طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

پرفسور سمیعی خطاب به علیرضا افتخاری: خوش اومدی داداش!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۵۰ ب.ظ | ۰ نظر

کوروش و پرفسور سمیعی و حسین پناهی کم بود حالا استاد علیرضا افتخاری هم اضافه شده است به کسانی که جملات مختلفی از آنها نقل میشود. این روزها فضای مجازی پر شده است از نقل قولهایی از علیرضا افتخاری که در آنها دارد به بدبختیهایی که بعد از روبورسی با احمدی نژاد سرش آمده اشاره میکند. مثل این:


«مدتها کلاه می گذاشتم و برای خرید به این ور و آن ور می رفتم. می رفتم فرودگاه، حدفاصل ۱۰ متری من را مردم خالی می کردند. دوستان، دیگر مرا به مهمانی های خود راه نمی داند... من طناب خریده بودم خودکشی کنم. فشار بدی روی من و خانواده ام بود. فرزند کوچکم فهمید و گریه کرد وگفت : بابا نکن... سوپر مارکت محل به من جنس نمی فروخت.آرایشگر محل می گفت وقتی شما روی این صندلی می نشینید دیگر هیچ کس به مغازه من نمی آید.»


با این شیب ملایمی که دارد این نقل قولها پخش میشود هیچ بعید نیست چند وقت دیگر این چیزها هم از قول استاد افتخاری پخش شود:


*


کار به جایی رسید که دیگر هیچ پمپ بنزینی به من بنزین نمیداد. مجبور شدم با اتوبوس رفت و آمد کنم. هر اتوبوسی که سوارش میشدم دیگر مردم سوار آن نمیشدند. کم‌کم دیگر همه اتوبوسهای اصفهان خالی حرکت میکردند. شهرداری مجبور شد هی اتوبوس جدید که من توی آن ننشسته باشم وارد ناوگان شهری کند. اینطوری ناوگان حمل و نقل عمومی اصفهان نو شد!

*


به هر دستشویی عمومی که می‌رفتم دیگر کسی آنجا نمی‌رفت. فکر میکنید چرا طی دو سال اخیر آمار بیماری‌های کلیوی در اصفهان سه برابر شده است. دیروز وزارت بهداشت آمار داد که از هر سه نفری که در صف پیوند کلیه هستند دو نفر اصفهانی است! اوضاع انقدر خراب شده بود که مردم درهای خانه‌شان را باز میگذاشتند که کسانی که دستشویی دارند بیایند بروند خانه آنها دستشویی!


*


من بال کبابی خیلی دوست دارم. از بچگی هم همینطور بودم. نه سینه مرغ دوست داشتم نه ران مرغ، فقط بال کبابی میخوردم. کار به جایی رسید که مرغدارهای اصفهان قبل از اینکه مرغها را بدهند کشتارگاه، بالهای آنها را میکندند و می‌انداختند دور. مجبور شدم ران مرغ بخورم، ران مرغ‌ها را هم کندند انداختند دور. به سینه مرغ روی آوردم، آن را هم دیگر نمیدادند به کشتارگاه‌ها. الان توی اصفهان بروید مرغ فروشی فقط گردن مرغ می‌فروشند. خانمها وقتی توی خیابان من را میبینند میگویند «خدا از تو نگذرد، آخر ما با گردن مرغ چطور قیمه درست کنیم؟ آقامون میخواد ما رو طلاق بده!» اینطور من را بی‌آبرو کردند!


*


یک مدت صدا و سیما برای اینکه مثلا از من حمایت کند هی زرت و زرت آهنگهای من را پخش میکرد. مردم هم برای اینکه با این ترفند مقابله کنند رادیوپخشهای ماشین خود را در می‌آوردند و می‌انداختن بیرون. الان در اصفهان دیگر هیچ ماشینی ضبط ندارد. فکر میکنید چرا سایپا دیگر روی پراید و بقیه ماشینهایش ضبط نمیگذارد؟ وقتی دید مردم از در نمایندگی که در می‌آیند ضبط را در می‌آورند و می‌اندازند بیرون، گفت خب دیگر چه کاری است؟ ما هم ضبط نمی‌گذاریم.


*


چند وقت پیش خبری پخش شد که یک نفر در اصفهان خودش را شبیه رضا صادقی کرده و رفته به نام او کنسرت داده و مردم هم رفته اند بلیط خریده‌اند و نشسته‌اند پای کنسرتش! واقعا فکر میکنید مردم نفهمیده بودند طرف رضا صادقی نیست و این مشکی رنگ عشقه را از ته دلش نمی‌خواند؟ نخیر، فهمیده بودند اما چکار کنند وقتی دیگر هیچ خواننده‌ای راضی نمی‌شود توی اصفهان کنسرت بگذارد؟ خواننده‌ها می‌گویند روی آن سن‌هایی که افتخاری رفته باشد رویش ما نمی‌رویم. خب مردم هم مجبورند بروند پای کنسرت این خواننده‌های تقلبی. با من این کار را کردند آنها!


  • م.ر سیخونکچی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی