طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۳۸ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

پریز

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ب.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

رسوا شدم! رهنورد من رو ببخش...

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۱۱ ق.ظ | ۰ نظر
مردم نجف آباد داماد خودشان را رها نکردند بروند کتاب یکی دیگر را بخرند!
خدایا توبه!
بعد از 5 سال، بالاخره تقاص مسخره کردن تءوری دامادلرستان زهرا رهنورد و طنز نوشتن درباره اون رو دادم. بالاخره آهش گرفت و رسوا شدم. طبق گزارش پرفروشهای فارس در هفته گذشته، کتاب آقازاده عزیز من در کتابفروشی موسسه شهید کاظمی نجف آباد پرفروش بوده.
از اونجا که من بارها گفته ام پدر خانمم نجف آبادیه و من داماد نجف آباد هستم، طبیعیه که مردم نجف آباد داماد خودشون رو رها نکنن برن کتاب یکی دیگه رو بخرن!
شما رو نمیدونم ولی این اتفاق لااقل به من ثابت کرد که زهرا رهنورد واقعا روشنفکرترین زن ایرانه و تو اون قضیه داماد لرستان زر بیخود نزده و خیلی هم زر باخودی زده!
خدایا توبه...


  • م.ر سیخونکچی

اگر عادت کرده بودیم که در هر شرایط بدی، شرایط بدتر را تصور کنیم، آنوقت بجای نق زدن زبان به شکر باز می‌کردیم. مثلا همین الان که انقدر بخاطر روش سیاست خارجی دولت غرغر میکنیم بخاطر این است که شرایط بدتر را در نظر نمی‌گیریم. اگر کمی، فقط کمی به آنچه میتوانست سرمان بیاید و نیامده است فکر میکردیم آنوقت آقا جواد خان ظریف را میگذاشتیم روی سرمان و حلوا حلوا میکردیم!

میگویید مگر بدتر از این هم میشود؟ بله که می‌شود. فقط کافی‌ست به فهرست «سی ویژگی سیاست خارجی کارآمد» که استاد اعظم، فخر الروشنفکران، غایت الآکادمیون جناب سریع القلم منتشر کرده‌اند نگاهی بیاندازید تا ببینید اگر آقای ظریف و غیره میخواستند به تمامی طبق این فهرست عمل کنند الان چه وضعیتی داشتیم! برای مثال جناب سریع القلم نوشته که برای داشتن سیاست خارجی کارآمد «مسؤولین بعد از ساعت 5 بعداز ظهر، سیاست را تعطیل کرده و زندگی کنند» و یا اینکه «به حساسیت های کشورهای دیگر، حساس باشد تا آنها نیز حساسیت های او را رعایت کنند»!

در راستای همین مواردی که آقای سریع القلم فرموده‌اند، چند ویژگی‌ هم به ذهن ما رسید که در ادامه می‌خوانید. امید که با رعایت این موارد کلاً همه مشکلاتمان حل بشود برود پی کارش و حتی انشاالله خارجی‌ها در دور بعدی مذاکرات، هشت کیلو گوشت راسته گوسفندی بدهند آقای ظریف بیاورد بدهد مردم بخورند!

اما توصیه های ما:

1. در مذاکرات هیچوقت تهِ خیار را نخورید! چون تلخ است و ممکن است ناخودآگاه چهره‌تان را در هم بکشید و طرف غربی فکر کند از دست آنها ناراحت هستید و از شما دلخور شود!

2. اگر در مذاکرات به شما بستنی لیوانی دادند، درش را لیس نزنید!

3. اگر بستنی کیم دادند، بعد از خوردن بستنی، چوبش را در جیبتان بگذارید و بیاورید تا به اندازه یک عدد چوب بستنی هم که شده کشور را از واردات سالیانه چند میلیون چوب بستنی بی‌نیاز کنید. اینجوری مذاکراتتان به اندازه «یک قسط توافق ژنو بعلاوه یک چوب بستنی» برای کشور سود داشته است!

4. زیر کت و شلوار رسمی یک بیژامه راه راه و یک زیرپیراهنی رکابی بپوشید تا اگر مذاکرات بعد از ساعت 5 بعد از ظهر هم ادامه پیدا کرد، لباس رسمی را دربیاورید و با آن لباسها ادامه بدهید. چون اگر آقای سریع القلم متوجه شوند شما بعد از ساعت 5 زندگی نکرده و مشغول کار هستید، خدای نکرده دلخور میشوند!

5. صبح‌ها بجای نان بربری و پنیر لیقوان و کره گوسفندی و چای شیرین، نان تست و مربای کیوی و آب آناناس بخورید. در بالا رفتن کلاس دیپلماسی‌تان اثر دارد.

6. اگر کسی به مادرتان فحش داد آنطرف صورتتان را هم بیا... نه، اشتباه شد. بروید بند بعد!

7. بجای دستشویی ایرانی از دستشویی فرنگی استفاده کنید تا در همه ابعاد به یک دیپلمات کارکشته تبدیل شوید!

8. تا می‌توانید سیب زمینی بخورید!

9. غذا را بجای قاشق و چنگال با چاقو و چنگال بخورید. کلاس دارد. حتی اگر غذا آش هم بود این کار را انجام دهید. می‌دانم سخت است اما برای جبران 35 سال عقب ماندگی و افراط در دیپلماسی، کمی تفریط لازم است!

10. در همه مذاکرات یک عدد «روح توافقنامه» همراه خودتان ببرید تا هر بلایی سرتان آمد بیاندازید گردن او؛ هر بلایی!

 

  • م.ر سیخونکچی

نماد حاکمیت که زن دوم هم دارد!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۳۳ ب.ظ | ۱ نظر

 این هم سومین شماره طنز «بازیگری به سبک اکران» که در بولتن روزانه جشنواره فیلم عمار کار شده است:



آقا هوشی جوانیست عاشق سینما که سه روز است میرود به یک دفتر فیلمسازی تا تست بازیگری بدهد. دو دفعه قبلی چندان بخت با او یار نبود و کارگردان او را بیرون انداخت. حالا ماجرای سومین دفعه را بخوانید:

*

کارگردان: میگم برو بیرون...

جوان: آقا شما یه دقیقه به من مهلت بده اگر قبول نکردی من میرم؛ باشه؟... قبوله دیگه!

کارگردان: اووووووف!

جوان: ببین آقای کارگردان... من به این نتیجه رسیدم که کمی باید از قالب تفکرات خودم خارج بشم و بیام تو قالب شما!

کارگردان: خیلی خب... اصلاً بیا از فضای دانشگاه و مسائل اجتماعی و... خارج بشیم. شما فرض کن اینجا یه بنگاه اقتصادیه...

جوان: چطور بنگاهی؟!

(کارگردان چپ چپ نگاه میکند)

جوان: برای اینکه بتونم بیام تو قالب شما پرسیدم!

کارگردان: یه بنگاه بزرگ! مثلاً یه گارارژ...

جوان: گاراژ خوبه!

کارگردان: باشه... گاراژ! شما صاحب این گاراژی. یه بدبختی که بخاطر نداری اومده ازت پول نزول کرده بود حالا اومده التماس میکنه که ندارم و فرصت میخوام. تو هم فرصت نمیدی. این صحنه رو بازی کن ببینم.

(جوان بعد از چند سرفه شروع میکند به منولوگ)

جوان: نه که نمیشه... من اگر قرار بود هر کی اومد گفت پول ندارم بگم برو که الان باید کاسه گدایی دستم میگرفتم... بدبختی کشیدم تا به اینجا رسیدم. زیینگگگگ... زیینگگگگ...

کارگردان: این چی بود دیگه؟

جوان: صدای زنگ تلفن دیگه! ...زیینگگگگ!

کارگردان: پووووفففف

جوان: جواب بدم؟ زیینگگگ...

کارگردان: جواب بده!

جوان: کیه؟... بَه... سلام علیکم حاج آقا... اسعد الله ایامکم... تقبل الله اجورکم!...

کارگردان: اینا رو دیگه کی داره میگه؟

جوان: همون آقا بنگاهی پدر سوخته‌هه دیگه!... ادامه بدم؟ پشت خط منتظره بنده خدا!

کارگردان: ادامه بده.

جوان: بله... نخیر حاج آقا چه اشکالی داره... دو میلیارد تومن که ارزش شما رو نداره... دیر شد که شد... اختیار دارید...

کارگردان: تموم نمیشه صحبتتون؟

جوان: من میخوام قطع کنم، طرف پرچونه‌س!... الان میپیچونمش... حاج آقا جسارتا من نمازم رو نخوندم... میترسم قضا بشه.... بله... انشاالله... قربان شما...

(کارگردان بهت زده دارد نگاه میکند)

جوان: حال کردی چطور پیچوندمش؟!

کارگردان: الان این حرفا چی بود؟ اونطرف خط چی بود؟

جوان: یه حاج آقا بود... نماد حاکمیت... درست همون لحظه که من بخاطر 2 میلیون داشتم یه بنده خدایی رو می‌چزوندم، اون زنگ زده بود تا قرض دو میلیاردی رو که برای واردات ازم گرفته بود تمدید کنه!

کارگردان: من گفتم این رو بازی کن؟

جوان: ببین داداش الان این رو بورسه... خودم تو چندتا فیلم دیدم. یه نماد حاکمیت میندازی تو فیلمت. بعد به لجن میکشیش. بهتره حاج آقا باشه! اگر زن دوم هم داشته باشه که دیگه بهتر! حالا من اینجا فرصت نداشتم ولی باید تو فیلم نشون بدیم رو پشتی صندلیش هم چفیه‌ انداخته! سه سوته برات ویزا میفرستن میری اونور آب... فکرش رو بکن! هواپیما سوار میشیم... تو هواپیما ساندویچ میدن!

کارگردان: برو بیرون تا نکشتمت!

جوان: هواپیما... دوست نداری؟!!

کارگردان: برو گمشو...

 

 

 

  • م.ر سیخونکچی

من یک دانشجو؛ ایدز دارم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۳۶ ب.ظ | ۱ نظر

بازیگری به سبک اکران/2


این دومین طنزی است که برای بولتن روزانه جشنواره عمار نوشتم و در پنجمین شماره آن منتشر شده است:


اینجا یک دفتر فیلمسازی است و کارگردان مشغول گرفتن تست بازیگری از متقاضیان. در شماره قبل ماجرای تست دادن جوانی به نام هوشی را تعریف کردیم که به اخراج او توسط کارگردان انجامید. اما هوشی خان گیرتر از این حرفهاست و دوباره آمده است تست دهد:

*

کارگردان: بفرمایید...

جوان: سلام....

کارگردان: باز هم شمایید؟ دیروز که اومده بودید...

جوان: بله... راستش دیروز یک کم سوء تفاهم بوجود اومد... گفتم حیفه فرصت همکاری خوبی که بین من و شما میتونه شکل بگیره بخاطر یه سوء تفاهم از بین بره...

کارگردان: ولی ما دوبار از یه نفر تست نمی‌گیریم.

جوان: بله... اما من خواهش میکنم این فرصت رو به من بدید.... من...

(جوان آنقدر مویه میکند که کارگردان دلش میسوزد)

کارگردان: خب باشه... بسه حالا... انقدر التماس نکنید... بسه...

جوان: من این لطفتون رو هیچ وقت فراموش نمیکنم...

کارگردان: شما دانشگاه که رفتید؟

جوان: بله.

کارگردان: چه رشته‌ای؟

جوان: نه... نه... اونجوری که نرفتم... یه بار یه بسته رو بردم رسوندم... تو پیک کار میکردم!

کارگردان... باشه... ولش کن. حالا فرض کنید که دانشجویی هستید که مشکلات زیادی پیش رو دارید. مثلا با اینکه از نظر علمی وضعتون خوبه ولی از نظر مالی در مضیقه‌اید. حالا هم دارید دنبال راهکاری برای بهتر شدن اوضاعتون میگردید. میتونید این فضا رو در بیارید؟

جوان: چرا نتونم... فقط ساک دارید؟

کارگردان: ساک برای چی؟

جوان: ساک لازمه دیگه... حالا چمدون یا کیف بزرگ هم بود اشکال نداره.

کارگردان: نخیر ندارم...

جوان: اشکال نداره، فرض میکنیم این ساکه...

(جوان شروع میکند به برداشتن چیزهایی خیالی از روی زمین و چپاندن داخل ساکی خیالی. کارگردان بعد از چند دقیقه کلافه‌ میشود)

کارگردان: تموم نشد؟

جوان: نخیر آقا... باید همه وسایلام رو بردارم... یه روز و دو روز که نیست.

کارگردان: چی یه روز و دو روز نیست؟

جوان: سفرم دیگه... میخوام برای همیشه برم.

کارگردان: کجا؟

جوان: خارج دیگه... یه دانشجوی ایرانی باید فرار کنه دیگه.

کارگردان: چرا؟

جوان: من چه میدونم چرا... الان تو همه فیلمها اینجوریه دیگه. همه جوونا فرار میکنن میرن. کار دیگه‌ای نمیشه کرد. باید فرار کرد از این همه سیاهی، اینهمه نکبت!

کارگردان: بفرمایید بیرون.

جوان: ببین آقا جون! انقدر سرسختی نکن. بیا همین رو بسازیم ببریم یه جشنواره خارجی، هم پول بهمون میدن هم یه عکس با نیکول کیدمن میگیریم تو محل شاخ میشیم ها!

کارگردان: میری بیرون یا بیام بندازمت بیرون؟

(جوان تکان نمی‌خورد و کارگردان بلند میشود تا برود سمتش)

جوان: به من نزدیک نشوها... نیا... میگم نیا... گازت میگیرم ها... من ایدز دارم!

کارگردان: ایدز؟

جوان: آره دیگه... تو سینما یه دانشجوی ایرانی که میخواد فرار کنه باید ایدز هم داشته باشه دیگه! تازه ستاره دار هم هستم... تازه نامزدم رو هم یه مسئول حکومتی از چنگم درآورده باهاش عروسی کرده...

کارگردان: پاشو برو بیرون دیوونه!

 

  • م.ر سیخونکچی

اینهمه نجابت یکجا دیده بودید؟!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ق.ظ | ۱ نظر

معاون اداری مالی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در گفتگو با خودشان (یعنی سایت جماران!) فرموده‌اند که: «دلیل طولانی شدن عملیات ساختمانی مرقد امام، نجابت یاران صدیق امام است». منظور ایشان این بوده است که ما نجیب هستیم و خیلی به دولتها فشار نیاورده ایم که به ما بودجه بدهید. اتفاقا در راستای نجابت این افراد همین چند وقت پیش مشخص شد که این موسسه در لایحه بودجه 94، قریب 52 میلیارد تومان (حالا شما فکر کن یک میلیارد ناقابل کمتر یا بیشتر!) بودجه دارد و دو تا سایتش 5 میلیارد بودجه دارند، و حتی انقدر نجابتشان زیاد است که دو برابر نهاد کتابخانه‌های کشور که کارش رسماً ترویج کتابخوانی است، برای ترویج کتابخوانی بودجه دارند(4 میلیارد تومان ناقابل)! یعنی هرچقدر از نجابت این افراد بگم کم گفته ام!

حالا با توجه به این همه نجابت که در بالا ذکر شد، به نظر شما کدام گزینه درست است:

1) نانجیب بودن کتابخوان‌ها!

2) نانجیب شدن پول‌ها که هرچقدر خرج میکنی جواب نمیدهد!

3) نجیب بودن هزینه‌ها!

4) کلاً نانجیب بودن یا چی؟!



  • م.ر سیخونکچی

من چال میکنم، پس هستم!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۱۶ ب.ظ | ۲ نظر

بازیگری به سبک اکران/1

 

برای بولتن روزانه جشنواره فیلم عمار طنز روزانه مینویسم؛ درباره سینما. در شماره چهارم اولینش منتشر شد و اگر عمری بود هر روز منتشر خواهد شد. این همان اولینش است که البته با کمی تلخیص بعلت کمبود جا در شماره چهارم منتشر شده است. کاملش اینجاست. ایناهاش:



اینجا یک دفتر فیلمسازی است. گروه در مرحله پیش تولید هستند و کارگردان به دنبال یک بازیگر است. افراد مختلفی برای تست دادن به دفتر می‌آیند. در این شماره و شش شماره بعد، ماجراهای تست دادن یک جوان عشق بازیگری را در اینجا دنبال کنید. ضرر ندارد!

*

کارگردان: سلام جانم... بفرما بشین.

جوان: بله... سلام.... چشم...

کارگردان: خب جانم... شما تجربه بازیگری هم دارید؟

جوان: بله... یعنی نه... یعنی راستش اونجوری که میگن نه. یعنی تو فیلمی چیزی بازی نکردم اما بچه‌های محل میگن، هوشی! تو خیلی فیلمی بدمصب!

کارگردان: هوشی؟

جوان: بله دیگه... منو میگن.

کارگردان: آهان... اسمتون هوشنگه، بهتون میگن هوشی...

جوان: نه... اسمم کامبیزه ولی چون تو محل از همه باهوش‌ترم بهمن میگن هوشی!

کارگردان: عجب... خب، بگذریم. آقا هوشی شما چی‌شد فکر کردید که به درد بازیگری می‌خورید؟

جوان: راستش همون حرف بچه‌ها بود که هی بهم میگفتن تو چرا نمیری بازیگری کنی؛ انقدر گفتن که منم راستش دیگه یه باری رو دوش خودم احساس کردم. احساس کردم سینما بهم نیاز داره!

کارگردان: پس یه باری رو دوشتون احساس کردید؟

جوان: بله دیگه... اومدیم که بزاریمش زمین! البته اینم بگم ها! من کلی فیلم دیدم... روزی دو سه تا فیلم میبینم... ایرانی خارجی، دوبله... زبان اصلی... البته بگم ها، زبان اصلیاش سانسور شده‌س! یه وقت فکر نکنید ما از اوناشیم!

کارگردان: خیلی خب! ببین جانم... شما الان فکر کن که برادر بزرگتر یه خانواده هستی، پدر پیری داری که کار افتاده‌س و تو باید خرجی رو بدی. یکی از خواهرهات هم دوست داره که کمک کنه و بخشی از خرج خانواده رو بیاره. به همین خاطر هم میره و تو یه شرکت کار میکنه. حالا تو فرض کن که از اینکه خواهرت بجای دانشگاه رفتن و پیشرفت کردن کار میکنه ناراحتی و دوست داری همه خرج رو خودت بدی. این فضا رو میتونی در بیاری؟

جوان: بله... چرا نتونیم؟

کارگردان: خب... بفرما شروع کن.

جوان: بیل دارید؟

کارگردان: بیل؟ بیل برای چی؟

جوان: بله دیگه، بیل! برای درآوردن این صحنه بیل لازمه!

کارگردان: حالا شما فکر کن مثلا بیل دستته...

جوان: باشه...

(جوان شروع می‌کند به مثلاً کندن زمین)

جوان: ببخشید آقای کارگردان! من برادری، پسر عمویی، عمویی، چیزی ندارم؟

کارگردان: مگه مهمه؟ حالا شما فرض کن داری.

جوان: بله که مهمه قربان... از شما بعیده این حرف! این صحنه رو که تنهایی نمیشه بازی کرد!

کارگردان: چطور؟

جوان: ببینید الان من تنهایی این قبر رو کندم!

کارگردان: قبر؟

جوان: بله دیگه؛ قبر! پس من دو ساعته دارم واسه چی بیل می‌زنم؟!

کارگردان: خب...

جوان: بله... الان من قبر رو تنهایی کندم، اما دیگه تنهایی نمیتونم خواهرم رو توش چال کنم که. باید عمومی، برادری، پسر عمویی چیزی باشه که کمکم کنه دیگه!

کارگردان: اصلاً چرا باید چالش کنی آخه؟

جوان: شوخی میکنی آقای کارگردان؟! بابا الان این مده دیگه... مگه ندیدی این فیلمه رو که چطور دختره رو تو خونه‌شون چال کردن؟ چی بود اسمش، «خونه بابات»؟ «پدرت خونه‌س»؟ «بی‌پدر»؟ یه همچین اسمی داشت! حالا ولش کن اصلا! خلاصه منم الان بعنوان داداش بزرگتر باید چالش کنم دیگه! غلط کرده رفته بیرون کار کرده!

کارگردان: برو بیرون آقا...

جوان: ببین آقای کارگردان اشتباه نکن، این طرح جشنواره خورش هم خوبه ها... میریم اونور دو تایی کلی تقدیر میشیم! می‌بندیم خودمون رو!

کارگردان: گفتم برو بیرون آقا...

جوان: آهان... ببین تا اون موقع ریشم هم درآومده، یقه‌م رو هم که ببندم دیگه فیلممون میشه خوراک کن و ونیز و...

کارگردان: یکی بیاد اینو بندازه بیرون...

 

 

 

  • م.ر سیخونکچی

نماد «درک مدیریت ایرانی»!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ق.ظ | ۰ نظر

مجلس برای خرید خانه شهید مدرس بیش از یک میلیارد تومان بودجه تصویب کرده بود. میراث هم رفته خانه را خریده. فقط یک اشتباه کوچک کرده و خانه بغلی را خریده و خود خانه مدرس تخریب شده! اینها را نوه شهید مدرس گفته و بعد هم گفته «چون خانه قدیمی است و شبیه خانه مدرس بوده است به نظر من مشکلی وجود ندارد. خانه‌ای شبیه مدرس از شهید مدرس به یادگار بماند بهتر از هیچی است.» (اینجا)

من بودم میدادم تندیس نوه شهید مدرس را بسازند و بعنوان نماد «درک مدیریت ایرانی» سر در همه ادارات نصب کنند. دیدید چقدر پسر خوبیست؟!



  • م.ر سیخونکچی

چرا کسی نیوتن رو از قبر بیرون نمیکشه؟!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۴۸ ق.ظ | ۴ نظر

آمریکا جدیدا ایران رو دوباره تحریم کرده. البته ایران هم بیکار نمونده و خانم افخم سخنگوی وزارت خارجه در اقدامی تلافی جویانه گفته: « این تحریم‌ها را خلاف تعهدات آمریکا بر اساس توافقنامه موقت ژنو می‌دانیم... چنین حرکتی نقض صریح اصل حسن نیت است».

نمیدونم چرا یکی پیدا نمیشه بره نیوتن رو از قبر بکشه بیرون، صاف تو چشماش نگاه کنه و بگه: مردک! دیدی قانون سومت که میگفتی هر نیرویی را نیرویی است هم‌اندازه و در خلاف جهت آن، حرف مفت بود؛ دیدی؟!



  • م.ر سیخونکچی

طوفان 9 دی

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۱۵ ق.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی