و برای خودش سرکشی کند. من گفتم خوش به حالش، این بابک آقازاده که توی کلاس کنار من می‌نشیند انقدر بدبخت است که خوراکی ندارد بیاورد مدرسه آنوقت فامیلشان می‌رود انگلیس خوش می‌گذراند. تا این را گفت پدرم کوبید تو سرم که آن آقازاده با این آقازاده فرق دارد بچه، یک وقت بهش نگویی که آن آقازاده فامیلشان است که ناراحت می‌شود. من که داشتم سرم را می‌مالیدم گفتم یعنی آدم اگر آن آقازاده فامیلش باشد از اینکه مردم فکر کنند مثل علی مطهری فرق دارد هم بدتر است؟ پدرم دوباره دست کشید روی سرم و کله‌اش را از بالا به پایین تکان داد.

پدرم می‌گفت فتنه انقدر خوب بود که باعث شد یک نفر آدم گنده توی روز روشن برود توی مجلس ختم یک آدم زنده شرکت کند و در امور مربوط به مجالس ترحیم نو آوری ایجاد شود. پدرم می‌گفت فتنه باعث شد تا یک زنی که شوهرش می‌گفت روشنفکرترین زن ایران است نظریه داماد لرستان را بدهد و بقیه روشنفکرها هم چیزی درباره آن نگویند، تا مردم بفهمند روشنفکرها همچین پخی هم نیستند برای خودشان و پایش بیفتد دری وری‌هایی می‌گویند که آدم شاخ در می‌آورد!

پدرم می‌خواست هنوز هم فواید فتنه را بگوید که یک نفر در زد و آمد داخل و پدرم هم که می‌ترسید بخاطر نظرات فرق دارش فکر کند او هم شبیه علی مطهری فکر می‌کند، دیگر نظراتش را نگفت.

 

 

 

  • م.ر سیخونکچی
  • م.ر سیخونکچی

از «آقازاده عزیز» رونمایی میشود

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ب.ظ | ۶ نظر

«آقازاده عزیز» گزیده‌ای از طنزهایی است که طی سالهای 87 تا 92 در نشریات و سایتهای مختلف نوشته‌ام. طنزهایی در موضوعات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی ورزشی.

فردا دوشنبه مراسم رونمایی از آن برگزار خواهد شد و از یکی دو روز بعد روش تهیه پیامکی اش را در همینجا ذکر خواهم کرد.

انشاالله


  • م.ر سیخونکچی

گفتگو با یک آقازاده بعد از اولین جلسه دادگاه!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۵۷ ب.ظ | ۸ نظر

این متن یک طنز قدیمی است که برخی تغییرات جزئی دادم تا برای این روزها مناسب سازی شود! از خالی ماندن وبلاگ که بهتر است!




آی جماعت فضولی هستن این خبرنگارا... آی فضولن! طرف هنوز خستگی دادگاه از تنش در نیومده پریدن جلو که آقا بیا به سوالای ما خبر بده که چه خبر بود و... . در ادامه گفتگوی یکی از خبرنگارا با یک متهم پیش پا افتاده رو که همین چند روز پیش بالاخره دادگاهش برگزار شد، می‌خوانید. «خ» مخفف خبرنگار و «م.ه.د.ی» مخفف یک موجود خیالی است!


 خ: ضمن عرض خسته نباشید و آرزوی اقامتی خوش در کشور باستانی ایران، خودتان را معرفی کنید.

م.ه.د.ی: درست صحبت کن...

 خ: بله... ببخشید... لطفا در صورت صلاحدید خودتان را معرفی بفرمایید.

م.ه.د.ی: بنده پسر بابام هستم.

 خ: دقیقتر معرفی بفرمایید.

م.ه.د.ی: بنده پسر دوم بابام هستم.

 خ: عرض کردم خودتان را معرفی کنید نه پدرتان را.

م.ه.د.ی: اگر پدرم را معرفی کنم بیشتر به روند دادگاه و روشن شدن افکار عمومی کمک میکند!

 خ: چرا تا این مدت خودتان را به دادگاه معرفی نکردید؟

م.ه.د.ی: نکِشید.

 خ: چی؟

م.ه.د.ی: عشقم.

 خ: خب چرا حالا معرفی کردید؟

م.ه.د.ی: چون کشید.

 خ: عشقتان؟

م.ه.د.ی: نه، دستگاه قضایی. به زور مرا کشید تا اینجا! البته فشار دانشجویان و طلاب هم بی تاثیر نبود که به وقتش در خدمتشان خواهم بود!

 خ: آیا از اتهاماتتان آگاهی دارید؟

م.ه.د.ی: زیاد است، کدومشون رو میگی؟

 خ: یکی یکی شروع کنیم. قضیه استات اویل...

م.ه.د.ی: اونکه قضیه‌اش رو حل کردیم.

 خ: قضیهاش چی بود؟

م.ه.د.ی: یه نفر رشوه داده بود که به سزای اعمالش رسید و توسط دولت بلژیک تنبیه شد.

 خ: به کی رشوه داده بود؟

م.ه.د.ی: اون دیگه مهم نیست. مهم اینه که اون بابا تنبیه بشه و دیگه رشوه نده چون تا کسی نباشه که رشوه بده دیگه رشوه گیری هم به وجود نمیاد!

 خ: ولی میگن مثل اینکه شما اونی بودی که...

م.ه.د.ی: اذیت کنی بابام رو صدا میکنم ها...

 خ: انتظار از شما اینکه برای افکار عمومی ارزش قائل بشید و به سوالات نماینده اونا که ما خبرنگارا هستیم احترام بذارید...

م.ه.د.ی: بابا...

 خ: خوب اگر دوست نداری جواب نده. ظاهرا شما پولشویی هم انجام میدادید.

م.ه.د.ی: مگه نظافت بَده. تو قرآن داریم که النضافط من العیمان!

 خ: ولی اون پولها که مال شما نبوده.

م.ه.د.ی: تو قران نگفته که فقط نظافت اموال خود آدم جزو ایمانه، گفته؟

 خ: ظاهراً اون پولها موقع شستن هم کمی آب میرفته.

م.ه.د.ی: اون رو دیگه باید از رئیس بانک مرکزی  بپرسید که پول بیکیفیت چاپ میکنه!

 خ: این وسط نقش شما چیه؟

م.ه.د.ی: بابا...

 خ:خب، آروم باشید. اون پولها رو که میشستید چی کار میکردید؟

م.ه.د.ی: پهن میکردیم تا خشک بشه.

 خ: کجا؟

م.ه.د.ی: روی بند. بعضی از افراد فرهنگی -که سابقه وزارت هم داشتند- بودند که شلوارشون روی چند تا بند خشک میشد. ما هم می‌انداختیم تا کنار اونها خشک بشه.

 خ: در اغتشاشات بعد از انتخابات چه کار میکردید؟

م.ه.د.ی: ما فقط نظاره میکردیم.

 خ: فقط؟

م.ه.د.ی: گاهی هم برای اینکه خوب ببینیم مجبور بودیم از نزدیک نظاره کنیم.

 خ: فقط؟

م.ه.د.ی: بعضی وقتها هم چون نمیتونستیم در آن واحد چند جا ساندویچ بخوریم، تعدادی رو میفرستادیم تا در صورت نیاز بعضی چیزها رو ببینند و بیایند برای ما تعریف کنیم.

 خ: فقط؟

م.ه.د.ی: گاهی اوقات اون چیزهایی که باید اونها تعریف میکردند اتفاق نمیافتاد، بنابراین اول اونها رو انجام میدادند تا وقتی برای ما تعریف میکنند خدایی نکرده دروغ نگفته باشند!

 خ: فقط؟

م.ه.د.ی: بابا...

 خ: در مورد سایت جمهوریت چه مطلبی دارید که بفرمایید.

م.ه.د.ی: اولاً به اون حمزه کرمی بگید که من . دهنش رو..

 خ: مودب باشید لطفاً.

م.ه.د.ی: اولاً که بنده خودم معیار ادبم. دوماً که آقا نه و آقازاده.

 خ: چه فرقی میکنه؟

م.ه.د.ی: خیلی فرق میکنه. چون خیلی کارها از آقایون بر نمیاد ولی از آقا زاده ها بر میاد!

 خ: مثلِ؟

م.ه.د.ی: مثل ساندویچ خوردن تو میدون هفت تیر وسط اغتشاشات!

 خ: برگردیم به همون موضوع دهن حمزه کرمی... ببخشید... موضوع سایت جمهوریت.

م.ه.د.ی: بله. ما در آنجا اطلاع رسانی میکردیم.

 خ: ولی میگن مثل اینکه شما اونجا به نظام تهمت و افترا میزدید و تخریبش میکردید.

م.ه.د.ی: کی میگه؟

 خ: برای حفظ دهنشون نمیتونم اسم ببرم!

م.ه.د.ی: به هر حال دروغه.

 خ: مدرکی هم دارید؟

م.ه.د.ی: بابا...

 خ: ممنون که لطف کردید و به سوالات من پاسخ دادید.

م.ه.د.ی: برو که حسابی خسته هستم. نمیذارن خستگی دادگاه از تن آدم بیرون بره!

 

  • م.ر سیخونکچی

برگی از خاطرات یک قدیم الاسلام !

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ق.ظ | ۳ نظر

 یه روز

صبح با صدای جیغ بچه‌ها بیدار شدم. یکی‌شان را پشه زده بود. می‌گفت درد نمی‌کند. مادرش گفت «زر زیادی میزند، گرمش است حالیش نیست». با اصرار بچه‌ها زنگ زدم هلیکوپتر امداد آمد و او را بردند به فرودگاه. از آنجا با هواپیمای ویژه فرستادمش انگلیس. سه هفته تحت درمان بود. وقتی برگشت حتی جای نیش پشه هم نمانده بود. گفتم سه هزار و دویست و شصت و دو ریال بریزند به حساب بیت المال برای جبران استفاده شخصی از هلیکوپتر و هواپیما و... . مادرشان گفت خوب کاری کردی. آدم زیر منت این نظام نباشد بهتر است. گفتم می‌خواهی دویست ریال دیگر هم بریزم که نظام زیر منت ما باشد؟ نظری خاصی نداشت؛ ریختم.

 یه روز دیگه
بچه‌ها اصرار کردند برویم جت اسکی سواری. گفتم «آخر امروز عاشوراست، شگون ندارد.» مادر بچه‌ها درآمد که فکر آنجایش را هم کردم. رفتیم. نشسته بودیم کنار سد که پیش خدمت‌ها غذا را آوردند. غذا قیمه بود. مادر بچه‌ها گفت حالا به یاد روز عاشورا قیمه بخوریم. بچه‌ها با ناراحتی قیمه را خوردند. دلشان پلومرغ می‌خواست. من اما با رضایت خوردم. خیلی هم چسبید. بعدش هم با دلی مالامال از اندوه جت اسکی سوار شدیم. دو بار افتادم درون آب. آبش سرد بود. گفتم به متخصصان بگویند ببیند در خارج سیستمی وجود ندارد که بشود آب سد را برای جت اسکی سواری گرم کرد؟ گفتند می‌پرسیم. شب خوابیدم.

 اون روز
هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. اتفاق‌های غیر خاص را هم که نمی‌شود نوشت.


 کدوم روز؟
کارهایم زیاد بود. شب را در دفتر ماندم. ساعت دو شب تلفن زنگ زد. مادر بچه‌ها گفت یکی از دخترها خواب بد دیده خودت را برسان. خودم را رساندم. مادر بچه‌ها گفت دخترمان خواب دیده هرچه ساندویچ می‌خورد سیر نمی‌شود. گفتم خب بهتر، خوردن که بد نیست، سیر نشدن هم همینطور. مادر بچه‌ها گفت «آخه انتهای خوابش داخل یکی از ساندویچ‌ها خیارشور نداشته، بچه ا‌م بدون خیارشور نمیتونه ساندویچ بخوره که». دختره از ترس دهانش قفل شده بودم. تیم پزشکی را صدا کردیم. به وزیر هم گفتم انحصار واردات خیارشور را بدهند به دخترم که خیالش راحت باشد همیشه خیارشور به اندازه کافی دم دستش خواهد بود. خندید. برنگشتم دفتر. خوابیدم.

 دیروز
سخنرانی داشتم. کلی حرف زدم. یکجایش خیلی تند به بی‌حجاب‌ها فحش دادم. فحش‌های بد بد. عصر که آمدم خانه مادر بچه‌ها گفت چرا حرفهای بد می‌زنی بچه‌ها یاد می‌گیرند. بچه‌ها که آمدند دیدم بله، یاد گرفته‌اند. شرمگین شدم. مادر بچه‌ها گفت از این به بعد خواستی به بدحجابها فحش بدهی بگو زیبارو. گفتم رویم نمی‌شود. گفت انقدر تمرین کن تا رویت بشود. قرار شد از فردا تمرین کنم تا شاید بیست سال بعد رویم بشود. خوابیدم.
  • م.ر سیخونکچی

همه چیزمان به همه چیزشان می‌آید!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۴۹ ب.ظ | ۲ نظر

بچه که بودیم اگر از ما می‌پرسیدند دوست دارید در آینده چه کاره شوید، یکی در میان جواب می‌دادیم دوست داریم خلبان شویم. اما حالا خدا را صد هزار مرتبه شکر می‌کنیم که به این آرزو نرسیدیم چراکه اگر خلبان می‌شدیم احتمالا جزو جامعه خلبانان بیکار قرار می‌گرفیتم.

چرا چپ چپ نگاه می‌کنید؟ زرشک! نکند شما هم مثل بنده –البته تا همین چند دقیقه قبل- فکر می‌کردید خلبان‌ها نانشان در روغن است؟ اگر اینطور است به این خبر دقت کنید:

«کاپیتان هوشنگ شهبازی در سومین کنفرانس ملی تصادفات جاده‌ای کشور در دانشگاه آزاد اسلامی زنجان گفت: در حال حاضر یک هزار و 500 خلبان بیکار در کشور وجود دارد.»

حالا دیدید چه شانسی آوردیم خلبان نشدیم؟ این را که دیگر بنده سیخونکچی نگفته‌ام، جناب هوشنگ شهبازی عزیز فرموده‌اند. اما اگر فکر کردید این خبر را آورده‌ام تا به مسئولان گوشزد کنم فکری به حال این خلبان‌ها کنند اشتباه می‌کنید! خلبان‌ها هم خدایی دارند و حتماً فکری به حالشان خواهد کرد.

اما من این را نوشتم تا بگویم آقایان، برادران، خواهران، دوستان، آشنایان، خانواده‌هایی که از راه‌های دور و نزدیک تشریف آورده‌اید! واقعا وقتی می‌بینید همایشی در «دانشگاه آزاد» و با موضوع «تصادفات جاده‌ای کشور» برگزار شده و بعد یک «خلبان» را دعوت کرده‌اند تا در آن صحبت کند، آنوقت از رییس هیئت امنای این دانشگاه انتظار ندارید که بگوید «دانشگاه آزاد ملک خداست»؟

یعنی واقعا فکر می‌کنید نباید همه چیزمان –بلکه همه چیزشان!- به همه چیزمان –بلکه همه چیزشان- بیاید؟!

 

 

  • م.ر سیخونکچی

رکورد تملق زده شد!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ق.ظ | ۵ نظر

آقای صالحی امیری که در ابتدای دولت یازدهم بعنوان وزیر پیشنهادی ورزش و جوانان به مجلس معرفی شد و رای نیاورد، چند روز پیش در قامت رییس کتابخانه ملی رکوردی دیگر را جابجا کرد. ایشون در مراسم رونمایی از کتاب خاطرات سال 1370 آقای هاشمی گفت: بنده بعد از نماز قلم دست گرفتم تا خیر مقدم یادداشت کنم اما به خود گفتم در حضور این عزیز(هاشمی) چه بگویم، دیدم قلم پاسخ مناسبی نمی‌دهد و یاد مرحوم دکتر شریعتی افتادم، "فاطمه، فاطمه است" پس هاشمی هم هاشمی است از این رو امیدوارم سلامت و سعادت همراه این عزیز باشد.

حال باید گفت که آقای صالحی امیری! یعنی درود به شرفت! اصلاً شرف به درودت که نشون دادی تغییر مسئولیت هیچوقت مانعی جدی برای رکوردزنی نیست. تو با این کار ضمن زدن مشت محکم به دهان نمایندگانی که به تو رای نداده بودند، ثابت کردی که اگرچه عده‌ای دلواپس مانع از وزیر ورزش بودنت شدند، اما تو در جایگاهی جدید هم همچنان رکورد میزنی، رکورد جابجا میکنی؛ حالا رکورد دوی با مانع و اسب سواری و وزنه برداری و... نشد، رکورد تملق را که می‌توان جابجا کرد! دمت گرم!

فقط لطفا در رکورد زنی‌های بعدی کاری به کار افرادی چون دکتر شریعتی نداشته باش. خودت به تنهایی رکورد بزن و تن این بنده خداها رو تو گور نلرزون. آفرین عمو!

گفتنی است پیش از این رکورد تملق در در دست یک مجری همایش بود که برای ابراز ارادت به آقای هاشمی به یک دست بسنده نکرده و هر دو دست را بصورت جداگانه بوسیده بود!

 

  • م.ر سیخونکچی

کاستی ده میلیارد تومانی!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۴۲ ق.ظ | ۰ نظر

رئیس قوه قضائیه با اشاره به اینکه در چند ماه اخیر هجمه‌های فراوانی به این قوه شده است، گفت:‌ ما در جریان فتنه ۸۸ خوب و مستقل عمل کردیم؛ هر چند کاستی‌هایی داشتیم.(تسنیم)

گفتنی است فقط یک قلم از این کاستی‌ها با تامین وثیقه ده میلیارد تومانی قریب 600 روز است دارد صاف صاف در خیابان میگردد و حتی بعنوان یک چهره فرهنگی فتنه‌گر، در نمایشگاه کتاب هم حاضر می‌شود!



  • م.ر سیخونکچی

میشه با شناسنامه بگم زیپتون بازه؟!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۱ ق.ظ | ۳ نظر

نام پدر: م.ش

ش.ش: 02021014

صادره از: تهران

ت.ت: 25/15/1452

رنگ مورد علاقه: راه‌راه بنفش و صورتی

غذای مورد علاقه: آبگوشت با پیاز زیاد از یک جای خاص

تحصیلات: بیسواد

رنگ چشم: قرمز تند

سایز پا: 46

سایز پیراهن: XXXXL

دور کمر: فعلاً 52 ولی با این سرعتی که پیش میره فردا رو نمی‌تونم دقیق بگم!

بسه یا همچنان توضیح بدم؟!

 

 

 ***

جناب رییس جمهور محترم فرموده‌اند که منتقدان با شناسنامه از دولت انتقاد کنند. خیلی هم خوب! درستش هم همین است. اصلاً آدم که از زیر بوته عمل نیامده! حتما پدر و مادری، سابقه و پیشینه‌ای، محله و همسایه‌ای دارد دیگر. اصلش ما که خیلی خوشمان آمد. برای اینکه حسن نیتمان را هم نشان بدهیم از همین مطلب شروع کردیم و زیر اسم مبارک سیخونکچی‌مان، شناسنامه پر و پیمانی هم نوشتیم تا خدای نکرده خلاف حرف رییس جمهور کاری نکرده باشیم. بعدش هم بند و بساطمان را زدیم زیر بغلمان و آمدیم تا حضوری یک انتقاد کوچک از دولت بکنیم. دم در ورودی مسئول محترم بیخ گلویمان را گرفت که کجا؟ گفتیم که... اصلاً بگذارید همه آنچه بین بنده و مسئول محترم رد و بدل شده است را بنویسم تا خودتان بخوانید:

 

مسئول محترم: آهای! کجا سرت رو انداختی پایین داری میری تو! اون مرد که هر کس سرش رو مینداخت پایین میرفت پیشش رفته است!

بنده: شرمنده، راستش حواسم نبود، بابام گفت بشین پیام 24 خرداد رو درک کن ها؛ من هی پشت گوش انداختم!

مسئول محترم: خب حالا، فرمایش؟

بنده: اومدم یه انتقاد کوچکی از دولت بکنم و برم پی کارم.

مسئول محترم: شناسنامه‌ات رو با خودت آوردی؟

بنده: بله، ایناهاش.

مسئول محترم: خیلی خب، برو هفت سری کپی از تمام صفحاتش بگیر بیا!

بنده: چشم.

(ما رفتیم و گرفتیم و آمدیم)

بنده: بفرمایید.

مسئول محترم: ببینم... ای بابا.. اینا رو از کجا گرفتی؟

بنده: همین کپی سر خیابون.

مسئول محترم: نه دیگه! هر کپی که قبول نیست! ما فقط با یه جا قرارداد داریم و کپی‌های اونجا رو فقط قبول می‌کنیم. نه که یه وقت خدای نکرده فکر کنی خبریه ها؟! نه! فقط چون کارشون دقیق و درسته و تو مسائل حقوقی و قراردادها کارشون درسته!

بنده: باشه، چشم، حالا کجا هست؟

مسئول محترم: برو دفتر کپی و ثبت قرار داد «کرسنت» یه سری کپی بگیر و برابر اصل کن و بیا!

(ما رفتیم و گرفتیم و آمدیم)

بنده: بفرمایید اینم کپی برابر اصل با مهر دفتر «کرسنت»!

مسئول محترم: بده ببینم... آفرین.

بنده: حالا میتونم انتقادم رو بگم؟

مسئول محترم: ای بابا! چقدر عجله داری عزیزم؟ حالا باید بری تو سایت enteghadbashenasnsmeh.ir مشخصاتت رو ثبت کنی و بیای.

بنده: اونم به چشم.

(ما رفتیم و ثبت کردیم و آمدیم)

آقا بفرمایید اینم کد پیگیری.

مسئول محترم: بده ببینم... کجا ثبت کردی؟

بنده: همین کافی‌نت سر خیابون.

مسئول محترم: نه دیگه، نشد! ما فقط با یه کافی‌نت قرارداد داریم، باید بری اونجا و ثبت کنی! نه که خدای نکرده فکر کنی چیزی به ما ماسیده ها؛ نه جان تو! چون اونا کارشون درسته و تو سایت و فضای مجازی حرفشون حرفه، ما هم باهاشون قراررداد بستیم، همین!

بنده: عیبی نداره، بفرمایید کجا باید برم؟

مسئول محترم: آهان... تریف می‌برید طرفای قیطریه، کافی‌نت «جمهوریت»، یه آقا حمزه اونجا هست کارتون رو راه میندازه!

بنده: چشم.

(ما رفتیم و در آنجا هم ثبت کردیم و آمدیم)

بنده: بفرمایید. اینم کد پیگیری ثبت مشخصات با مهر کافی‌نت «جمهوریت». راستی آقا حمزه سلام رسوند گفت چه خبر از داش مهدی!

مسئول محترم: غلط کرد مردک نفهم! بگو خودش سلام برسونه، چرا ما رو قاطی میکنه...

بنده: باشه حالا، چرا قاطی میکنی؟ ببین الان میتونم انتقادم رو بگم.

مسئول محترم: نخیر، هنوز چندتا مرحله مونده. باید بری چندتا آزمایش پزشکی و ژنتیکی بدی ببینیم اصلاً این اصل و نسبی که تو شناسنامه اومده درسته یا نه، از کجا معلوم اصلاً بچه سر راهی نباشی؛ هان؟

بنده: باشه چشم، حتما باز هم باید برم یه جای خاصی دیگه، تو این مورد با کی قرار داد بستید؟

مسئول محترم: آباریکلا پسر باهوش! خوشم به هوشت! ببین باید بری بیمارستان ]...[ نه که فکرکنی...

بنده: بله می‌دونم، چیزی به شما نمی‌ماسه!

مسئول محترم: آفرین. حالا برو.

(ما رفتیم و آزمایش دادیم و آمدیم)

بنده: آقا اینم برگه آزمایش. ثابت شد ما اصل و نسبمون درسته یا نه؟!

مسئول محترم: بعععععله.

بنده: حالا انتقاد بکنیم؟

مسئول محترم: مگه سر آوردی پسر جون؟ حالا باید بری یه گواهی بیاری که در زمان دولت قبل حداقل هفده تا فحش به دولت داده باشی؟ وگرنه معلومه مغرضی و صلاحیت انتقاد نداری؟!

بنده: اصلاً بی‌خیال بابا. من فقط می‌خواستم به یکی از وزرا بگم زیپت بازه! دیدیش بهش بگو، خوبیت نداره میون مردم. خداحافظ!

 

 

 

  • م.ر سیخونکچی