طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۱۴۴ مطلب با موضوع «اعتدلال» ثبت شده است

دستگاه تبدیل شکم به غیرت رسید!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۰ ب.ظ | ۳ نظر
چند آگهی مناسبتی برای این روزهای غزه:

1

 دستگاه تبدیل شکم به غیرت رسید!
در کوتاهترین مدت بخشی از شکمهای خود را به غیرت تبدیل کنید
با ارسال رایگان به کشورهای حاشیه خلیج فارس و حومه


2
 آرامش اعصاب و روان خود را به ما بسپارید
تلویزیون‌های هوشمند رسید!
این تلویزیون با سانسور هوشمند تصاویر جنگ و خونریزی شما را از شر دیدن صحنه‌های متاثر کننده نجات می‌دهد
برای خرید عدد 666 را به واحد سمعی و بصری کوکاکولا پیامک کنید!


3
 آیا می‌دانید بز کوهی چند ناخن دارد؟
آیا میدانید سوسمارها در روز سالگرد ازدواجشان چه صدایی در می‌آورند؟!
آیا می‌دانیددر عمق هشتصد متری زمین سیب زمینی در چند صدم ثانیه سرخ می‌شود؟
آیا میدانید مادر زنِ پسر عمه‌ی داورِ بازی وسطی جام جهانی نیمرو را با نمک می‌خورد یا فلفل؟!
برای اینکه در دنیا از آخرین اخبار و اطلاعات عقب نمانید با ما همراه باشید
هر پیامک رایگان تازه یه پولی بهتون میدیم، فقط تو رو خدا پیگیر اخبار غزه نشید!


4
 تا حالا فکر کرده‌اید چرا مذاکره‌هایتان به نتیجه نمی‌رسد؟
با نشستن دور میز مذاکره‌ای که ما ساخته‌ایم سه سوته به توافق برسید و در ازای دادن کلی امتیاز، پولهای خودتان را بگیرید!
این میزها از چوب زیتون مرغوب، بریده شده از مزارع زیتون در فلسطین ساخته شده است
«نجاری بنیامین و شرکاء»


5
 به تعدادی افراد دارای سابقه برای توجیه شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» نیازمندیم
متقاضیان رزومه خود را ارسال کنند
کسانی که کار کردن با ماله را بلدند در اولویت خواهند بود!


6
 صفحه اول روزنامه های شما را خریداریم
«ستاد جنگ روانی اسرائیل»


7
 همایش اعتراض به قتل عام 12 سوسک شاخدار در یک انباری مقابل سازمان حفاظت از محیط زیست بین الملل برگزار می‌شود
«انجمن دوستداران سوسک‌های شاخدار»

  • م.ر سیخونکچی

عکاسی‌های یک عضو ارشد با رعایت همه خطوط قرمز!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۰۶ ب.ظ | ۱۱ نظر

در خبرها آمده بود که یکی از اعضای ارشد تیم مذاکره کننده هسته‌ای ما طی مذاکراتی نفس گیر، طولانی و عزت آفرینی که در وین داشته است، به عکاسی از وزیر امور خارجه آمریکا پرداخته و آن را در اینستاگرام خود قرار داده است. الهی مادرشان قربانشان شود که اینطور دارند عزت مملکت را حفظ میکنند! شما تا حالی کسی که انقدر عزت مملکت خودش را حفظ کند از نزدیک دیده بودید؟ ما که ندیده بودیم! فکرش را بکن... اصلاً بجای اینکه فکرش را بکنی، مصاحبه خبرنگار ما با همان عضور ارشد را در ادامه بخوانید:


 - سلام آقای عضو ارشد.


 -  سلام... لطفا سوالاتتون رو سریعتر بپرسید چون واقعا فرصت ندارم.


  - بله حتماً... اما من چون فکر کردم این دور از مذاکرات تموم شده مزاحمتون شدم. اگر میدونستم سرتون شلوغه نمی‌اومدم.


  - بله مذاکرات تموم شده... اما کار ما که به جلسه مذاکره محدود نمیشه. ما همه جا باید آماده خدمت به وطن باشیم.... یه لحظه صبر کن...


  - ...


  - خب عرض میکردم که...


 -  ببخشید یه لحظه کجا رفتید؟


 -  ندیدیش مگه؟


  - نه... کی رو؟


 -  همون محافظه رو دیگه.... محافظ اشتون... هیکل داره توپ! از اول مذاکرات قول داده بود باهاش یه عکس بگیرم هی امروز و فردا میکرد، الان رفتم خفتش کردم گفتم باید دیگه عکس بندازی!


  - آهان!


 -  جانم؟ امری هست زود بگو که با آشپز هتل هم قرار عکاسی دارم!



 -  راستش من یک کم چیز شدم... اما... باشه میپرسم! میخواستم یک کم از روند مذاکرات بگید؟ تو چه شرایطیه؟ پیش بینی‌تون چیه؟


 -  بله... عرض کنم که مذاکرات خوبی داریم. یعنی من که هر چی نگاه کردم کیفیت مذاکرات بالا بوده. چند تا دوست هم دارم که تو تهران آتلیه دارن، به اونا هم نشون دادن گفتن کیفیتش خوبه... البته خب بخاطر تحریم‌های حاصل از بی‌کفایتی دولت قبل، متاسفانه موبایلهایی که کیفیت رزولوشن دوربینش بالا بشه وادر کشور نشده و ما از این نظر مشکل داریم، اما غیورمردان تیم مذاکره کننده هسته‌ای موفق شدن با همین امکانات موجود عکسهای خوبی رو از مذاکرات بگیرن!


 -  بله... عرض کنم که در مورد رعایت خطوط قرمز ملت ایران هم اگر توضیحی دارید بفرمایید.


 -  بله... البته من از طرف خودم میگم. یعنی اگرچه عضو ارشد تیم مذاکره کننده هستم اما دوست دارم این قسمت رو بعنوان یک فرزند کوچک مردم ایران عرض کنم. من به ملت فهیم ایران اطمینان میدم که همه خطوط قرمز در حقوق اونا در این مذاکرات محترم خواهد بود. خود من تا حالا عکس ناجور نیانداختم. با اینکه واقعا شرایط محیطی خارج از ایران برای اینکار سخته و شما نمونه‌هایی از اون رو در بازیهای تیم ملی والیبال دیدید، اما من خودم رو موظف دونستم که به خطوط قرمز مردم ایران پایبند باشم و احترام بذارم. بخاطر همین هم در تمام عکسهایی که انداختم مراقب بودم که خدای نکرده صحنه‌ای، مسئله‌ای چیزی نباشه!


 -  بله... بعنوان آخررین سوال از جلسه مذاکره با جان کری بگید؛ آیا در اون جلسه عزت مردم ایران حفظ شد؟


 -  بله... چه جورم! با اینکه میشد من به کری بگم یک کم لبخند بزنه تا عکس خوشگلتر بشه اما حاضر نشدم این کار رو بکنم. پیش خودم گفتم این در شان مردم ایران نیست که بعنوان عضو ارشد تیم مذاکره کننده اونا از کری درخواستی داشته باشم. بخاطر همین هم در جایگاه یک عضو ارشد خیلی مخفیانه ازش عکس گرفتم که میتونید تو اینستاگرام بنده ملاحظه کنید.



  - اگر حرف دیگه ای مونده بفرمایید وگرنه که من برم گورم رو گم کنم!


  - من فقط میخوام به مردم ایران بگم که اگر ما اینجا هستیم و بیست و چند روز داریم خیلی سخت مذاکره میکنیم، برای اینه که دنیای جدیدی رو پیش روی اونا قرار بدیم. فقط دعا کننن که شارژ موبایل من وسط جلسات تموم نشه وگرنه از نشون دادن دنیای جدید معذور خواهم بود. حالا هم اگر اجازه بدید من برم که آلانه آشپزه شیفتش عوض بشه...!

  • م.ر سیخونکچی

پول خرد دارید من ماشین بخرم؟!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۶ ب.ظ | ۳ نظر

قیمت خودروها با شیب ملایم (ملایم‌تر... یک م ملایم‌تر.. آهان... خوبه!) افزایش پیدا کرد و مدیران محترم دست به دست هم دادند به مهر و تا ریال آخر قیمت خودروها را حساب کردند. همین الان که بنده با شما صحبت می‌کنم اگر بخواهید یک عدد «پژو 405 اس ال ایکس تی یو 5» ابتیاع فرمایید، باید مبلغ «303017282» ریال پرداخت کنید. اگر هم هوس سوار شدن به «ام وی ام 115، 4 سیلندر» به سرتان زده باشد، باید دقیقاً مبلغ «218661697» بسلفید!

می‌بینید؟ می‌بینید چه مدیران دقیقی داریم؟ می‌بینید چطور برای اینکه شیب افزایش قیمت‌ها ملایم باشد حتی تا 2 ریال آخر قیمت پژو 405 را حساب کرده‌اند؟ می‌بینید مسئولان ما چقدر خوب حواسشان هست که این خودروسازها یک وقت بجای 303017282 ریال از ما 303017283 ریال نگیرند و 1 ریال سرمان کلاه نگذارند؟ اگر نمی‌بینید که حتماً بیسواد و از یک جای خاص تغذیه شو هستید اما اگر می‌بینید، بقیه اش را هم ببینید!

 

امروز

-           سلام آقا... لطف می‌کنید یه (...) به من بدید؟

-           پول خرد همراهتون هست یا نه؟ اگر نیست برید بیارید!


دو روز بعد

-           سلام آقا... لطف می‌کنید یه (...) به من بدید؟

-           لطف کنید 425867542 ریال بدید.

-           بفرمایید.

-           آقا اینکه 42586000 تومنه! گفته بودم پول خرد بیارید.

-           اشکال نداره، خرده ندارم.

-           خب من هم ندارم!

-           عرض کردم... اشکل نداره، دیگه 7542 ریال که قابل شما رو نداره.

-           نخیر آقا... قابل شما رو نداره یعنی چی؟ نکنه میخواید رشوه بدید؟

-           نه....نه... این چه حرفیه آقا... جسارت نباشه... منظورم این بود که قابل شما رو نداره. بمونه دست شرکت خودرو سازی محترم بات زحمات زیادی که برای مردم ایران در این سالها متقبل شدند!

-           نه جونم... ما از اون خودروسازهاش نیستیم که از این پولها از گلومون پایین بره. ما یه عمره با نداری ساختیم و خودروی دسته گل تحویل مردم دادیم، حالا بیایم 7542 ریال پول مردم رو بخوریم؟ نمیشه...

-           خب چی کار کنیم؟

-           پولتون رو بدید... درخواستتون ثبت شد. بهتون خبر میدیم.


سه ماه بعد

-           الو... سلام آقا...

-           سلام... چیه؟

-           آقا من سه ماهه پول دادم، هنوز ماشینم رو ندادید!

-           اسمتون؟

-           (...) هستم.

-           شما مشکل پول خرد داشتید؟

-           بله... حل نشده؟

-           ما درخواست دادیم به بانک مرکزی که 7542 ریال بیارن برای ما که تقدیمتون کنیم، به محض اینکه بیارن، خبر میدیم.

-           کی میارن؟

-           مشخص نیست. همه مسئولان بانک مرکزی جیب هاشون رو گشتن، دو ریالی پیدا نکردن، پیدا کنن میدن، از 650 میلیون یورو که بیشتر نیست!


دو ماه و هشت روز بعد

-           الو...

-           جانم بفرمایید!

-           آقای (...)؟

-           بله خودم هستم.

-           پول خرد و خودروی شما آماده‌س، تشریف بیارید تحویل بگیرید.

-           چشم... حتما... خدا خیرت بده... خدا بچه‌هات رو واسه‌ت نگه داره...

 

سی و هفت دقیقه بعد

-           سلام آقا... زنگ زده بودید بیام خودرو و پول خوردم رو تحویل بگیرم.

-           بله... این 7542 ریال شما.

-           ... ماشین رو نمیدید؟

-           عرض کنم در طی این تقریبا شش ماهی که از ثبت نام شما گذشته، قیمت جدید برای خودرو ها اعلام شده. طبق قرارداد هم قیمت نهایی خودرو قیمت زمان تحویله، شما باید تفاوت قیمت رو پرداخت کنید.

-           باشه... چشم... چقدر باید بدم؟

-           2748512 ریال! فقط حتماً پول خرد لطف کنید!!!

 

چهار ماه بعد

-           آقا... جون مادرت ماشین من رو بده... یه عمر غلامیت رو میکنم... پات رو میبوسم... ماشین من رو بده برم... تو این مدت مرگ موش خریده بودم، دو برابر شده بود!

-           آقا جان دست من که نیست... به من چه که ته جیب مسئولان بانک مرکزی دو ریال پیدا نمیشه؟!

-           شما بزرگتر من... سرور من... من نفهم... شما بگو من باید چی کار کنم؟

-           راستش... چی بگم آخه... اوومممم... باشه. بیا این برگه رو بگیر برو انبار ماشینت رو بگیر...

-           آقا بذار پات رو ببوسم... بذار ببوسم..

-           ... پاشو آقاجون... انقدر بوسیدن روماتیسم گرفتم بخدا... اه...

 

هشت دقیقه بعد

-           آقا سلام... فدات بشم... گفتن بیام از شما ماشینم رو تحویل بگیرم.

-           بده من ببینم برگه‌ت رو.

-           این که درسته... اینم حله... باشه... با من بیا.... شما هم مشکل پول خرد داشتی؟

-           آره فدات شم... یه ساله...

-           بیا اینم ماشینت... فقط یه لحظه صیر کن.... قرچچچچچ!

-           عه... چی کار کردی مرد حسابی... چرا راهنما رو کندی؟

-           6248 ریال بدهکار بودی... بجاش شرکت یه راهنما ازت میگیره... ناراحتی برو وایسا پول خرد که اومد، بیا ماشین سالم بردار!

-           نه فدای شما... دستت هم درد نکنه... ما رفتیم!

  • م.ر سیخونکچی

برگی از خاطرات یک قدیم الاسلام !

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ق.ظ | ۳ نظر

 یه روز

صبح با صدای جیغ بچه‌ها بیدار شدم. یکی‌شان را پشه زده بود. می‌گفت درد نمی‌کند. مادرش گفت «زر زیادی میزند، گرمش است حالیش نیست». با اصرار بچه‌ها زنگ زدم هلیکوپتر امداد آمد و او را بردند به فرودگاه. از آنجا با هواپیمای ویژه فرستادمش انگلیس. سه هفته تحت درمان بود. وقتی برگشت حتی جای نیش پشه هم نمانده بود. گفتم سه هزار و دویست و شصت و دو ریال بریزند به حساب بیت المال برای جبران استفاده شخصی از هلیکوپتر و هواپیما و... . مادرشان گفت خوب کاری کردی. آدم زیر منت این نظام نباشد بهتر است. گفتم می‌خواهی دویست ریال دیگر هم بریزم که نظام زیر منت ما باشد؟ نظری خاصی نداشت؛ ریختم.

 یه روز دیگه
بچه‌ها اصرار کردند برویم جت اسکی سواری. گفتم «آخر امروز عاشوراست، شگون ندارد.» مادر بچه‌ها درآمد که فکر آنجایش را هم کردم. رفتیم. نشسته بودیم کنار سد که پیش خدمت‌ها غذا را آوردند. غذا قیمه بود. مادر بچه‌ها گفت حالا به یاد روز عاشورا قیمه بخوریم. بچه‌ها با ناراحتی قیمه را خوردند. دلشان پلومرغ می‌خواست. من اما با رضایت خوردم. خیلی هم چسبید. بعدش هم با دلی مالامال از اندوه جت اسکی سوار شدیم. دو بار افتادم درون آب. آبش سرد بود. گفتم به متخصصان بگویند ببیند در خارج سیستمی وجود ندارد که بشود آب سد را برای جت اسکی سواری گرم کرد؟ گفتند می‌پرسیم. شب خوابیدم.

 اون روز
هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. اتفاق‌های غیر خاص را هم که نمی‌شود نوشت.


 کدوم روز؟
کارهایم زیاد بود. شب را در دفتر ماندم. ساعت دو شب تلفن زنگ زد. مادر بچه‌ها گفت یکی از دخترها خواب بد دیده خودت را برسان. خودم را رساندم. مادر بچه‌ها گفت دخترمان خواب دیده هرچه ساندویچ می‌خورد سیر نمی‌شود. گفتم خب بهتر، خوردن که بد نیست، سیر نشدن هم همینطور. مادر بچه‌ها گفت «آخه انتهای خوابش داخل یکی از ساندویچ‌ها خیارشور نداشته، بچه ا‌م بدون خیارشور نمیتونه ساندویچ بخوره که». دختره از ترس دهانش قفل شده بودم. تیم پزشکی را صدا کردیم. به وزیر هم گفتم انحصار واردات خیارشور را بدهند به دخترم که خیالش راحت باشد همیشه خیارشور به اندازه کافی دم دستش خواهد بود. خندید. برنگشتم دفتر. خوابیدم.

 دیروز
سخنرانی داشتم. کلی حرف زدم. یکجایش خیلی تند به بی‌حجاب‌ها فحش دادم. فحش‌های بد بد. عصر که آمدم خانه مادر بچه‌ها گفت چرا حرفهای بد می‌زنی بچه‌ها یاد می‌گیرند. بچه‌ها که آمدند دیدم بله، یاد گرفته‌اند. شرمگین شدم. مادر بچه‌ها گفت از این به بعد خواستی به بدحجابها فحش بدهی بگو زیبارو. گفتم رویم نمی‌شود. گفت انقدر تمرین کن تا رویت بشود. قرار شد از فردا تمرین کنم تا شاید بیست سال بعد رویم بشود. خوابیدم.
  • م.ر سیخونکچی

تاثیر رنگ بنفش در تحمل مشکلات!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۷ ب.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

در کمال عدالتِ ورزشی - پاداشی!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ق.ظ | ۵ نظر

شرح یکی از جلسات «کمیته تقسیم پاداش و جوایز ورزشی»


اینکه چنین چیزی در دستگاه ورزش کشور وجود دارد یا نه نمی‌‌دانم. اما اگر «کمیته تقسیم پاداش و جوایز ورزشی» وجود خارجی داشته باشد، احتمالاً شرح حداقل یکی از جلسات آن اینچنین خواهد بود:

 

رییس کمیته: آقای منشی لطفاً دستور جلسه امروز رو قرائت کنید.

منشی جلسه: بله قربان... عرض کنم که تعیین پاداش بازیکنان و کادر تیم ملی فوتبال اولین دستور این جلسه است.

عضو یک: با اینکه تیم ملی از جام جهانی با یک امتیاز حذف شد اما فکر میکنم نمایش قابل قبولی داشتیم، باید به شکل ارزنده‌ای از بازیکنان تقدیر بشه.

عضو شماره دو: بله... مخصوصا که چیزی هم از ارزشهای ما کم نشد!

رییس کمیته: بله، دوستان پیشنهادهاشون رو بدن.

منشی جلسه: پیشنهاد اول رو کی میده؟

عضو شماره دو: من میگم به هر کدام از بازیکنان یه پورشه بدیم!

عضو شماره سه: نه بابا... ماشین گرون قیمت دیگه خز شده، پارسال دیگه تو لیگ برتر هم بصورت اشانتیون قرارداد ماشین دادن!

عضو شماره یک: درسته، باید شأن کمیته رو حفظ کنیم!

عضو شماره دو: آپارتمان چطوره، یه آپارتمان تو کیش مثلا؟

رییس کمیته: این بهتر شد.

عضو شماره سه: من موافقم اما فکر میکنم کمه... دوستان توجه داشته باشن که چیزی از ارزشهای ما کم نشده!

عضو شماره یک: یه ویلا تو شمال هم بدیم!

رییس کمیته: موافقم.

منشی جلسه: همه موافقید؟

همه اعضا: موافقیم.

منشی جلسه: آقای رییس، نماینده‌های سه چهارتا شرکت خودروسازی هم اومدن پشت در عاجزانه التماس میکنن که یه ماشین هم از طرف اونا بدیم!

عضو شماره یک: من مخالفم... این ماشینای در پیت در شان ما و فوتبالیستهای عزیزمون نیست، حتی در این حد که بخوایم بهش فکر کنیم.

عضو شماره دو: بله... اونم درست وقتی که چیزی از ارزشهای ما کم نشده!

عضو شماره سه: میگم بیاید بعنوان اشانتیون برای بچه‌های فوتبالیستها، قبول کنیم!

رییس کمیته: این خوبه... بگید برای بچه‌های زیر 5 سال فوتبالیستها قبول میکنیم.

منشی جلسه: بله.. بهشون میگم.

عضو شماره سه: من میگم از یکی از بچه‌ها هم بصورت ویژه تقدیر کنیم. یکی از بچه‌ها سه تا سانتر خوب داشت.

رییس کمیته: خوبه... سانتری ده میلیون تومن، سی میلیون تومن بدید بهش.

عضو شماره دو: دو سه تا از بچه‌ها هم چند بار جلوی شوت‌ها جاخالی نداد که حسابی باارزش بود!

رییس جلسه: به اونا هم بابت هر جاخالی ندادن، 5 میلیون بدید!

منشی جلسه: دستور جلسه بعدی تعیین پاداش برای تیم ملی والیبال هست که در لیگ جهانی خوش درخشیده.

عضو شماره یک: آقا این چه طرز دستور جلسه خوندنه؟ چرا جانبداری میکنید؟ خوش درخشیدن یعنی چی؟!

عضو شماره دو: بله... مخصوصاً که هنوز چیزی هم به ارزشهای ما افزوده نشده، کو تا قهرمان جهان بشن!

منشی جلسه: من متن توی برگه رو خوندم، تقصیری ندارم!

عضو شماره سه: میگم حالا می‌خواید یه چیزی بدیم بهشون؟!

رییس کمیته: آره... حالا چی بدیم؟

عضو شماره سه: من میگم به هر کدومشون نفری یه پراید بدیم!

عضو شماره دو: چیه خبره آقا... حالا برزیل رو بردن فکر کردن چه خبره؟!

رییس کمیته: حالا بحث نکنید دوستان... یه چیزی بدید بریم سراغ بقیه تیم ها.

عضو شماره یک: حواله خرید قسطی پراید به نظر من مناسبه!

عضو شماره دو: با اینکه فکر میکنم زیاده اما حرفی ندارم!

رییس کمیته: تصویب شد.

منشی جلسه: دستور بعدی، قهرمانی تیم فوتبال ساحلی در مسابقات بین قاره‌ای هستش.

عضو شماره دو: کسی خبری از تاثیر این برد بر ارزشها نداره؟!

عضو شماره یک: من میگم به هر کدوم یه دست کتونی آدیداس اصل بدیم!

منشی جلسه: جسارته من دخالت میکنم ها... اما فوتبال ساحلی رو پابرهنه بازی میکنن!

عضو شماره سه: پس همون کتونی هم لازم نیست!

عضو شماره یک: هیچی که نمیشه... یه کرم ضد آفتاب بدیم... تو ساحل معمولا آفتابه، ما که میریم دریا همیشه میسوزیم!

رییس کمیته: تصویب شد.

منشی جلسه: تیم ملی دوچرخه سواری هم موفقیتهای خوبی داشته.

رییس کمیتع: چون وقت نیست من یه پیشنهادی میدم دوستان تصویب کنن بریم پی کارمون.

همه اعضا: بفرمایید.

رییس کمیته: به هر کدوم کارت یکساله مترو بدیم انقدر با دوچرخه اینور و اونور نرن!

منشی جلسه: تصویب شد. دیگه بحثی نیست. فقط تو خبرها اومده بود که یکی از قهرمانان ملی مون به فلافل فروشی افتاده و با چرخ دستی فلافل میفروشه، به اون هم یه چیزی بدیم انقدر مجبور نباشه سرپا وایسه.

رییس کمیته: جدی میگی؟ یعنی سرپا وای میسه پای چرخ، فلافل میفروشه؟

منشی جلسه: بله قربان.

رییس کمیته: این قابل قبول نیست... یه قهرمان ملی صبح تا شب سرپا وایسه فلافل بفروشه؟ پس ما چی کاره ایم؟

همه اعضا: نچ نچ نچ... آخ آخ آخ...

رییس کمیته: آقای منشی.. بنویسید بدون نوبت و با الویت، به ایشون یه صندلی مرغوب بدن که دیگه وای نسته! بتونه بصورت نشسته فلافل بفروشه!

  • م.ر سیخونکچی

من دلم صاف نیست؛ حالا چی بپوشم؟!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۵ ب.ظ | ۵ نظر

معاون رییس جمهور و سخنگوی دولت که انصافاً جزو معدود دولتمردان خوش‌تیپ کشور در همه ادوار است، گفته:

«تبریک و تهنیت‌های بعد از انتخابات گاهی دلی است و گاهی سیاسی. دل ما با کسی که سال 84 پیروز شد اصلاً صاف نشد و هیچ وقت نتوانستیم او را به عنوان مظهر جمهوریت مردم فهیم و با فرهنگ و صادق جمهوری اسلامی ایران بدانیم. شاید هم اشتباه می‌کردیم اما به هرحال اگر دوباره به عقب برگردیم فکر می‌کنم انتخاب‌های من درست بود هرچند به وسلیه اکثریت تایید نشد».

باتوجه به اینکه دولت با چیزی در حدود هفت دهم درصد توانسته است پیروزی قاطعی را در همان دور اول انتخابات کسب کند، طبیعی است که بخشی از مردم ایران هم به جناب سخنگو تاسی کرده و منطق ایشان را وارد زندگی روزمره خود کنند؛ اینطوری:

 

1

-          آقا لطف کنید مدارک ماشین رو بدید؟

-          برای چی سرکار؟

-          چراغ قرمز رو رد کردید؟ متوجه نشدید؟

-          متوجه که شدم... اما راستش رو بخواید من هیچ وقت نتونستم دلم رو با این قوانین راهنمایی رو رانندگی صاف کنم! یعنی حتی اون وقتی که بچه بودم و کنار دست بابام میشستم و ایشون پشت چراغ قرمز وای میستاد یه احساس «دل صاف ناشدگی» پیدا می‌کردم!

2

-          نفر اول رو چرا کُشتی؟

-          دلم باهاش صاف نبود آقای قاضی!

-          مگه چی کار کرده بود؟

-          اون کار خاصی نکرده بود، من دلم باهاش صاف نبود!

-          نفرات بعدی رو چرا کشتی؟

-          با اونها هم دلم صاف نبود.

-          به همین سادگی؟

-          به همین سادگی چیه آقای قاضی! صاف نبودن دل رو دست کم نگیرید! خیلی چیز مهمیه...

-          تا کی می‌خواستی به این قتلهای زنجیره‌ای ادامه بدی؟

-          تا وقتی که دلم با همه صاف بشه!

3

-          آقای دکتر من یه جوریمه!

-          چه جوریتونه عزیزم.. یک کم بیشتر توضیح بدید.

-          یه جوریمه دیگه... نمیشه توضیح داد...

-          خب آخه من تا ندونم شما چه جوریتونه که نمیتونم درمانتون کنم.

-          آخه نمیدونم چی بگم...

-          مثلا بگید چه حالاتی دارید؟

-          آهان... راستش... خیلی عصبانی هستم... دارم میترکم!... احساس میکنم مردم اندازه من نمی‌فهمند..

-          درسته... دیگه چی؟

-          اوووممممم.... از اینکه مردم مثل من فکر نمی‌کنن خیلی ناراحتم... دلم می‌خواد خرخره مردم رو بخاطر بعضی کارهاشون بجویم...

-          آفرین... دیگه؟

-          اصلاً فکر می‌کنم من وسط یه مشت آدم بد انتخاب کن دارم تلف می‌شم... استعدادهام داره هدر میره... بقیه رو که می‌بینم بخاطر تصمیمات و انتخابهاشون می‌خوام تف کنم تو صورتشون!

-          درسته... بگید ببینم، یه احساس دوگانه‌ای هم نسبت به دموکراسی ندارید؟ این احساس که فکر کنید فقط وقتی بقیه مثل شما رای بدن دموکراسی اجرا شده؟

-          چرا... چرا... دقیقاً همینطوره!

-          احتمالاً بعضی وقتها هم فکر می‌کنید سیزده بزرگتر از بیست و چهاره؛ درسته؟

-          آره... آره... اتفاقا همین دیروز رفته بودم یه لباس بخرم، بیست و چهار تومن بود. سیزده تومن دادم به فروشنده و گفتم چرا بقیه‌ش رو نمی‌دی؟ گفت بقیه کدومه مرد حسابی، تو که هنوز اندازه قیمتش هم پول ندادی... من هم شاکی شدم، در یک رفتار مدنی و به نشانه اعتراض، در سکوت کامل طرف رو آتیش زدم!

-          متوجه شدم... شما دچار «دل ناصافی» شدید... راستش این مشکل درمانی هم نداره! بعضیا اینجوری هستن دیگه، کاریش نمیشه کرد، دوره‌ایه، میاد و میره، معمولا هم هر چهار یا هشت سال تکرار میشه!

  • م.ر سیخونکچی

ربا وارد نشود!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ | ۴ نظر

آقای سیف، رییس بانک مرکزی درباره ربوی بودن برخی وامهای بانکها و حرام بودن دیرکردی که بانکها از مردم میگیرند گفته: «این مسئله فقط با انجام وظیفه بانک مرکزی حل شدنی نیست و باید مشتریان نظام بانکی نیز عزم لازم را داشته باشند که ربا وارد کسب و کار ایشان نشود

در همین راستا چند توصیه به مردم برای اینکه ربا وارد زندگی‌شان نشود ذکر می‌کنیم:

1. اگرهنگام وام گرفتن از بانک دیدید ربا دارد وارد زندگی‌تان میشود، خیلی قاطع جلویش بایستید و بگویید: وارد نشو، ربای بد!

2. یواشک ی و بصورت ناشناس از بانکها وام بگیرد تا ربا متوجه نشده و یهو خودش را وارد زندگی‌تان نکند.

3. اگر موقع پرداخت دیرکرد به بانکها احساس کردید که خدای نکره دارد ربا وارد زندگی کارمند بانک می‌شود. سریع بروید بیرون و دیرکرد را از طریق دستگاه خود پرداز پرداخت کنید تا ربا وارد زندگی او شود. او هم که یک تکه آهن است و طبیعتا سوال و جوابی در قیامت نخواهد داشت! خیالتان تخت!

4. اصلاً چرا شما می‌گذارید وامتان دیر شود تا دیرکرد به آن تعلق بگیرد؟ شما اهمال میکنید آنوقت این رییس بانک مرکزی بیچاره باید بیاید اینطور توجیه کند و از این حرفها بزند! خب وامتان را سر وقت بدهید تا این بنده خدا هم مجبور نشود از این حرفهای جالب بزند دیگر!

  • م.ر سیخونکچی

با هم بچسبیم... به هم نچسبیم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ | ۳ نظر

مدیونید اگر فکر کنید گفاگوهایی که در ادامه آمده ربطی به سخنان چند روز پیش رییس جمهور در جشن سالروز انتخابات 24 خرداد دارد! یعنی آدم عاقل مگر همچین فکرهای بیخودی می‌کند برای خودش؟!

 

روز- داخلی- واگن یکی مانده به آخر مترو!

خانم محترم: هوی... مردتیکه... بکش اونور خودتو دیگه!

آقای محترم: وا! این چه طرز صحبت کردنه خانم؟

خانم محترم: کوفت... چه لفظ قلم هم صحبت میکنه ایکبیری! یه بار دیگه بخوری به من جیغ میزنم ها!

آقای محترم: ای بابا! مثل اینکه شما پیام 24 خرداد رو درک نکردید ها... الان دوران چسبندگی بیشتره!

 

روز – داخلی – سالن همایش‌های هر کدام از وزارتخانه‌ها که شد، خیلی فرق نمی‌کند کدام باشد!

مجری: امروز اینجا جمع شدیم تا اولین روز از دوره جدید بازگشت ژنرال‌ها به عرصه مدیریت اجرایی کشور را جشن بگیریم. من از ژنرال ]...[ دعوت می‌کنم که پشت تریبون قرار بگیرند و ما را به فیض برسانند.

ژنرال: من ممنونم...

حاضران در همایش: ژنرال مچکریم... ژنرال مچکریم...

ژنرال: راستش من گوشم کمی ضعیف شده... درست متوجه نمی‌شم چی می‌گید اما نقداً برای اینکه یک وقت مغبون نشم عرض میکنم که خودتونید!

حاضران در همایش: ژنرال خرتیم...ژنرال خرتیم...

ژنرال: خب دیگه... بس کنید... من نمیتونم تو این سن و سال سرپا وایسم که شما از این جلف بازیا در بیارید... بذارید دو کلوم حرف بزنم تا دهنم خشک نشده.. برم پی کارم بابا...

حاضران در همایش: ژنرال حرف بزن... ژنرال حرف بزن...

ژنرال: راستش من فقط خواستم بگم که دیگه از ما گذشته بود بخوایم بیایم مسئولیت قبول کنیم...

حاضران در همایش: ژنرال نوکرتیم... ژنرال نوکرتیم...

ژنرال: ای بابا... شما چرا خفه نمیشید؟.. آقا اینا رو از کجا آوردید... واسه همایشهای بعدی نیاریدشون ها!

حاضران در همایش: ژنرال بدبختمون نکن خفه میشیم... ژنرال بدبختمون نکن خفه میشیم...

ژنرال: خب حالا.... میگفتم که اگر حاضر شدیم بیایم اینجا بخاطر این بود که دوره، دوره چسبندگی و ما هم بد ندیدیم که تا جایی که امکان داره به میز بچسبیم...

حاضران در همایش: ژنرال چسبتیم... ژنرال چسبتیم....

ژنرال: ای مرگ... آخرین توصیه‌م هم به همه فعالان همه بخشها اینه که بیاید بجای اینکه هی به هم گیر بدیم و به هم بچسبیم، با هم بچسبیم به این همه فرصت و ظرفیت و میزی که در کشور وجود دارد!

 

روز- خارجی- روبروی بیگ بن لندن

مستر: های... مستر! جاست اِ مومنت!

جناب محترم: ها؟ جونم دادا؟

مستر: آر یو ایرانین؟

جناب محترم: پَ مال کوجام؟ نمیبینی فارسی حرف میزنم؟

مستر: بله.... من حواس نداشت... من را ببخشید..

جناب محترم: حالا بگو ببینیم چه دردته دادا؟!

مستر: من درد نداشت.... یعنی چند روزه که دیگر درد نداشت... جایش را امید گرفته!

جناب محترم: چرا دادا؟

مستر: بعد از انتخابات 24 خرداد شما... من الان سرشار از امید هست... خواست بگویم این انتخابات خیلی برای ما امید بخش بود...

جناب محترم: تو خیلی غلط کردی امید بخش شدی؟ مردک مگه نتیجه انتخابات ما چی بود که توی روباه پیر پر از امید شدی؟!

 

اول صبح – داخلی- ستاد تکریم همه حتی منتقدان و مخالفان

کارمند: جناب رییس امروز چی کاره‌ایم؟

رییس: یه چند تا منتقد و مخالف رو قراره تکریم کنیم.

کارمند: اون که بله.. در این مدت دقیقا متوجه شدم کجا هستم. منظورم این بود که قراره کی رو، چگونه و تا کجا تکریم کنیم؟!

رییس: دیروز یک نفر بیسوادِ بی‌شناسنامه‌ی لبوفروش یه مزخرفاتی درباره مذاکرات هسته‌ای گفته، لطفا نامه‌ش رو بزن تکریمش کنن!

کارمند: دیگه چی؟

رییس: یه متوهمِ بی‌کار هم درباره مسائل دینی و فرهنگی ابراز نگرانی کرده، ترتیبش رو بده با حفظ کرامت و احترام و متناسب با جایگاه طرف، توسط رسانه‌ها عنایت بشه!

کارمند: اونم به چشم...

 

 

شب – داخلی- یه جایی شبیه میهمانی خانوادگی اما زیاد گیر ندید!

جوان محترم: تو چرا به صحنه آمدی و ثبت نام کردی؟

عالیجناب محترم: راستش چی بگم؟

جوان محترم: چرا از این شهر به آن شهر سفر می کنی؟

عالیجناب محترم: والّا...

جوان محترم: مگر کشور را نمی شناسی؟

عالیجناب محترم: اووووممممم...

جوان محترم: مگر نمی دانی مکانیزم صندوق رأی چگونه است؟

عالیجناب محترم: آخه....

جوان محترم: پس من با پاسخ‌های قانع کننده شما متنبه شده و در انتخابات حضوری پرشور به هم خواهم رساند. زنده باد اعتدال... زنده باد تدبیر... زنده باد تکریم... هورا چسبندگی!

  • م.ر سیخونکچی

گفتگوی موز، گلابی‌ و قطعات‌ بویینگ در انبار گمرک!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۱۸ ب.ظ | ۹ نظر

در راستای اینکه واردات انبه، نارگیل و آناناس آزاد شده است(اینجا) و پسته آمریکایی هم وارد کشور شده(اینجا) و قرار بوده است واردات قطعات بویینگ هم بعد از توافق ژنو آزاد شود(برای این هم لینک می‌خواهید؟ یعنی انقدر دولت محترم در بوق و کرنا کرد این دستاورد بزرگ توافقنامه ژنو را بستان نیست، باور نکرده‌اید هنوز، اصلاً شما می‌دانید توافق ژنو یعنی چه؟!)، گفتگوی زیر را که در یک انبار گمرک صورت گرفته، بخوانید:

 

موز: آقا جون مادرتون بگیرید بخوابید، چقدر حرف میزنید آخه؟!

آناناس: ایششش...

نارگیل: چی میگی عمو؟ با تو چی کار داریم؟

موز: با من چی کار دارید؟ سر و صداتون نمیذاره بخوابیم خب. از صبح که آوردنتون اینجا یه ریز دارید حرف میزنید. باز خدا رو شکر فردا ترخیصمون میکنن از دستتون راحت میشیم.

انبه: خب ما ذوق داریم عزیزم. مثل تو نیستیم که هی فرت و فرت وارد بشیم. بعد از مدتها که بصورت قاچاق می‌اومدیم، حالا داریم مثل یه میوه با شخصیت وارد میشیم!

آناناس: ولش کنید بابا... این موزا از اینکه میبینن قیمت گوجه و سیب زمینی و خیا و پیاز یکی در میون از قیمت موز گرون‌تر میشه، اعصابشون خرد شده، چشم ندارن ببینن چطور توافقنامه ژنو باعث شده درهای دنیا به روی ایران باز بشه!

موز: چرا چرت و پرت میگی آخه؟ حسادت کدومه، به توافق‌نامه ژنو چه ربطی داره، قیمت گوجه کجا بود؟

انبه: راست میگه دیگه... من خودم وقتی خارج بودیم خوندم که بخاطر گرون شدن سیب زمینی مردم موز سرخ میکنن میریزن تو قیمه!

نارگیل: بله، تازه من شنیدم یه مدتی هم مردم موز رنده میکردن و باهاش املت می‌پختن!

موز: بابا انقدر دری وری نگید نصفه شبی، بذارید بخوابیم...

گلابی: دری وری چیه موز جون، حالا اینا خارج بودن، من که خودم تو ایران بودم و از نزدیک دیدم چطوربا پول یه کیلو سیب زمینی میشد، سه جعبه موز خرید دیگه...

موز: ببینم اصلاً تو اینجا چی کار میکنی؟ مگه گلابی هم وارد میشه به کشور؟

گلابی: وارد شدنش که میشه اما من تولید داخلم. یه سر فرستاده بودنم بیرون، برم یه مارک خارجی روم بخوره، برگردم!

موز: حالا هرچی، ساکت شید بخوابیم بابا...

آناناس: خب بابا بگیر بخواب، انگار نوبرش رو آورده...

.

.

.

موز: بابا پس چی شد دوباره، چرا ساکت نمی‌شید پس؟

نارگیل: ما که ساکتیم، توهم زدی ها...

گلابی: آخی... فکر کنم بیچاره هی خواب میبینه یه سیب زمینی داره رنده‌ش میکنه، از خواب می‌پره!

موز: خواب کدومه؟ مگه صدای خنده شما میذاره بخوابیم؟

نارگیل: من که نخندیدم...

موز: ایناهاش... ببین... صدای خنده میاد...

نارگیل: راست میگه میوه‌ی خدا! صدای خنده میاد!

انبه: از اون توئه... اون کارتونه...

موز: هوی... کیه داره می‌خنده... با توام.... کی هستی؟

گلابی: خودت رو معرفی کن... تو در محاصره‌ای...

پسته: غریبه نیستم... پسته‌ام!

موز: پسته؟ اون تو چه غلطی میکنی؟ اونجا که نوشته قطعات هواپیمای بویینگ!!!

پسته: قطعات بویینگ کجا بود بابا؟ پسته‌ام بخدا!

نارگیل: پس اون تو چی کار میکنی؟

پسته: راستش من خیلی خبر ندارم... به ما گفتن توافق ژنو امضا شده و تحریم‌ها برداشته شده، بیاید برید ایران، ما هم گفتیم چی از این بهتر، یه سر هم به پسرعموهامون تو رفسنجان می‌زنیم!

آناناس: ایشششش.... انقدر از این میوه‌های تازه به باسکول رسیده که سریع خودمونی میشن بدم میاد!

گلابی: حالا چرا داشتی می‌خندیدی؟

انبه: خب پسته‌ی خندونه دیگه! پسته خندان نشنیدی؟ نخنده چی کار کنه؟

پسته: ببین انبه جون، اگر قرار باشه هر میوه‌ای فقط بر اساس اسمش فعالیت کنه که اوضاع تو بد میشه داداش جون!!!

انبه: بیششششور!

نارگیل: ولش کن بابا.. این هم مثل بقیه آمریکایی‌هاس، ادب نداره که! مردک یانکی!

گلابی: بچه‌ها فحش ندید... آمریکایی‌ها خیلی هم بد نیستن... دوست باشیم با هم!

موز: نگفتی چرا داشتی می‌خندیدی؟

پسته: خب خنده دارید دیگه... پسته رو بجای قطعات بویینگ بهتون قالب کردن، اونوقت نشستید دارید درباره سیب زمینی و گوجه حرف می‌زنید!

گلابی: قالب چیه... خودشون قول دادن قطعات بویینگ بدن...

پسته: آره... بشین تا بدن... گلابی!

  • م.ر سیخونکچی