طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

عشق است دستشویی فرنگی!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ب.ظ | ۰ نظر

بازیگری به سبک اکران/4


این چهارمین طنز روزانه بنده برای بولتن روزانه جشنواره عمار است:



سه تجربه ناکام باعث شد تا آقا «هوشی» در چهارمین روز برگ برنده دیگری رو کند و با آوردن یک نامه آقای کارگردان را راضی کند تا بار دیگر از او تست بازیگری بگیرد.

*

کارگردان: نفر بعدی بفرمایند تو.

(از زیر در یک نامه داخل اتاق انداخته می‌شود. کارگردان نامه را بر میدارد و می‌خواند و ناگهان آقا هوشی یا همان جوان خودمان می‌پرد داخل اتاق!)

جوان: سلام عرض میکنم!

کارگردان: تو خجالت نمیکشی؟

جوان: چرا... اتفاقا چون خجالت میکشیدم این دفعه یه نامه با خودم آوردم.

کارگردان: که چی؟

جوان: مگه نخوندید؟ اون تو از قول مسئولان خانه سینما نوشته که من با عنایت به تجارب و سوابق سینمایی گزینه مناسبی برای بازیگری هستم!

کارگردان: حالا حرف حسابت چیه؟

جوان: میگم یه بار دیگه از من تست بازیگری بگیرید!

(کارگردان سرش را بین دستهایش می‌گیرد و چند دقیقه در سکوت کامل سعی میکند با مرور زندگی خود گناهی که باعث شده به این بلا دچار شود را بیابد! وقتی موفق نمی‌شود، سرش را بلند میکند)

کارگردان: ببین این آخرین باره، سعی کن همون کاری رو که میگم انجام بدی.

جوان: چشم... مطمئن باشید شما.

کارگردان: ایدفعه من یه موقعیت شاد و امیدوار کننده میدم که دیگه نتونی بری تو اون فضاها! فرض کن توی یه امتحان خیلی مهم قبول شدی و خیلی خوشحالی. می‌فهمی؟ خوشحالی؛ همه چیز خوبه! حالا میخوای یه مهمونی بدی. یک کم این موقعیت رو بازی کن.

(جوان چند دقیقه حس میگیرد و بعد شروع میکند)

جوان: من زن دارم یا ندارم؟

کارگردان: نه... مجردی.

جوان: کار سخت شد!

کارگردان: چرا؟

جوان: برای اینکه حالا باید تو زندون بمونم و بپوسم! این نقش بود به من دادی؟ حالا خیالت راحت شد؟!

کارگردان: چرا چرت و پرت میگی؟ زندان کدومه؟ من میگم تو توی یه امتحان قبول شدی و میخوای مهمونی بدی، نقش از این بهتر؟ شادتر؟

جوان: آره... شاد! ارواح عمه‌ت! اولش شاده... اما همین که بخوام مهمونی بدم تلخ میشه!

کارگردان: چرا آخه؟

جوان: خب من برای مهمونی دادن باید خرید بکنم یا نه؟ خب تو این وضعیت نکبت و رکود اقتصادی همین که برم فروشگاه و قیمتها رو ببینم راهی جز دزدی برام نمیمونه. بعدش هم من رو میگیرن و میندازن زندان. باز اگر زن داشتم، زنم میتونست بیرون از زندان -روم به دیوار- با یه کارهایی پول رو جور کنه و من رو بیاره بیرون، اما الان که زن ندارم کسی هم نیست که -روم به دیوار- بتونه من رو بیاره بیرون، میمونم و میپوسم دیگه!

کارگردان: برو بیرون!

جوان: بابا خودم تو یه فیلم دیدم این رو. اسمش نمیدونم «ته کدوم خیابون» بود! الان این رو بورسه... فقر، رکود اقتصادی، فحشاء! نونمون میره تو روغن... میسازیم و میریم خارج... دستشویی فرنگی... دستمال توالت... فکرش رو بکن!

کارگردان: بابا یکی بیاد من رو نجات بده...

 

 

  • م.ر سیخونکچی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی