طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۳۵ مطلب با موضوع «خاندان استوانه» ثبت شده است

یک گفتگوی عادی نوروزی در یک آژانس مسافرتی

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ | ۶ نظر

- سلام قربان.

- سلام، پیشاپیش سال نوتون رو تبریک عرض می‌کنم. چه خدمتی از من برمیاد؟

- راستش من برای تعطیلات عید دنبال یه برنامه مسافرتی هستم، گفتم شاید آژانس شما بتونه کمکم کنه.

- بله، حتماً. چه جور برنامه‌ای مد نظرتونه؟ تو چه رنج قیمت و تو چه مایه‌هایی؟! متوجه منظورم هستید که!

- بله خب. قیمتش که مهم نیست، الحمدلله من تا همین یکی دو ماه قبل یارانه‌مو میگرفتم و به همین خاطر از این لحظا مشکلی نیست. اما خب از نظر مایه‌ها باید بگم که بالاخره باید با جایگاه بنده جور باشه دیگه، می‌فهمید که؟!

- بله... متوجهم. عرض کنم که یه سری برنامه‌های راهیان نور هست که از نظر مالی هزینه زیادی نداره و برنامه ثابت خیلی از همکاران و هم جایگاه‌های سابق شما تو این ایام بوده، رزرو کنم براتون؟

- نخیر عزیزم، گفتم برای تعطیلات می‌خوام، شما یه برنامه تفریحی پیشنهاد بده نه از این امل بازی‌های عقب مونده‌ها که خستگی رو تو تن آدم میذاره بمونه!

- اوه... بله، شرمنده‌ام. گفتم شاید شما هم بخواید... آخه میدونید نفر قبلی هر سال این سرویس رو از ما می‌گرفت. گفتم شاید شما هم...

- نخیر آقا... ما اومدیم اصلاً هر چی از اون مردک جا مونده رو بریزیم دور!

- بله.. متوجه شدم، شرمنده... من پیام 24 خرداد رو تا حالا انقدر از نزدیک درک نکرده بودم!

- اشکال نداره...

- عرض کنم که یه برنامه‌ای هست که خیلی از مردم تو این ایام دارن، سفر به سواحل شمالی، این چطوره؟

- اووووم... خوبه. یه دو سه روزه‌ش رو رزرو کنید!

- حتماً ممنون که به آژانس ما اعتماد کردید، امیدوارم سالهای بعد هم در خدمتتون باشیم...

- یعنی چی؟ یعنی تموم شد؟!!

- بله دیگه، براتون رزرو کردم، روز حرکت تشریف بیارید دیگه!

- واقعا باعث تاسفه که آدمهای کم‌سواد و معدود تو اینجا هم رسوخ کردن! شما چرا انقدر خنگی عزیزم؟! من گفتم برای تعطیلات برنامه می‌خوام، اینکه فقط دو سه روزش پر شد!

- آهان... بله.. من شرمنده‌ام. آخه گفتم شاید چون امسال جایگاهتون یک کم فرق کرده بخواید چند روزی رو هم به مشکلات مملکت برسید...

- میرسیم آقا... شما کارت رو بکن... دیگه چی داری؟

- عرض کنم که یه برنامه کیش هم داریم که...

- خیلی هم خوبه.. اتفاقاً دوستان بزرگمون هم هر سال میرن اونجا!

- بله... خانوادگی هم میرن، خیلی بهشون خوش میگذره بلاها!

- خوب دیگه خودتو لوس نکن! رزرو کن بریم پی کارمون بابا!

- چشم...

- راستی یه دو تا برنامه بازدید و سخنرانی هم بذار که بگیم اومدیم با عزم ملی اقتصاد و فرهنگ رو مدیریت جهادی کنیم، بلکه دهن یه عده که از جاهای خاص تغذیه میشن بسته بشه!

- بله حتماً... منطقه آزاد کیش خوبه؟

- آره آزاد خوبه، دوست دارم!

- میخواید باتوجه به ایام فاطمیه دو تا برنامه هیئت و عزاداری هم بذارم!

- باز پررو شدی ها عزیزم... همون کاری رو که گفتم بکن!

- بله چشم. ببخشید!

- آفرین... بلیطها رو بفرستید دفتر!

- چشم...

- راستی رفتی از یارانه انصراف بدی یا نه؟

- هنوز که شروع نشده ولی در اولین فرصت حتما میرم! اصلا من هرچی یارانه تو این مدت گرفتیم هم یه جا جمع کردم که تقدیمتون کنم، فکر کنم پشه باهاش چند هزارتا پیامک زد!

- آفرین...

  • م.ر سیخونکچی

پسته رو ارزون کن خانوم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ | ۱۱ نظر

جناب عفت مرعشی، همسر محترمه جناب آقای هاشمی در گفتگویی فرموده که مهریه من مقداری باغ پسته بود!

حالا هم بنده از همین جا خواستم خدمت ایشون عرض کنم که اگر امکان دارد بخشی از مهریه خود را در راه خدا ببخشند بلکه این شب عیدی یک کم قیمت پسته بیاد پایین و مردم بتونن چند تا دونه پسته ببرن سر سفره زن و بچه‌شون.

در همین راستا و مضافا این راستا که وبلاگ چند روزه خالی مونده و ما هم طنزمون نمیاد، طنزی رو که سال قبل و در آستانه نوروز نوشتم بازنشر میکنم تا شاید جناب عفت خانوم بخونن و دلشون بسوزه و به توصیه ما عمل کنن. البته اگر هم عمل نکردن، ما نمیریزیم تو خیابون! خیالشون راحت. اینجور کارها فقط باید به دستور ایشون صورت بگیره و خلاص!


صف پسته و دیالوگ‌های احتمالی شب عید

صف درمانگاه را که از همان ابتدای تولد تجربه کرده بودیم. ایستادن در صف مدرسه هم که کار دوازده سال از زندگی‌مان بود؛ صف نان را هم که اصلا خودمان اصرار داشتیم بایستیم تا نان داغ کنجدی را بزنیم توی رگ نه نان بسته‌ای بیات شده. خلاصه برای مایی که با صف بزرگ شده‌ایم ایستادن در انواع آن چیز جدیدی نیست اما انصافا تا به حال برای پسته در صف نایستاده بودیم که آنهم به لطف برادران محتکر انجام شد. همان برادرانی که چندتایی‌شان لطف کرده و 5000 تن ناقابل پسته را انبار کرده بودند. وقتی هم که لو رفتند محکوم شدند به این که همه آن 5000 تن را به قیمت مصوب بفروشند!

ای مسئولان بی‌رحم، بازرسان بی‌انصاف، رسیدگی‌کنندگان خونخوار، آخر اینهمه جنایت‌کاری را در کدام صف ایستاده و با قیمت مصوب تهیه‌کرده‌اید که توانستید اینطور اینها را مجازات کنید؟ یعنی کسی که کلی زحمت کشیده و 5000 تن پسته را احتکار کرده، کسی که توانسته صف پسته را هم به آلبوم یادگاری صف‌های عمر ما اضافه کند، حالا چنین کسی تازه باید بشود مثل فروشنده‌های عادی و پسته‌هایش را به قیمت مصوب بفروشد؟ یعنی او اگر لو نمی‌رفت که هیچ، نانش در روغن بود، اما حالا هم که لو رفته تازه فقط بشود مثل فروشنده‌های عادی؟ هعی... ای دنیای بی‌مروت...!

بگذریم.

طبق قیمت مصوب سی هزار تومانی هم که حساب کنی هر دانه پسته تقریبا می‌افتد حول و حوش بیست سی تومان(باور نداری برو بشمار!)، بنابراین احتمال دارد شاهد چنین گفتگوهایی در ایام عید باشیم:

 

مرد میزبان: خیلی خوش اومدید... قدم روی چشم ما گذاشتید.

مرد میهمان: خواهش میکنم... وظیفه بود.

مرد میزبان: اختیار دارید، ما باید خدمت می‌رسیدیم... سهمیه آجیل‌تون رو که دم در تقدیمتون کردن؟ گرفتید دیگه؟

بله، دستتون درد نکنه. پنج تا بادوم بود، هفت تا فندق، چهار تا بادوم زمینی، یه شکلات و البته سه تا پسته بود که این آخری دیگه ما رو شرمنده کرد!

مرد میزبان: اختیار دارید بابا... ما هر چی داریم برای میهمونامونه، فقط حواستون باشه رفتنی داغی پسته‌ها رو تحویل بدید!

مرد میهمان: جان... یعنی چی؟

مرد میزبان: داغی پسته‌ها دیگه... رفتنی باید هر کدومتون شش تا پوست پسته تحویل بدید. البته اگر تعاونی سر کوچه کارت ملی‌مون رو گرو نگرفته بود جسارت نمی‌کردم!

مرد میهمان: البته هرچی شما بفرمایید اما آخه واسه چی؟

مرد میزبان: گفتن باید پوست پسته‌ها رو تحویل بدیم تا مطمئن بشن اونا رو احتکار نکردیم!

مرد میهمان: عجب!

مرد میزبان: بله... حالا بگذریم. از اون تخم طالبی‌های خشک شده میل بفرمایید. اونا کار عیاله، آمار نداره... میل بفرمایید.

(چند دقیقه بعد)

 

بچه میهمان: بابا... بابا... پسته‌هام ریخت تو جوب... بابا...

مرد میهمان: وای... حواست کجا بود پس؟!

مرد میزبان: وای بدبخت شدم... داغی پسته‌ها!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: واقعا شرمنده‌تم داداش جون، یعنی حالا چی‌میشه؟!

مرد میزبان(در حالی که دارد لهجه و نوع حرف زدنش تغییر می‌کند): ای بابا... ما که از آب از سرمون گذشت... چه شیش تا پوست پسته چه سه هزار میلیارد! ما دیگه الان یه پا مفسد اقتصادی هستیم!

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته می‌خوام...

مرد میهمان: خاک بر سرم... حالا چی کار کنیم؟

مرد میزبان: ولش کن بابا... اون رو من یه کاریش میکنم... فعلا یه جور این بچه‌ات رو ساکت کن کله‌مون رو خورد.

بچه میهمان: من پسته میخوام بابا...

مرد میزبان: دِ خفه‌ش کن دیگه... الان انقدر پسته پسته میکنه همساده‌ها فکر میکونن خبریه!

مرد میهمان: آخه چطوری... من که چیزی به فکرم نمی‌رسه.

مرد میزبان: خب... خب صبر کن ببینم... هی بچه، بیا اینجا بینم!

بچه میزبان: جونم باااا...

مرد میزبان: زکی... پدرسوخته تو چرا حرف زدنت عوض شد؟!

بچه میزبان: آقا رو... نا سلامتی ما هم الان برا خودمون یه پا آقازاده هستیم دیگه! فک کردی قصه پوست پسته‌ها رو نشنیدم؟!

مرد میزبان: تو شیکر خوردی با هفت جد و آبادت! اصلا ولش کن... بگو بینم پسته‌هات رو داری یا تو هم ریختی تو جوق آب؟!

بچه میزبان: نه قربونت... دو تاشون رو خوردم، یکیش مونده!

مرد میزبان: خب پس جفتتون گوش بدید. برید یه گوشه مثل بچه آدم همون یه دونه پسته رو با هم کوفت کنید و صداتون هم در نیاد!

بچه میهمان: با هم... آخه چطوری؟ فقط یکیه که!

مرد میزبان: خب چنقذه خنگی... یکیتون پسته رو لیس بزنه، شوریش که تموم شد، بده اون یکی بخوره دیگه!

بچه میزبان: بابا خجالت بکشید! این گدا بازی‌ها چیه؟... هوی بچه! این یه دو نه پسته هم واسه خودت؛ خودت هم بلیسش، هم شوریش که تموم شد بخورش!

مرد میزبان: اِ...اِ...اِ... کجا میری چش سفید.

بچه میزبان: پسته‌ها مال شما... من یه آقازاده‌ام، دارم میرم ساندویچ بخورم؛ الآنه که آبجی همشون رو تنهایی بخوره!


  • م.ر سیخونکچی

چشم من را در بیاورید لطفاً

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ب.ظ | ۱۲ نظر

آقا جایی را می‌شناسید که با کمترین هزینه و حتی الامکان کمترین درد چشمان من را از کاسه دربیاورد؟! جدی عرض می‌کنم، اگر جایی را سراغ دارید حتماً معرفی فرمایید فقط لطف کنید ارزان باشد. چشمی که تا این حد به آدم دروغ بگوید و نتوان به ساده‌ترین دیده‌هایش اعتماد کرد همان بهتر که از کاسه دربیاید و خوراک سگ‌ها شود.

مثلا همین چند وقت پیش ما تصاویر زیر را درباره دستبوسی یک نفر از آقای هاشمی رفسنجانی دیدیم و هرجور حساب کردیم دیدیم طرف با این سعی وافری که در بوسیدن داشته بعید است موفق به این کار نداشته باشد. اما یکدفعه دیدیم آقای غلامعلی رجایی که ارادت عجیبی به آقای رفسنجانی دارد در وبلاگش نوشته که آقا اصلاً دستی بوسیده نشده که، طرف رفته یک انگشتر ببوسد ناغافل دست آقای هاشمی هم آنجا بوده. خلاصه ما هر جور فکر کردیم دیدیم حالا که نمی‌توانیم چشم کس دیگری را از کاسه دربیاوریم، بهتر است چشم خودمان را از کاسه دربیاوریم تا انقدر به ما دروغ نگوید لامروت. یکی نیست بگوید بدمصب نمی‌بینی طرف چطور دوبار شیرجه می‌رود برای بوسیدن انگشتر و نمی‌بینی آقای رفسنجانی چطور از بوسیده شدن انگشتر خوشحال و خندان هستند؟ نمیبینی و انقدر دروغ می‌گویی؟ بر تو باد که کور شوی و از کاسه بدر آیی و خوراگ سگان شوی، مرگت باد!


  • م.ر سیخونکچی

حاج خانوم «ریختن تو خیابون»!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۴۵ ب.ظ | ۳ نظر

آخه زن حسابی، خانم عاقل، بانوی محترم! چی بگم؟! آدم مگه مجبوره حرف بزنه؟ یا لااقل مگه مجبوره هر حرفی رو بزنه؟ یه کاره بلند شدی گفتی وضعیت زنها قبل از انقلاب بهتر بود؟ آره، بهتر بود؟ مثلا فقط همین یه نمونه رو چی داری بگی؛ مثلا قبل از انقلاب والده گرامی خود شما می‌تونست راه بیفته و تو هر همایش و اجلاس بی‌ربط و با ربطی شرکت کنه؟ نه دیگه، خداوکیلی می‌تونست؟

همایش روز پزشک، تحلیف رییس جمهور، اختتامیه جشنواره فیلم فجر، مراسم معارفه رییس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت، اختتامیه کنفرانس وحدت اسلامی، اجلاس دانشگاه آزاد و... . خداییش اگر انقلاب نشده بود ربط والده گرامی به این مراسم‌ها چی بود؟ البته همین الان هم که انقلاب شده خیلی معلوم نیست این ربط چیه ها! ولی اگر انقلاب نشده بود که دیگه کلاً ربطی نداشتن ایشون. اصلا اگر انقلاب نشده بود و ابوی جنابعالی اینی که الان هستن، نبودن، والده مکرمه میتونست تو روز روشن بگه «بریزید تو خیابون»؟!

حالا که شما جواب نداری بدی، ما خودمون رفتیم سراغ ایشون تا ببینیم دلیل حضور ایشون تو این مراسمات چیاس. این گفتگو بعد از اختتامیه جشنواره فیلم فجر گرفته شده.

 

سلام حاج خانوم؟

سلام پسرم. میگم شما خبرنگارها هم کیف می‌کنید ها، همش «میریزید تو خیابون»!

نه حاج خانوم، ما کلی از وقتمون رو پشت میز و رایانه هستیم. بگذریم. میگم حالا شما چی شد از خونه اومدید بیرون؟ یه چند سالی خبری ازتون نبود!

راستش من هم دیگه دلم پوسید تو اون خونه دراندشت، گفتم یک کم «بریزیم تو خیابون» و بیایم ببینیم تو این همایشها چه خبره.

خیلی هم خوب! حالا نظرتون راجع به فیلمها چی بود؟

راستش مادر من که خیلی فیلم ندیدم. شنیدم که یکی دوتاشون درباره «ریختن تو خیابون» سال 88 بوده که خدا اجرشون بده! خدا به هر کی که هر جوری از دستش برمیاد «میریزه تو خیابون» اجر بده، خیر ببین مادر!

نظرتون راجع به داوری‌ها چیه. به نظرتون خوب بود، حق کسی خورده نشد؟

والا مادر نه، خوب بود دیگه، بالاخره اگر کسی ناراضی بود که خب «میریخت تو خیابون» دیگه!

توصیه‌تون به کسانی که فکر می‌کنن سیمرغ حقشون بوده و برگزیده نشدن چیه؟

«بریزن تو خیابون»!

در مورد حرفهای آقای عطاران که گفته بود برای خنداندن مردم حاضرم شلوارم رو هم بکشم پایین، نظری ندارید؟

والا چی بگم مادر، این حرفها خوب نیست، لااقل تو «خیابون» از این کارها نکنن. روش همون زنه، چی بود اسمش... آهان... رهنورد برای خندوندن مردم بهتره. از همون حرفا بزنن مردم بخندن بهتره مادر. شلوار و اینا چیز خوبی نیست مادر.

کدوم حرف خانوم رهنورد منظورتونه حاج خانوم؟

همون که گفته بود مگه مردم لرستان داماد خودشون رو ول میکنن برن به یکی دیگه رای بدن. وقتی میشه با این چیزا مردم رو خندوند چرا آدم باید بذاره کار به شلوار بکشه! اون شوهرش هم برای اینکه کارش بعدها به شلوار و اینا نکشه رفت این رو گرفت دیگه، فکر آینده رو کرده بود. آره مادر!

حالا قصد دارید به حضورتون تو همایشهای مختلف ادامه بدید؟

چرا که نه مادر جون؟ فعلا که بهانه‌ای نداریم بخاطرش «بریزیم تو خیابون»، لااقل اینطوری یک کم دلمون باز میشه.

موفق و موید و «در خیابون» باشید! ممنون که وقتتون رو در اختیار ما قرار دادید!

خواهش میکنم مادر... تو هم وقتی «از تو خیابون» رد میشی مواظب خودت باش!

  • م.ر سیخونکچی

باورتان می‌شود؟!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۴۳ ب.ظ | ۱ نظر

«بعضی ها از عدم خشونت دولت سوء استفاده می کنند باید با کارگران اعتصابی که خواهان عیدی هستند آن هم در شرایط کنونی کشور بی رحمانه برخورد کرد ...نباید به این افراد رحم کرد ...»

باورتان میشود گوینده این سخنان آقای رفسنجانی در سال 59 هستند؟ حالا جالب نیست که همین ایشان می آیند و میگویند مردم از برخی تندرویهای اوایل انقلاب ناراحت هستند؟ و از اینها بدتر آیا باورتان میشود ایشان پدر دولت اعتال هستند؟باورتان میشود؟ ندیدید چه کسی سنگ پای مرا برداشت؟!

  • م.ر سیخونکچی

شعر طنز/ خسته ام از سیاست لبخند

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ | ۱ نظر

از پس یک بهار اجباری!
زنده شد خاطرات تکراری

محور هر شرارتیم انگار؛
هر چه بخشش کنی تو خرواری!

آن زمستان ِ رفته را عشق است
آمدی با بهار دشواری

خسته ام از سیاست لبخند
هوس گریه کرده ام...آری!

تو به جز  خنده، بعدِ هر تحقیر!
دیپلماسی بهتری داری؟!

مثل کبکی که عاشق برف است
سر خوشی با بیان انکاری!!

غرق در فکر ارتباطی؟... نه؟
خواب خوش در لباس بیداری

خط قرمز کشیده است آقا(روحی فداه)
پای خود را جلو تو نگذاری!

یادت آور سه رنگ پرچم را
حرمت سرخ آن نگه داری
ح.م

  • م.ر سیخونکچی

از توافق ژنو و میوه‌های هسته دار تا آلودگی هوا

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۴۰ ق.ظ | ۱۴ نظر

یا اخبار در آینده‌ای نه چندان دور


(چند روزی رفته بودم پابوس امام رضا علیه السلام، ببخشید اگر وبلاگ به روز نشد.)


آنقدر سوژه و خبر و ماجرا زیاد است که هر طنزنویسی چهارشاخ می‌ماند کدامش را دستمایه قرار دهد و مطلب بنویسد. اینجانب برای اینکه نسبت به هیچکدام از سوژه‌ها ظلم نشود سعی کرده ام به مهمترین آنها بپردازم. برای اینکار بد ندیدم بخشی از اخباری را که احتمالاً 40 سال بعد در بخشهای مختلف خبری صداو سیما به سمع و نظرتان خواهد رسید، را جلوتر به سمع و نظرتان برسانم:


  اخبار سیاسی

امروز عصر یک محموله ارزی وارد کشور شد. این اتفاق در راستای اجرای توافقنامه ژنو انجام گرفت. بدین ترتیب قسط هزار و سیصد و بیست ودوم از دارایی‌های بلوکه شده ایران در غرب به ارزش سه دلار و بیست و پنج سنت توسط کیف جیبی سفیر سوئیس درایران، وارد کشور شد. بر همین اساس، ایران نیز هزار و سیصد و بیست و دومین مرحله از اجرای تعهدات خود را آغاز کرد. ایران در این راستا کل بذر و دانه میوه‌هایی که هسته دار هستند را نابود کرد و متعهد شد زین پس هیچگونه میوه هسته دار کشت نکند. گفتنی است آمریکا چندی پیش نسبت به مشاهده یک موز در میدان میوه و تره بار کاشمر هشدار داده و وجود میوه‌ای که از بیخ هسته دار است را نشانه عدم حسن نیت ایران دانسته بود. ایران نیز در مقابل تهدید کرده بود که اگر آمریکا حتی به اندازه یک سنت از قسط سه دلار و بیست و پنج سنتی خود کم کند، ایران بصورت یک طرفه روح توافقنامه ژنو را مورد عنایت قرار خواهد داد. آمریکا گفته زرشک. ایران سکوت کرد!


  اخبار ورزشی

 صد و پنجاه و دومین شهرآورد تهران بین تیمهای فوتبال استقلال و پیروزی طبیعتاً با نتیجه صفر صفر پایان یافت. از اتفاقات قابل تقدیر این بازی رد شدن یک توپ از هفت متری تیرک دروازه و زدن سه شوت محکم توسط بازیکنان بود که تماشاگران را به وجد آورد. یکی از بازیکنان در مصاحبه بعد از بازی با اشاره به همین اتفاقات گفت: من نمیدونم باتوجه به خلق چنین صحنه‌هایی در بازی چرا تماشاگران فریاد بی‌غیرت بی‌غیرت سر دادند. وی هشدار داد در صورتی که باشگاهها به تعهدات خود برای پرداخت 5 میلیارد تومان قسط دوم این فصل بازیکنان عمل نکنند احتمالا در شهرآورد بعد فقط توپ در گردالوی وسط همین خواهد چرخید؛ خود دانید.


  اخبار  اقتصادی

همایش «فساد اقتصادی، چرا و چگونه» توسط موسسه آزاد اندیشان جیب فردا برگزار شد. تلاش برای تبدیل فساد اقتصادی از یک تهدید به فرصت، از اهداف این همایش اعلام شده است. دبیر این همایش با اشاره به چهل سال تلاش برای ریشه کنی فساد اقتصادی گفت: آدم عاقل وقتی می بینه فساد اقتصادی رفع شدنی نیست لااقل کاری میکنه که پولش بره تو جیب خودش.

با توجه به این گفته‌ها واضح و مبرهن است که شرکت کنندگان در این همایش تا چه حد آدمهای عاقلی هستند! گفتنی است یکی از متهمان امنیتی فتنه 88 که همچنان پرونده‌اش در دست بررسی است و خود با وثیقه 10 میلیارد تومانی آزاد است در این همایش سخنرانی ویژه‌ای با عنوان «نسبت آقازاده و فساد» خواهد داشت. شرکت در این همایش برای عموم آزاد نیست، عموم غلط کرده‌اند بخواهند در این جور همایش ها شرکت کنند!


  اخبار اجتماعی

استانداری تهران امروز را روز جشن و تعطیل عمومی اعلام کرد! روابط عمومی استانداری تهران با اشاره به اینکه طبق آمارها امروز یک نفر از تهرانی ها به دلیلی غیر از آلودگی هوا مرده است، این اتفاق را نشانه تاثیرگذاری برنامه‌ها برای کنترل آلودگی هوا دانست. گفتنی است یکی از تهرانی‌ها امروز هنگام عبور از خیابان با یک خودرو تصاودف کرد و مُرد. این گزارش می‌افزاید در حالی که آلودگی هوا در چهل سال قبل یکی از اصلی‌ترین دلایل مرگ و میر تهرانی‌ها اعلام شده بود، این معضل در سالهای اخیر به تنها دلیل مرگ و میر تهرانی‌ها تبدیل شد. استانداری تهران در اطلاعیه خود اضافه کرده که اگرچه جشن عمومی اعلام شده است ولی مردم برای اینکه بخاطر آلودگی هوا نمیرند بهتر است از خانه بیرون نیایند.

  • م.ر سیخونکچی

صد سال بعد، پرونده مهدی هاشمی

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۳۷ ب.ظ | ۳ نظر

قریب چند وقت از بازداشت مهدی هاشمی بهرمانی می‌گذرد و هنوز که هنوز است مردم از خود می‌پرسند چه خبر؟! بنابراین سعی کردیم به صد سال آینده برویم و حدس بزنیم که در آن زمان وضعیت این پرونده چگونه خواهد بود و افراد و نهادهای مختلف درباره این موضوع چه نظراتی خواهند داشت.

سخنگوی قوه قضائیه در دو هزار و پانصد و هفتاد و سومین نشست خبری خود با خبرنگاران اعلام کرد که طبق سنوات گذشته همچنان انتقاد به قوه قضائیه در برخورد با پرونده مهدی هاشمی وارد است. خبرنگاران هم با شنیدن این جملات گفتند: اوهوم!
وکیل مهدی هاشمی بصورت تلفنی برای حداقل پنج سال دیگر از دادگاه درخواست استمهال کرد و دادگاه موافقت خود را اعلام داشت. سیامک مطهری، نتیجه علی مطهری که صد سال قبل نماینده مجلس بود، در اظهارنظری متذکر شد: «پف...ها! بعد از صد سال که ارزش ده میلیارد وثیقه مطهری انقدر اومده پایین که باهاش میشه فقط یه تی‌تاپ خرید هم دست از سر این بنده خدا و خانواده جلیل‌القدرش بر نمی‌دارید. چرا دهن من رو باز می‌کنید آخه؟!»
رئیس دانشگاه از هفت دولت آزاد هم با ارسال بخشنامه‌ای به واحد کارگزینی این دانشگاه پرسید: «آیا هنوز هم به مهدی هاشمی بخاطر سرکشی به واحد دانشگاه آزاد در انگلستان حقوق چند هزار دلاری داده می‌شود؟»
واحد کارگزینی هم در جواب نوشت: «خیر، چون اصلاً چنین دانشگاهی وجود ندارد.» این واحد همچنین اضافه کرد که «الان اصلاً چیزی به نام انگلستان وجود ندارد و این کشور به چهار کشور سیتی‌لند، بیوتی‌لند سفلی، بالامحله لندن و دوایت یورک شرقی تبدیل شده است.» این واحد در ادامه پرسید: «می‌خواید ببینیم در این کشورها واحدی داریم و حقوقی به مهدی هاشمی می‌دهیم یا نه؟» که رئیس دانشگاه گفت: «بی‌خیال، گیر ندید دیگه!»
همچنین در این سال تجمع جمعی از دانشجویان و طلاب عدالتخواه –بعنوان یکی از سخت‌جان‌ترین گونه‌های دارای حیات- در اعتراض به عدم برخورد با مهدی هاشمی برگزار شد. این افراد در بیانیه‌ای خطاب به مسئولین امر نوشتند: «آقا خداوکیلی اگر نمی‌خواید باهاش برخورد کنید بگید ما انقدر اینجا تجمع نکنیم، صد ساله از کار و زندگی افتادیم آخه!»

منابع آگاه خبر دادند مهدی هاشمی در پیامی ویدئویی به مناسبت صدمین سال برخورد نکردن با خود –در حالی که چشمم کف پاش اصلاً تکون نخورده بود- گفت: «از آنجا که بچه‌های بابای من مثل بقیه بچه‌های مردم هستند و خود مردم هم حتما در این صد سال به خوبی به این واقعیت پی برده‌اند، ما شدیدا در انتظار اجرای عدالت هستیم، حتی درباره خودمان. آره!»

  • م.ر سیخونکچی

قشون کشی خاندان معظم!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۲۶ ب.ظ | ۲ نظر

دادگاه فاطمه هاشمی برگزار شد. به عکسهای منتشر شده مراجعه کنید(مثلا اینجا) و قشون کشی خانواده هاشمی در دادگاه را ببینید. شخص شخیص عفت مرعشی (همان که گفت بریزید در خیابان!) هم ضمن حضور در صحنه مشت محکمی زدند. به کجا؟ بماند!

حالا هنوز هم نمی‌دانید باید به چی بخندید؟ خب... به من بخندید تا لبخندتان اسراف نشود.

  • م.ر سیخونکچی

بوس رو بده بیاد!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۲۲ ب.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی