طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

به یه معدن هم رحم نمیکنن!

م.ر سیخونکچی | جمعه, ۱۹ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۱۲ ب.ظ | ۲ نظر

بازیگری به سبک اکران/5


این پنجمین طنز روزانه بنده برای بولتن روزانه جشنواره عمار است:

 



چهار بار شکست در تست بازیگری آقا «هوشی» را مجبور کرد تا راه خطرناکی برای بازیگر شدن انتخاب کند. کارگردان در پنجمین روز در اتاقش نشسته بود و داشت تست بازیگری می‌گرفت که یک نفر در را باز کرد و...

*

یک نفر: آقای کارگردان... آقای کارگردان...

کارگردان: چیه؟ چی شده؟

یک نفر: آقای کارگردان بدویید...

 (کارگردان هراسان میدود بیرون. جوانی بالای ساختمان روبرو رفته و قصد خودکشی دارد، کارگردان دقت میکند و هوشی را میشناسد!)

جوان: من خودم رو میکشم... دیگه خسته شدم! همین کارگردانی که اون پایین وایساده ، باعث بدبختی منه...

کارگردان: به من چه... چرا چرت و پرت میگی؟!

جوان: آره... خود تو بودی که هر کاری کردم من رو قبول نکردی. هی گفتم بیا فیلم بسازیم بریم خارج، نذاشتی...

کارگردان: خب هر کسی استعداد یه کاری رو داره، همه که نمیتونن بازیگر بشن.

جوان: نخیر... تو نخواستی موفقیت من رو ببینی!

(جوان می‌خواهد خودش را بیاندازد پایین که مردم از کارگردان میخواهند برای نجات جان جوان، به او بگوید که او را پذیرفته و در فیلمش به او بازی‌ می‌دهد)

کارگردان: نه، خودت رو ننداز... ببین! بیا پایین من هم قول میدم که تو فیلمم بهت یه نقش خوب بدم...

جوان: تو دروغ میگی! امکان نداره، این دنیا پر شده از دروغ، پر شده از شکاکیت، پر شده از نسبی‌گرایی... خودم تو چند تا فیلم دیدم که اصلاً مشخص نبود کی راست میگه و کی دروغ! الان اینجور فیلمها رو بورسه!

کارگردان: گور بابا سینما! این که فیلم نیست، واقعیه... من یه نقش خوب بهت میدم.

جوان: اگه راست میگی بگو چه نقشی؟ الان بگو!

کارگردان: باشه... باشه... اووومممم... نقش...

جوان: باید یه نقش خوب بدی ها! یه نقشی که توش نکبت و بدبختی نباشه!

کاگردان: باشه.. حتما... نقش یه معلم چطوره؟ یه معلم تو یه روستای دور افتاده که خیلی هم زیبا و باصفا و سرسبزه، هیچ دغدغه و مشکلی هم نداره.

جوان: میدونستم! میدونستم تو نمیذاری آب خوش از گلوی من پایین بره!

کارگردان و مردم با هم: چرا آخه؟

جوان: فکر کردی من خرم؟! تو این نقش رو به من دادی تا بدبختم کنی. این معلمه تو یه روستاس و در ظاهر اوضاعش خوبه. اما کم‌کم تو اون روستا یه معدن پرعیار پیدا میشه که وضع مردم رو خوب میکنه. بعد حکومت میاد دست میزاره رو اون معدن و مردم روستا رو بیچاره میکنه! بعد معلم بعنوان نماد روح بیدار جامعه، مردم رو برای مقابله با حکومت رهبری میکنه. بعد حکومت توسط یه رزمنده بازمانده از جنگ که مشکل روحی هم داره -چون وقتی از اسارت برگشته دیده زنش با یکی دیگه ازدواج کرده(!)- مردم رو سرکوب میکنه و معلم رو هم میکشه! الان اینجور فیلمها تو بورسه... این فیلمها جایزه میگیرن... تو میخوای از این فیلمها بسازی و بعد بری جشنواره های خارجی با برد پیت سلفی بگیری... تو میخوای من رو بکشی تا توی سلفیت با برد پیت نباشم!

کارگردان: بمیر بابا دیوونه...

 

 

  • م.ر سیخونکچی

نظرات  (۲)

  • حرف ما (جامعه مجازی وبلاگ نویسان اصفهان )

  •  دوست عزیز؛ سلام
    مطلب وبلاگ شما با عنوان " به یه معدن... " در سایت حرف ما با آدرس http://harfema.ir/11678/ انتشار یافت.
    چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
    هدیه حرف ما به شما:



    امام رضا علیه‏ السلام :
    مَن فَرَّجَ مِن مُؤمِنٍ ، فَرَّجَ اللّه‏ُ عَن قَلبِهِ یَومَ القِیامَةِ
    هر کس اندوه مؤمنى را بزداید ، خداوند در روز قیامت ، غم از دلش مى‏زداید 

    اصول کافی، ج 2 ، ص 200
     
    یا علی
  • حرف ما (جامعه مجازی وبلاگ نویسان اصفهان )

  •  دوست عزیز؛ سلام
    مطلب وبلاگ شما با عنوان "به یه معدن..." در سایت حرف ما با آدرس http://harfema.ir/11678انتشار یافت.
    چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
    هدیه حرف ما به شما:


    امام صادق علیه السلام :
    إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّین
    هرگاه خداوند، خیر بنده‏ ای را بخواهد او را دانشمند در دین کند 

    اصول کافی ج1، ص32



    یا علی‎

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی