طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

سریال‌های تلویزیون چه‌سرنوشتی پیدامی‌کنند؟

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۶ ب.ظ | ۶ نظر

حتما شما هم شنیده‌اید این لطیفه را. از یک بنده خدایی می پرسند شلوارهای تو چه سرنوشتی دارند؟ طرف جواب می‌دهد اول شلوار است، بعد می‌شود شلوارک، بعد می‌شود دم کنی!، بعد دستمال گردگیری و بعد... . خلاصه طرف انقدر پیش می‌رود تا می‌رسد به نخ دندان!

البته چنین صرفه‌جویی‌هایی فقط در لطیفه‌های امروزی نیامده و در حکایات قدیمی ما هم نمونه‌هایی دارند. مانند آن حکایت معروف عبید زاکانی که در رساله دلگشا آورده است:

«از بزرگان عصر یکی با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد، بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه بخورد و گوشت به غلام سپرد.

دیگر روز گفت: بدان گوشت نخودآبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و بساخت و پیش آورد. خواجه زهر مار کرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل شده بود و از کار افتاده، گفت: این پاره گوشت بفروش و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. گفت ای خواجه حسبه لله بگذار تا من به گردن خود همچنان غلام تو باشم.ا گر هر آینه خیری درخاطر مبارک می گذرد به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن!»

حالا حکایت سریال‌های تلویزیونی در مملکت ما هم چیزی است در همین مایه ها. قبول ندارید؟ پس ادامه مطلب را بخوانید تا ایمان بیاورید!

 

مرحله اول

سریال ساخته و طبیعتاً پخش می‌شود.

مرحله اول ممیز یک:

اگر سریال در شبکه تهران ساخته شده باشد به سایر شبکه های استانی داده شده و در آنجا نیز پخش می‌شود.

مرحله اول ممیز دو:

بازیگران سریال در هنگام پخش آن با حضور در جنگ‌های مناسبتی در پر کردن آنتن صدا و سیما به شکلی دیگر سهیم می‌شوند.

مرحله دوم:

سریال به یک مجموعه دی‌وی‌دی تبدیل شده و توسط شرکت سروش به فروش می‌رسد

مرحله سوم:

سریال زیر نویس انگلیسی شده و در شبکه جام جم پخش می‌شود.

مرحله چهارم:

سریال دوبله عربی شده و در شبکه آی فیلم پخش می‌شود.

مرحله پنجم:

سریال در دو قسمت 90 دقیقه‌ای خلاصه شده و بصورت فیلم سینمایی به مردم قالب میشو... ببخشید! پخش می‌شود!

مرحله چهارم ممیز یک:

اگر سریال موضوعی دینی داشته باشد، هر سال در آن مناسبت هی پخش می‌شود، هی پخش می‌شود.

مرحله چهارم ممیز دو:

چنین سریال‌هایی به شبکه قرآن داده می‌شوند تا آن شبکه هم علاوه بر سه تله فیلم، دو سریال و پنج انیمیشن تکراری، چیز دیگری هم در دست داشته باشد و بصورت مجزا اقدام به پخش آن کند.

مرحله ششم:

از موسیقی و ترانه‌های خوانده شده در سریال و تصاویر آن کلیپی ساخته شده و بصورت میان‌برنامه در شبکه‌های مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرد.

مرحله هفتم:

سریال به پانصد قسمت 7 الی 12 دقیقه‌ای تقسیم شده و در شبکه نسیم پخش می‌شود!

مرحله هشتم:

حالا با گذشت مدتی از اولین پخش سریال، این سریال به یک اتفاق تاریخی تبدیل شده است که می‌توان درباره آن برنامه‌های تاریخی ساخت. بنابراین برنامه‌های مختلفی با موضوع اینکه «سریال مورد نظر چگونه ساخته شد، در پشت صحنه چه خبر بود و هنگام بازی در این سریال چه حسی داشتید؟» ساخته شده و پخش می‌شود.

مرحله نهم:

با طی شدن این مراحل حالا دیگر حتماً به قدری از اولین پخش سریال زمان گذشته است که می‌توان آن را در شبکه تماشا بار دیگر نشان داد! 

  • م.ر سیخونکچی

هیئت دولت، فیلتر شکن، قلیان، دو سیب و باقی قضایا!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۴۲ ب.ظ | ۱۳ نظر

بعد از فیس بوک بازی برخی دولتمردان و البته اظهارنظرهای عجیب و غریب هر از گاه برخی دیگر از آنها، جدیداً جناب آقای نجفی معاون رییس جمهور و رییس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در افاضاتی جدید گفته‌اند: «حالا بنده با همسرم یا دخترم رفتیم قلیان بکشیم دو پک هم آنها بزنند چه مشکلی دارد؟!»

ایشان کمی پیشتر هم درباره مجسمه شیردال و به مناسبت مطرح شدن تقلبی بودن آن گفته بودند: «حالا اگر گفته‌اند که اصل نیست این طور نیست که اصلی وجود داشته باشد و فرع آن را ساخته‌اند بلکه از اول کسی این را ساخته است، مسئله تخصصی است.» بعد از شنیدن این جمله تعدادی از فلاسفه خود را به آتش کشیدند که ما اصلاً به آنها کاری نداریم ولی در همین راستا سعی کردیم گوشه‌ای از مکالماتی که احتمالا در آینده‌ در جلسه هیئت دولت یک کشور در کره مریخ، بیان خواهد شد را اینجا بنویسیم. مدیونید اگر فکر کنید این جملات به مطالب بالا ربط داشته باشد!

 

دبیر جلسه: خب آقایون وزرا ساین اوت کنن و از فضای مجازی تشریف بیارن تو فضای حقیقی تا جلسه رو آغاز کنیم.

وزیر ورزش: من نگرانی خودم رو از این وضعیت اعلام میکنم. این فیس بوک بازی به شدت باعث عدم تحرک شده.

آقای مشاور: نه که حالا این کابینه تو این سن و سال حال و حوصله ورزش کردن دارند!

(خنده اعضای هیئت دولت)

دبیر جلسه: دستور جلسه امروز درباره تعرفه واردات است. آقایون شروع کنند به بحث کردن.

رییس میراث فرهنگی: به نظر من از تعرفه توتون شروع کنیم!

دبیر جلسه: البته تعرفه داروهای بیماران خاص سه ماه است که در نوبت است اما بخاطر روی گل شما قبول می‌کنیم. حتماً توتون بحث مهمی است!

رییس میراث فرهنگی: ممنون از این مهم شناسی شما!

دبیر جلسه: خب، آقایون نظرشون چیه؟ تعرفه توتون چی باشه؟

وزیر بهداشت: بنظر من چون توتون برای سلامتی مضره و هر پک به قلیان معادل 40 نخ سیگار ضرر داره، تعرفه باید بالای 500 درصد باشه.

رییس میراث فرهنگی: اعتراض دارم! این چه حرفیه آقا؟ به نظر من باید تعرفه رو صفر کرد تا مردم انقدر قلیان بکشن تا خودشون با عمق وجود بفهمن ضرر داره!

وزیر بهداشت: حالا چون شما اشکالی نمی‌بینید که خانواده‌تون قلیان بکشن دلیل نمیشه که ما جون مردم رو به خطر بندازیم که.

رییس میراث فرهنگی: من میگم لااقل بیایید بین انواع توتون تفاوت قائل بشیم.

دبیر جلسه: یعنی چی؟

رییس میراث فرهنگی: میگم لااقل دو سیب و موز رو با تعرفه پایین وارد کنیم. باور کنید جامعه به هم میریزه ها!

دبیر جلسه: بقیه آقایون نظرشون چیه؟

وزیر خارجه: آقا چرا انقدر طولش می‌دید؟ تموم کنید این بحث دو سیب و موز رو تا بریم سراغ فیلتر شکن!

دبیر جلسه: آقا این چه حرفیه؟ بحث دو سیب رو دست کم نگیرید.

وزیر خارجه: عزیز من تا حالا شنیدید آدم از بی قلیونی بمیره؟ اما خدا وکیلی من دارم از بی‌فیلترشکنی می‌میرم! سه ساعته نتونستم جواب کامنتا رو بدم!

وزیر راه و شهرسازی: البته همه این موارد مهمه، اما اگر وقت کردیم وضعیت این خانه‌های مسکن مهر رو هم مشخص کنیم خوبه!

رییس میراث فرهنگی: ای آقا! شما هم وقت گیر آوردی‌ها. بذار ببینیم این قیمت دوسیب چی میشه حالا؟ خانواده منتظرن!!!

وزیر اقتصاد: دوستان این وضعیت سه دهکی که قراره حذف بشن رو هم مشخص کنن.

وزیر خارجه: بابا طبق حروف الفبا از الف شروع کنید بیاید پایین هر جا سه دهک تموم شد به بقیه یارانه بدید دیگه! فیلتر شکن رو چه کار کنم من؟

وزیر نفت: آقا خدا رو خوش نمیاد. اینا که اول اسمشون الف بوده، زمان مدرسه هم همش میرفتن پای تخته و سوال جواب می‌دادن. من میگم برای اینکه کارمون علمی و مبتنی بر آمارهای دقیق باشه، از آخر حروف الفبا شروع کنیم و بیایم جلو و حذف کنیم!

رییس میراث فرهنگی: زکی! تعرفه دوسیب رو که پایین نیاوردید، حالا از آخر حروف الفبا هم شروع کنید به حذف کردن تا یارانه ما هم قطع بشه و کلاً نتونیم همراه با خانواده دو پک قلیان بکشیم!

دبیر جلسه: بچه‌ها... بچه‌ها... یه کم ساکت باشید. من میگم بیاید یه فکری هم به حال قیمتها کنیم. مرغ و برنج و کره و... بدجور رفته بالا...

وزیر خارجه: خب نخورن... میمیرن؟! یکی به من فیلتر شکن برسونه!

رییس میراث فرهنگی: دو سیب چی شد؟!

  • م.ر سیخونکچی

وضعیت غم‌انگیز دو خواهر که خیلی دوست دارند متفاوت باشند

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۴ نظر
مجری: سلام بینندگان عزیز! از اینکه مسابقه متفاوت‌ترین‌ها رو برای دیدن انتخاب کردید ممنونیم. ما در این قسمت به سراغ دو خواهر رفتیم که علاقه عجیبی به متفاوت بودن دارند. این دو خواهر هر از گاهی با بیان خاطره یا نکاتی از زندگی شخصیشون اثبات کردند که برای دیده شدن حاضرند هر کاری بکنند.

اونا حاضرند هر چیزی بگن تا آدم‌های متفاوتی به نظر بیایند. این دو خواهر با اینکه منسوب به یکی از شخصیت‌های بزرگ و بسیار محترم هستند، اما شوق دیده شدن و متفاوت بودن باعث شده تا حرف‌هایی بزنند که گاهی آدم از شرم پاش به زمین می‌چسبه! مسابقه با حضورخواهرها «ن» و «ز» که فامیلشون هم «الف» هست رو ببینید تا متوجه بشید این بندگان خدا چقدر متفاوت هستند و کمبود دیده شدن با آدم چکار می‌تونه بکنه!

خب خانوما! اگر در ابتدا سلام و علیکی با بینندگان دارید بفرمایید تا بعد بریم سراغ اولین سؤال.

ز: خداحافظ!

مجری: گفتم سلام و علیک!

ز: من چون متفاوتم با خداحافظی شروع می‌کنم!

مجری: خدا سلامتی بده! خب... خانم «ن» شما بفرمایید.

ن: من چون متفاوت‌ترم حتی خداحافظی هم نمی‌کنم. فوتینا!

مجری: بله؛ خدا انشاالله هر دو را با هم سلامت بفرماید. اولین سؤال: انسان‌ها در خانه غالباً با پای برهنه یا حداکثر با دمپایی راه می‌روند، شما با چه چیزی راه می‌روید؟
ز: من با یک پوتین زرشکی با ساق یک متری راه می‌روم. انقدر کیف می‌ده!
ن: من راه نمی‌روم، چون متفاوت باید باشم همش قل می‌خورم!

سوال دوم: شما سوپ را با چه چیزی می‌خورید؟
ز: من سوپ را درون سرنگ ریخته و در رگ‌هایم تزریق می‌کنم!
ن: من با دریل ته کاسه را سوراخ کرده و بعد محتویات کاسه را درون ملاقه ریخته و بعد با نی درون آن فوت کرده و هنگامی که صدای قل‌قل آن بلند شد سوپ را دور می‌ریزم و نمی‌خورم. من خیلی متفاوتم، این را در مصاحبه‌هایم هم گفته‌ام!

سوال سوم: با یک سطل رنگ چکار می‌کنید؟
ز: می‌پاشم در جامعه! باید رنگ را پاشید در جامعه!
ن: ته کاسه سوپ سؤال بالا رو که سوراخ شده بود با سیمان پر می‌کنم. بعد رنگ را داخل آن ریخته و با قاشق می‌خورم. به جون مادرم من خیلی متفاوتم!

سوال چهارم: چطور سوار یک دستگاه خودرو می‌شوید؟
ز: از آنجا که من به شدت معتقد به آزادی زنان در جامعه هستم، هیچ‌وقت سوار یک خودرو سرپوشیده نمی‌شوم، اما اگر خودروی مورد نظر شما سرباز باشد، ابتدا درون یک منجنیق رفته و بعد کش آن را پاره کرده و از بالا تالاپی درون خودرو می‌افتم. به این متفاوتی!
ن: من قرمه سبزی دوست دارم!!

مجری: چه ربطی داشت؟
ن: همین دیگه. این بی‌ربطی متفاوت‌ترین جوابیه که ممکنه به ذهن کسی برسه. هلاک این تفاوت خودمم!

سوال پنجم: شما که انقدر متفاوتید به نظرتون متفاوت‌ترین آدم کشور کیه؟
ز: اگر می‌گفتید نابغه‌ترین که می‌گفتم مهستی و هایده! اما چون گفتید متفاوت‌ترین باید بگم خودم که این دو نفر رو نابغه‌ترین می‌دونم.

ن: به نظر من همین خواهرم سرکار خانم «ز». چون به نظرم کسی که با وجود من و حتی در حضور من خودش رو متفاوت‌ترین بدونه حتماً آدم متفاوتیه! البته مشکلی نداره که ایشون خودش رو متفاوت‌ترین آدم کشور بدونه چون من متفاوت‌ترین آدم جهانم!

ششمین و آخرین سؤال: به نظر شما متفاوت‌ترین تیپ چیه؟
ز: چادر سر کردن همراه با آرایش غلیظ که مواد آرایشی همچین از صورتت چکه کنه و از لنز دوربین عکاس‌ها تراوش کنه بیرون!
ن: واقعاً عجیبه. من با اینکه حتی از خواهرم هم متفاوت‌ترم، ولی نمی‌تونم جوابی جز این بدم. نظر من هم همینه!

مجری: خیلی خب. بینندگان عزیز امیدوارم که با دیدن این مسابقه متوجه شده باشید که سلامتی چه نعمت بزرگیه! خواهشمندیم با ارسال پیامک نظر خودتون رو درباره اینکه کدام یکی از این دو خواهر متفاوت‌ترین بودند برای ما بفرستید. همچنین در انتهای پیامک هم اگر یک روانپزشک خوب سراغ دارید معرفی کنید، خدا از بزرگی کمتون نکنه!
  • م.ر سیخونکچی

حاج‌آقا سفارش خاطره و خواب‌هم قبول می‌کنند؟!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۸ ب.ظ | ۵ نظر

سایت یکی از آقایان اقدام به انشتارات خاطرات ایشان می‌کند. این اقدام چنان در فضای جامعه بازتاب داشته که حالا دیگر همه مردم از ماجرا خبر دارند. مخصوصاً ماجرای خاطراتی که ایشان از امام(ره) نقل کرده‌اند. به همین مناسبت یکی از عوامل نقوذی ما با سروخ به بخش کامنت‌های این سایت توانست تعدادی از نظرات مردمی را از آنجا خارج کند. آنچه در ادامه می‌آید تنها بخشی از نظراتی است که مردم پای خاطرات و خواب‌های صاحب سایت در آن سایت گذاشته‌اند:

 ***

سلام. خوبید؟ می‌خواستم ببینم خاطره سفارشی هم قبول می‌کنید؟ هر چی هم هزینه‌اش باشه می‌دیم ها! البته می‌دونم که حرف از هزینه و پول زدن پیش حاج آقاتون یه جور بی‌ادبیه، اما گفتم همین اولش بگم که یه وقت فکر نکنید ما از اون مفت خوراش هستیم! خلاصه اگر جوابتون مثبت بود، خبرم کنید. بوس!

منیژه

*

آقا ما چند روز دیگه یه همایش داریم با عنوان «نقش توسعه جنگل‌ها در بهبود روان‌پریشی قزل‌آلاهای خالدار»، راستش هرچقدر دنبال یه جمله خوب گشتیم که بزنیم روی بنر ورودی، چیزی پیدا نکردیم. می‌خواستیم ببینیم ایشون در اینباره خوابی، خاطره‌ای، توصیه‌ای، موافقتی، چیزی از کسی ندارند که ما استفاده کنیم؟ خدا خیرتون بده.

دکتر بهبود/ مسئول دبیرخانه دائمی همایش‌های نقش توسعه یک چیز در بهبود یک چیز دیگر.

*

درود. بنده چند سالی هست که مشغول پژوهش درباره خواب هستم. یکی از زیرشاخه‌های پژوهشی‌ام نقش خوردن تنقلات مثل بادام و پسته در دیدن خواب و رویا است. می‌خواستم اگر امکانش باشه یه وقتی تنظیم کنید من با رئیستون یه صحبتی هرچند کوتاه داشته باشم.

پروفسور مرادیان‌پورنژاد از دانشگاه آزاد واحد جاسب

*

سلام مشتی. من الان چند شبه تا خرخره دارم می‌خورم و می‌خوابم اما دریغ از سه ثانیه خواب حتی با کیفیت 2 مگا پیکسل. می‌خواستم ببینم این حاجی شما شبا چی میخوره که هی پشت هم خواب می‌بینه؟ خداییش تک خوری خوب نیست ها! به ما بدبخت بیچاره ها هم بدید بخوریم بلکه یه خوابی دیدیم. غلامم!

غلام

*

سلام عسیسم. من می‌خواستم برم تو سایت حاج خانوم پیغام بذارم اما سایتش رو پیدا نکردم، مجبور شدم بیام اینجا. از ایشون بپرسید اگر این خوابها دروغ بود بریزیم تو خیابون یا نه؟ لطفاً زودِ زود بهم خبرش رو بدید چون بچه‌ها دارن میرن شمال، می‌خوام ببینم اگر خبری نیست من هم با هاشون برم.

سوسی

*

 با عرض سلام و تحیت بخاطر اعیاد پیش رو و ماضی و همچنین تقدیم تسلیت جهت مصیبت‌های وارد شده یا مصیبت‌هایی که در آینده وارد خواهد شد. اینجانب چندین خاطره ناب دارم که به هر کسی تعریف میکنم آی می‌خنده... یعنی آی می‌خنده ها! لذا از آن مقام محترم استدعا دارم با مرور خاطرات بنده اگر آنها را درخورنقل یافتند، نسبت به انتشار آنها اقدام فرمایند. بنده مطمئنم با وجاهتی که ایشان دارند این خاطرات از خطر خنیده شدن و حذف شدن مصون خواهند ماند. گفتنی‌ست بنده در این امر هیچ طمع مالی نداشته و حتی اصراری هم به ذکر نام خویش ندارم. ایشان می‌توانند تمام خاطرات را به نام خود بزنند. به پیوست متن خاطرات همراه با یک نامه انتقالی پسرم در دانشگاه آزاد که اشتباهی در بین خاطرات قرار گرفته است تقدیم می‌شود. حالا دیگر هرچه کرمتان است!

فریبرز منتظری

*

سلام. یه چند جلد دفتر خاطرات رو دست ما باد کرده. شما که دستتون تو کاره می‌تونید آبش کنید؟ سودش هم فیفتی- فیفتی!

منوچ

  • م.ر سیخونکچی

متن بازپرسی از یک متهم به پوشیدن شلوار جین منتشر شد!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۴ ق.ظ | ۱۰ نظر

در حاشیه افشاگری نخست وزیر رژیم صهیونیستی درباره خفقان در ایران


 

نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی در گفتگو با شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی‌ برای نشان دادن عمق خفقان در ایران گفت: اگر مردم ایران آزاد بودند شلوار جین می‌پوشیدند! افشاگری او درباره ممنوعیت پوشیدن شلوار جین در ایران موجب شد تا یکی از ایرانی‌هایی که بخاطر پوشیدن شلوار جین دستگیر، شکنجه و در نهایت اعدام شده بود، بخشی از متن بازپرسی صورت گرفته از خود را منتشر کند.

*

- خودتان را معرفی کنید.

- مازیار نتانیاپور هستم، 27 ساله.


- خب تا همینجا بخاطر اسمت به سه بار اعدام محکوم هستی اما حالا برویم سر جرم اصلیت. از کی و کجا اقدام به جین پوشیدن کردی؟

- راستش تقریباً یک سال پیش بود، در عمق دویست متری کویر لوت اولین شلوار جین عمرم رو پوشیدم!


- بیشتر توضیح بده، در عمق 200 متری کویر لوت دقیقاً چه غلطی می‌کردی؟!

- ما یک انجمن تشکیل داده بودیم. برای اینکه مقدمات جین پوشیدن رو فراهم کنیم، حدود پنج سال قبل با جعل برخی مدارک اینطور جلوه دادیم که در قسمتی از کویر لوت طلا وجود دارد. بعد هم موافقت اصولی برای حفر چاهی دویست متری رو کسب کردیم. چاه که حفر شد از بین هفت نفری که عضو ارشد انجمن بودند قرعه کشی کردیم و قرعه به نام من افتاد که برم در عمق دویست متری و برای چند لحظه شلوار جین رو بپوشم!


- مطمئناً هیچ فکر نمی‌کردی که ما متوجه بشیم؛ نه؟

- همینطوره. طبق اطلاعاتی که سازمان‌های جاسوسی سیا و موساد در اختیار ما گذاشته بودن، رادارهای جین یاب شما نمی‌تونستن عمق بیشتر از 150 متر رو ردیابی کنند، ما به خیال خودمون 50 متر هم محکم‌کاری کرده بودیم!


- بعد از تو، اون چاه چی شد؟

- بعنوان کارگاه عملی برای اعضای ارشد انجمن مورد استفاده قرار می‌گرفت. بچه‌ها بعد از سه سال آموزش تئوری جین پوشیدن، به داخل چاه می‌رفتن تا بصورت عملی اون رو امتحان کنن.


- سخت ترین بخش آموزش‌هاتون چی بود؟

- سخت ترین قسمت بستن زیپ بود.


- طبق بازرسی‌های انجام گرفته، دو دست شلوار جین از شما کشف شده و این نشون می‌ده که تو در جین پوشیدن تنها نبودی!

- اون هم مال خودمه.


- ولی یکی از اونها یک شماره بزرگتره و نمیتونه برای تو باشه.

- نه... اون رو هم خود من می‌پوشیدم.


-بیشتر توضیح بده.

- در واقع من چون عقده‌ای شده بودم برای اینکه در این عمر کوتاه زندگی فانی بتونم هرچه بیشتر جین بپوشم، شلوار جین‌هام رو روی هم دیگه می‌پوشیدم. طبیعتاً اونی که رو می‌پوشیدم باید یک شماره بزرگتر می‌بود.


- جین‌ها رو از کجا تهیه می‌کردی؟

- جین‌ها با هشتاد و نه واسطه از اسرائیل وارد می‌شد. اینطور که من شنیدم ننه جون نتانیاهو شخصاً اونها رو دوخته بود!


- از خونه تو متنی دستنویس کشف شده که نشون میده برنامه‌هایی هم برای نسل‌های بعدی داشتید، درسته؟

- بله متاسفانه، پشیمونم!


- اون برنامه‌ها رو شرح بده.

- ما قصد داشتیم با نفوذ در آموزش و پرورش، افراد سمپاتمون رو بعنوان معلم نقاشی وارد مدارس ابتدایی کنیم.


- چرا معلم نقاشی؟

- این معلم‌ها قرار بود در کلاس‌های نقاشی به بچه‌ها بگن که شلوار شخصیت‌های نقاشی‌هاشون رو آبی کنن. می‌خواستیم اینطوری نسل آینده رو آماده پوشیدن شلوار جین کنیم!


- ولی طبق استعلام‌های ما هیچگونه مداد رنگیِ آبی رنگی در کشور موجود نیست.

- بله، کمیته لجستیک انجمن در جنگل‌های شمال مشغول قطع درختان و ساخت مداد رنگی آبی هستند. طبق برآوردهای ما از سال آینده می‌تونستیم سالانه 50 عدد مداد رنگی آبی توزیع کنیم!


- چرا انقدر کم؟

- چون به دلیل نبود تکنولوژی اره برقی در ایران مجبور بودیم با سمباده درختان رو قطع کنیم!


- تکنولوژی ساخت مداد رنگی آبی رو از کجا بدست آوردید؟

- همزمان با تلاش برای کسب موافقت اصولی زدن چاه در کویر لوت، سه نفر هم در قالب تور تفریحی به خارج رفتن و در فرانسه آموزش تولید مداد رنگی آبی دیدن! شخص سارکوزی سه بار جلوی اونها شلوار جینش رو درآورد و پوشید تا بچه‌ها دقیقاً با نحوه عملکرد شلوار جین آشنا بشن!


- روی یکی از شلوار جین‌های کشف شده از تو، سه تا خراش وجود داره، در اینباره چه حرفی داری بزنی؟

- نه...تو رو خدا نه... این اتهام رو دیگه به من نچسبونید. هرچی بگید قبول میکنم اما شلوار جین پاره رو نه... ای خدا....


- خب... خودت رو کنترل کن!

- به من رحم کنید. اون خراشها عمدی نبوده. یکبار که داشتم از چاه پایین می‌رفتم ایجاد شده بود. بخدا من حتی به ذهنم هم نمی‌رسید که شلوارم رو چاک بدم!


- به هر حال تا همینجا هم جرم تو سنگینه....


*

جین پوش مد نظر بخاطر صدمات روحی ناشی از اعدام شدن، فقط تا اینجای ماجرا را یادش مانده است.

  • م.ر سیخونکچی

کفش سیندرلا در پاویون مهرآباد

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ | ۵ نظر

رئیس جمهور محترم بعد از اینکه دکمه قرمز رنگ قطع تماس را برروی گوشی تلفن فشار دادند سوار بر هواپیما به سمت میهن سرافراز پرواز کردند تا بعد از ورود به فرودگاه و خروج از پاویون، مورد استقبال جمعی از موافقان و مخالفان قرار بگیرند. البته موافقان و مخالفان هیچکدام کاری به دکمه قرمز رنگ نداشتند و بحثشان بیشتر درباره فشار دادن دکمه سبزرنگ برقراری تماس بود. حالا وسط این رنگ بازی، چشمان تیزبین شبکه بی‌بی‌سی لنگه کفشی را دید که که گویا به سمت کاروان رییس جمهور پرتاب شده است. بعد هم عده‌ای که به چشمان این شبکه بیشتر از چشمان خودشان اعتماد دارند قضیه لنگه کفش را دست گرفتند و تا جایی پیش رفتند که از زبان معاون اجتماعی محترم ناجا نوشتند: «در این ماجرا هر فردی که کفش نداشت باید دستگیر می‌شد»(ایسنا)

اصلاً چرا فقط کسانی که کفش نداشتند؟ ممکن است از آنجا که این کفش‌پرانی حتماً برنامه‌ریزی شده بوده و حداقل سه ماه و هشت روز و بیست و یک ساعت و خورده‌ای درباره آن فکر شده است، طرف یکی از کفشهایش را از خانه زده باشد زیر بغل و آورده باشد مهرآباد. بالاخره وقتی کار تا این حد برنامه‌ریزی شده باشد نمی‌شود که طرف فکر پابرهنه برگشتنش را نکند. می‌شود؟! بنابراین نه تنها هر کس که کفش نداشت، بلکه همه حاضران حتی آنها که کفش هم داشتند باید دستگیر می‌شدند.

از آن طرف از کجا معلوم طرف برای رد گم کنی مثلاً کفش پدر یا مادرش را نیاورده باشد؟ بنابراین علاوه بر همه حاضران، حتی خانواده آنها هم باید دستگیر می‌شدند.

تازه این که چیزی نیست. ممکن است کفش پرتاب کن ملعون برای اینکه بیشتر رد گم کند، یکی از کفشهای فامیلش را که در خانه‌شان جامانده بوده است، برداشته آورده و پرت کرده. بنابراین باید همه فامیل همه حاضران را هم دستگیر کرد.

ای آقا شما چقدر ساده‌اید! از این جماعت با برنامه‌ریزی کفش پرت کن هیچ بعید نیست حتی از این هم بیشتر رد گم کنند. طبق اخبار واصله از کانال‌های خبر زیرزمینی، در 72 ساعت پیش از بازگشت رئیس جمهور، حداقل 178 میهمانی و مراسم، اعم از حنابندان، پاتختی، ختنه سوران، بله بران، جهاز بران، حموم ده، ختم و... بعلت کمبود جا در خانه میزبان، در خانه همسایه طبقه پایین یا همسایه طبقه بالای میزبان با رعایت تفکیک محرم و نامحرم برگزار شده است. هیچ بعید نیست کسی که کفش را پرتاب کرده است، یکی از همان 178 همسابه طبقه بالا یا طبقه پایین باشد که یک لنگه کفش از میهمانان همسایه را دزدیده و برای این عمل شنیع مورد استفاده قرار داده اشت. بنابراین علاوه بر همه حضار و خانواده و فامیل آنها، باید همه همسایه‌های طبقه بالا و پایین به همراه همه اقوام همسایه‌های بالا و پایین را هم دستگیر کرد.

تازه اینکه چیزی نیست...

بعلت کاهش زحمت برای برادران عزیز ناجا و... تا همین جا بس می‌کنیم و دیگر سایر افرادی که باید برای رسیدن به عامل جنایت انجام شود را برنمی‌شمریم. اما ذکر این نکته لازم است که همه این افراد بعد از دستگیر شدن مانند ماجرای سیندرلا باید به صف شوند و یکی یکی کفش را بپوشند تا هر کس کفش به پایش خورد معلوم شود و از طریق او کفش پرتاب کن مذکور شناسایی گردد.

راستی اصلاً از کجا معلوم فرد کفش پرتاب کن کفش دو سال پیش یکی را برنداشته باشد؟ بنابراین حتی اگر کفش به پای کسی هم نخورد دلیلی بر بی‌گناهی او نمی‌شود. پس باید...

اصلا آقا همه را بگیرید برود پی کارش دیگر خسته‌مان کردید! یک چیز یادم رفت. میگم حاللا خود اون لنگه کفش رو کسی دیده؟!

  • م.ر سیخونکچی

من با مرگ بر آمریکا موافق نبودم همچنان که...

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۶ ب.ظ | ۳ نظر

با شعار مرگ بر آمریکا موافق نبوده ایشان. یعنی می‌گوید کلاً با حرفهای تند موافق نبوده است. حرفی نیست، بالاخره آدمیزاد مختار است که با یکسری چیزها موافق باشد و با یکسری چیزها هم مخالف. از ما که کاری بر نمی‌آید. فقط می‌توانیم دعا کنیم انشاالله هر کس با هر چیزی که موافق بوده است محشور شود! آمین.

اما امیدواریم هر کس که الان دارد خاطرات سی چهل سال پیشش را می‌نویسد سی چهل سال دیگر، خاطرات این روزهایشان را هم بنویسد، و احتمالا از سایر چیزهایی هم که موافقش نبوده بگوید. مثلاً:

 

*

من با شلوغ کاری موافق نبودم. به دخمل هم گفتم. موافق نبودم برود وسط معرکه. اما گفت گرسنه‌ام، دلم قار و قور می‌کند. در یخچال هم چیزی نداشتیم. گفتم پس لااقل زنگ بزن ساندویچت را بیاورند دم در! قبول نکرد، گفت من دودی و تنوری دوست دارم، باید خودم آنجا باشم بگویم حرارتش چقدر باشد، می‌ترسم درست نپزد!

*

من با ریختن در خیابان موافق نبودم. اما عیال است دیگر! وقتی که گفت دیگر نمی‌شد کاریش کرد. خدا لعنت کند آنها را که روی پله از عیال آدم سوال می‎پرسند...

*

من با پولشویی موافق نبودم. به او هم گفتم. گفتم پول به اندازه کافی هست، اگر کثیف شد بریز دور، تمیزش را بردار! گفت مگر نشنیدی النزافت من العیمان! گفتم برو همان پولت را بشور نمی‌خواهد برای من حدیث بخوانی!

*

من با جنگ موافق نبودم. باعث شد از بچه‌هایم دور بیفتم. شاید اگر جنگ نبود همینجا درس می‌خواندند! 

  • م.ر سیخونکچی

رقیب برای خاطرات آقای...

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۲ ب.ظ | ۳ نظر

این مطلب را بیش از یکسال پیش نوشته بودم. وقتی که جلد جدید خاطرات آقای «بابا»! منتشر شده بود. حالا که آقای بابا باز هم شروع کردند به خاطره در کردن از خودشان و هی پشت سر هم میگویند امام این را گفت، آن را گفت، بد ندیدم باز هم اینجا منتشرش کنم.



پریروز

هوا تاریک بود که خوابیدم. من خواب بودم اما فکر کنم در تمام مدتی که خوابیده بودم ساعت اتاقم کار کرده بود. این را صبح وقتی که بیدار شدم فهمیدم. چون موقع خواب عقربه ها ساعت دوازده را نشان می داد اما وقتی بیدار شدم هشت بود! از بچه ها پرسیدم نکند یکی از شما ساعت را جلو کشیده باشد؟ بالاتفاق منکر شدند و گفتند الان چند سال است که ساعتها کار می کنند و جلو می روند. قبول کردم!

صبحانه چای خوردم. یک عدد تفاله چای روی سطح آن شناور بود که هرچقدر با انگشت زدم فرو نرفت و هی بالا می آمد. اعصابم خورد شد. چایی را نصفه کاره گذاشتم و شیر خوردم. شیرش سفید بود. تعجب کردم، خواستم از بچه ها بپرسم که دیدم نیستند. زنگ زدم از تهران بپرسم. خطها شلوغ بود. به بچه ها گفتم از وزیر مخابرات دلیل شلوغی خطها را سوال کنند.

 

دیروز

دیشب راحت نخوابیده بودم و خیلی خسته بودم ولی برای نماز پا شدم. بعد از نماز خوابم نبرد، نشستم بسکتبال نوین نگاه کردم. چه میکنه این «شکیل»! بچه ها نزدیک ساعت نه بیدار شدند. با هم صبحانه خوردیم. چای خوردیم. نان را تکه میکردم و پنیر را با چاقو میمالیدم روش. بچه ها با قاشق چای خوری پنیر را میمالیدند روش. یکی از آنها هم اصلا پنیر نمی خورد که بخواهد با چاقو یا قاشق چای خوری پنیر را بمالد روش. من نمی دانم چرا پنیرها را جوری نمی سازند که لازم نباشد برای مالیدن آن روی نان از چیزی استفاده کنیم؟ گفتم از وزیر بازرگانی پیگیری کنند!

همین موقع یادم افتاد که گفتم بودم از وزیر مخابرات پیگیری کنند شلوغی خطوط  را. از بچه ها پرسیدم؛ گفتند چون خط شلوغ بوده موفق به تماس با وزیر مخابرات نشده اند. کمی دلم شکست! بعد از صبحانه نهار خوردیم. بعدش هم شام. بینش چند لیوان آب خورده بودم. لیوان را میگیرم زیر شیر آب تا پر شود. وقتی پر شد باید شیر را ببندم. بستم. وقتی آب خوردم دیگر آبی در لیوان نبود. لیوان خالی را گذاشتم در جایی که لیوانهای خالی را میگذارند. قبل از من دیگران هم کلی لیوان خالی را بعد از خوردن آبشان گذاشته بودند در همانجا که لیوانهای خالی را بعد از خودن آبشان می گذارند. نمیدانم اینهمه آب را چه کسی خورده است؟!

 

امروز

نهار املت داشتیم. نمیدانم من وقتی گشنه می شوم نهار می خوریم یا وقتی نهار می خوریم گشنه می شوم. خواستم به بچه ها بگویم از وزیر بهداشت پیگیری کنند که بچه ها زودتر گفتند هنوز خطها شلوغ است. نهار را با قاشق می خورم. در این یک مورد بچه ها با من هم نظر هستند و هیچ کس از چاقو استفاده نمی کند. چند سال است آنها را زیر نظر دارم اما هیچ وقت ندیدم املت را با چاقو بخورند. خدا را شکر بچه های خلفی از آب در آمده اند. جونگولی های بابا!

بعد از نهار خواستم آب بخورم. پرید در گلویم. سرفه کردم. دستگاه شوک برقی آوردند. خدا را شکر عملیات احیا انجام شد و من به زندگی برگشتم. بچه ها گفتند از تهران زنگ زدند و گفتند خبر برگشت من به زندگی موجی از خوشحالی را در دل مردم ایجاد کرده. گفتم خب وقتی زنگ زده بودند می گفتید سوالهایم را از وزرا بپرسند. گفتند خط ها یکدفعه دوباره شلوغ شده است!

 

فردا

هوا فردا خوب است. این را هواشناسی گفته است. انقدر دوست دارم هوا خوب نباشد تا بگویم زنگ بزنند و بپرسند چرا دقت نمی کنند در پیش بینی هوا! ولی حیف که احتمالا فردا هم خط شلوغ خواهد بود. با بچه ها قرار گذاشته ایم فردا شام بخوریم. 42 سال است هر روز داریم این قرار را می گذاریم و به آن عمل می کنیم. من خیلی دوست دارم به قرارهایم عمل کنم.

فردا قرار است کمی هم اسب سواری کنیم. برای اسب سواری باید سوار اسب شد. در این صورت است که اسب پایین و انسان روی آن قرار می گیرد. اسب با بز فرق دارد. بز هم با سوسک فرق دارد. سوسک دو تا شاخک دارد اما بز از دماغش آب می چکد. اما اسب با هر دوی اینها فرق دارد چون قدش بلند است. باید دقت کنم تا این موارد را حتما بنویسم تا در تاریخ ثبت شود وگرنه ممکن است بعدها یکی اشتباهی سوار سوسک شود تا با دمپایی بکوبد بر سر بز!

  • م.ر سیخونکچی

تاثیر گفتگوی روحانی و اوباما برقیمت دلار+جدول

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۳ ب.ظ | ۵ نظر

پرزیدنت روحانی و رییس‌جمهور اوباما دقایقی چند (آخرش چند؟!) با یکدیگر بصورت تلفنی گفتگو کردند. طبق خبرهای موثق بعد از این دیدار صرافی‌های لاس وگاس، لس‌آنجلس، میشیگان و حتی آلکاتراز مملو از آمریکایی‌هایی است که برای خرید ریال به آنها هجوم آورده‌اند. حتی گفته می‌شود وزیر اقتصاد آمریکا گفته که مردم سرمایه‌هایشان را از بخش مسکن خارج کرده و به بازار ارز منتقل کرده‌اند. یعنی تا این حد دلار داره میاد پایین!


اما در همین بازار خودمان هم ظاهراً بازار ارز تکانی خورده است و تا این لحظه دلار دویست تومان کشیده پایین. شاهدان عینی گزارش داده‌اند که اگر صد تومان دیگر هم بکشد پایین قول می‌دهند قضیه هواپیمای مسافربری و ناو وینست را هم فراموش کنند!


برای تحلیل واکنش بازار ارز نسبت به این گفتگو ابتدا بخشی از گفتگو را با هم خوانده و سپس به میکروتحلیل آن می‌پردازیم. طبیعتا برای اینکه مشخص نشود چه کسی زنگ زده بوده، مکالمه از میانه‌های گفتگو شرح داده شده است.

 

اوباما: چطوری حسن جون؟

روحانی: قربونت برم باراک.

اوباما: ای بابا... تو دیگه بهم بگو حسین. اینجوری راحت ترم.

روحانی: چشم عزیزم. تو خوبی حسین؟

اوباما: با تو حرف میزنم بهتر هم میشم!

روحانی: ای جوووووون. فدات بشم.

اوباما: میگما... خیلی خوشحالم بالاخره تونستیم با هم حرف بزنیم. اگه بدون صحبت نیویورک رو ترک میکردی ازت ناراحت می‌شدم.

روحانی: روم سیاه... مجبور بودم بخاطر گروههای فشار بذارم دقیقه نود.

اوباما: میگم حالا کی همدیگه رو ببینیم؟

روحانی: نباید عجله کنیم. بذار ببینیم بابت همین گفتگو چه واکنشی نشون می‌دن.

اوباما: تو رو خدا نگو؛ دلم ریش میشه. نکنه اتفاق بدی برات بیفته؟ اگه طوریت بشه من خودم رو نمی‌بخشم!

روحانی: به دلت بد راه نده... بچه‌ها حواسشون به همه چیز هست.

اوباما: میگم بالاخره این سوریه رو چکار می‌کنی؟

روحانی: چه میدونم والّا... میدونی؟ این قضیه خیلی هم دست من نیست.

اوباما: نگووووو...

روحانی: خیلی هم بی‌تاثیر نیستم. بهتر از اون تدارکاتچی هستم بابا.

اوباما: اونو که نگو... بنده خدا خیلی ساده بود.

روحانی: حالا یه کاری برات می‌کنم.

اوباما: خدا خیرت بده، بدجور تو گل گیر کردم.

روحانی: درت میارم باراک جون.

اوباما: بازم که گفتی باراک! اینطوری فکر می‌کنم دوستم نداری ها!

روحانی: از دهنم در رفت حسین. به دل نگیر. کاری نداری؟

اوباما: تو قطع کن.

روحانی: نه... تو قطع کن.

اوباما: تو قطع کن دیگه!

روحانی: اصلا یک دو سه میگیم با هم قطع می‌کنیم!

روحانی و اوباما: یک.. دو.. سه...

 

راهنمای جدول

+: افزایش

-: کاهش

O: بازار در انتظار

J: بازار می‌خندد

 

عبارت

تغییر قیمت(تومان)

چطوری حسن جون؟

 

+23

قربونت برم

 

+31

اینجوری راحت ترم

 

+2

عزیزم

 

+12

با تو حرف میزنم بهتر هم میشم!

 

+52

ای جوووووون. فدات بشم

 

+124

ازت ناراحت می‌شدم

 

-86

گروههای فشار

 

-186

کی همدیگه رو ببینیم؟

 

O

نباید عجله کنیم

 

O

دلم ریش میشه

 

-15

نکنه اتفاق بدی برات بیفته

 

O

اگه طوریت بشه من خودم رو نمی‌بخشم

 

-75

بچه‌ها حواسشون به همه چیز هست

 

J

میگم بالاخره این سوریه رو چکار می‌کنی؟

 

O

این قضیه خیلی هم دست من نیست

 

-47

خیلی هم بی‌تاثیر نیستم

 

OJ

بهتر از اون تدارکاتچی هستم بابا

 

JJJ

بنده خدا خیلی ساده بود

 

J

حالا یه کاری برات می‌کنم

 

+115

خدا خیرت بده

 

+2

بدجور تو گل گیر کردم

 

-16

درت میارم باراک جون

 

+28

اینطوری فکر می‌کنم دوستم نداری ها!

 

-17

به دل نگیر

 

+53

اصلا یک دو سه میگیم با هم قطع می‌کنیم!

 

J OJ OJ

 مجموع

-0-

 

  • م.ر سیخونکچی

پرسشنامه عضویت در یک حزب اصلاح طلب!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۵۴ ب.ظ | ۲ نظر

بعداز ماجرای رای یک عضو اصلاح طلب شورای شهر به نامزد اصولگرای شهرداری تهران، خبر رسید که عضو مذکور از چند جمع اصلاح طلبانه اخراج شده است. البته اینکه آیا چنین کاری درست بوده است یا نه را نمی‌دانیم. یعنی اصلا به ما چه ربطی دارد، آگاهان و کارشناسان حقوق می‌گیرند برای تبیین همینجور مسائل دیگر؛ حالا به من چه که بخواهم تحلیل کنم، اصلا مگر به من چقدر حقوق می‌دهند...

بگذریم. خلاصه بعد از این ماجرا پرسشنامه عضویت در یکی از احزاب اصلاح طلب به بیرون درز کرده است که در راستای گردش آزاد اطلاعات تقدیم خوانندگان می‌شود. گویا هر کس که بخواهد عضو این احزاب شود باید چنین چیزی را پر کند.

 

الف/ علایق شخصی

1. با توجه به اینکه طبق آخرین نظرسنجی بین شورای مرکزی حزب مشخص شده است اکثریت قاطع اعطا علاقه دارند خیار را با پوست بخورند، شما چه میوه‌ای را دوست دارید با پوست بخورید؟


2. اگر همه اعضای شورای مرکزی در یک روز گرم تابستانی با بارانی و چکمه بیرون بیایند، شما بین کتپشن چرم قهوی و اورکت پوست سمور کدام را انتخاب می‌کنید؟


3. بین تویوتا کمری که دبیرکل حزب سوار می‌شود و بنز کوپه که قائم مقام وی برای مسافرت‌های خارج از شهر از آن استفاده می‌کنید، دوست دارید حسرت داشتن کدام خودرو را بخورید؟!

 

ب/ پایبندی تشکیلاتی

1. با توجه به اینکه دبیرکل حزب سابقه آب آلبالو فروشی را بعنوان اولین فعالیت مدنی در کارنامه دارد، شما روزی چند لیوان فعالیت مدنی می‌خورید؟


2. در آخرین مجمع عمومی حزب تصویب شد که برای افزایش کارآیی اعضا، هیچ کدام از آنها تا قبل از 40 سالگی فرزند نداشته باشند. با توجه به این امکر شما بین سپردن فرزندتان به پرورشگاه، رها کردنش در خیابان و سپردن وی به شاخه دانش آموزی حزب جهت کار در خیابان و تحصیل در آمد برای حزب، کدام را انتخاب می‌کنید.

 

ج/ سوالات چهار گزینه‌ای

1. به نظر شما دلیل اصلی شکست نازیسم و برچیده شدن این حزب چه بود؟

الف) خطای تشکیلاتی اعضا

ب) خطای بزرگ تشکیلاتی اعضا

ج) خیانت اعضا به آرمان حزب

د) خیانت اعضا به رهبری حزب


2. فرض کنید سه روز است که هیچ چیز نخورده‌اید و از گشنگی مشرف به موت هستید. در این زمان یک پیاله ماست برای شما می‌آورند. در همین حال رهبری حزب که جلویش مقدار معتنابهی غذا از مرغ و شیشلیک و کوفته و قورمه سبزی و بیف استراگانف و... وجود دارد، هوس ماست می‌کند. شما چکار می‌کنید؟

الف) ماست را خورده و بعد بخاطر این جنایت خودکشی می‌کنید

ب) ماست را به رهبری حزب داده و بعد سرخوش از این انجام وظیفه قبل از اینکه از گرسنگی بمیرید از خوشحالی سکته می‌کنید

ج) ماست را به رهبری حزب داده و در حالی که لبخند می‌زنید از گرسنگی نفله می‌شود

د) ماست را خورده و بعد این فکر می‌کنید که من چرا چنین غلطی کرده و این (...) را خوردم!


3. با توجه به اینکه «زنده باد مخالف من» شعار حزب ماست، چه خبر؟!

الف) من خوبم، شما خوبی؟

ب) کنتور هست خدمتتان؟

ج) آخرین باری که شرم کردید دقیقاً کی بود؟

د) با حیا یک جمله بسازید و به آن عمل کنید.


  • م.ر سیخونکچی