طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۵۸ مطلب با موضوع «عدالت» ثبت شده است

شکم، غذا و دیگر هیچ!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۷ ق.ظ | ۵ نظر

مثل سنوات گذشته برادر باراک اوباما سفره افطاری انداختند و بخشی از مسلمانان آمریکا را بر سر خوان خود میهمان کردند. احتمالاً در حاشیه این افطاری گعده دوستانه‌ای هم تشکیل شده است که متن زیر گزارشی است از آنچه در آن جمع دوستانه گذشته است:


 نماینده قطر: جزاک الله خیرا یا اخی اوباما... خدا شما را از افطار دهندگان بهشتی قرار دهد.
 نماینده عربستان: نعم... نعم... خیلی ممنون... بسیار پذیرایی خوبی بود.
 نماینده داعش: هم پذیرایی خوب بود، هم پذیرایی کننده. خدا به این خدمه‌های شما برکت بدهد، اهل جهاد نیستند؟!!
 نماینده مصر: بعله.. بالاخره بعد از چند روز شنیدن اخبار جنگ و خونریزی یک لقمه راحت از گلویمان پایین رفت.
 نماینده اردن: بچه‌ها... بچه‌ها... دوباره شروع نکنید! یک امشب رو بذارید خوش باشیم. گور باباشون بذار... همدیگه رو بکشن!
 نماینده آیپک: چی؟ گور باباشون؟ منظورت هر دو طرف قضیه اس؟
 نماینده اردن(با دستپاچگی): نه... معلومه که نه... اسرائیل که داره از خودش دفاع مشروع میکنه! منظورم حماس و فلسطینی‌های نامرد هستن!
 نماینده آیپک: آهان!
 نماینده کویت: ولی میگم سیدی اوباما! اگر کاری میکردید این جنگ هم زودتر تمام شود خوب بود ها.
 نماینده عربستان: ها والّا! بالاخره هرچقدر هم ما همکاری کنیم اما طول کشیدن جنگ باعث میشود مردم ما هم بیدارتر شوند.
 اوباما: این از بی‌عرضگی شماست. وگرنه کاری میکردید که مردمتون هم با شما همراه بشن.
 نماینده مصر: بله... اتفاقا من دیروز که داشتم تصاویر تظاهرات مردم آمریکا علیه اسرائیل رو میدیدم با خودم گفتم باید از شما یاد بگیریم همراه کردن مردم رو!
 اوباما: اونا مشتی ساندیس خور بی‌سواد هستن! قاطبه مردم با ما هستن، ما بی‌شماریم!
 نماینده جنبش سبز: احسنت پرزیدنت! آفرین! این جمله شما نشون میده که ادبیات جنبش سبز فراگیر شده!
 اوباما: تو خفه شو بابا! یه چیزی علم کردیم به اسم جنبش سبز حالا خودمون موندیم توش!
 نماینده اردن: میگم چطوره نذاریم عکسهای کودکهای کشته شده تو غزه به بیرون درز کنه.
اوباما: نمیشه که... سخته.
 نماینده عربستان: میگم چطوره خب اسرائیل دیگه بچه‌ها و زنها رو نکشه.
 نماینده داعش: آره... زنها رو که نباید کشت، حیف نیست؟!
 نماینده آیپک: باز شما دو تا خرفت حرف زدید! مگه میشه زنها و بچه‌ها رو نکشت. پس یه دفعه بگید عقب نشینی کنیم دیگه!
 نماینده عربستان: حق با شماست. من عذر میخوام. حواسم نبود زنها و بچه‌ها برای شما تهدید امنیت ملی محسوب میشن!
 نمانیده آیپک: داری تیکه میندازی خپل؟
 نمانیده عریستان: من غلط بکنم! اصلا من دیگه حرف نمیزنم، غذا میخورم!
 اوباما: آره غذا بخور، هنوز دو سانت جا داری تا بترکی!
 نماینده قطر: میگم چطوره اصلاً همه خبرنگارها رو بکشیم، اینطوری دیگه خبرنگاری نیست که بخواد عکس منتشر کنه.
 نماینده آیپک: حرف بدی نیست ها.
 اوباما: میشه روش فکر کرد.
 نماینده قطر: ممنونم که از پیشنهاد من استقبال کردید!
نماینده یک کشور دوست و برادر: میگم آقایون حالا که بحث غزه تموم شد یه فکری هم به حال ما کنید، یه دو سه هزار دلار پول به ما میدید ما بریم تو کشورمون خرج کنیم!
 اوباما: تو حرف نزن!

  • م.ر سیخونکچی

دستگاه تبدیل شکم به غیرت رسید!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۰ ب.ظ | ۳ نظر
چند آگهی مناسبتی برای این روزهای غزه:

1

 دستگاه تبدیل شکم به غیرت رسید!
در کوتاهترین مدت بخشی از شکمهای خود را به غیرت تبدیل کنید
با ارسال رایگان به کشورهای حاشیه خلیج فارس و حومه


2
 آرامش اعصاب و روان خود را به ما بسپارید
تلویزیون‌های هوشمند رسید!
این تلویزیون با سانسور هوشمند تصاویر جنگ و خونریزی شما را از شر دیدن صحنه‌های متاثر کننده نجات می‌دهد
برای خرید عدد 666 را به واحد سمعی و بصری کوکاکولا پیامک کنید!


3
 آیا می‌دانید بز کوهی چند ناخن دارد؟
آیا میدانید سوسمارها در روز سالگرد ازدواجشان چه صدایی در می‌آورند؟!
آیا می‌دانیددر عمق هشتصد متری زمین سیب زمینی در چند صدم ثانیه سرخ می‌شود؟
آیا میدانید مادر زنِ پسر عمه‌ی داورِ بازی وسطی جام جهانی نیمرو را با نمک می‌خورد یا فلفل؟!
برای اینکه در دنیا از آخرین اخبار و اطلاعات عقب نمانید با ما همراه باشید
هر پیامک رایگان تازه یه پولی بهتون میدیم، فقط تو رو خدا پیگیر اخبار غزه نشید!


4
 تا حالا فکر کرده‌اید چرا مذاکره‌هایتان به نتیجه نمی‌رسد؟
با نشستن دور میز مذاکره‌ای که ما ساخته‌ایم سه سوته به توافق برسید و در ازای دادن کلی امتیاز، پولهای خودتان را بگیرید!
این میزها از چوب زیتون مرغوب، بریده شده از مزارع زیتون در فلسطین ساخته شده است
«نجاری بنیامین و شرکاء»


5
 به تعدادی افراد دارای سابقه برای توجیه شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» نیازمندیم
متقاضیان رزومه خود را ارسال کنند
کسانی که کار کردن با ماله را بلدند در اولویت خواهند بود!


6
 صفحه اول روزنامه های شما را خریداریم
«ستاد جنگ روانی اسرائیل»


7
 همایش اعتراض به قتل عام 12 سوسک شاخدار در یک انباری مقابل سازمان حفاظت از محیط زیست بین الملل برگزار می‌شود
«انجمن دوستداران سوسک‌های شاخدار»

  • م.ر سیخونکچی

پول خرد دارید من ماشین بخرم؟!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۶ ب.ظ | ۳ نظر

قیمت خودروها با شیب ملایم (ملایم‌تر... یک م ملایم‌تر.. آهان... خوبه!) افزایش پیدا کرد و مدیران محترم دست به دست هم دادند به مهر و تا ریال آخر قیمت خودروها را حساب کردند. همین الان که بنده با شما صحبت می‌کنم اگر بخواهید یک عدد «پژو 405 اس ال ایکس تی یو 5» ابتیاع فرمایید، باید مبلغ «303017282» ریال پرداخت کنید. اگر هم هوس سوار شدن به «ام وی ام 115، 4 سیلندر» به سرتان زده باشد، باید دقیقاً مبلغ «218661697» بسلفید!

می‌بینید؟ می‌بینید چه مدیران دقیقی داریم؟ می‌بینید چطور برای اینکه شیب افزایش قیمت‌ها ملایم باشد حتی تا 2 ریال آخر قیمت پژو 405 را حساب کرده‌اند؟ می‌بینید مسئولان ما چقدر خوب حواسشان هست که این خودروسازها یک وقت بجای 303017282 ریال از ما 303017283 ریال نگیرند و 1 ریال سرمان کلاه نگذارند؟ اگر نمی‌بینید که حتماً بیسواد و از یک جای خاص تغذیه شو هستید اما اگر می‌بینید، بقیه اش را هم ببینید!

 

امروز

-           سلام آقا... لطف می‌کنید یه (...) به من بدید؟

-           پول خرد همراهتون هست یا نه؟ اگر نیست برید بیارید!


دو روز بعد

-           سلام آقا... لطف می‌کنید یه (...) به من بدید؟

-           لطف کنید 425867542 ریال بدید.

-           بفرمایید.

-           آقا اینکه 42586000 تومنه! گفته بودم پول خرد بیارید.

-           اشکال نداره، خرده ندارم.

-           خب من هم ندارم!

-           عرض کردم... اشکل نداره، دیگه 7542 ریال که قابل شما رو نداره.

-           نخیر آقا... قابل شما رو نداره یعنی چی؟ نکنه میخواید رشوه بدید؟

-           نه....نه... این چه حرفیه آقا... جسارت نباشه... منظورم این بود که قابل شما رو نداره. بمونه دست شرکت خودرو سازی محترم بات زحمات زیادی که برای مردم ایران در این سالها متقبل شدند!

-           نه جونم... ما از اون خودروسازهاش نیستیم که از این پولها از گلومون پایین بره. ما یه عمره با نداری ساختیم و خودروی دسته گل تحویل مردم دادیم، حالا بیایم 7542 ریال پول مردم رو بخوریم؟ نمیشه...

-           خب چی کار کنیم؟

-           پولتون رو بدید... درخواستتون ثبت شد. بهتون خبر میدیم.


سه ماه بعد

-           الو... سلام آقا...

-           سلام... چیه؟

-           آقا من سه ماهه پول دادم، هنوز ماشینم رو ندادید!

-           اسمتون؟

-           (...) هستم.

-           شما مشکل پول خرد داشتید؟

-           بله... حل نشده؟

-           ما درخواست دادیم به بانک مرکزی که 7542 ریال بیارن برای ما که تقدیمتون کنیم، به محض اینکه بیارن، خبر میدیم.

-           کی میارن؟

-           مشخص نیست. همه مسئولان بانک مرکزی جیب هاشون رو گشتن، دو ریالی پیدا نکردن، پیدا کنن میدن، از 650 میلیون یورو که بیشتر نیست!


دو ماه و هشت روز بعد

-           الو...

-           جانم بفرمایید!

-           آقای (...)؟

-           بله خودم هستم.

-           پول خرد و خودروی شما آماده‌س، تشریف بیارید تحویل بگیرید.

-           چشم... حتما... خدا خیرت بده... خدا بچه‌هات رو واسه‌ت نگه داره...

 

سی و هفت دقیقه بعد

-           سلام آقا... زنگ زده بودید بیام خودرو و پول خوردم رو تحویل بگیرم.

-           بله... این 7542 ریال شما.

-           ... ماشین رو نمیدید؟

-           عرض کنم در طی این تقریبا شش ماهی که از ثبت نام شما گذشته، قیمت جدید برای خودرو ها اعلام شده. طبق قرارداد هم قیمت نهایی خودرو قیمت زمان تحویله، شما باید تفاوت قیمت رو پرداخت کنید.

-           باشه... چشم... چقدر باید بدم؟

-           2748512 ریال! فقط حتماً پول خرد لطف کنید!!!

 

چهار ماه بعد

-           آقا... جون مادرت ماشین من رو بده... یه عمر غلامیت رو میکنم... پات رو میبوسم... ماشین من رو بده برم... تو این مدت مرگ موش خریده بودم، دو برابر شده بود!

-           آقا جان دست من که نیست... به من چه که ته جیب مسئولان بانک مرکزی دو ریال پیدا نمیشه؟!

-           شما بزرگتر من... سرور من... من نفهم... شما بگو من باید چی کار کنم؟

-           راستش... چی بگم آخه... اوومممم... باشه. بیا این برگه رو بگیر برو انبار ماشینت رو بگیر...

-           آقا بذار پات رو ببوسم... بذار ببوسم..

-           ... پاشو آقاجون... انقدر بوسیدن روماتیسم گرفتم بخدا... اه...

 

هشت دقیقه بعد

-           آقا سلام... فدات بشم... گفتن بیام از شما ماشینم رو تحویل بگیرم.

-           بده من ببینم برگه‌ت رو.

-           این که درسته... اینم حله... باشه... با من بیا.... شما هم مشکل پول خرد داشتی؟

-           آره فدات شم... یه ساله...

-           بیا اینم ماشینت... فقط یه لحظه صیر کن.... قرچچچچچ!

-           عه... چی کار کردی مرد حسابی... چرا راهنما رو کندی؟

-           6248 ریال بدهکار بودی... بجاش شرکت یه راهنما ازت میگیره... ناراحتی برو وایسا پول خرد که اومد، بیا ماشین سالم بردار!

-           نه فدای شما... دستت هم درد نکنه... ما رفتیم!

  • م.ر سیخونکچی

برگی از خاطرات یک قدیم الاسلام !

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ق.ظ | ۳ نظر

 یه روز

صبح با صدای جیغ بچه‌ها بیدار شدم. یکی‌شان را پشه زده بود. می‌گفت درد نمی‌کند. مادرش گفت «زر زیادی میزند، گرمش است حالیش نیست». با اصرار بچه‌ها زنگ زدم هلیکوپتر امداد آمد و او را بردند به فرودگاه. از آنجا با هواپیمای ویژه فرستادمش انگلیس. سه هفته تحت درمان بود. وقتی برگشت حتی جای نیش پشه هم نمانده بود. گفتم سه هزار و دویست و شصت و دو ریال بریزند به حساب بیت المال برای جبران استفاده شخصی از هلیکوپتر و هواپیما و... . مادرشان گفت خوب کاری کردی. آدم زیر منت این نظام نباشد بهتر است. گفتم می‌خواهی دویست ریال دیگر هم بریزم که نظام زیر منت ما باشد؟ نظری خاصی نداشت؛ ریختم.

 یه روز دیگه
بچه‌ها اصرار کردند برویم جت اسکی سواری. گفتم «آخر امروز عاشوراست، شگون ندارد.» مادر بچه‌ها درآمد که فکر آنجایش را هم کردم. رفتیم. نشسته بودیم کنار سد که پیش خدمت‌ها غذا را آوردند. غذا قیمه بود. مادر بچه‌ها گفت حالا به یاد روز عاشورا قیمه بخوریم. بچه‌ها با ناراحتی قیمه را خوردند. دلشان پلومرغ می‌خواست. من اما با رضایت خوردم. خیلی هم چسبید. بعدش هم با دلی مالامال از اندوه جت اسکی سوار شدیم. دو بار افتادم درون آب. آبش سرد بود. گفتم به متخصصان بگویند ببیند در خارج سیستمی وجود ندارد که بشود آب سد را برای جت اسکی سواری گرم کرد؟ گفتند می‌پرسیم. شب خوابیدم.

 اون روز
هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. اتفاق‌های غیر خاص را هم که نمی‌شود نوشت.


 کدوم روز؟
کارهایم زیاد بود. شب را در دفتر ماندم. ساعت دو شب تلفن زنگ زد. مادر بچه‌ها گفت یکی از دخترها خواب بد دیده خودت را برسان. خودم را رساندم. مادر بچه‌ها گفت دخترمان خواب دیده هرچه ساندویچ می‌خورد سیر نمی‌شود. گفتم خب بهتر، خوردن که بد نیست، سیر نشدن هم همینطور. مادر بچه‌ها گفت «آخه انتهای خوابش داخل یکی از ساندویچ‌ها خیارشور نداشته، بچه ا‌م بدون خیارشور نمیتونه ساندویچ بخوره که». دختره از ترس دهانش قفل شده بودم. تیم پزشکی را صدا کردیم. به وزیر هم گفتم انحصار واردات خیارشور را بدهند به دخترم که خیالش راحت باشد همیشه خیارشور به اندازه کافی دم دستش خواهد بود. خندید. برنگشتم دفتر. خوابیدم.

 دیروز
سخنرانی داشتم. کلی حرف زدم. یکجایش خیلی تند به بی‌حجاب‌ها فحش دادم. فحش‌های بد بد. عصر که آمدم خانه مادر بچه‌ها گفت چرا حرفهای بد می‌زنی بچه‌ها یاد می‌گیرند. بچه‌ها که آمدند دیدم بله، یاد گرفته‌اند. شرمگین شدم. مادر بچه‌ها گفت از این به بعد خواستی به بدحجابها فحش بدهی بگو زیبارو. گفتم رویم نمی‌شود. گفت انقدر تمرین کن تا رویت بشود. قرار شد از فردا تمرین کنم تا شاید بیست سال بعد رویم بشود. خوابیدم.
  • م.ر سیخونکچی

در کمال عدالتِ ورزشی - پاداشی!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ق.ظ | ۵ نظر

شرح یکی از جلسات «کمیته تقسیم پاداش و جوایز ورزشی»


اینکه چنین چیزی در دستگاه ورزش کشور وجود دارد یا نه نمی‌‌دانم. اما اگر «کمیته تقسیم پاداش و جوایز ورزشی» وجود خارجی داشته باشد، احتمالاً شرح حداقل یکی از جلسات آن اینچنین خواهد بود:

 

رییس کمیته: آقای منشی لطفاً دستور جلسه امروز رو قرائت کنید.

منشی جلسه: بله قربان... عرض کنم که تعیین پاداش بازیکنان و کادر تیم ملی فوتبال اولین دستور این جلسه است.

عضو یک: با اینکه تیم ملی از جام جهانی با یک امتیاز حذف شد اما فکر میکنم نمایش قابل قبولی داشتیم، باید به شکل ارزنده‌ای از بازیکنان تقدیر بشه.

عضو شماره دو: بله... مخصوصا که چیزی هم از ارزشهای ما کم نشد!

رییس کمیته: بله، دوستان پیشنهادهاشون رو بدن.

منشی جلسه: پیشنهاد اول رو کی میده؟

عضو شماره دو: من میگم به هر کدام از بازیکنان یه پورشه بدیم!

عضو شماره سه: نه بابا... ماشین گرون قیمت دیگه خز شده، پارسال دیگه تو لیگ برتر هم بصورت اشانتیون قرارداد ماشین دادن!

عضو شماره یک: درسته، باید شأن کمیته رو حفظ کنیم!

عضو شماره دو: آپارتمان چطوره، یه آپارتمان تو کیش مثلا؟

رییس کمیته: این بهتر شد.

عضو شماره سه: من موافقم اما فکر میکنم کمه... دوستان توجه داشته باشن که چیزی از ارزشهای ما کم نشده!

عضو شماره یک: یه ویلا تو شمال هم بدیم!

رییس کمیته: موافقم.

منشی جلسه: همه موافقید؟

همه اعضا: موافقیم.

منشی جلسه: آقای رییس، نماینده‌های سه چهارتا شرکت خودروسازی هم اومدن پشت در عاجزانه التماس میکنن که یه ماشین هم از طرف اونا بدیم!

عضو شماره یک: من مخالفم... این ماشینای در پیت در شان ما و فوتبالیستهای عزیزمون نیست، حتی در این حد که بخوایم بهش فکر کنیم.

عضو شماره دو: بله... اونم درست وقتی که چیزی از ارزشهای ما کم نشده!

عضو شماره سه: میگم بیاید بعنوان اشانتیون برای بچه‌های فوتبالیستها، قبول کنیم!

رییس کمیته: این خوبه... بگید برای بچه‌های زیر 5 سال فوتبالیستها قبول میکنیم.

منشی جلسه: بله.. بهشون میگم.

عضو شماره سه: من میگم از یکی از بچه‌ها هم بصورت ویژه تقدیر کنیم. یکی از بچه‌ها سه تا سانتر خوب داشت.

رییس کمیته: خوبه... سانتری ده میلیون تومن، سی میلیون تومن بدید بهش.

عضو شماره دو: دو سه تا از بچه‌ها هم چند بار جلوی شوت‌ها جاخالی نداد که حسابی باارزش بود!

رییس جلسه: به اونا هم بابت هر جاخالی ندادن، 5 میلیون بدید!

منشی جلسه: دستور جلسه بعدی تعیین پاداش برای تیم ملی والیبال هست که در لیگ جهانی خوش درخشیده.

عضو شماره یک: آقا این چه طرز دستور جلسه خوندنه؟ چرا جانبداری میکنید؟ خوش درخشیدن یعنی چی؟!

عضو شماره دو: بله... مخصوصاً که هنوز چیزی هم به ارزشهای ما افزوده نشده، کو تا قهرمان جهان بشن!

منشی جلسه: من متن توی برگه رو خوندم، تقصیری ندارم!

عضو شماره سه: میگم حالا می‌خواید یه چیزی بدیم بهشون؟!

رییس کمیته: آره... حالا چی بدیم؟

عضو شماره سه: من میگم به هر کدومشون نفری یه پراید بدیم!

عضو شماره دو: چیه خبره آقا... حالا برزیل رو بردن فکر کردن چه خبره؟!

رییس کمیته: حالا بحث نکنید دوستان... یه چیزی بدید بریم سراغ بقیه تیم ها.

عضو شماره یک: حواله خرید قسطی پراید به نظر من مناسبه!

عضو شماره دو: با اینکه فکر میکنم زیاده اما حرفی ندارم!

رییس کمیته: تصویب شد.

منشی جلسه: دستور بعدی، قهرمانی تیم فوتبال ساحلی در مسابقات بین قاره‌ای هستش.

عضو شماره دو: کسی خبری از تاثیر این برد بر ارزشها نداره؟!

عضو شماره یک: من میگم به هر کدوم یه دست کتونی آدیداس اصل بدیم!

منشی جلسه: جسارته من دخالت میکنم ها... اما فوتبال ساحلی رو پابرهنه بازی میکنن!

عضو شماره سه: پس همون کتونی هم لازم نیست!

عضو شماره یک: هیچی که نمیشه... یه کرم ضد آفتاب بدیم... تو ساحل معمولا آفتابه، ما که میریم دریا همیشه میسوزیم!

رییس کمیته: تصویب شد.

منشی جلسه: تیم ملی دوچرخه سواری هم موفقیتهای خوبی داشته.

رییس کمیتع: چون وقت نیست من یه پیشنهادی میدم دوستان تصویب کنن بریم پی کارمون.

همه اعضا: بفرمایید.

رییس کمیته: به هر کدوم کارت یکساله مترو بدیم انقدر با دوچرخه اینور و اونور نرن!

منشی جلسه: تصویب شد. دیگه بحثی نیست. فقط تو خبرها اومده بود که یکی از قهرمانان ملی مون به فلافل فروشی افتاده و با چرخ دستی فلافل میفروشه، به اون هم یه چیزی بدیم انقدر مجبور نباشه سرپا وایسه.

رییس کمیته: جدی میگی؟ یعنی سرپا وای میسه پای چرخ، فلافل میفروشه؟

منشی جلسه: بله قربان.

رییس کمیته: این قابل قبول نیست... یه قهرمان ملی صبح تا شب سرپا وایسه فلافل بفروشه؟ پس ما چی کاره ایم؟

همه اعضا: نچ نچ نچ... آخ آخ آخ...

رییس کمیته: آقای منشی.. بنویسید بدون نوبت و با الویت، به ایشون یه صندلی مرغوب بدن که دیگه وای نسته! بتونه بصورت نشسته فلافل بفروشه!

  • م.ر سیخونکچی

ربا وارد نشود!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ | ۴ نظر

آقای سیف، رییس بانک مرکزی درباره ربوی بودن برخی وامهای بانکها و حرام بودن دیرکردی که بانکها از مردم میگیرند گفته: «این مسئله فقط با انجام وظیفه بانک مرکزی حل شدنی نیست و باید مشتریان نظام بانکی نیز عزم لازم را داشته باشند که ربا وارد کسب و کار ایشان نشود

در همین راستا چند توصیه به مردم برای اینکه ربا وارد زندگی‌شان نشود ذکر می‌کنیم:

1. اگرهنگام وام گرفتن از بانک دیدید ربا دارد وارد زندگی‌تان میشود، خیلی قاطع جلویش بایستید و بگویید: وارد نشو، ربای بد!

2. یواشک ی و بصورت ناشناس از بانکها وام بگیرد تا ربا متوجه نشده و یهو خودش را وارد زندگی‌تان نکند.

3. اگر موقع پرداخت دیرکرد به بانکها احساس کردید که خدای نکره دارد ربا وارد زندگی کارمند بانک می‌شود. سریع بروید بیرون و دیرکرد را از طریق دستگاه خود پرداز پرداخت کنید تا ربا وارد زندگی او شود. او هم که یک تکه آهن است و طبیعتا سوال و جوابی در قیامت نخواهد داشت! خیالتان تخت!

4. اصلاً چرا شما می‌گذارید وامتان دیر شود تا دیرکرد به آن تعلق بگیرد؟ شما اهمال میکنید آنوقت این رییس بانک مرکزی بیچاره باید بیاید اینطور توجیه کند و از این حرفها بزند! خب وامتان را سر وقت بدهید تا این بنده خدا هم مجبور نشود از این حرفهای جالب بزند دیگر!

  • م.ر سیخونکچی

زین پس طوفان‌ها با اطلاع قبلی بیایند لطفاً!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۷ ب.ظ | ۳ نظر


بدون هیچ مقدمه‌ای خبری را که در ادامه می‌آید بخوانید:

«احمد صادقی رئیس مدیریت بحران شهر تهران در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعی فارس(اینجا)، به طوفان روز گذشته اشاره کرد و گفت: این طوفان همه را غافلگیر کرد. این موارد قابل پیش‌بینی است و باید هشدار می‌دادند ولی هشدار ندادند.

وی ادامه داد: از سازمان هواشناسی در این زمینه سؤالاتی کردیم که آنها گفتند ما پیش‌بینی بارندگی و شدت آن را داشتیم اما امکان سنجش سرعت باد را دقیق نداشتیم.

صادقی اضافه کرد: حتی اگر این فرضیه هم درست باشد آنها می‌توانستند حداقل  در زمانی که این طوفان در تهران اتفاق افتاد و بعد به سمت قم در حال حرکت بود به قم هشدار می‌دادند که به آنها هم هشدار ندادند.»

در همین راستا به چند مکالمه احتمالا رد و بدل شده بین چند نفر اشاره می‌شود:

 

گفتگوی اول:

-           سلام... هواشناسیه؟

-           بله.. بفرمایید.

-           من از مدیریت بحران زنگ میزنم... چه خبر؟

-           چی رو چه خبر؟ سلامتی!

-           بحرانی، طوفانی، چیزی نداری؟!

-           نه.... یه چند تا ابر هستن که میان یه اخ و تفی میکنن و میرن دیگه... مثل همیشه!

-           یعنی بادی، طوفانی، گردبادی... هیچی؟!

-           طوفان؟ شیب؟ بام؟ گردباد؟.... نه بابا دلت خوشه ها... صبر کنید بیام، نوبت منه!

-           جان؟ نوبت شماست؟

-           با تو نبودم که.... بچه ها دارن پلی استیشن بازی میکنن، الان نوبت منه.

-           ببخشید مزاحم شدم... فقط مربع رو زیاد نگیر، خارج از چارچوب میزنه... توپش میره قاطی باقالیا!

 

گفتگوی دوم:

-           سلام... مدیریت بحرانه؟

-           بله ... بفرمایید.

-           آقا یه چیز گرد و قلمبه و قهوه‌ای و وحشتناکی داره از دور به ما نزدیک میشه.

-           خب؟

-           خب که خب دیگه... میگم بیاید مدیریتش کنید بابا. الان به ما میرسه زار و زندگیمون رو به باد میده ها!

-           به ما اطلاعی درباره طوفان داده نشده.

-           خب من الان اطلاع دادم دیگه.

-           شما مگه کی هستی که فکر میکنی میتونی به ما اطلاع بدی؟ ما از اون خانواده‌هاش نیستیم که هر کی از راه رسید بتونه به ما اطلاع بده، فهمیدی؟ هواشناسی باید اطلاع بده...

-           حالا ما چی کار کنیم؟

-           چشماتون رو ببندید... خودش میاد رد میشه!

-           اگر خسارتی زد چی؟

-           در اون صورت لطفا هرچه سریع‌تر میزان خسارات وارده اعم از مرگ، نقص عضو، جراحت سرپایی یا عمیق و سایر موارد رو به ما اطلاع بدید تا آمارمون از میزان خسارات دقیق باشه، رییسمون فردا مصاحبه دارن، خوب نیست آمار غلط بدن!

 

گفتگوی سوم

-           سلام... هواشناسیه؟

-           بله... بفرمایید.

-           من از مدیریت بحران زنگ میزنم...

-           باز چی شده... خبر میخوای؟

-           نه دیگه... خبر که اومد و رفت دیگه...

-           آره بد مصب... بازیمون هم نیمه کاره موند.. دو هیچ جلو بودم ها! غافلگیرمون کرد!

-           پس غافلگیر شدید!

-           آره... نمیدونم این طوفانا چرا قبل از اینکه بیان یه تماس نمیگیرن خبر بدن... اصلا آداب معاشرت بلد نیستن!

-           میگم حالا نمیخواید به قم خبر بدید؟

-           دو هیچ جلو بودم رو؟

-           نه بابا... طوفان رو!

-           حالا قم واسه چی؟

-           خب داره میره اونوری دیگه...

-           به سلامتی!

-           به سلامتی چیه.... الان میره پدرشون رو در میاره!

-           خب در بیاره... مگه اونا خونشون از تهرانیا رنگی‌تره، همینطور که تهران رو خبر ندادیم و هیچی نشد، اونا رو هم خبر نمیدیم و هیچی هم نمیشه!

-           بابا بیشتر از 120 کیلومتر سرعتشه... ناوبد میکنه ها!

-           نه بابا؟!

-           باور کن!

-           الان زنگ میزنم به پلیس راه میگم!

-           پلیس راه واسه چی؟

-           بگیردش دیگه... سرعتش از حد مجاز اتوبان تهران-قم بیشتره!

-           حالا شاید از اتوبان نره...

-           ای زرنگ.... میندازه از بیراه میره که دوربینا عکسش رو نگیرن... کلک!

-           عجب!

-           اَه... چقدر حرف میزنی تو... اومدم!

-           کجا؟

-           با تو نبودم که... دوباره نوبت من شد... میزاری برم یا نه؟

-           بله بفرمایید... ببخشید که مزاحم شدم، فقط یادتون نره مربع رو خیلی فشار ندید؟!

  • م.ر سیخونکچی

همه چیزمان به همه چیزشان می‌آید!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۴۹ ب.ظ | ۲ نظر

بچه که بودیم اگر از ما می‌پرسیدند دوست دارید در آینده چه کاره شوید، یکی در میان جواب می‌دادیم دوست داریم خلبان شویم. اما حالا خدا را صد هزار مرتبه شکر می‌کنیم که به این آرزو نرسیدیم چراکه اگر خلبان می‌شدیم احتمالا جزو جامعه خلبانان بیکار قرار می‌گرفیتم.

چرا چپ چپ نگاه می‌کنید؟ زرشک! نکند شما هم مثل بنده –البته تا همین چند دقیقه قبل- فکر می‌کردید خلبان‌ها نانشان در روغن است؟ اگر اینطور است به این خبر دقت کنید:

«کاپیتان هوشنگ شهبازی در سومین کنفرانس ملی تصادفات جاده‌ای کشور در دانشگاه آزاد اسلامی زنجان گفت: در حال حاضر یک هزار و 500 خلبان بیکار در کشور وجود دارد.»

حالا دیدید چه شانسی آوردیم خلبان نشدیم؟ این را که دیگر بنده سیخونکچی نگفته‌ام، جناب هوشنگ شهبازی عزیز فرموده‌اند. اما اگر فکر کردید این خبر را آورده‌ام تا به مسئولان گوشزد کنم فکری به حال این خلبان‌ها کنند اشتباه می‌کنید! خلبان‌ها هم خدایی دارند و حتماً فکری به حالشان خواهد کرد.

اما من این را نوشتم تا بگویم آقایان، برادران، خواهران، دوستان، آشنایان، خانواده‌هایی که از راه‌های دور و نزدیک تشریف آورده‌اید! واقعا وقتی می‌بینید همایشی در «دانشگاه آزاد» و با موضوع «تصادفات جاده‌ای کشور» برگزار شده و بعد یک «خلبان» را دعوت کرده‌اند تا در آن صحبت کند، آنوقت از رییس هیئت امنای این دانشگاه انتظار ندارید که بگوید «دانشگاه آزاد ملک خداست»؟

یعنی واقعا فکر می‌کنید نباید همه چیزمان –بلکه همه چیزشان!- به همه چیزمان –بلکه همه چیزشان- بیاید؟!

 

 

  • م.ر سیخونکچی

تعویق گرانی کالا!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۱۱ ق.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

غلام دولت تدبیر، تاجدارانند

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ق.ظ | ۱ نظر

غلام دولت تدبیر، تاجدارانند1

جنون گرفته ی عقلش خِردمدارانند


سیاست «نَه به یارانه» نقل محفل هاست

اگرچه سوژه ی تلخند ما هزارانند!


خودت بگو که «نیازمند» هستی یا «نخبه»؟

در انتخاب، همه صاحب اختیارانند


 «نیازمند» عجب واژه ی قشنگی است

که با زبان خوش افراد را بتارانند2


به هرچه از تو بپرسند، راست پاسخ ده

اگر دروغ بگویی، پدر درآرانند!


تو ثبت نام مکن!، آبرو خریده، برو!

که مستحق «کرامت» فقط «حقیر»انند


هنوز بعد دوصد فحش، انصرافی نیست

شگفت، ملت ما را که بی بخارانند!


تو عاقبت ز فشار انصراف خواهی داد

و صاحبان سیاست چه بُردبار انند!


 عجب نسیم «کرامت» وزیده ای مردم

چه چشم ها به «امیدش» امیدوارانند!


 دوباره دوره ی قشر «عزیز» و قشر «حقیر»

و «إنَّ أکرَمَکُم»3 باز مایه دارانند!

 عجب مزاح عجیبی که «فوق پولداران»

مشوقان تو در انصراف یارانَند [یارانه اند]


من انصراف ندادم! اگرچه می دانم

هزار وصله ی دیگر در انتظارانند!


به گوش کس نرسد انتقاد دلسوزان

به مجلسی که در آن جمله جان نثارانند!


هزار مرتبه بنزین گران کنید!، که من

پیاده می روم و دیگران «سوار»انند

 

 

1: قالب شعر برگرفته از غزل «غلام نرگس مست تو تاجدارانند» از حافظ

2: فراری دهند

3: «إنَّ أکرَمَکُم عِندَ الله أتقیکم»: «گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترینتان هستند» (قرآن کریم)

 


امیرحسین مانیان

  • م.ر سیخونکچی