طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!




اگر سالی که نکوست، از بهارش پیدا باشد، اوضاع و احوال هر کتابی را هم می‌شود از روی اسم و طرح جلدش فهمید. اگر اینطور به «آقازاده عزیز» نگاه کنیم، آنوقت می‌شود گفت که: «اوه... اوه... چه کتابی!»

«محمدرضا شهبازی» نزدیک هفت هشت سال است بصورت رسمی طنز می‌نویسد؛ در مطبوعات و سایتها. در همه موضوعات ورزشی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... هم سرکی کشیده و به هر کدام ناخنکی زده و با طنزهایش از هر کدام نیشگونی گرفته. اما خب، اهالی رسانه او را با طنزهای سیاسی‌اش می‌شناسند. او از همان ده سال پیش که با نشریات دانشجویی شروع کرد به طنز نویسی، بنا را گذاشت بر سر به سر گذاشتن با سیاسیون. هنوز هم که هنوز است این عادت خطرناک از سرش نیفتاده و هرچند که بعضی‌وقت‌ها کم مانده بود کار دست خودش بدهد، اما ول کن شوخی با بزرگان نیست!

حالا هم که 49 تا از طنزهای این سالهایش را گلچین کرده و در «آقازاده عزیز» منتشر کرده است، از همان اسم کتاب و طرح روی جلد معلوم کرده که داخل 190 صفحه از کتابش باید منتظر چه جور طنزهایی باشیم. (برای خواندن گزارش مراسم رونمایی این کتاب و حرفهایی که حاضران زدند و تعریفهایی که از کتاب کردند، اینجا کلیک کنید)

شهبازی در این چند سال خیلی از طنزهایش را با نام مستعار «م.ر.سیخونکچی» نوشته بود و حالا در این کتاب برای اینکه تفاوتی بین طنزهای خودش با آقای  سیخونکچی باشد(!) بیش از سیصد پاورقی طنز هم به مطالب زده است تا هم برخی از طنزهایی که مناسبتی بوده برای خواننده این روزها مفهوم باشد و بدانند اصل قضیه چه بوده، و هم اینکه بهانه‌های بیشتری برای لبخند زدن و خندیدن در اختیار خواننده کتاب باشد.

شهبازی در این کتاب علاوه بر شوخی با یک آقازاده معروف و البته چند نفر از بستگانش(!) سر به سر صدا و سیما، سینما، شهرداری، روشنفکری، جنبش سبز، نشریه داماد لرستان، بنیاد مستضعفان، بانک‌ها، اختلاس، خودروسازها، شبکه‌های ماهواره‌ای و... گذاشته است!


در بخشی از این کتاب که «به خاطرات یک آدم مهم» اختصاص دارد و شوخی با خاطره نویسی یکی از آدمهای مهم است، آمده:

«...دیشب راحت نخوابیده بودم و خیلی خسته بودم، ولی برای نماز پا شدم. بعد از نماز خوابم نبرد، نشستم بسکتبال نوین نگاه کردم. بچه‌ها نزدیک ساعت نه بیدار شدند. با هم صبحانه خوردیم. چای خوردیم. نان را تکه می‌کردم و پنیر را با چاقو می‌مالیدم روش. بچه‌ها با قاشق چای‌خوری پنیر را می‌مالیدند روش. یکی از آنها هم اصلا پنیر نمی‌خورد که بخواهد با چاقو یا قاشق چای خوری پنیر را بمالد روش. من نمی‌دانم چرا پنیرها را جوری نمی‌سازند که لازم نباشد برای مالیدن آن روی نان از چیز دیگری استفاده کنیم؟ گفتم از وزیر بازرگانی پیگیری کنند!

همین موقع یادم افتاد که گفتم بودم از وزیر مخابرات پیگیری کنند شلوغی خطوط  را. از بچه‌ها پرسیدم؛ گفتند چون خط شلوغ بوده موفق به تماس با وزیر مخابرات نشده‌اند. کمی دلم شکست! بعد از صبحانه ناهار خوردیم. بعدش هم شام. بینش چند لیوان آب خورده بودم. لیوان را می‌گیرم زیر شیر آب تا پر شود. وقتی پر شد باید شیر را ببندم. بستم. وقتی آب خوردم دیگر آبی در لیوان نبود. لیوان خالی را گذاشتم در جایی که لیوان‌های خالی را می‌گذارند. قبل از من دیگران هم کلی لیوان خالی را بعد از خوردن آبشان گذاشته بودند در همان جا که لیوان‌های خالی را بعد از خوردن آبشان می گذارند.  نمی‌دانم این همه آب را چه کسی خورده است؟!»

 

اگر شما هم دوست دارید تا «آقازاده عزیز» را بخوانید، می‌توانید عدد 21 را به شماره 09212770738 ارسال کنید تا این کتاب 8 هزار تومانی در تهران با فقط 2000 تومان هزینه ارسال (مجموعا 10 هزار تومان) برای شما ارسال شود. ارسال برای شهرستانها با دریافت هزینه پست خواهد بود. به درخواست بیست جلد و بیشتر تخفیف ده درصدی تعلق خواهد گرفت.

  • م.ر سیخونکچی

نظرات  (۲)

سلام.

با نوشته هاتون حال میکنم.

ممکنه خیلی خفن نباشند،اما قطعآ قشنگند.

معمولآ حوصله ام نمیگیره کامنت بذارم اما هرچی بنویسید

قطعآ همه رو میخونم.

تبریک بابت چاپ کتابتون

پاسخ:
ممنون
دمتان همیشه مستدام و فرهنگی باد!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی