دلایلی برای اینکه به آقای ظریف حق بدهیم
- ۴ نظر
- ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۱
این متن یک طنز قدیمی است که برخی تغییرات جزئی دادم تا برای این روزها مناسب سازی شود! از خالی ماندن وبلاگ که بهتر است!
آی جماعت فضولی هستن این خبرنگارا... آی فضولن! طرف هنوز خستگی دادگاه از تنش در نیومده پریدن جلو که آقا بیا به سوالای ما خبر بده که چه خبر بود و... . در ادامه گفتگوی یکی از خبرنگارا با یک متهم پیش پا افتاده رو که همین چند روز پیش بالاخره دادگاهش برگزار شد، میخوانید. «خ» مخفف خبرنگار و «م.ه.د.ی» مخفف یک موجود خیالی است!
خ: ضمن عرض خسته نباشید و آرزوی اقامتی خوش در کشور باستانی ایران، خودتان را معرفی کنید.
م.ه.د.ی: درست صحبت کن...
خ: بله... ببخشید... لطفا در صورت صلاحدید خودتان را معرفی بفرمایید.
م.ه.د.ی: بنده پسر بابام هستم.
خ: دقیقتر معرفی بفرمایید.
م.ه.د.ی: بنده پسر دوم بابام هستم.
خ: عرض کردم خودتان را معرفی کنید نه پدرتان را.
م.ه.د.ی: اگر پدرم را معرفی کنم بیشتر به روند دادگاه و روشن شدن افکار عمومی کمک میکند!
خ: چرا تا این مدت خودتان را به دادگاه معرفی نکردید؟
م.ه.د.ی: نکِشید.
خ: چی؟
م.ه.د.ی: عشقم.
خ: خب چرا حالا معرفی کردید؟
م.ه.د.ی: چون کشید.
خ: عشقتان؟
م.ه.د.ی: نه، دستگاه قضایی. به زور مرا کشید تا اینجا! البته فشار دانشجویان و طلاب هم بی تاثیر نبود که به وقتش در خدمتشان خواهم بود!
خ: آیا از اتهاماتتان آگاهی دارید؟
م.ه.د.ی: زیاد است، کدومشون رو میگی؟
خ: یکی یکی شروع کنیم. قضیه استات اویل...
م.ه.د.ی: اونکه قضیهاش رو حل کردیم.
خ: قضیهاش چی بود؟
م.ه.د.ی: یه نفر رشوه داده بود که به سزای اعمالش رسید و توسط دولت بلژیک تنبیه شد.
خ: به کی رشوه داده بود؟
م.ه.د.ی: اون دیگه مهم نیست. مهم اینه که اون بابا تنبیه بشه و دیگه رشوه نده چون تا کسی نباشه که رشوه بده دیگه رشوه گیری هم به وجود نمیاد!
خ: ولی میگن مثل اینکه شما اونی بودی که...
م.ه.د.ی: اذیت کنی بابام رو صدا میکنم ها...
خ: انتظار از شما اینکه برای افکار عمومی ارزش قائل بشید و به سوالات نماینده اونا که ما خبرنگارا هستیم احترام بذارید...
م.ه.د.ی: بابا...
خ: خوب اگر دوست نداری جواب نده. ظاهرا شما پولشویی هم انجام میدادید.
م.ه.د.ی: مگه نظافت بَده. تو قرآن داریم که النضافط من العیمان!
خ: ولی اون پولها که مال شما نبوده.
م.ه.د.ی: تو قران نگفته که فقط نظافت اموال خود آدم جزو ایمانه، گفته؟
خ: ظاهراً اون پولها موقع شستن هم کمی آب میرفته.
م.ه.د.ی: اون رو دیگه باید از رئیس بانک مرکزی بپرسید که پول بیکیفیت چاپ میکنه!
خ: این وسط نقش شما چیه؟
م.ه.د.ی: بابا...
خ:خب، آروم باشید. اون پولها رو که میشستید چی کار میکردید؟
م.ه.د.ی: پهن میکردیم تا خشک بشه.
خ: کجا؟
م.ه.د.ی: روی بند. بعضی از افراد فرهنگی -که سابقه وزارت هم داشتند- بودند که شلوارشون روی چند تا بند خشک میشد. ما هم میانداختیم تا کنار اونها خشک بشه.
خ: در اغتشاشات بعد از انتخابات چه کار میکردید؟
م.ه.د.ی: ما فقط نظاره میکردیم.
خ: فقط؟
م.ه.د.ی: گاهی هم برای اینکه خوب ببینیم مجبور بودیم از نزدیک نظاره کنیم.
خ: فقط؟
م.ه.د.ی: بعضی وقتها هم چون نمیتونستیم در آن واحد چند جا ساندویچ بخوریم، تعدادی رو میفرستادیم تا در صورت نیاز بعضی چیزها رو ببینند و بیایند برای ما تعریف کنیم.
خ: فقط؟
م.ه.د.ی: گاهی اوقات اون چیزهایی که باید اونها تعریف میکردند اتفاق نمیافتاد، بنابراین اول اونها رو انجام میدادند تا وقتی برای ما تعریف میکنند خدایی نکرده دروغ نگفته باشند!
خ: فقط؟
م.ه.د.ی: بابا...
خ: در مورد سایت جمهوریت چه مطلبی دارید که بفرمایید.
م.ه.د.ی: اولاً به اون حمزه کرمی بگید که من . دهنش رو..
خ: مودب باشید لطفاً.
م.ه.د.ی: اولاً که بنده خودم معیار ادبم. دوماً که آقا نه و آقازاده.
خ: چه فرقی میکنه؟
م.ه.د.ی: خیلی فرق میکنه. چون خیلی کارها از آقایون بر نمیاد ولی از آقا زاده ها بر میاد!
خ: مثلِ؟
م.ه.د.ی: مثل ساندویچ خوردن تو میدون هفت تیر وسط اغتشاشات!
خ: برگردیم به همون موضوع دهن حمزه کرمی... ببخشید... موضوع سایت جمهوریت.
م.ه.د.ی: بله. ما در آنجا اطلاع رسانی میکردیم.
خ: ولی میگن مثل اینکه شما اونجا به نظام تهمت و افترا میزدید و تخریبش میکردید.
م.ه.د.ی: کی میگه؟
خ: برای حفظ دهنشون نمیتونم اسم ببرم!
م.ه.د.ی: به هر حال دروغه.
خ: مدرکی هم دارید؟
م.ه.د.ی: بابا...
خ: ممنون که لطف کردید و به سوالات من پاسخ دادید.
م.ه.د.ی: برو که حسابی خسته هستم. نمیذارن خستگی دادگاه از تن آدم بیرون بره!
دکتر علی مطهری نماینده مردم تهران، ری و شمیرانات در مجلس شورای اسلامی درباره انتخاب نشدنش از سوی کمسیون فرهنگی برای عضویت در هیئت نظارت بر مطبوعات گفته: این کار خلاف قانون نبود، خلاف تدبیر بود.
به همین دلیل زین پس بجای علی مطهری بگوییم تدبیر مطهری چون فقط انتخاب ایشان مطابق تدبیر است ولاغیر.
گفتنی است تدبیر مطهری با همین استدلال قوی نگذاشت که انتخاب نماینده مجلس در هیئت نظارت بر اساس قانون برگزار شود.
یه روز
بچه که بودیم اگر از ما میپرسیدند دوست دارید در آینده چه کاره شوید، یکی در میان جواب میدادیم دوست داریم خلبان شویم. اما حالا خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنیم که به این آرزو نرسیدیم چراکه اگر خلبان میشدیم احتمالا جزو جامعه خلبانان بیکار قرار میگرفیتم.
چرا چپ چپ نگاه میکنید؟ زرشک! نکند شما هم مثل بنده –البته تا همین چند دقیقه قبل- فکر میکردید خلبانها نانشان در روغن است؟ اگر اینطور است به این خبر دقت کنید:
«کاپیتان هوشنگ شهبازی در سومین کنفرانس ملی تصادفات جادهای کشور در دانشگاه آزاد اسلامی زنجان گفت: در حال حاضر یک هزار و 500 خلبان بیکار در کشور وجود دارد.»
حالا دیدید چه شانسی آوردیم خلبان نشدیم؟ این را که دیگر بنده سیخونکچی نگفتهام، جناب هوشنگ شهبازی عزیز فرمودهاند. اما اگر فکر کردید این خبر را آوردهام تا به مسئولان گوشزد کنم فکری به حال این خلبانها کنند اشتباه میکنید! خلبانها هم خدایی دارند و حتماً فکری به حالشان خواهد کرد.
اما من این را نوشتم تا بگویم آقایان، برادران، خواهران، دوستان، آشنایان، خانوادههایی که از راههای دور و نزدیک تشریف آوردهاید! واقعا وقتی میبینید همایشی در «دانشگاه آزاد» و با موضوع «تصادفات جادهای کشور» برگزار شده و بعد یک «خلبان» را دعوت کردهاند تا در آن صحبت کند، آنوقت از رییس هیئت امنای این دانشگاه انتظار ندارید که بگوید «دانشگاه آزاد ملک خداست»؟
یعنی واقعا فکر میکنید نباید همه چیزمان –بلکه همه چیزشان!- به همه چیزمان –بلکه همه چیزشان- بیاید؟!
آقای صالحی امیری که در ابتدای دولت یازدهم بعنوان وزیر پیشنهادی ورزش و جوانان به مجلس معرفی شد و رای نیاورد، چند روز پیش در قامت رییس کتابخانه ملی رکوردی دیگر را جابجا کرد. ایشون در مراسم رونمایی از کتاب خاطرات سال 1370 آقای هاشمی گفت: بنده بعد از نماز قلم دست گرفتم تا خیر مقدم یادداشت کنم اما به خود گفتم در حضور این عزیز(هاشمی) چه بگویم، دیدم قلم پاسخ مناسبی نمیدهد و یاد مرحوم دکتر شریعتی افتادم، "فاطمه، فاطمه است" پس هاشمی هم هاشمی است از این رو امیدوارم سلامت و سعادت همراه این عزیز باشد.
حال باید گفت که آقای صالحی امیری! یعنی درود به شرفت! اصلاً شرف به درودت که نشون دادی تغییر مسئولیت هیچوقت مانعی جدی برای رکوردزنی نیست. تو با این کار ضمن زدن مشت محکم به دهان نمایندگانی که به تو رای نداده بودند، ثابت کردی که اگرچه عدهای دلواپس مانع از وزیر ورزش بودنت شدند، اما تو در جایگاهی جدید هم همچنان رکورد میزنی، رکورد جابجا میکنی؛ حالا رکورد دوی با مانع و اسب سواری و وزنه برداری و... نشد، رکورد تملق را که میتوان جابجا کرد! دمت گرم!
فقط لطفا در رکورد زنیهای بعدی کاری به کار افرادی چون دکتر شریعتی نداشته باش. خودت به تنهایی رکورد بزن و تن این بنده خداها رو تو گور نلرزون. آفرین عمو!
گفتنی است پیش از این رکورد تملق در در دست یک مجری همایش بود که برای ابراز ارادت به آقای هاشمی به یک دست بسنده نکرده و هر دو دست را بصورت جداگانه بوسیده بود!
رئیس قوه قضائیه با اشاره به اینکه در چند ماه اخیر هجمههای فراوانی به این قوه شده است، گفت: ما در جریان فتنه ۸۸ خوب و مستقل عمل کردیم؛ هر چند کاستیهایی داشتیم.(تسنیم)
گفتنی است فقط یک قلم از این کاستیها با تامین وثیقه ده میلیارد تومانی قریب 600 روز است دارد صاف صاف در خیابان میگردد و حتی بعنوان یک چهره فرهنگی فتنهگر، در نمایشگاه کتاب هم حاضر میشود!
جناب عفت مرعشی، همسر محترمه جناب آقای هاشمی در گفتگویی فرموده که مهریه من مقداری باغ پسته بود!
حالا هم بنده از همین جا خواستم خدمت ایشون عرض کنم که اگر امکان دارد بخشی از مهریه خود را در راه خدا ببخشند بلکه این شب عیدی یک کم قیمت پسته بیاد پایین و مردم بتونن چند تا دونه پسته ببرن سر سفره زن و بچهشون.
در همین راستا و مضافا این راستا که وبلاگ چند روزه خالی مونده و ما هم طنزمون نمیاد، طنزی رو که سال قبل و در آستانه نوروز نوشتم بازنشر میکنم تا شاید جناب عفت خانوم بخونن و دلشون بسوزه و به توصیه ما عمل کنن. البته اگر هم عمل نکردن، ما نمیریزیم تو خیابون! خیالشون راحت. اینجور کارها فقط باید به دستور ایشون صورت بگیره و خلاص!
ای مسئولان بیرحم، بازرسان بیانصاف، رسیدگیکنندگان خونخوار، آخر اینهمه جنایتکاری را در کدام صف ایستاده و با قیمت مصوب تهیهکردهاید که توانستید اینطور اینها را مجازات کنید؟ یعنی کسی که کلی زحمت کشیده و 5000 تن پسته را احتکار کرده، کسی که توانسته صف پسته را هم به آلبوم یادگاری صفهای عمر ما اضافه کند، حالا چنین کسی تازه باید بشود مثل فروشندههای عادی و پستههایش را به قیمت مصوب بفروشد؟ یعنی او اگر لو نمیرفت که هیچ، نانش در روغن بود، اما حالا هم که لو رفته تازه فقط بشود مثل فروشندههای عادی؟ هعی... ای دنیای بیمروت...!
بگذریم.
طبق قیمت مصوب سی هزار تومانی هم که حساب کنی هر دانه پسته تقریبا میافتد حول و حوش بیست سی تومان(باور نداری برو بشمار!)، بنابراین احتمال دارد شاهد چنین گفتگوهایی در ایام عید باشیم:
مرد میزبان: خیلی خوش اومدید... قدم روی چشم ما گذاشتید.
مرد میهمان: خواهش میکنم... وظیفه بود.
مرد میزبان: اختیار دارید، ما باید خدمت میرسیدیم... سهمیه آجیلتون رو که دم در تقدیمتون کردن؟ گرفتید دیگه؟
بله، دستتون درد نکنه. پنج تا بادوم بود، هفت تا فندق، چهار تا بادوم زمینی، یه شکلات و البته سه تا پسته بود که این آخری دیگه ما رو شرمنده کرد!
مرد میزبان: اختیار دارید بابا... ما هر چی داریم برای میهمونامونه، فقط حواستون باشه رفتنی داغی پستهها رو تحویل بدید!
مرد میهمان: جان... یعنی چی؟
مرد میزبان: داغی پستهها دیگه... رفتنی باید هر کدومتون شش تا پوست پسته تحویل بدید. البته اگر تعاونی سر کوچه کارت ملیمون رو گرو نگرفته بود جسارت نمیکردم!
مرد میهمان: البته هرچی شما بفرمایید اما آخه واسه چی؟
مرد میزبان: گفتن باید پوست پستهها رو تحویل بدیم تا مطمئن بشن اونا رو احتکار نکردیم!
مرد میهمان: عجب!
مرد میزبان: بله... حالا بگذریم. از اون تخم طالبیهای خشک شده میل بفرمایید. اونا کار عیاله، آمار نداره... میل بفرمایید.
(چند دقیقه بعد)
بچه میهمان: بابا... بابا... پستههام ریخت تو جوب... بابا...
مرد میهمان: وای... حواست کجا بود پس؟!
مرد میزبان: وای بدبخت شدم... داغی پستهها!
بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته میخوام...
مرد میهمان: واقعا شرمندهتم داداش جون، یعنی حالا چیمیشه؟!
مرد میزبان(در حالی که دارد لهجه و نوع حرف زدنش تغییر میکند): ای بابا... ما که از آب از سرمون گذشت... چه شیش تا پوست پسته چه سه هزار میلیارد! ما دیگه الان یه پا مفسد اقتصادی هستیم!
بچه میهمان: من پسته میخوام بابا... پسته میخوام...
مرد میهمان: خاک بر سرم... حالا چی کار کنیم؟
مرد میزبان: ولش کن بابا... اون رو من یه کاریش میکنم... فعلا یه جور این بچهات رو ساکت کن کلهمون رو خورد.
بچه میهمان: من پسته میخوام بابا...
مرد میزبان: دِ خفهش کن دیگه... الان انقدر پسته پسته میکنه همسادهها فکر میکونن خبریه!
مرد میهمان: آخه چطوری... من که چیزی به فکرم نمیرسه.
مرد میزبان: خب... خب صبر کن ببینم... هی بچه، بیا اینجا بینم!
بچه میزبان: جونم باااا...
مرد میزبان: زکی... پدرسوخته تو چرا حرف زدنت عوض شد؟!
بچه میزبان: آقا رو... نا سلامتی ما هم الان برا خودمون یه پا آقازاده هستیم دیگه! فک کردی قصه پوست پستهها رو نشنیدم؟!
مرد میزبان: تو شیکر خوردی با هفت جد و آبادت! اصلا ولش کن... بگو بینم پستههات رو داری یا تو هم ریختی تو جوق آب؟!
بچه میزبان: نه قربونت... دو تاشون رو خوردم، یکیش مونده!
مرد میزبان: خب پس جفتتون گوش بدید. برید یه گوشه مثل بچه آدم همون یه دونه پسته رو با هم کوفت کنید و صداتون هم در نیاد!
بچه میهمان: با هم... آخه چطوری؟ فقط یکیه که!
مرد میزبان: خب چنقذه خنگی... یکیتون پسته رو لیس بزنه، شوریش که تموم شد، بده اون یکی بخوره دیگه!
بچه میزبان: بابا خجالت بکشید! این گدا بازیها چیه؟... هوی بچه! این یه دو نه پسته هم واسه خودت؛ خودت هم بلیسش، هم شوریش که تموم شد بخورش!
مرد میزبان: اِ...اِ...اِ... کجا میری چش سفید.
آقا جایی را میشناسید که با کمترین هزینه و حتی الامکان کمترین درد چشمان من را از کاسه دربیاورد؟! جدی عرض میکنم، اگر جایی را سراغ دارید حتماً معرفی فرمایید فقط لطف کنید ارزان باشد. چشمی که تا این حد به آدم دروغ بگوید و نتوان به سادهترین دیدههایش اعتماد کرد همان بهتر که از کاسه دربیاید و خوراک سگها شود.
مثلا همین چند وقت پیش ما تصاویر زیر را درباره دستبوسی یک نفر از آقای هاشمی رفسنجانی دیدیم و هرجور حساب کردیم دیدیم طرف با این سعی وافری که در بوسیدن داشته بعید است موفق به این کار نداشته باشد. اما یکدفعه دیدیم آقای غلامعلی رجایی که ارادت عجیبی به آقای رفسنجانی دارد در وبلاگش نوشته که آقا اصلاً دستی بوسیده نشده که، طرف رفته یک انگشتر ببوسد ناغافل دست آقای هاشمی هم آنجا بوده. خلاصه ما هر جور فکر کردیم دیدیم حالا که نمیتوانیم چشم کس دیگری را از کاسه دربیاوریم، بهتر است چشم خودمان را از کاسه دربیاوریم تا انقدر به ما دروغ نگوید لامروت. یکی نیست بگوید بدمصب نمیبینی طرف چطور دوبار شیرجه میرود برای بوسیدن انگشتر و نمیبینی آقای رفسنجانی چطور از بوسیده شدن انگشتر خوشحال و خندان هستند؟ نمیبینی و انقدر دروغ میگویی؟ بر تو باد که کور شوی و از کاسه بدر آیی و خوراگ سگان شوی، مرگت باد!
آخه زن حسابی، خانم عاقل، بانوی محترم! چی بگم؟! آدم مگه مجبوره حرف بزنه؟ یا لااقل مگه مجبوره هر حرفی رو بزنه؟ یه کاره بلند شدی گفتی وضعیت زنها قبل از انقلاب بهتر بود؟ آره، بهتر بود؟ مثلا فقط همین یه نمونه رو چی داری بگی؛ مثلا قبل از انقلاب والده گرامی خود شما میتونست راه بیفته و تو هر همایش و اجلاس بیربط و با ربطی شرکت کنه؟ نه دیگه، خداوکیلی میتونست؟
همایش روز پزشک، تحلیف رییس جمهور، اختتامیه جشنواره فیلم فجر، مراسم معارفه رییس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت، اختتامیه کنفرانس وحدت اسلامی، اجلاس دانشگاه آزاد و... . خداییش اگر انقلاب نشده بود ربط والده گرامی به این مراسمها چی بود؟ البته همین الان هم که انقلاب شده خیلی معلوم نیست این ربط چیه ها! ولی اگر انقلاب نشده بود که دیگه کلاً ربطی نداشتن ایشون. اصلا اگر انقلاب نشده بود و ابوی جنابعالی اینی که الان هستن، نبودن، والده مکرمه میتونست تو روز روشن بگه «بریزید تو خیابون»؟!
حالا که شما جواب نداری بدی، ما خودمون رفتیم سراغ ایشون تا ببینیم دلیل حضور ایشون تو این مراسمات چیاس. این گفتگو بعد از اختتامیه جشنواره فیلم فجر گرفته شده.
سلام حاج خانوم؟
سلام پسرم. میگم شما خبرنگارها هم کیف میکنید ها، همش «میریزید تو خیابون»!
نه حاج خانوم، ما کلی از وقتمون رو پشت میز و رایانه هستیم. بگذریم. میگم حالا شما چی شد از خونه اومدید بیرون؟ یه چند سالی خبری ازتون نبود!
راستش من هم دیگه دلم پوسید تو اون خونه دراندشت، گفتم یک کم «بریزیم تو خیابون» و بیایم ببینیم تو این همایشها چه خبره.
خیلی هم خوب! حالا نظرتون راجع به فیلمها چی بود؟
راستش مادر من که خیلی فیلم ندیدم. شنیدم که یکی دوتاشون درباره «ریختن تو خیابون» سال 88 بوده که خدا اجرشون بده! خدا به هر کی که هر جوری از دستش برمیاد «میریزه تو خیابون» اجر بده، خیر ببین مادر!
نظرتون راجع به داوریها چیه. به نظرتون خوب بود، حق کسی خورده نشد؟
والا مادر نه، خوب بود دیگه، بالاخره اگر کسی ناراضی بود که خب «میریخت تو خیابون» دیگه!
توصیهتون به کسانی که فکر میکنن سیمرغ حقشون بوده و برگزیده نشدن چیه؟
«بریزن تو خیابون»!
در مورد حرفهای آقای عطاران که گفته بود برای خنداندن مردم حاضرم شلوارم رو هم بکشم پایین، نظری ندارید؟
والا چی بگم مادر، این حرفها خوب نیست، لااقل تو «خیابون» از این کارها نکنن. روش همون زنه، چی بود اسمش... آهان... رهنورد برای خندوندن مردم بهتره. از همون حرفا بزنن مردم بخندن بهتره مادر. شلوار و اینا چیز خوبی نیست مادر.
کدوم حرف خانوم رهنورد منظورتونه حاج خانوم؟
همون که گفته بود مگه مردم لرستان داماد خودشون رو ول میکنن برن به یکی دیگه رای بدن. وقتی میشه با این چیزا مردم رو خندوند چرا آدم باید بذاره کار به شلوار بکشه! اون شوهرش هم برای اینکه کارش بعدها به شلوار و اینا نکشه رفت این رو گرفت دیگه، فکر آینده رو کرده بود. آره مادر!
حالا قصد دارید به حضورتون تو همایشهای مختلف ادامه بدید؟
چرا که نه مادر جون؟ فعلا که بهانهای نداریم بخاطرش «بریزیم تو خیابون»، لااقل اینطوری یک کم دلمون باز میشه.
موفق و موید و «در خیابون» باشید! ممنون که وقتتون رو در اختیار ما قرار دادید!
خواهش میکنم مادر... تو هم وقتی «از تو خیابون» رد میشی مواظب خودت باش!